♦️"خدا در هر عصری حجتی دارد که با او به انسان احتجاج می کند"
من سختی زیاد کشیدم تا تنها پسرم بزرگ شد
هم مادر خانه بودم هم مرد خانه! شوهرم و دخترم سه سال مریض بودند و هردو در یک سال مردند.
در کل شهر کرمان کسی را نداشتیم من بودم همین یک پسر، علی!
میرفتم سر کوره آجرپزی و بعد از ظهرها که از سرکار برمی گشتم توان راه رفتن نداشتم و از خستگی از خدا می خواستم جان مرا هم بگیرد!
حتی گاهی زندگی چنان سخت می شد که زیر باران و برف گدایی می کردم.
علی که کوچک بود نمی گذاشتم بفهمد چه کار می کنم با خودم می گفتم این بچه گناهی ندارد و غصه می خورد.
شب می گفت مامان! چرا پاهایت تاول زده؟
می گفتم چیزی نیست بخاطر سرماست مادر !
وقتی هیچ پولی نداشتم با یک نان سر می کردیم و گاهی یک نان را هم سه قسمت می کردیم تا در طول سه روز بخوریم.
علی که بزرگ شد با اینکه در یک خانه خرابه زندگی می کردیم می گفت "مامان خدا داره ما رو امتحان می کنه باید صبر کنیم و شکر کنیم!"
یک دست لباس داشت که وقتی می شستم تو سرما بدون لباس می ایستاد تا لباسش خشک شود می گفتم مادر سردت نیست؟ می گفت نه، کدوم سرما ؟!
وقتی که می رفتم سر کار برای این که حتی همسایه ها هم نفهمند چیزی نداریم که بخوریم قابلمه ای آب میگذاشت سر گاز تا جوش بیاید و قل بزند تا اگر همسایه ای آمد و چیزی آورد بگوید: نه! ببین مادر من غذا درست کرده برایمان!
کوچک بود هنوز یه روز که چیزی برای خوردن نداشتیم گفت: مادر! برویم نان بگیریم؟ با سرافکندگی گفتم مادر صاحب کار هنوز پول کارم را نداده است . گفت طوی نیست دیشب یک دانه خرما خوردم می توانم تحمل کنم...
مستاصل آمدم در خیابان گفتم خدایا امروز یک لقمه نان گیر من می آید؟
برگشتم خانه دیدم نزدیک درب خانه یک کیسه نان هست برداشتم آوردم داخل...
علی بعد از چند دقیقه امد گفت مادر بیا بخوریم... گفتم نگاه کردی تو کیسه چی بود؟ گفت خدا همین را برایم فرستاده!
خودم رفتم پای کیسه دیدم نان ها از کپک سبز شده بودند! علی یک مقدارش را شسته بود و نشسته بود به خوردن ...
علی که بزرگ شد جنگ شد
می رفت در کارهای پشت جبهه کمک می کرد، به چشم حاج قاسم که فرمانده لشکر کرمان بود آمد و او را با خودش به جبهه برد و جزو فرماندهان محوری لشکر ثار الله شد و شهید شد...
بعد شهادت علی کسی را نداشتم.. حاج قاسم برایم پسر شد، از سوریه زنگ می زد می گفت صدایت را شنیدم خستگیم رفع شد مادر ! صدایت را شنیدم ارامش پیدا کردم مادر !
یک شب ساعت ۲ نصفه شب تلفن خانه زنگ زد با ناراحتی گفتم کیست این وقت شب زنگ می زند؟ برداشتم، گفت منم قاسم! دلم تنگ شده برایت، از کربلا زنگ می زنم، به جایت زیارت کردم، برایت چه سوعاتی بیاورم؟
حاج قاسم همیشه می گفت: ما افتخار می کنیم بی بی سکینه از ماست! مادری که در عالم یک فرزند داشت و هیچ قوم و اقوامی نداشت و ندارد! زن زحمت کشیده سیه چرده پر از معنویتی که امروز افتخار شهر ماست او مادر شهید ماست که با کار در کوره های خشت مالی او را بزرگ کرد...
حالا اما بی بی سکینه در کنار دو پسرش خوابیده است...
علی که در جوانی به یاد روزهای گرسنگی کیسه به دوش می گذاشت و درب خانه های نیازمندان می رفت و در جبهه مجاهدت حق بر علیه باطل به شهادت رسید امروز مزارش حاجت ها می دهد...
و قاسم پسر دیگرش از ۷۰ ملیت دنیا زائر دارد و آرامش قلب بی بی سکینه است...
