✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
#تفسیر_قرآن_جلسه_117
🌹 آیات ۱۶۱ تا ۱۶۳ سوره انعام
💥قُلْ إِنَّنِي هَدَانِي رَبِّيٓ إِلَىٰ صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ دِينًا قِيَمًا مِلَّةَ إِبْرَاهِيمَ حَنِيفًا ۚ وَمَا كَانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ (۱۶۱)
💥قُلْ إِنَّ صَلَاتِي وَنُسُكِي وَ مَحْيَايَ وَ مَمَاتِي لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ (۱۶۲)
💥لَا شَرِيكَ لَهُ ۖ وَ بِذَٰلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ (۱۶۳)
#ترجمه: بگو: یقیناً پروردگارم مرا به راه مستقیم هدایت كرد، به دینی پایدار و استوار، دین ابراهیم یكتاپرست حقّگرا، و او از مشركان نبود (۱۶۱)
بگو: قطعاً نماز و عبادتم و زندگی كردن و مرگم برای خدا پروردگار جهانیان است (۱۶۲)
برای او شریكی نیست، و به این [یگانه پرستی] مأمورم، و نخستین كسی هستم كه تسلیم او هستم (۱۶۳)
🌷 #هدانی: مرا هدایت کرد
🌷 #قِيَما: پایدار و استوار
🌷 #مِلَّةَ: دین
🌷 #حَنِيف: حق گرا
🌷 #صَلَاتِی: نمازم
🌷 #نُسُكِی: عبادتم
🌷 #مَحْيَای: زندگی ام
🌷 #مَمَاتِی: مرگم
🌷 #أُمِرْتُ: مأمورم
اين آيات همانند سایر آیات سوره انعام در #مکه نازل شده است.
این آیات در حقيقت خلاصه اى است از بحث هاى اين سوره كه در زمينه مبارزه با شرک و بت پرستى بيان شده،
نخست در برابر عقايد و ادّعاهاى دور از منطق مشركان و بت پرستان، خداوند به #پيامبر_اسلام صلی الله علیه و آله و سلم دستور مى دهد كه «قُلْ إِنَّنِي هَدانِي رَبِّي إِلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ: بگو: یقینا پروردگارم مرا به راه مستقیم هدایت کرد»
اين راه راست همان مسیر #توحيد و يكتاپرستى و درهم كوبيدن آيين شرک و بت پرستى است.
سپس «صراط مستقيم» را توضيح مى دهد و می فرماید: «دِيناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْراهِيمَ؛ دینی پایدار و استوار، دین ابراهیم» همان ابراهيمى كه از آيين خرافى زمان و محيط، اعراض كرد، و به حقّ يعنى آيين يكتاپرستى روى آورد
«حَنِيفاً؛ یکتاپرست و حق گرا» اين تعبير گويا پاسخى است به گفتار مشركان كه مخالفت #پيامبر را با آيين بت پرستى بود نكوهش مى كردند، پيامبر در پاسخ آنها مى فرمايد: اين سنّت شكنى و پشت پا زدن به عقايد خرافى محيط، تنها كار من نيست، #ابراهيم كه مورد احترام همه ما است نيز چنين كرد.
سپس براى تأكيد مى افزايد: «وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكِينَ؛ و او از مشرکان نبود» بلكه او قهرمان بت شكن و مبارز با آيين شرک بود.
سپس به #پیامبر دستور می دهد «قُلْ إِنَّ صَلاتِي وَ نُسُكِي وَ مَحْيايَ وَ مَماتِي لِلّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ؛ بگو قطعا #نماز و عبادتم و زندگی کردن و مرگم برای خدا پروردگار جهانیان است»
براى او زنده ام به خاطر او مى ميرم و در راه او هر چه دارم فدا مى كنم تمام هدف من و تمام عشق من و تمام هستى من اوست!
