eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
142 دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
9.4هزار ویدیو
377 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
اسفند شصت و سه رسید. رفت و آمد همسرانمان به همان شکل قبل بود. آن ها به ما می گفتند: نزدیک عید است و احتمال دارد حمله ای بشود. بهتر است شما بروید شمال. ما باید کنار نیروها باشیم. اگر عملیات بشود، هواپیماهای عراقی بعد از عملیات، یک لحظه امان نمی دهند. ماندن برای شما و بچه ها خطر دارد. من و خانم اسودی با هم خیلی نزدیک شدیم، تا آن جا که فاطمه ام او را کامل می شناخت و با او بازی می کرد. خانم اسودی باردار شده بود. علی آقا و آقا صمد اسودی با هم هماهنگ می کردند و با هم شب می آمدند خانه. آقای اسودی فرمانده گردان امام محمد باقر (ع) بود. آقا صمد و علی آقا خیلی صمیمی بودند. وقتی می آمدند، شام را با هم می خوردیم و کمی تلویزیون می دیدیم. گاهی تا یک یا دو صبح این نشستن و شوخی کردن های علی آقا و آقا صمد اسودی طول می کشید. آقا صمد تُرک تبریز بود و پدرشان مهاجرت کرده بودند به گنبد. علی آقا همیشه اذیتش می کرد؛ می گفت: جان صمد این را ترکی بگو. تا آقا صمد آن کلمه یا حرف را به ترکی می گفت، علی آقا از خنده ریسه می رفت. لحن ترکی آقا صمد خیلی شیرین بود.