پیام #امام_خمینی رضوان الله تعالی علیه به سران دولتهای اسلامی با موضوع تحریم روابط تجاری و سیاسی #رژیم_صهیونیستی در ۱۷ خرداد ۱۳۴۶
جنگ شش روزه در اوایل خرداد سال ۱۳۴۶ آغاز شد.
تمامی کشورهای همسایه #فلسطین مورد هجوم فراگیر #رژیم_صهیونیستی از زمین و هوا و دریا قرار گرفتند.
#امام_خمینی که در دوره تبعید در نجف اشرف به سر می بردند، بیانیه ای صادر نموده و #امت_اسلامی را به اتحاد و نبرد علیه #رژیم_صهیونیستی تا آزادی #فلسطین فرا خواندند:
بسم الله الرحمن الرحیم
کراراً دولتهای اسلامی را دعوت به اتحاد و برادری نمودهام در مقابل اجانب و ایادی آنها که میخواهند با ایجاد نفاق در بین مسلمین و دولتهای اسلامی ممالک عزیز ما را در تحت اسارت و ذل استعمار نگه دارند و از مخازن معنوی و مادی آنها استفاده کنند.
کراراً دولتها را بهخصوص دولت ایران را از #اسرائیل و عمال خطرناک آن تحذیر نمودم. این مادۀ فساد که در قلب ممالک اسلامی با پشتیبانی دول بزرگ جایگزین شدهاست و ریشه های فسادش هر روزی ممالک اسلامی را تهدید میکند، باید با همت ممالک اسلامی و ملل بزرگ اسلام ریشهکن شود. #اسرائیل قیام مسلحانه بر ضد ممالک اسلامی نموده است و بر دول و ملل اسلام، قلع و قمع آن لازم است، کمک به #اسرائیل چه فروش اسلحه و مواد منفجره و چه فروش نفت حرام و مخالفت با اسلام است، رابطه با# اسرائیل و عمال آن چه رابطه تجاری و چه رابطه سیاسی حرام و مخالفت با اسلام است. باید مسلمین از استعمال امتعه #اسرائیل خودداری کنند.
از خداوند تعالی نصرت اسلام و مسلمین را خواستار است.
والسلام علی من اتبع الهدی
روح الله الموسوی الخمینی
زمان: ۱۷ خرداد ۱۳۴۶ / ۲۸ صفر ۱۳۸۷
مکان: نجف
صحیفه نور، ج ۱، ص ۱۳۹
https://eitaa.com/banooyepishran
#روایت_نصر (۱)
#رَشی اولین و صمیمیترین و همفکرترین دوستی بود که در #هوانگریگو نصیبم شد.
کسی مفهوم و ارزش اولین و صمیمیترین و همفکرترین را درک میکند که مفهوم غربت و دوری از #وطن و خانواده را چشیده باشد.
چشمهای سبز #رَشی شاخصترین ویژگی ظاهری او بود.
از قضا چشمهای سبز ناصر همسرش هم شاخصترین ویژگی ظاهریَش بود.
ولی شاخصترین ویژگی این رفاقت، همفکری ما دو خانواده بود. و این در غربت یعنی ثروت، یعنی همه چیز.
اما دردناک ترین بخش رفاقت ما، آنجایی بود که این دوستی عمیق و ارزشمند، عمری فقط سه ماهه داشت.
درست بعد از سه ماه از سکونت ما در #هوانگریگو ، رَشی و ناصر تصمیم گرفتند مغازه و خانه را بفروشند و به #بیروت برگردند. برایشان تربیت دختر زیبا و پسر کوچکشان مهمتر بود از رفاه زندگی و داشتن یک ویلا و ماشین مدل بالای آمریکایی...
برای ما سخت بود. دوست، حامی و همکار و خانواده خود را داشتیم از دست میدادیم ولی واقعا حق داشتند و ما حتی در گرفتن این تصمیم نقش جدی داشتیم ولی فکر نمیکردیم اینقدر زود اتفاق بيفتد.
۱۹۹۴ کجا و ۲۰۰۶ کجا؟!
