#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت36
و میگفت:
+روضه خواصه...!
عده ای محدود، اون هم بچه هیئتی ها خبر داشتن که ظهر ها اینجا روضه برپاست.
اگه میخواستن به روضه برسن، باید نماز شکسته ظهر و عصرشون رو با نماز ظهر حرم میخوندن، اینجوری شاید جا میشدن.
از وقتی در باز میشد تا حاج محمود، خادم اونجا در رو میبست.
شاید سه چهار دقیقه بیشتد طول نمیکشید، خیلی ها پشت در میموندن...
کیپِ کیپ میشد و بنده خدا به زور در رو میبست.
چند دفعه کمی دور تر، اشتیاق این جماعت رو نظاره میکردم که چطور دوان دوان خودشون و میرسونن...
بهش گفتم:
- چرا فقط مردا رو راه میدن؟
منم میخوام بیام!