eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
136 دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
9.8هزار ویدیو
385 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1میلاد امام حسین علیه السللم.m4a
3.19M
🔈منبر صوتی (۱) 🌸ویژه ولادت با سعادت امام حسین علیه السلام🌸 🔸سرکار خانم درویشی
بیانات رهبر انقلاب پس از کاشت دو نهال میوه در روز درختکاری.mp3
2.12M
🎙 بشنوید | صوت کامل بیانات رهبر انقلاب پس از کاشت دو نهال میوه در روز درختکاری. ۱۴۰۰/۱۲/۱۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
25.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️🍃 مولودی خوانی حاج مهدی رسولی با لباس پاسداری😍🌹 💚 کانال و 👇👇 @shahid_hadi124
7.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ این داستان واقعی است، اگر جنگ بشه ... 🌱 آدمایی که خوب زندگی میکنن، خوبم میمیرن! به هیچی دل نمی بندن حتی به جون شون (ع) 🎬کاری از گروه اساتید مهارت رسانه اداره مبلغان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یکی دو ساعت ماندیم تا هوا خنک تر شود و دوباره راه بیفتیم. راه افتادیم و حوالی غروب به اندیمشک رسیدیم. تمام این راه، علاوه بر سختی اش، به رفت و آمد علی آقا فکر می کردم. چه قدر سخت بود مدام آمدن و رفتن رزمنده ها؛ از آن طرف ایران می آمدند این طرف ایران که نگذارند عراقی ها یک وجب از خاک ما را بگیرند. از روی پل اندیمشک رد شدیم. در بین راه در مورد همه جاهایی که قبلا چیزهایی شنیده بودم؛ برادرشوهرم توضیح داد. ساعت ده و نیم شب به اهواز رسیدیم، اما هرچه می رفتیم به پایگاه شهید بهشتی نمی رسیدیم؛ یک جایی بیرون شهر بود و دورتادورش صحرای برهوت. ناگهان از دور دیدم که روی آسمان یک شعله آتش زبانه می کشد. خیلی تعجب کردم، گفتم: داداش! این چیه؟! -لوله گازه که داره آتیش بالا می زنه. نمی تونیم این گاز رو مهار کنیم. همین طور داره هدر می ره. خیلی دلم سوخت. ما در صف می ایستادیم و با چه دردسری کپسول گاز می گرفتیم و حالا این همه گاز داشت هدر می رفت. نشانی پایگاه را برادرشوهرم نداشت؛ پرسان پرسان نشانی پایگاه شهید بهشتی را پیدا کردیم. دژبانی دم در گفت: نه آقا این جا نیست. این جا که زن و بچه راه نمی دهند. -ای خدا! ما چه کار کنیم؟ بچه هلاک شد از گرما. برادرشوهرم شروع کرد به توضیح دادن و دژبانی هم همکاری کرد. علی آقا را می شناخت و گفت: اجازه بدید پیگیر بشم. این پیگیری و تماس یک ساعت طول کشید. فاطمه روی دستم خوابیده بود و من چشمم به در پایگاه که علی آقا بیاید.