eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
140 دنبال‌کننده
9.2هزار عکس
9.1هزار ویدیو
373 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
▪️بحرمة الحسین علیه السلام ▫️اللهم عجل لولیک الفرج
مداحی آنلاین - الحمدالله - استاد عالی.mp3
702.7K
🏴 (ع) ♨️سه دوره بسیار سخت امیرالمومنین(ع) 🎤حجت‌الاسلام ╔═.📿.══🖤══🌙═╗ ╚═🌙══🖤══.📿.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•|📹 📑 «فضائل بی‌شمار امیرالمومنین علیه السلام» ◀️ ╔═.📿.══🖤══🌙═╗ ╚═🌙══🖤══.📿.═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینقدر این فیلم کوتاه قشنگ بود دلم نیومد شما هم نبینید🍃 کُپی با ذکر صلوات🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹️کلیپ_صوت_مذهبی 🔹️ مشکل امیرالمومنین(ع) با مردم چه بود⁉️ 🔴داستان عجیب و تاریخی که تا حالا نشنیده‌اید.. 🔵 شکوه های شدید و دردآور امام علی (ع)از مردم زمانش... 🔻مگر مردم زمانش با او چه کردند ، که اینگونه از آن ها ابراز_تنفر میکند؟؟ با وجودمان لمس کنیم، اگر مردم جامعه و به حرف توجه نکنند، چگونه آن شخصیت عظیم، زجر میکشد...اینگونه است که باید با چاه درد دل کند... 🔸از خودمان بپرسیم،آیا ما پشتیبان آخرین ذخیره خدا، بقیه الله الاعظم(عج) می مانیم ؟؟آیا فورا حرف او را می گیریم و پشتیبانی میکنیم یا منفعل و بیتفاوت از کنارش رد میشویم؟؟ آیا اکنون درد_دین داریم و پشتیبانی میکنیم، یا منفعل و بی تفاوتیم؟؟ 💎 استاد_پناهیان
بسم الله الرحمن الرحیم ❓اماله کردن 🔸همه مراجع: اماله کردن با چیز روان اگر چه از روی ناچاری و برای معالجه باشد روزه را باطل می‌کند. 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 ❓اگر روزه‌دار از روی عمد با چیزی روان اماله کند آیا علاوه‌ بر قضا کفاره هم دارد؟ 🔸آیات عظام خامنه‌ای و مکارم، صافی گلپایگانی، نوری: هم‌ غذا و هم کفاره دارد. امام‌خمینی ره: قضا واجب است و بنابر احتیاط واجب کفاره هم دارد. آیات عظام سیستانی، شبیری: فقط قضا واجب است و کفاره واجب نیست. 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 ❓استعمال شیاف (اماله جامد) 🔹همه مراجع: استعمال شیاف جامد روزه را باطل نمی‌کند، ولی کراهت دارد. 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸 ❓قی کردن (استفراغ) 🔸همه مراجع: استفراغ کردن عمدی روزه را باطل می‌کند_گرچه برای درمان و امثال آن باشد _ولی اگر سهواً یا از روی فراموشی استفراغ کند روزه باطل نمی‌شود، ولی باید همه آنچه را بالا آورده از دهان بیرون بریزد، البته اگر چیزی بی‌اختیار پایین برود روزه صحیح است. 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹 ❓اگر روزه‌دار از روی عمد قی کند، علاوه ‌بر قضا کفاره هم دارد؟ 🔹آیات عظام: امام‌خمینی، سیستانی، شبیری نوری: قضا واجب است، اما کفاره واجب نیست. آیات عظام: خامنه‌ای، مکارم شیرازی، وحید خراسانی: قضا واجب است و باید کفاره هم بدهد. آیت‌الله صافی گلپایگانی: قضا واجب است و به احتیاط واجب باید کفاره هم بدهد. 🔹🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 تمام توانشو گذاشته تا ریشه اسلام و انقلاب رو از جا بکنه.. ❗️یک انتخاب اشتباه بکنید ، جواب خون شهدا را نمیتونید بدین 😔 👈به کسی رای بدین که مسیر انقلاب رو با قدرت ادامه بده ❌ خرمشهرها در پیش است.... حاج حسین یکتا 🗳برای با ما همراه شوید
AUD-20210504-WA0022.mp3
1.82M
دستورالعملی مخصوص امشب(شب بیست و سوم ماه مبارک رمضان) از استاد فاطمی‌نیا. این دستورالعمل را نه در مفاتیح، پیدا می‌کنید و نه احتمالا در هیچ کتاب دیگری.
