#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت11
رفتمبه اتاقم و با هدیه هاش ور رفتم:
کفن شهید گمنام، پلاک شهید.
صدای اذان بلند شد.
مادرم سرک کشید داخل اتاق و گفت:
+نخوابیدی؟ برو یه سوره قرآن بخون!
ساعت شیش و نیم صبح خالهم اومد!
با مادرم وسایل سفره عقد رو جمع میکردن.
نشسته بودم و برّ برّ نگاشون میکردم.
به خودم گفتم:
- یعنی همه اینا داره جدی میشه؟
خالهم غرولندی کرد که:
+کمک نمیکنی حداقل برو لباست و بپوش!
همه عجله داشتن که باید زودتر عقد خونده بشه تا به شلوغی امام زاده نخوریم.
وقتی با کت و شلوار دیدمش، پقی زدم زیر خنده.
هیچ کس باور نمیکرد این آدم، تن به کت و شلوار بده. ازبس ذوق مرگ بود، خندم گرفت.
به شوخی بهش گفتم:
- شما کت و شلوار پوشیدی یا کت و شلوار شمارو پوشیده؟؟
تو همه عمرش فقط دوبار با کت و شلوار دیدمش:
یک بار برای مراسم عقد، یک بار هم برای عروسی.
در و همسایه و دوست و آشنا با تعجب میپرسیدن:
+حالا چرا امام زاده؟؟
نداشتیم تو فک و فامیل کسی اینقدر ساده دخترش رو بفرسته خونه بخت.
سفره عقد ساده ای انداختیم، وسایل صبحونه رو با کمی نون و پنیر و سبزی و گردو و شیرینی یزدی گذاشتیم تو سفره.
خیلی خوشحال بودم که قسمت شد قرآن و جانماز هدیه حضرت آقا رو بزارم روی سفره عقد.
سال ۱۳۸۶ که حضرت اقا اومده بون یزد، متنی بدون اسم برای ایشون نوشتم.
چند وقت بعد، از طرف دفترشون زنگ زدن منزل که:
+نویسنده این متن زنه یا مرد؟؟
مادرم گفت:
- دخترم نوشته.
یکی دوهفته ای گذشت که دیدیم پست چی بسته ای آورده.
آقای آیت اللهی خطبه مفصلی خوندن با تموم آداب و جزئیاتش...
فامیل میگفتن:
+ما تاحالا اینطورخطبه ای ندیده بودیم!
حالا تو این هیروویر پیله کرده بود که برای شهادتش دعا کنم.
میگفت:
+اینجا جاییه که دعا مستجاب میشه.
هرچی میخواستم بهش بفهمونم که ول کن این قدر روی این مطلب پافشاری نکن، راه نمیداد..
هی میگفت: تو سبب شهادت منی، من این رو با ارباب عهد بستم!
مطمئنم شهید میشم.
فامیل که تو ابتدای امر کلا گیج شده بودن...
اون از ریخت و قیافه دوماد، اینم از مکانِ خطبه عقد!
اونها آدمی با این همه ریش رو جز تو لباس روحانیت ندیده بودن.
بعضی ها که فکر میکردن طلبه ست.
با توجه به اوضاع مالیِپدرم، خواستگار های پول داری داشتم که همشونو دست به سر کرده بودم...
حالا برای همه سوال شده بود، مرجان به چه چیز این آدم دل خوش کرده و بله گفته!
عده ای هم با مکان ازدواجمون کنار نمیاومدن، ولی میگفتن:
+مهریهش رو کجای دلمون بزاریم؟
چهارده تا سکه هم شد مهریه!!
همیشه تو فضای مراسم عقد، کف زدن و کل کشیدن و اینا دیده بودم..
رفقای محمدحسین زیارت عاشورا خوندن، و مراسم، وصل به هیئت و روضهشد.
البته خدا دروتخته رو جور میکنه!
اوناهمبعد از روضه،مسخره بازیشون سرجاش بود...!