۱۲ سال طول کشید تا دیدار ما تازه شود. یک عمر بود. نه تلفنی درست حسابی در #لبنان بود و نه شبکههای اجتماعی بودند تا دست کم دیدار مجازی داشته باشیم.
و بیشک دیداری با این فاصله باید شیرین میبود و پر از اشتیاق.
راه رفتن در #حی_السلم سخت بود و پیدا کردن یک آدرس، کلا در #لبنان بیش از اینکه با نگاه به تابلوی اسم خیابان و کوچه اتفاق بيفتد، با پرسیدن از مغازه فلانی یا خانه فلانی کجاست ثمربخش است.
حالا من با قلبی که صدای تپشهایش را بیشک اگر کسی از کنارم رد میشد، میشنید و با قدمهایی که بیشتر به بال درآوردن میمانست دارم در #حی_السلم راه میروم و به دنبال سوپرمارکت ناصرالدین میگردم. بنا داشتم برای حاج ناصر و رَشی شگفتانه داشتهباشم. ولی شگفتزده شدم.
#بیروت آن روزها اشکم را درمیآورد.
#بیروت نبود. عروس خاورمیانه بیشتر به ویرانه میمانست.
و #حی_السلم سربلند، این بار زخمی بود. گوشه گوشهاش حکایت ویرانههایی بود که آثار به جا مانده از یک آپارتمان ۱۰ طبقه یا کمتر و بیشتر بود.
و برخی هم مشغول آواربرداری بودند یا ساختمان را شروع کرده بودند.
کمتر خانهای بود که سالم باشد شاید هم نبود.
و من داشتم با اشتیاقی وصف ناپذیر به سمت سوپرمارکت ناصرالدین میرفتم.
حالا رسیدهام به سوپرمارکت. خیلی عادی رفتم داخل و چند تا چیپس و شکلات برداشتم و رفتم جلوی دخل که حساب کنم.
و ناصر که مثل همیشه سر به زیر بود جواب سلامم را خیلی رسمی داد. و گفت خَلیهُن ع حسابنا (مهمان ما باش).
و من با لبخند و دل غنجه پاسخ دادم مَعلیش بَس ع حساب رَشی (باشه قبول میکنم ولی مهمان رَشی میشم).
حالا ناصر سربلند کرد و بهتزده مرا نگاه کرد و به دخترم و پسرم نگاهی انداخت. دوباره دخترم را نگاه کرد و مرا و گفت حاجه زینب؟! و در ناباوری تمام ادامه داد یا بییّ رَشی بالضیعة لو تعرف انو انتو هون کان طارت و اجت (وای خدای من! رَشی روستاست. اگر میدانست شما اینجایید پرواز میکرد و میآمد....
از روزهای #هوانگریگو گفتیم. از سال ۲۰۰۰ و عقبنشینی #رژیم_صهیونیستی از جنوب و شادی بی وصف مردم و از #حرب_تموز (جنگ۳۳ روزه) و اشکهای جاری من گواه حالم بود که چه سخت بوده دیدن ویرانهای به نام #بیروت.
اما حاج ناصر مدام دلداریام می داد که میسازیمش.
آخر سر هم گفت اصلا دست #اسرائیل درد نکند که #حی_السلم را خراب کرد.
کدام آلات و ادوات تخریب ساختمان از کوچههای تنگ این منطقه رد میشد که بتوانیم خراب کنیم که بسازیمش. حالا شما فکر کن عملیات تخریب را #رژیم_صهیونیستی به عهده گرفته و ما باید آواربرداری کنیم و بسازیم. زیبا نیست؟
بالاخره بیآنکه یک بفرما بزند خداحافظی کردم و برگشتیم خانه دوستم خدیجه.
خدیجه توقع داشت برایش تعریف کنم از دیدار پر اشتیاقم ولی گفتم دوستم نبود. اصلا نگفتم ناصر را دیدهام و به زعم خودم بیمرام حتی بفرما هم نزد.
