مداحی آنلاین - تا مشکت تو آب زدی - مهدی سلحشور.mp3
7.84M
🔳 #وفات_حضرت_ام_البنین(س)
🌴تا مشکت تو آب زدی
🌴موجای دریا شد آروم
🎤 #مهدی_سلحشور
⏯ #واحد
👌بسیار دلنشین
🔴مرجع رسمی #مداحی های روز
♨️ @Maddahionlin 👈
6.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شیعیانی که محض رضای خدا بچه دار شوند
#ساره
#قسمت_صد_و_بیست_و_سوم
به روستا نزدیک می شدیم که گفت: صبح زود با بچه ها قرار گذاشتیم تا برویم چالوس و فرماندهان اعزام نیرو را توجیه کنم.
نزدیک خانه شان که شدیم، گفت: بریم خونه برادرم یارعلی. الان همه خونه مادرم جمعند و تا بفهمند، همه میان و تا چهار صبح باید بشینیم. من هم خسته ام. خونه داداش می خوابیم، صبح زود تو رو می رسونم و من هم می رم دنبال کارم.
برادر و زن داداش و برادرزاده از دیدن علی آقا کلی خوشحال شدند. کمی نشستیم، از جبهه گفت و جواب برادرش را داد و با احترام گفت: داداش ببخشید، من صبح زود باید برم چالوس، اجازه بده بخوابم.
زن داداش جا انداخت و علی آقا همین که دراز کشید، یکی شروع کرد به پنجره اتاق زدن و در زد. از دوستان صمیمی سپاهی اش بود. گفتم: علی آقا برید بیرون، برنمی گردی، خسته ای.
-چه کار کنم؟ می بینی که اومده در اتاق رو می زنه.
از جا بلند شد و رفت. دوستش از بچه های سپاه بود و باخبر شده بود که علی آقا آمده.
از بعضی رزمنده ها خبری نرسیده بود؛ آن وقت شب آمده بود که خبر بگیرد از عملیات و کسانی که شهید یا مجروح یا اسیر شده اند.
حدود یکی دو ساعتی بیرون نشست و صحبت کردند. وقتی که آمد دیگر خواب از سرش پریده بود. شروع کرد به حرف زدن. تا اذان صبح بیدار ماند و کمی برایم از خاطرات عملیات فتح المبین گفت؛ عملیات سنگینی بود. شدت آتش زیاد بود....
از دیدن بدن بی سر بچه ها، دست و پای قطع شده شان و از حالت هایی که هنگام دیدن بدن شهدا به او دست داده بود، گفت و گریه کرد. غصه بسیجی ها را خورد؛ مجروح ها را، قطع نخاع شده ها را. می گفت: این جوون ها میان جبهه، من نمی دونم بعد ها دولت چه کار می خواد براشون بکنه. خبر دارم بنیاد شهید هم که می رن، کاری براشون نمی کنند.
#ساره
#قسمت_صد_و_بیست_و_چهارم
اذان صبح شد و نخوابید. نمازش را خواند. زن داداشش صبحانه را حاضر کرد و با هم خوردیم. علی آقا گفت: تو بمون، من غروب برمی گردم.
وقتی رفت، من اولین بار بود که بعد از دو ماه، راحت سر روی بالش گذاشتم و نبودش آزارم نداد. تا ساعت ده و نیم صبح خوابیدم. آن زمان بد بود عروس تا دیروقت بعد از صبحانه بخوابد. جاری ام گفت: دو سه بار اومدم تو اتاق، دیدم مست خوابی، دلم نیومد بیدارت کنم.
سریع از جا بلند شدم و با کلی معذرت خواهی تشک ها را جمع کردم و رفتیم خانه مادرشوهرم. غروب بود که علی آقا برگشت. می دانستم دیگر دارد لحظه های آخر دیدار می رسد. نمی توانستم از او جدا شوم.
برادر ها و فامیل ها و دوستان و همسایه ها آمده بودند دیدنش. بحث و خنده و شوخی و صحبت از جبهه بینشان گل انداخته بود. من وسط این جمع مرد ها هم ولش نمی کردم. برخلاف رسم و رسومات مرسوم که مرد ها یک ردیف می نشستند و زن ها یک ردیف، هر جا که علی آقا می نشست، کنارش می نشستم.
