#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت25
اولین بار که رفتیم قطعه شهدای گمنام، گفت:
+برای اینکه این وصلت سر بگیره نذر کردم سنگ مزارشهدایی رو کهسنگ قبرشون شکسته، با هزینه خودم تعویض کنم!
یه روز هشت تا از سنگ هارو عوض کرده بود، یه روز هم پنج تا.
گفتم:
- مگه از سنگ قبر، ثوابی به شهید میرسه؟
گفت:
+اگه سنگ قبر عزیز خودت بود، باز همینو میگفتی؟
به شهید چمران انس و علاقه خاصی داشت، به خصوص به مناجات هاش..
شهید محمد عبدی رو هم خیلی دوست داشت.
اسم جهادیش رو گذاشته بود {عمار عبدی}.
عمار رو از کلید واژه {اَینَ عمارِ} حضرت اقا و عبدی رو از شهید عبدی گرفته بود.
بعضی ها میگفتن:
+از نظر صورت شبیه محمد عبدی و منتظر قائم {شهید محمد منتظر قائم، فرمانده سپاه یزد که در واقعه طبسبه شهادت رسید}
هستی!
ذوق میکرد تا اینو میشنید...!
الگوش تو ریش گذاشتن، شهید محسن دین شعاری بود.
زمانی که {جهاد مغنیه}شهید شد، واقعا بههم ریخت...
داشتیم اسباب اثاثیه خونمون رو مرتب میکردیم.
میخواستم چینش دکور رو تغییر بدم، کارمون تعطیل شد.
از طرفی هم خوشحال شد و میگفت:
+آقازاده ای که روی همه رو کم کرد.
تا چند وقت عکس رسول خلیلی رو روی ماشین و داخل اتاقش داشت..
همه شهدا رو زنده فرض میکرد که:
+اینا حیات دارن ولی ما نمیبینیم.