هنوز باورم نمیشد و به دنیا بد وبیراه نثار می کردم و زمزمه میکردم از دل برود هر آنچه از دیده برفت.
🏷 بانوی پیشران
https://eitaa.com/banooyepishran
هدایت شده از 🇵🇸برای زینب🇵🇸
#روایت_۹۶
نشستهام در مجلس شهادت امام رضا و ذاکر اهلبیت دارد روضه میخواند؛ ولی من، در دل خودم، روضه خوان دارم.
گاهی یابن الشبیب میخوانم و گاهی پای برهنه دنبال حضرت میدوم به نماز برسم.
این هروله مرا بازی گرفته و نمیدانم کجای تاریخ بایستم و آرام آرام اشک بریزم...
ذاکر رسیده به آخرهای روضهاش و میگوید چه پایانبندی قشنگی دارد دو ماه عزای برای آل الله.
و من هم میرسم به کنار درهای خانهام وقتی دارم به همسرم میگویم: "مهریهام را بخشیدم فقط بگذار بروم بدرقه جگر گوشه رسول خدا".
و از خانه همسایه صدای بانوی خانه را میشنوم که میگوید: "مهرم حلال بگذار بروم جای مادر و خواهر امامم خاک عزا به سر کنم".
نشستهام خودم و زنان همسایه را در صفحات تاریخ نگاه میکنم که ایستادهایم کنار در و عاجزانه و ملتمسانه همسرانمان را نگاه میکنیم و مهریهمان را نه از سر اجبار که با میلِ تمام و اختیار میبخشیم و میروم تا با فاطمه معصومه مواسات کنیم در عزای برادرش.
نشستهام زنان را در کوچه پس کوچههای تاریخ تماشا میکنم که جای فاطمه زهرا نشستهاند کنار پیکر نیمه جان علی بن موسی الرضا که چونان مارگزیده به خود میپیچید و انگار این بار ابن شبیب دم گرفته و برای حضرت رضا آب طلب میکند.
نشستهام بانوان نوغان را تماشا میکنم که دامنها را از شاخههای گل پر کردهاند و نه از سنگ، تا پیکر امام مهربانشان با احترام تشییع شود و امام را در میانه گلهایی که از آسمان میبارد، وداع گویند.
نشسته ام به تماشای آن روز که در دلگیرترین ساعات دنیا پیراهن کهنهای به غارت رفت، خیمههایی سوختند تا آن روزی که زنان نوغان قیام کردند، در بدرقه ولیشان و نگذاشتند پیکرش در غربت بماند.
نشستهام به تماشای تمام تاریخ که هرگاه زنان به میدان آمدند، کاری کردند به قد و قواره تاریخ....
حالا دارم در کوچه پس کوچههای قُم قدم میزنم و صدای بانو #اشرف_سادات_منتظری را میشنوم که بانوان همسایه را به یاری میخواند برای پشتیبانیِ جنگ و جبههای در شهر بهپا کرده تا جبههها بییار و یاور نمانند.
دارم #مرضیه_حدیدچی را وقتی در کاخِ سرخ یکی از دو قدرت بزرگ آن روز جهان و در برابر #گورباچف نشسته و پیامبر امام است، نگاه میکنم و یادم میافتد که #امام_خمینی پیشتر به امثال او گفته بود: "من شما را به رهبری قبول دارم".
از هلند تا ایران همقدم با #طناز_بحری میشوم وقتی حضور در هلند و پرداخت مالیات به آن دولت را _دولتی که حامی رژیم صهیونیستی است_ عین کمک به رژیم کودککش #اسرائیل دانست و از آسایش و آرامش ظاهری آنجا دست شست و #هجرت کرد.
نشستهام از فراز تاریخ به زنِ با شرف و با استعداد ایرانی نگاه میکنم که یکی از بزرگترین و مهمترین ضربهها را به ادعاها و دروغهای تمدن غربی زده و آنها را بهشدت عصبانی کردهاست.
دخترک نوجوان سینی چای را جلویم گرفته و بفرما میزند. چشمی به چای دارم و چشمی به لاک سیاهش و موهایی که بیملاحظه حضور آقای ذاکر افشان و پریشان شده.
