#روایت_بیتابی
#اربعینرفتهها، از اول محرم، حتی شاید بعد از عید غدیر تب و تابی به دلشان میافتد.
تب و تابِ رسیدن به شبِ اولِ محرم و توفیقِ پوشیدن لباس عزا، بعدش تب و تابِ رسیدن به شب عاشورا و روز عاشورا و خواندن #زیارت_عاشورا با نماز و صد لعن و صد سلام و دعای علقمه از صبح عاشورا، تب و تابِ عصر عاشورا و خواندن #زیارت_ناحیه
اما بعد از عاشورا دیگر قصه، رنگ عوض میکند.
قصه، قصهی بیتابی میشود.
به #اربعین میرسم؟! #زیارت_اربعین نصیبم میشود؟! به حرم میرسم؟!
هوایی بریم؟ زمینی بریم؟ چطوری پولشو جور کنیم؟! حتی از کدام مرز بریم؟ اینقدر گپ و گفت میکنیم در باب سفر که بیشک کار ما نیست.
انگار یک دستی در کار است که تب و تاب به جانِمان بیندازد. بیتابِمان کند.
حیرانِمان کند. طالبِمان بکند. پیگیرِمان کند. عاشقِمان کند.
بعد در گوشمان زمزمه کند:
کربلایی!
"الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ فَلَا تُسْكِنْ حَرَمَ اللَّهِ غَيْرَ اللَّهِ، دل حرم خداست در حرم خدا، غير خدا ساكن نكن! "
و رمز و راز این همه بیتابی را درک کنیم و گمشدهمان را پیدا کنیم و باز بیتابی بیفتد به جانِمان که اصلا این دلِ من، حرمِ خدا و آل الله هست یا نه و در تنهاییمان سر به زیر بیندازیم که من کجا و حرم آل الله بودنِ این دل کجا؟!
و در همان سر به زیری درونِ مان ضجه بزنیم:
حسین جان!
"یک #اربعین زیارت ما را ردیف کن
ما هر چه بود پای محرم گذاشتیم"
🏷 بانوی پیشران
https://eitaa.com/banooyepishran