eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
142 دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
9.4هزار ویدیو
377 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
🏴 محمدحسین باید می‌رفت. اوایل ماه رمضون بود! گفتم: - تو برو، اگه خبری شد زنگ می‌زنیم. سحرِ همون شب از بیمارستان مستقیم به گوشی خودم زنگ زدن و گفتن: +بچه تموم کرد... شب دیوونه کننده ای بود. بعد از پنجاه روز امیرمحمد مرده بود و حالا شیر داشتم. دور خونه راه می‌رفتم و گریه می‌کردم. مادرم سیسمونی هارو جمع کرد که جلوی چشمم نباشه. عکس ها، سونوگرافی ها و هرچیزی که نشونه ای از بچه داشت، گذاشت زیر تخت. با پدر و مادرش برگشت، می‌خواست براش مراسم ختم بگیره. خاکسپاری، سوم، هفتم و چهلم. خونواده‌ش گفتن: +بچه کوچیک این مراسمارو نداره. حرف حرف خودش بود... پدرش با حاج آقا مهدوی نژاد که روحانی سرشناسی تو یزد بود، صحبت کرد تا متقاعدش کنه..! محمدحسین روی حرفش حرف نمی‌زد... خیلی باهم رفیق بودن! از من پرسید: +راضی هستی این مراسمارو نگیریم؟؟ چون دیدم خیلی حالش بده، رضایت دادم که بی‌خیال مراسم شه... گفت: +پس کسی حق نداره بیاد خلد برین،{خلد برین، قبرستانی‌ در یزد} برای خاکسپاری... خودم همه کارهاش رو‌انجام مید‌م.