سپس براى تأكيد و ابطال هر گونه شرک و بت پرستى، اضافه مى كند: «لا شَرِيكَ لَهُ؛ برای او شریکی نیست» سرانجام مى فرمايد: «وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِينَ؛ و به این مأمورم و نخستین کسی هستم که تسلیم او هستم»
اوّلين مسلمان بودن #پيامبر_اسلام «صلّى اللّه عليه و آله»، يا از نظر كيفيّت و اهميّت اسلام اوست، زيرا درجه تسليم و اسلام او بالاتر از همه انبيا بود و يا اوّلين فرد از اين امّت بود كه آيين #قرآن و #اسلام را پذيرفت.
🔹پيامهای آیات ۱۶۱تا۱۶۳ سوره انعام
✅ سخنان و تعالیم #پیامبر، نظر شخصى او نیست، بلكه متن وحى الهى است، كه باید به مردم اعلام كند.
✅ راه مستقیم، راه #پیامبر است.
✅ #هدایت، تنها كار خداست، انبیا هم با هدایت الهى راه مستقیم را پیدا مى كنند.
✅ #هدایت، از شئون ربوبیّت است.
✅ راه #ابراهیم علیه السلام، همان یكتاپرستى است، نه افكار شرک آلود.
✅ بت شكنى و اعراض از شرک، تنها كار پیامبر اسلام نیست، بلكه او به پیروى از #حضرت_ابراهیم چنین مى كرده است.
✅ اساس ادیان توحیدى در طول تاریخ، یكى بوده است.
#اسلام، همان آیین حضرت ابراهیم است و تنفّر از شرک، راه همه ى پیامبران مى باشد.
✅ راه و روش و هدف خود را در برابر راه هاى انحرافى، با صراحت و افتخار اعلام كنیم.
✅ با آنكه #نماز، جزو عبادات است، ولى، جدا ذكر شده تا اهمیّت آن را نشان دهد.
✅ انسان هاى #مخلص، مسیر تكوینى (مرگ و حیات) و مسیر تشریعى خود (نماز و نُسُك) را فقط براى خداوند عالمیان مى دانند.
✅ آنگونه كه در #نماز قصد قربت مى كنیم، در هر نفس كشیدن و زنده بودن و مردن هم مى توان قصد قربت كرد.
✅ مرگ و حیات مهم نیست، مهم آن است كه آنها براى خدا و در راه خدا باشد.
✅ آنچه براى #خدا باشد، رشد مى كند.
✅ #مرگ و #زندگى دست ما نیست، ولى جهت دادن به آن دست ماست.
✅ #اخلاص در كارها، فرمان الهى است.
✍تهیه و تنظیم : استاد عاشوری
مهربونیپیامبربادوسردارشجاعغیرمسلمان.mp3
9.04M
#موضوع: داستان هایی از زندگی آخرین پیامبر خدا(۲۷)
📚عنوان: مهربونی پیامبر با سرداران غیر مسلمون
🎤گوینده:خانم وفایی
پیامبر و چوپان یهودی.mp3
10.52M
#قصه های مادر جون
🌺
📚موضوع: آشنایی با زندگی پیامبر اکرم(آخرین پیامبر خدا) شماره ۲۸💐
عنوان: پیامبر و چوپان یهودی☘🌸
🎤گوینده:خانم وفایی
بازهم مهربونیت با دشمن.mp3
7.71M
#موضوع: داستان هایی از زندگی آخرین پیامبر خدا(۲۹)
📚عنوان:باز هم مهربونی با دشمن😔
انتظار به پایان می رسد...؟ .mp3
9.35M
#موضوع: داستان هایی از زندگی آخرین پیامبر خدا(۳۰)
قصه گو: خانم وفایی
برای روز ۱۷ ربیع الاول سالروز ولادت آخرین پیامبر رحمت و مهربانی حضرت محمد مصطفی(ص) اعمالی وارد شده که به این شرح است:
اعمال روز ۱۷ ربیع الاول:
۱- غسل.
۲- روزه:
از برای آن فضیلت بسیار است و روایت شده هر که این روز را روزه بدارد ثواب روزه ی یک سال را خدا برای او می نویسد و این روز یکی از آن چهار روز است که در تمام سال به فضیلت روزه ممتاز است.