بی بی اگر چه در این دنیا کسی را نداشت و ندارد ولی آنجا مادر لشکری از شهیدان راه خداست...
هدیه به روح بی بی سکینه پاکزاد عباسی و فرزند شهیدش سردار شهید علی شفیعی فرمانده محور لشکر ثارالله و شهید حاج قاسم سلیمانی رحمت الله علیهم بخوانید فاتحه ای همراه با صلوات
#شهیدانه
دخترها لطیفترند عزیزکم
برای همین است که هیچ قلبی نبوده که پریشان آن دخترکِ گوشوارِ قلبیِ صورتی پوش نشده باشد.
تو اما پسری، مردی.هشت سالت شده بود.
شاید از دو سه هفته قبل هی تویخانه میپرسیدی:
- دقیقا چند روز مونده تا تولدم؟
و بعد تاکید میکردی که دوست داری کیک تولدت پاری سن ژرمن باشد. هرچند مادرت شنیده بود که آرام به دوستت گفته بودی: من دیگه خیلی مسی رو دوست ندارم. شنیدم به اس.را.ییلی.ها کمک کرده.
و مادرت قند توی دلش آب شده.
شاید از اول هفته گفته بودی:
- مهمونی تولدم رو بندازید جمعه. آخه چهارشنبه با دوستام قرار گذاشتیم که حتما بریم پیش سردار.
و بعد چشمهایت برق زده بود که:
- لطفا تو کادوهام یه قمقمه چریکی و یه ساعت هوشمند هم باشه.
و برادرت زیر لب غر زده که چه کم توقع!
شاید سه شنبه شب بدخواب شده بودی. مادر را صدا کرده بودی و او آمده بود کنارت. دستهایت را گرفته بود و مثل این طور وقتها به پوستر حاج.ق که روبروی تختت زده بودی اشاره کرده و گفته: بیا ۵ تا صلوات واسه سردار بفرستیم. بعدش برات یکی از خاطرههاش میگم تا خوابت ببره عزیزدلم.
شاید صبح چهارشنبه دست مادرت را بوسیده بودی که:
-روزت مبارکمامان. دوست دارم وقتی بزرگ شدم، برات روز مادر یه انگشتر خوشگل بخرم. و مادرت سرت را بوسیده که : همین که گفتی به اندازهی گرفتن جواهرات سلطنتی شادم کرد. و هر دو خندیده بودید و نمیدانستید این بوسه آخرین هدیهی روز مادر توست.
شاید وقت رفتن پیش سردار زودتر از همه لباس پوشیده بودی و دویده بودی دم در. پدرت کاپشنات را برداشته بود و به زور تنات کرده بود که:
- هوا سوز داره پسرجون، سرما میخوری...
و نمیدانسته که تو تا ابد دیگر مریض نخواهی شد.
شاید دم موکبی توی صف ایستاده بودی و دوتا لیوان شربت گرفته بودی. یکی را همانجا خودت سرکشیده بودی و آن دیگری را به هزار زحمت رسانده بودی به مادر! هرچند نصف بیشترش ریخته بود اما معرفت آن دستهایی که شربت را رسانده بود قلب مادرت را گرم کرد.
هرچند نمیدانسته این آخرین چیزی است که از دستان مردانهی پسرش میگیرد.
شاید صدای انفجار که بلند شده...
آه صدای انفجار
وای از انفجار
رها کنم که اینجایش به واژه نمیآید.
تو پسری
شاید کسی برایت ننویسد.
اما میدانی جانم؟
مهم محبت اصیلی بود که تو در دلت داشتی
ومسیر درستی بود که تو در آن قدم گذاشتی
تو با همین ها توانستی لج آنهایی را که مسی بهشان کمک کرده بود در بیاوری. آدمهای خبیثی که سالهاست دستشان به خون بیگناه آلوده است...تو از مسی خیلی قویتری مرد!