تا زمانی که بود از او جدا نشدم. بعد ها برایشان عادی شد، حتی برادرشوهر های کوچک ترم یاد گرفتند و وقتی سفره ناهار و شام پهن می شد، کنار علی آقا برایم جای خالی می گذاشتند، می گفتند: زن داداش تو بیا اینجا بشین.
🔴 سالروز #فرار_شاه(لعنه الله علیه) گرامی باد
🔹شاه با فرحش در رفت!
البته با میلیاردهاتومان پولی که از ملت دزدیده بودند
📚 معاوضه طلا با طلای دیگر
💠 سؤال: برای تبدیل طلا به طلای دیگر، چگونه عمل کنیم تا احیانا گرفتار ربا نشویم؟
✅ جواب: اگر در ضمن دو معاملۀ جداگانه انجام گیرد، اشکالی پیش نمی آید؛ به این صورت که ابتدا یک طلا فروخته شده و سپس طلای دیگر خریداری گردد.
#احکام_معاملات #احکام_ربا
🆔 @leader_ahkam
💖 خجالت نکش، داد بزن 💖
🍏 #شهید سید مجتبی #نواب صفوی می گفت: «بچه مسلمان باید محکم باشد.» ایشان دستور داده بودند که وقت ظهر هر کجا بودند باید اذان بگویند.
🍎 یک روز رو به من کرد و گفت: «شما اذان می گویید؟» گفتم: «نه آقا. خجالت می کشم.»
ایشان گفت: «یک سؤال از تو دارم؛ شما چه می فروشید؟» گفتم: «خیار، بادمجان، کدو و... .»
🍏 آقا پرسید: «آیا داد هم می زنی؟» گفتم: «بله آقا».
گفت: «می شود یکی از آن فریادها را هم اینجا بزنی؟» گفتم: «نه آقا. خجالت می کشم؛ آخر آقا من که جنس ندارم.» حالا اگر سر کار بودم و مثلاً خیار داشتم می گفتم خیار یه قرون؛ امّا اینجا که چیزی ندارم.
🍎 گفت: «آهان بگو من دین ندارم! یک جوان با این هیبت و توانایی و قدرت، خجالت می کشد فریاد بزند «اللهُ اَکبر، أشهَدُ أن لا إله اِلّا الله» من شهادت می دهم که خدا از همه بالاتر است! خجالت می کشی این ها را بگویی؟! آن وقت خجالت نمی کشی با این همه عظمت، داد می زنی: «خیار یه قرون؟!»
📚 افلاکیان زمین، ص14
#داستان_نماز #نماز #اذان #نماز_شهیدان
🌳مرکز تخصـ @namazmt ـصی نماز🌳
#تربیت_فرزند
باید به احساس مالکیت کودک احترام گذاشت.
👈به هیچ وجه پدر و مادر نباید بدون اجازه ی کودک خود اسباب بازی اش را حتی برای چند دقیقه به کودکی دیگر بدهند.
گاهی والدین با مخالفت فرزندشان رو به رو می شوند و نمی خواهند قسمتی از خوراکی خود را به کودکی دیگر ببخشند.
👈در این مواقع متاسفانه آنها یا کودک را مجبور به این کار می کنند و یا با بستن القابی مثل خسیس، بد، و ... سعی می کنند او را به انجام رفتار مورد دلخواه والدین ترغیب کنند.
بدانید در این شرایط شما به حریم کودکتان تجاوز می کنید...
16.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استتار_شکار
👈 بسیار زیبا و دیدنی
⭕️ مردی که بریتانیای کبیر از او میترسید‼️
🔻بنز سیاهرنگی وارد پادگان شد! همه کنار رفتند تا ماشین، خود را به جنازه برساند. یک نفر از آن پیاده شد و در کنار جسد ایستاد. از جسد نمونهگیری کرد و رفت...
سفیر #بریتانیا ی کبیر بود. میخواست به #دولت مطبوعش اطمینان دهد که #نواب دیگر زنده نیست!
📚 کتاب حاشیههای مهمتر از متن نوشتهی محمدعلی الفتپور ص42
◾️بزرگباد؛ یاد و نام #شهید نواب صفوی پیشاهنگ جهاد و شهادت...
10.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ازدواج دختر سالم با پسر نابینا واقعا اموزنده ست ☝️