۳- زیارت:
زیارت حضرت رسول صلّی الله علیه و آله و سلّم و همچنین زیارت امام امیرالمؤمنین علیه السّلام .
۴- نماز:
دو رکعت نماز که در هر رکعتی یک مرتبه حمد و ۱۰مرتبه سوره قدر و ده مرتبه سوره اخلاص است، بگزارد و پس از نماز در محلّ نماز بنشیند و دعائی که روایت شده است بخواند : اَللَّهُمَّ اَنتَ حَی لاَ تَمُوتُ ...
۵ - تصدّق و خیرات:
مسلمانان این روز را تعظیم بدارند و تصدّق و خیرات نمایند و مؤمنین را مسرور کنند و به زیارت مشاهد مشرّفه بروند. (مفاتیح الجنان . فصل نهم . در اعمال ماه ربیع الأّوّل)
۶- عید گرفتن:
به آنچه موافق حقیقت عید است (عمل کند) یعنی به آنچه که در شرع وارد گشته نه آنچه خلاف مقرّرات شرع باشد همچنان که عادت و سنّت پاره ای از نادانان است که به لهو و لعب بلکه پاره ای از افعال حرام می پردازند. برای هر مجلسی لباس مخصوصی و زینتی مناسب آن لازم است و لباس شایسته ی اهل چنین مجلس(ی)، لباس تقوا و تاج آنها، تاج کرامت و وقار می باشد؛ یعنی لباس اهل این مجلس تخلّق به اخلاق حسنه و تاج معارف ربّانیه و تطهیر آنها، پاکیزه ساختن دل از اشتغال به غیر خدا و بوی خوش ایشان، ذکر خدا و درود بر رسول خدا و آل طاهرین او{علیهم السّلام} است. ( المراقبات .ص۸۱ – ۸۴)
🌷قسمت سی ام🌷
#اسمتومصطفاست
انتخابات سال ۱۳۸۸بود و جامعه ملتهب. مغازه برنج فروشی ات شده بود محل تجمع دوستانت و پاتوقی برای دورهمی و بحث.
فردای انتخابات لباس پوشیدی تا از خانه بزنی بیرون.
_کجا آقا مصطفی؟
_کافی نت.
تلفنت زنگ خورد،یکی از بچه های پایگاه بود. صدایش آن قدر بلند بود که میشنیدم.
_آقا مصطفی کجایی؟اینا دارن از پشت بام خونه ها میریزن روی سرمون!
دیگر نمیشد جلویت را گرفت. زنگ زدی به پدرم و قرار شد با او و سجاد بروید پایگاه. بابا و مامان همیشه طرفدار تو بودند،امکان نداشت شکایتت را بکنم و حق را به تو ندهند؟
گاهی میگفتم:((به خدا منم بچه شمام! یکی نیست طرف من رو بگیره؟نمیبینین مدام میره گشت؟چهارشنبه سوری میره تا کسی خراب کاری نکنه! عیدا میره تا دزد به خونه های مردم نزنه!
راهپیمایی میره تا وظیفه دینیش رو انجام بده!))
ولی فایده ای نداشت.
میدانستم اگر حالا هم به بابا و سجاد بگویم که نگذارند وارد این این شلوغی ها بشوی،خودشان زودتر از تو جلوی پایگاه هستند. آن شب هم رفتی و من ماندم و تا بیایی شدم نصفه عمر.
اعلام کرده بودند ۲۵ خرداد در میدان ولی عصر تجمع است. در حال رفتن بودی که گفتم:((منم میام آقا مصطفی!))
_نه عزیزجان ،اوضاع مساعد نیست!
_هست یا نیست فرقی نمیکنه،میام!
_گفتم که نه سمیه!