تولدت میان آسمان مبارک قهرمان
نوشته حبیبه آقایی پور
13 دی ماه روز تولد امیرحسین افضلی بود، که در حادثه کرمان به شهادت رسید
#حسین_دارابی | عضوشوید 👇
@hosein_darabi
reza_narimani_bekhoda_nemiarze 128.mp3
10.73M
یه کم حرف دارم امشب من با اینکه بعضی از طعنه ها گفتن نداره اون که میگه بـرا پـول رفتن اینـها روی چشماش چقـدر قـیـمـت میـزاره به خدا نمی ارزه به هیچ قیمتی بابات بره دیگه برنگرده عقده توی قلبم بود آخه بابام پای کارناممو امضا نکرده دل پره درده حالا بگـو قیمت چنـد؟ شبایی که میلرزمو میترسمو بابام نیست بی حوصلمو تنهام دیگه حسی برا بازیِ با عروسکام نیست این قده نوشتم من اسمشو روی دفترو کتابم دیگه جا نیست عشق قیمت نداره یه کم تب دارم امشب واسه اینکه دیدم عکس بابامو دست نداره اون که میگه بـرا پـول رفتن اینـها روی این لحظه چقـدر قـیـمـت میـزاره به خدا نمی ارزه به هیچ قیمتی این بی کسی و درد یتیمی من و باباییم پارسال دونه دونه ش یه خاطرس این عکس های قدیمی سخته یتیمی حالا بگـو قیمت چنـد؟ به جای زانـو هاش سـر می زارم روی مزارش تنها چیزی کـه دارم همینه، عکس ها و پلاک و پیـرهَنه سیـاهش نمیده جوابم رو نمیدونم، چرا وقتی که میکنم خطابش عشق قیمت نداره🖤🖤🖤🖤🖤🖤😭😭😭
[اللـهم؏ـجللولیڪالفــرج
#کپی با ذکر¹صلوات✨
ما زنده شدیم و زندهتر میگردیم...
تا سیصد و سیزده نفر میگردیم...
در قلبِ حَلَب، یَمن و حالا کرمان...
ما را بکُشید ؛ زندهتر میگردیم.
#شهیدالقدس
#حاج_قاسم
#گروهقرارگاهسایبریعَمّار
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این برنامه رو تقدیم کردیم به دختری با کاپشن صورتی و گوشواره قلبی.🙏
📌 شنبه تا چهارشنبه
🕗 ساعت ۱۹:۴۵
📺 شبکه دو سیما
✅اینجا #پاورقی ببینید😉👇
https://eitaa.com/joinchat/2663972866C748cb6de9d
هشت نفر از اعضای خانوادهاش در حادثه کرمان به شهادت رسیدند. کلام حضرت زینب را میگوید، زمانیکه ابن زیاد با پوزخند و کنایه گفت کارخدا را با برادر و خاندانت چگونه دیدی، فرمود: ما رأیت الا جمیلا . . . جز زیبا چیزی ندیدم
این داغدار حادثه کرمان هم در جواب کنایه آمیز بیشرفان که میگویند حاج قاسم عزیزانتان را گرفت میگوید جز زیبایی ندیدم.
@tooba_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️ وقتی حضرت زینب سلام الله علیها در شام صدای علوی شان را به خطبه بلند فرمودند حتی زنگ بهایم خاموش شد.
◼️حالا پدر و همسر و برادر شهیدی که ۹ نفر از اعضای خانواده اش را از دست داده بر سر تابوت ریحانه ی رقیه نشانش با عمه سادات هم نوایی می کند.
◼️داعش که بیانیه های رذیلانه می دهد و اربابانش که از تکرار جشن پوریم صحبت می کنند چه می دانند که این امت، وارث عاشوراست و حتی ناله ها و نوحه ها و ضجه هایش به معرفت "اللهم تقبل منا هذا قلیل القربان" متصل و مزین است.
◼️از صلابت و هیبت اینچنین ملتی بترسید و بر خود بلرزید، آنچنان که یزید بن معاویه "لعنة الله علیهما" از خشم و خروش زینب کبری و علی بن الحسین "علیهم السلام"، عاجز از عقوبت و سرنوشت جنایات خود شد و نسل ابی سفیان که امروز در آل صهیون حلول کرده، منقرض و منفور گردید.
⚫️ و اما تردید مکنید که این تسلسل شیطانی که اینک به اذناب اسرائیلی رسیده به زلزله ی محور مقاومت و به رهبری ولی امر مسلمین جهان، امام خامنه ای، زودتر از آنچه گمان می رود قارون وار در قعر زمین بلعیده خواهد شد. "إن شاءالله"
#کرمان_تسلیت
🇮🇷@tooba_313
https://eitaa.com/joinchat/4087415453Ca5da8351d5
بسم الله الرحمن الرحیم
#تفسیر_قرآن_جلسه_۷۰
سوره اعراف، آیه ۱۰۹
💥قَالَ الْمَلَأُ مِن قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هَٰذَا لَسَاحِرٌ عَلِيمٌ
#ترجمه: اشراف قوم فرعون گفتند: «بى شک، این ساحرى ماهر
و داناست.
#تفسیر_آیه:
✅مبارزه شروع مى شود
در این آیات، سخن از نخستین واکنش هاى فرعون و دستگاه او در برابر دعوت موسى(علیه السلام) و معجزاتش به میان آمده است.