چای را با آرامی برمیدارم و با دخترک حرفها میزنم: "تو میراثدار همه این بانوان تاریخسازی!
باور کن نظام سلطهطلبِ غرب که به بهانه واهیِ حقوق زن، تو را به برهنگی میخواند، میخواهد نگاههای عطشناک هرزه خود را سیراب کند."
چشمانش را خواندم به دیدن آزادی که اگر تعریف درستی داشت امروز دختران محجبه فرانسه هم حق درس خواندن داشتند نه آنکه محروم بمانند به جرم آزادی در انتخاب.
چشمانم به التماس به او میگوید: "تو خودت مهسایی و به اندازه مهسا قربانی شدهای حتی وقتی در میانه مجلس اهل بیت آمده باشی."
نگاهش میکنم و به او میگویم تو که هر روز ساعتی را در برابر آینه ایستادهای. چطور ندیدهای دستهای پرتوان #طناز_بحری را در دستان خودت؟
چگونه است که چشمان پر اقتدار #مرضیه_حدیدچی را در نگاه خودت نمیبینی؟
باور نداری که تو حتی از بانو #اشرف_سادات_منتظری پر توانتری؟!
قند را که برمیدارم دلم میخواهد قندان نیمه خالی را با طعم شیرین #قیام_بانوان_نوغان پر کنم تا دختر وطنم بداند من هم مثل او خونخواه مهسا امینیها و حدیثها و نیکاها هستم. من هم طلبکارم. #ما_همه_طلبکاریم از دنیایی که زن بودن را از ما گرفتهاست.
گل خشک یادگاری بالای حرم امام رضا را از کیفم درمیآورم و کنار سینی چایش میکارم و لبخندی تقدیمش میکنم.
نگاه او هم پر از مهربانی شدهاست.
🖋زینب شریعتمدار
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
هدایت شده از 🇵🇸برای زینب🇵🇸
الیوت، تمام تلاش خود را کرد تا مرا، هم به دنیا بیاورد و هم بزرگ کند.
من فکر میکنم الیوت خیلی آدم خیرخواهی بوده است، برای همین دکتر بیلی خیلی کمکش کرد.
در منطقه ما تقریبا من بینظیر بودم و برای همین خیلی خواهان و هوادار داشتم.
شاید برای همین، در جنگ جهانی اول اذیت شدم و خیلی آسیب دیدم ولی باز هم سرپا بودم.
استرلینگ در سال ۱۹۲۸، زندگی دوبارهای به من بخشید. بعد از استرلینگِ مهربان و دقیقا تا ۱۹۴۸، آلفرد با من بود و هوای من را داشت.
از سالهای ۱۹۴۸ به بعد خیلی تلاش شد فراموش شوم اما هر بار یکی مهربانتر از قبلی به دادم میرسید و من، دوباره به زندگی ادامه میدادم.
در این سالها، فقر و نداری و بالا پایین زندگی کم نبود ولی زندگی جریان داشت و نفسی میکشیدم.
فکرش را بکنید وسط باغهای زیتون باشی و هزار چشم دنبالت باشد ولی تو سرپا بمانی، خیلی حرف است. انگار اصلا خدا با توست.
چهها که در حافظهام هست و نیست. از خاطرات خوش و ناخوش.
از روز تولدم تا امروز، مرا زیر و رو کنی میبینی که با خوشیهای هموطنانم شریک بودم، دست به دست شدم ولی باز به آغوش وطنم برگشتم.
فکرش را بکنید وقتی به دنیا آمدم خیلی شادیها را دیدم تا درست وقتی که #اسرائیل به دنیا آمد😥 دیگر آب خوش از گلویم پایین نرفت. یعنی از گلوی هیچکس پایین نرفت.
همیشه سرم شلوغ بود، نه به خوشی و تولد، که به ناخوشیهایِ هر ازگاهیِ تقریبا همیشه؛ و به درد و مرگ که البته اهالی اینجا به آن "شهادت" میگویند.