نمیشد مقابلت ایستاد. حداقل اینجور مواقع نمیشد. دیوارهای خانه نزدیک آمده بودند. روحم فشرده میشد. بلند شدم و رفتم منزل مامانم. یک ساعت گذشت. دوساعت،سه ساعت. عصر غروب شد و غروب شب و تو نیامدی. نیمه شب شد،خط ها قطع بودند و تلفن ها جواب نمیدادند.کنج دیوار نشسته بودم،زانوها در بغل و چشم به در ذکر گرفته بودم:((میاد،میاد،میاد.))
ساعت سه نیمه شب تلفن همراهم زنگ خورد. گوشی ام را برداشتم،دیدم پدرت است:((کجایی آقاجان؟))
_منزل پدرم.
_نگران نشی،چیزی نیست. فقط اگه میشه دفترچه مصطفی رو بردار و بیار بیمارستان ۵۰۲ ارتش.
_چیزی شده؟تورو بخدا راستش رو بگید!
_چیزی نیست.فقط یه کم زخمی شده!
زنگ زدم آژانس .ماشین نبود. زنگ زدم به آژانسی در شهریار.
ماشین که آمد با مادرم و سبحان سوار شدیم و رفتیم اندیشه.
دفترچه را برداشتم و رفتم بیمارستان ۵۰۲ارتش .
مادر و پدرت جلوی در بیمارستان بودند.مادرت وقتی مرا دید به گریه افتاد.
پدرت از حراست بیمارستان خواست تا مرا راه بدهند:((خانمشه،اجازه بدین بره ملاقاتش.)
نمیدانستم چه بلایی سرت آمده. وارد اورژانس که شدم،پرده آبی رنگ پارچه ای جلوی تخت آویزان بود. پرده کوتاه بود و یک جفت کفش پر از خون دلمه بسته پایین تخت بود . پرده را کنار زدم،دیدم روی پهلو خوابیدی. پلک هایت را باز کردی و گفتی:((بالاخره اومدی؟))
میله بالای تخت را گرفتم تا نیفتم:((چه بلایی سرت اومده آقا مصطفی؟))
_میبینی که زنده ام.
ملحفه را کنار زدم. دست چپت بخیه خورده بود:((پس این چیه؟))
_چیزی نیست ،یه بوسه کوچولو از قمه!
با وجود بخیه هنوز گوشت دو طرف از هم فاصله داشت.
ملحفه را از روی پایت برداشتم. پای چپت هم مجروح بود:((این دیگه چیه؟))
_یه بوسه دیگه!
_مسخره بازی در نیار آقا مصطفی،چی کار کردی؟
_فقط همین پشت پامه،چیزی نیست!حال خودت چطوره؟
_من خوبم،توچطوری؟
_فقط کمی سرگیجه دارم،اما طبیعیه.
صندلی را از گوشه ای آوردم و کنار تخت نشستم.
_من همین جا میمونم!
_با این حالت؟مگه فردا امتحان نداری؟!
اشک هایم سرازیر شد. دستت را گذاشتی روی سرم:((اروم باش عزیز!))
بچه که در دلم خودش را جمع کرده بود،انگار خستگی در کند،بدن خود را کشید دستت را چسبیدم.
_آخ آقا مصطفی! چه خطری از بیخ گوشت پریده!حالا بگو ببینم چی شده؟
ادامه دارد✅🌹
🌷قسمت سی و یکم🌷
#اسمتومصطفاست
_جمعیت توی میدون ولی عصر پراکنده شده بودن. وقت برگشتن، اتوبوسی که پر از مردم و بچه های پایگاه بود جلو افتاده بود و من و یکی از بچه ها با موتور دنبالش . نزدیکیای میدون، اتوبوس راهش رو اشتباه رفت.
ما جدا افتادیم. موتور خاموش شد. چند نفری اومدن طرفمون. دوستم رفت روی جدول خیابون شاید اتوبوس رو پیدا کنه که اونا ریختن روی سرم و شروع کردن به زدن. با هر چی که فکر کنی میزدن توی سرم، بعد هم با قمه زدن. بالاخره یکی خودش رو انداخت روی من و داد زد:بسه بی انصافا کشتینش. صدای آژیر امبولانسارو که شنیدم،به زور لای چشمام رو باز کردم. یکی داد زد:بخواید ببرینش،میکشیمش. دوستم اومد جلو که اون رو هم با چاقو زدن. این رو از فریادش فهمیدم،وقتی داد زد:سوختم،سوختم.
