#قصّهدلبـری🌸💕
#قسمت69
گاهی که سرش خلوت میشد، طولانی باهم چت میکردیم.
میگفت:
+اونجا اگه اخلاص داشته باشی، کار یه دفعه انجام میشه!
پرسیدم:
- چطور مگه؟
گفت:
+اون طرف یه عالمه بودن و ما این طرف ده نفرم نبودیم...
ولی خدا و امام زمان{عج} یه طوری درست کردن که قصه جمع شد.
بعد نوشت:
+خیلی سخته اون لحظات... وقتی طرف میخواد شهید بشه، خدا ازش میپرسه:
ببرمت یا نبرمت؟؟ کنده میشی از دنیا؟
اون وقته که مثه فیلم تموم لحظات شیرین زندگی جلوی چشات رد میشه!
متوجه منظورش نمیشدم.
میگفتم:
- وقتی از زن و بچهت بگذری و جونت رو بگیری کف دستت که دیگه حله!
ماه رمضون پارسال، تلویزیون فیلمی رو از جنگ های سیوسه روزه لبنان پخش میکرد.
تو آشپزخونه دستم بند بود که صدا زد:
+بیا، بیا باهات کار دارم.
گفتم:
- چی کار داری؟
گفت:
+اینکه میگی کندن رو درک نمیکنی، اینجا معلومه.