و صد البته من هم در این سالها دیدهام که چقدر این مرگها زیباست.
من مسلمان نبودم ولی با مسلمانان دوستی دیرینهای داشتم. دردشان، دردم بود و خوشیشان، خوشی من.
درست ۲۹ ساله بودم که #اسرائیل به دنیا آمد😖 و فلسطینیها را بیخانمان کرد.
نه فکر کنید منِ مسیحی از دست این قوم جهود در امان بودم، نه.
همین روزِ ۱۵ اکتوبر بود که هواپیماهای #اسرائیل مرا مورد هدف قرار دادند ولی من باز از پا نیفتادم.
هرچه بود، خیلیها به من امید بسته بودند، درست مثل مادری که در اوج خستگی و بیماری باز هم پشت و پناه بچههایش میماند.
اما ۱۷ اکتوبر دیگر مرا نابود کرد.
نفسم دیگر بالا نیامد.
۱۷ اکتوبر پایانِ من بود. پایانِ من و بالای ۸۰۰ نفر دیگر.
فکرش را بکنید، منی که ۲۹ سال بزرگتر از این قوم جهود بودم را در کسری از ثانیه نابود کردند.
بچهها و زنهایی که به من پناه آورده بودند، در یک لحظهی سیاه همگی تکه تکه شدند.
من و این بچهها سالها بود عادت داشتیم سرپا بمانیم. هنوز هم همین حس را داریم.
حتی جنازهی ما هم #مقاومت خواهد کرد. جنازه ما هم فریاد بر میآورد: "فداک یا فلسطین"
منِ مسیحی حتی به عادت این کودکان و مردم مظلوم اصلا "فداک یا اقصی" میگویم.
من بیمارستان المعمدانی هستم با قدمتی بیش از این رژیم جعلی!!!
چرا باید در برابرش سر خم کنم؟!
من پیروز این میدان خواهم ماند.
این وعده خداست.
باور دارم به اراده الهی که مظلومان و مستضعفان، روزی بر سراسر این عالم حکومت خواهند کرد.
آن "روزِ بدون اسرائیل" را من بودم یا نبودم تبریک بگویید.
به من هم تبریک بگویید.
بر ویرانههای من بایستید و "روزِ بدون اسرائیل" را به روح تمام کودکان و زنان شهید ۱۷ اکتوبر تبریک بگویید.
🖋زینب شریعتمدار
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
هدایت شده از 🇵🇸برای زینب🇵🇸
#روایت_جعلی
آخرهای ۲۰۰۸ بود. تقریبا شب سال نوی ۲۰۰۹ و همه دنیا آماده برگزاری جشنهای سال نوی میلادی.
مسلمان و غیر مسلمان مشغول خرید لباس نو و نصب درختهای کریسمس بودند و تزیین قرمز و سبز و سفید. توپهای رنگی و کادوهای رنگی و آقای #پاپانوئل که داشت شهر به شهر میچرخید و محله به محله میرفت و لنگهکفشهای بچههای سادهانگار را که پشت در خانه گذاشته بودند، پر میکرد از کادوهای عجیب و غریب و شکلاتهای عصایی قرمز و سبز و سفید..
دنیا خوش بود که یکباره نوار #غزه اش ناخوش شد. درست مثل همین روزهای #غزه. جنگی که ۲۲ روز طول کشید در فضایی که دنیا سرگرم گوزن و سورتمههای #پاپانوئل بود، آغاز شد و موشکهای #پاپانوئل های اسرائیلی بود که بر سر بچههای #غزه میریخت و البته #غزه مقاومت کرد و باز صدالبته با کودکان و زنان شهید و خانههای ویران و سربلندی و ذلتناپذیری و .....
و دست آخر هم #اسرائیل التماس کرد بیایید آتشبس کنیم.
رسیدن خبر درخواست آتشبس، آبی بود بر آتشِ دلهایی که در تمام آن ۲۲ روز تلاش میکرد، پژواک صدای مظلومیت و حماسه اهالی #غزه باشد.