بعد دیگه از هوش رفتم و ظاهرا از پنج عصر تا یازده شب اون گوشه افتاده بودم. وقتی گذاشتنم توی آمبولانس و شماره تلفن خواستن،تازه به هوش اومده بودم. شماره داییم فقط یادم اومد،اونم بخاطر اینکه از بچگی حفظ کرده بودم.
تو تعریف میکردی و من اشک میریختم و التماس میکردم:((تو رو خدا خوب شو آقا مصطفی!))
دیگر پا به ماه بودم. هرروز منتظر که دردم بگیرد،اما خبری نبود.
اخرین توصیه دکتر،خوردن روغن کرچک بود.
شب نوزده رمضان بود،برایم آبمیوه گرفتی و با روغن کرچک مخلوط کردی و میخواستی به زور به خوردم بدهی.
_شب قدره.نمیخورم!میخوام باهات بیام احیا!
با قربان صدقه وادارم کردی بخورم. روغن کرچکی را که آبمیوه هم نتوانسته بود خوشمزه اش کند سر کشیدم،اما نگران به هم ریختن وضع مزاجم بودم.
_آقا مصطفی باید تا صبح همین جا بشینی و از من مواظبت کنی!
تا ساعت یک و نیم شب ماندی،اما یک مرتبه بلند شدی و زنگ زدی به مادرم:((سمیه رو بیارم پیش شما؟))
اول مقاومت کردم بعد تسلیم شدم،اما در دلم نقشه ای ریختم.
به محض اینکه رسیدیم خانه مامان،جفت پاهایم را کردم توی یک کفش که من هم می آیم.
مامان گفت:((سمیه،میری مسجد دردت میگیره ها!))
گفتم :((عیبی نداره!))
بیرون مسجد زیر آسمان خدا نشستیم و قران سر گرفتیم.
آن شب هیچ اتفاقی نیفتاد،ولی بعد از دوروز انتظار زدم زیر گریه:((آقا مصطفی نکنه بچه مون بمیره؟))
رفتیم دکتر بعد از معاینه و گرفتن عکس گفت:((بند ناف پیچیده دور گردن بچه،همین حالا برو بیمارستان!))
شب قدر بود و خیابان ها شلوغ، باران هم نم نم می آمد. رفتیم بیمارستان نجمیه.مادرهایمان هم آمده بودند.
پنجشنبه هم ماندم بیمارستان و قرار بود جمعه مرخص شوم. شب بچه نخوابید، مدام گریه میکرد. صبح که دکتر آمد ویزیت کرد و گفت:((این بچه گرسنهس،براش شیر خشک تهیه کنین.))
برایت پیامک دادم:((آقا مصطفی یک فلاسک آب جوش و یک قوطی شیر خشک بگیر بیار،هر چه زودتر.))
_چشم.
پیامت همراه با دو تصویر قلب و ادمکی بود که میخندید.
ساعت ده شد و من همچنان منتظر بودم. ساعت یازده که مادرت با قوطی شیر خشک و فلاسک اب جوش آمد،وا رفتم:((پس مصطفی کو؟))
_رفت نمازجمعه و راهپیمایی روزقدس، گفت اگر برسم میام.
اما نیامدی.پدرم آمد و کار ترخیص را انجام داد. راهپیمایی روز قدس واجب تر بود یا رسیدن به زن و بچه؟
اگر الان بودی، میگفتی :((راه پیمایی روزقدس.))
مدتی بود از اندیشه به طبقه پایین خانه پدرت اسباب کشی کرده بودیم. میخواستیم بخاطر بچه به مادرهایمان نزدیک تر باشیم. با پدر و مادرم برگشتیم خانه مان. خیلی ها بودند،اما تو نبودی. نزدیک غروب بود که آمدی. اخم هایم در هم بود. گفتم:((خسته نباشی،قرار بود بیایی بیمارستان!))