آیه نخست از قول اطرافیان فرعون چنین نقل مى کند: آنها با مشاهده اعمال خارق العاده موسى فوراً وصله سحر به او بستند، مى فرماید:
جمعى از اشراف قوم فرعون گفتند: این ساحر دانا، کهنه کار و آزموده اى است!(قالَ الْمَلاَ ُ مِنْ قَوْمِ فِرْعَوْنَ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلیمٌ).
ولى از آیات سوره شعراء استفاده مى شود: این سخن را فرعون درباره موسى گفت، قالَ لِلْمَلاَِ حَوْلَهُ إِنَّ هذا لَساحِرٌ عَلیمٌ: فرعون به اطرافیان خود گفت این مرد ساحر دانائى است.
اما این دو آیه هیچ گونه منافاتى با هم ندارند; زیرا بعید نیست که این سخن را نخست، فرعون گفته باشد، چون همه چشم ها به دهان او دوخته شده بود سپس اطرافیان متملق و چاپلوسش که هیچ هدفى جز ارضاى رئیس خود نداشتند، و چشمشان همواره به دهان، قیافه و اشاره او دوخته مى شد، سخن او را تکرار کرده یک زبان گفتند: صحیح است، این مرد ساحر آزموده اى است .
این برنامه اختصاص به فرعون و اطرافیان او ندارد، بلکه درباره همه ستمگران جهان و کارگردانان آنها صادق است.
✍تهیه و تنظیم : عاشوری
💚امام صادق علیه السلام:
شايسته نيست كه زن مسلمان، آن گاه كه از خانه خويش بيرون مىرود، لباس خود را وسيله جلب توجّه ديگران نمايد. [خوشبو و يا جذاب نمايد].
📚 كافى
🇮🇷🌺💕
https://eitaa.com/nasimeasr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 «ببینید وقتی یک بی حجاب وارد جامعه میشود چه خطراتی دارد؟!»
💥 استاد عالی
#حجاب
🌤#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَـــ_الْفَـــرَج
#نشر_مطالب_ صدقه_جاریه_است 📲
🇮🇷🔴سال ظهور🇮🇷🔴
https://eitaa.com/joinchat/116064605Ca91e0802f6
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فیلسوف غربی نماز خوان شد✅
🎙سهیل اسعد
آزادی در برابر بندگی نیست بندگی عین آزادگی است. 🌹
#نماز
#مرکز_تخصصی_نماز
🍀🍀🍀🍀
🆔 @namazmt
بسم الله الرحمن الرحیم
#تفسیر_قرآن_جلسه_۷۱
سوره اعراف، آیه ۱۱۰
💥يُرِيدُ أَن يُخْرِجَكُم مِّنْ أَرْضِكُمْ ۖ فَمَاذَا تَأْمُرُونَ
#ترجمه: مى خواهد شما را از سرزمینتان بیرون کند. شما چه نظر مى دهید؟
#تفسیر_آیه
و در آیه بعد مى افزاید آنها اظهار داشتند: هدف این مرد آن است که شما را از سرزمین و وطنتان بیرون براند (یُریدُ أَنْ یُخْرِجَکُمْ مِنْ أَرْضِکُمْ).
یعنى او نظرى جز استعمار، استثمار و حکومت بر مردم، توسعه طلبى و غصب سرزمین دیگران را ندارد و این کارهاى خارق العاده و ادعاى نبوت همه براى وصول به این هدف است.
سپس در یک نظرخواهى پرسیدند: با توجه به این اوضاع و احوال، عقیده شما درباره او چیست ؟ (فَما ذا تَأْمُرُونَ).
منظور این است: آنها درباره موسى(علیه السلام) به مشورت نشستند و به تبادل نظر و شور پرداختند; زیرا ماده امر همیشه به معنى فرمان نیست، بلکه به معنى مشورت نیز مى آید.
باید توجه داشت این جمله در سوره شعراء آیه ۳۵ نیز از زبان فرعون نقل شده که: او به اطرافیان خود خطاب مى کند و مى گوید: درباره موسى چه مى اندیشید؟ و چه نظر مى دهید؟ و همان طور که قبلاً گفتیم این دو منافاتى با هم ندارند.
این احتمال نیز از طرف بعضى از مفسران داده شده است که: جمله فَما ذا تَأْمُرُونَ در آیه مورد بحث، خطابى باشد که اطرافیان فرعون به فرعون کرده اند و صیغه جمع براى رعایت تعظیم است.
ولى احتمال اول نزدیک تر به نظر مى رسد.
✍تهیه و تنظیم : عاشوری