آن روزها، کارمان بود بنشینیم پای خبر درست از روی سجاده و دست به دعا شویم.
ولی اهالی خبر، ننشسته بودند و تمام قد ایستادهبودند جای ظالم و مظلوم عوض نشود و متجاوز جای مردم بیپناه #غزه را نگیرد.
هرچه بود جنس یهود، تحریف کلمات است و بازی در زمین رسانه.
و قصه، قصه #گوساله_سامری است که با چشم برهمزدنی علم میشود و در آن میدمند.
این روزها بر سر اهالی #غزه موشک میبارد و بر سر ما تحریف و تزییف و دروغ.
نوار #غزه بستر جنگ #رژیم_صهیونیستی است و فضای رسانه نیز.
#بشری_سادات_علوی واقعی است یا نه، شهید شده یا نه، متولیان امر تایید کرده باشند و بعد متوجه خطا شده باشند یا نه، مراقب گوسالههای این روزهای سامریها باشیم.
#بشری_سادات_علوی
#خبرنگار
#طوفان_الاقصی
#جهان_بدون_اسرائیل_زیباست
🖋زینب شریعتمدار
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
هدایت شده از راویا
#قاب_بیست_وششم
توضیح: این تصویر، جملات تاسف بار و مشمئزکننده برخی فارسی زبانانِ حامی صهیونیسم است در پاسخ به این جمله که رژیم صهیونسیتی هر ۱۸ ثانیه یک بمباران صورت میدهد...
دعوتید به نوشتن، به صدای این ملت مظلوم بودن، به پژواک رنجها و مقاومتهای مردم فلسطین... دعوتید به نوشتن، از هر جنسی: قصه، روایت، نامه، دلنوشته و حتی نوشتن احساساتتون نسبت به قاب عکسهایی که در کانال میفرستیم.
قاب عکس بیست و ششم:
بسم الله... بنویسین...
بنویسین و نگران کیفیت اون نباشین.
#عکس_بیست_و_ششم
🔻فراموش نکنین این موارد رو پای روایتتون بنویسین و همراه با عکسنوشته ارسال بفرمایین( البته ما فقط نام قشنگتون رو پای قلمتون در کانال منتشر میکنیم):
۱. نام و نام خانوادگی
۲. شماره تماس
۳. نام استان و شهرستان
۴. سن
۵. شغل
۶. تحصیلات
۷. هر چی که دل تنگ تون میخواد😊
#راویا، راوی امید و یارایی انسان
https://eitaa.com/raviya_pishran
بفرستید برامون به:
@baraye_zeinab
#جشنواره_مقاومت #روایت #فراخوان #غزه #طوفان_الاقصی #اسرائیل #رژیم_صهیونیستی
هدایت شده از راویا
#قاب_پنجاهم
غزه یا ضاحیه
کرمان یا فلسطین
فرقی ندارد
جنایتکار یکی است ....
۶۳ شهید و ۱۷۰ مجروح
#قاب_پنجاهم 👆
دعوتید به نوشتن
از هر جنسی: قصه، روایت، نامه، دلنوشته و حتی نوشتن احساساتتون نسبت به قاب عکسهایی که در کانال میفرستیم.
بسم الله... بنویسین...
بنویسین و نگران کیفیت اون نباشین.
🔻فراموش نکنین این موارد رو پای روایتتون بنویسین و همراه با عکسنوشته ارسال بفرمایین( البته ما فقط نام قشنگتون رو پای قلمتون در کانال منتشر میکنیم) :
۱. نام و نام خانوادگی
۲. شماره تماس
۳. نام استان و شهرستان
۴. سن
۵. شغل
۶. تحصیلات
۷. هر چی که دل تنگ تون میخواد😊
#راویا، راوی امید و یارایی انسان
https://eitaa.com/raviya_pishran
بفرستید برامون به:
@baraye_zeinab
#جشنواره_مقاومت #روایت #فراخوان #غزه #طوفان_الاقصی #اسرائیل #رژیم_صهیونیستی
#رژیم_کودک_کش