خسته و کوفته بودی و سرد برخورد کردی،طوری که انگار من مقصرم. عذرخواهی هم نکردی.انگار نه انگار که قرار بود بیایی دنبالم و برای بچه شیر خشک بیاوری.
_وظیفه من رفتن به راهپیمایی و مراسم روزقدس بود.
مادرت اصرار داشت برویم طبقه بالا تا به من و بچه برسد و مامانم هم میگفت برویم خانه اش تا او به من و بچه برسد اما...
ادامه دارد ...✅🌹
✨بسم الله الرحمن الرحیم✨
#تفسیر_قرآن_جلسه_118
🌹 آیه ۱۶۴ سوره انعام
💥 قُلْ أَغَيْرَ اللَّهِ أَبْغِي رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ ۚ وَ لَا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَيْهَا ۚ وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَىٰ ۚ ثُمَّ إِلَىٰ رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِمَا كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ
#ترجمه: بگو: آیا جز خدا پروردگاری بجویم در حالی كه او پروردگار هر چیزی است؟ و هیچ كسی جز به زیان خود [عمل زشتی] مرتكب نمی شود، و هیچ سنگین باری بار گناه دیگری را بر نمی دارد؛ سپس بازگشت همه شما به سوی پروردگارتان خواهد بود، پس شما را به آنچه درباره آن اختلاف می كردید آگاه می كند.
🌷 #أَبْغِي: بجویم
🌷 #لَا_تَكْسِبُ: مرتکب نمی شود
🌷 #وَازِرَة: بردارنده بار گناه
🌷 #وِزْر: سنگینی بار
🌷 #مَرْجِعُكُمْ: بازگشت همه شما
🌷 #يُنَبِّئُكُمْ: آگاه می کند
این آیه همانند سایر آیات سوره انعام در #مکه نازل شده است.
در اين آيه از طريق ديگرى منطق #مشركان را مورد انتقاد قرار مىدهد و به #پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم مى فرمايد: «قُلْ أَغَيْرَ اللّهِ أَبْغِي رَبًّا وَ هُوَ رَبُّ كُلِّ شَيْءٍ؛ بگو: آیا جز خدا پروردگاری بجویم در حالی که او پروردگار هر چیزی است؟
سپس به جمعى از مشركان كوتاه فكر كه خدمت #پيامبر «صلّى اللّه عليه و آله» رسيدند و گفتند: تو از آيين ما پيروى كن، اگر بر خطا باشد، گناه تو به گردن ما پاسخ مى فرمايد: «وَ لا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلاّ عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى؛ و هیچ کسی جز به زیان خود [عمل زشتی] مرتکب نمی شود و هیچ سنگین باری بار #گناه دیگری را بر نمی دارد و «ثُمَّ إِلى رَبِّكُمْ مَرْجِعُكُمْ فَيُنَبِّئُكُمْ بِما كُنْتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ؛ سپس بازگشت همه شما به سوی پروردگارتان خواهد بود، پس شما را به آنچه درباره آن اختلاف می کردید آگاه می کند.
🔹پيام های آیه ۱۶۴ سوره انعام🔹
✅ در برخورد با منكران و #مشركان، موضع بر حقّ خود را قاطعانه اعلام كنیم.
✅ وجدان بیدار، بهترین پاسخ دهنده به سؤالات درونى است.
✅ كفر و شرک و فساد مردم، ضررى به #خدا نمى زند، بلكه دامنگیر خودشان مى شود.
✅ در پیشگاه #خداوند مسئولیّت عمل هر كسی، بر عهده ى خود اوست.
✅ برپایى #قیامت و بازخواست انسان، پرتویى از ربوبیّت خداوند است.
✍تهیه و تنظیم : استاد عاشوری
8.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💐تولّد پیغمبراکرم(ص)و امام صادق (ع)برای از بین بردن سلطۀ شیطانی