سجده واجب قرآن (مرجع تقلید آیةالله خامنه ای) سوال ⤵️ باسلام🌼 🔰. چند سـؤال در باره سجده واجب قرآن دارم: 1. آیا خواندن کل سوره های سجده دار؛ بر جنب، حائض و نفساء؛ حرام است؟🤔 2. آیا برای خواندن یا شنیدن بخشی از آیه سجده، سجده واجب است یا خواندن و شنیدن تمام آیه؟ 3. آیا جنب، حائض، نفساء و مستحاضه؛ میتواند آیه سجده را بشنود یا باید از جلسه قرائت قرآن که آیه سجده دار خوانده میشود خارج شوند🤔 (چون مسؤلین جلسه قرائت میگویند باید از جلسه خارج شوید). 4. چه شرایط دیگری باید موقع سجده رعایت شود؟ 5. ذکر سجده چیست؟ 6. اگر تذکر نکات دیگری لازم هست تذکر دهید. 🍃🌼🍃 مرجع تقلید: حضرت آیت الله العظمی خامنه ای(مدظله) جواب ⤵️ 📝1. فقط خواندن خصوص آيات سجده اين سوره‏ ها حرام است، ولى خواندن ساير آيات از اين سوره ‏ها اشکال ندارد.. 📝2. پس از خواندن یا شنیدن همه آیه سجده دار، باید سجده کرد و خواندن بخشی از آیه سجده دار، موجب سجده نمیشود. 3. جنب، حائض، نفساء و مستحاضه هم باید پس از شنیدن آیه سجده دار، سجده کنند، و طهارت شرط سجده قرآن نیست. (البته خواندن آیه سجده دار؛ بر جنب، حائض و نفساء حرام است ولی بر مستحاضه اگر به وظایفش در استحاضه متوسطه و کثیره عمل کرده باشد حرام نیست). لازم نیست جنب، حائض، نفساء و مستحاضه از جلسه قرائت قرآن که آیه سجده دار خوانده میشود خارج شوند و مسؤلین جلسه قرائت که میگویند باید از جلسه خارج شوید اشتباه میکنند، و انجام این کار اخلاقاً پسندیده نیست. اگر جنب، حائض، نفساء و مستحاضه آیه سجده دار را شنید واجب است فوراً سجده کند. 4. موقع سجده برای خواندن یا شنیدن آیات سجده دار، واجب است پیشانی روی مهر یا چیزی که سجده بر آن صحیح است گذاشته شود و ستر عورت با لباس غیر غصبی واجب است ولی طهارت، قبله و پوششی که رعایت آن در نماز واجب است، شرط نیست❌ بنابراین سجده کردن؛ بر جنب، حائض و نفساء هم واجب است ولو رو به قبله و با حجاب و پوشش کامل نباشند. 5. در سجده واجب قرآنی، فقط سجده واجب است✅ ولی گفتن ذکر واجب نیست❌ و البته هر ذکری را میتوان گفت ولی بهتر است این ذکر گفته شود: «لا اِلهَ إلاَّ اللّهُ حَقّاً حَقّاً لا اِلهَ إلاَّ اللّهُ اِیماناً وَ تَصْدیقاً لا اِلهَ إلاَّ اللّهُ عُبُودِیَّةً وَرِقّاً سَجَدْتُ لَکَ یا رَبِّ تَعَبُّداً وَرِقّاً لا مُسْتَنْکِفاً وَ لا مُسْتَکْبِراً بَلْ اَنَا عَبْدٌ ذَلیلٌ ضَعیفٌ خائِفٌ مُسْتَجیرٌ». 🔰📚🔰📚🔰📚🔰📚🔰📚🔰
احکام رمضانیه (6).mp3
3.52M
؛ 🔻حجت‌الاسلام‌والمسلمین 🎙 حکم اهداء خون، آندوسکوپی و استفاده از شیاف در ماه مبارک رمضان چیست؟ ∞═┄༻•✾✿❤️✿✾•༺┄═∞
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت دویست و نود و ششم 🕌 سرم را به دیوار سیمانی حیاط مسجد تکیه داده و مثل اینکه سر به دیوار غم نهاده باشم، با تمام وجودم دل به عشقبازی‌های آسید احمد روی منبر سپرده بودم بلکه مثل شب نیمه شعبان دلم را با خودش ببرد و طولی نکشید که قفل قلبم را به حیلتی عارفانه در هم شکست: 📢 آی مردم! فکر نکنید حضرت علی (علیه‌السلام) فقط پدر یتیم‌های کوفه بود! نه! آقا پدر همه اس، پدر من و تو هم هست! اینو من نمی‌گم، پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) شهادت داده که علی (علیه‌السلام) پدر همه اس! اونجا که رسول اکرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) فرمودن: 🔅«من و علی (علیه‌السلام) پدران این امت هستیم!» پس پیامبر و حضرت علی (صلی‌الله‌علیهماوآلهما) پدر من و تو هم هستن!» ⏳لحظاتی سکوت کرد و بعد با نغمه شورانگیزی ناله زد: 📢 پس چرا ساکتی؟ با پدرت کاری نداری؟ بیا امشب اینجوری صداش کن! بگو بابا گرفتارم! بگو بابا دستم رو بگیر! بگو بابا امشب تو پیش خدا شفاعت کن تا منو ببخشه! ❓و چرا باید او برای ما طلب آمرزش می‌کرد؟ مگر استغفار خودمان کفایت نمی‌کرد و خدا چه زیبا پاسخ سؤالم را بر زبان آسید احمد جاری کرد: 📢 بگو یا علی! من خیلی گناه کردم، من وضعم خیلی خرابه! روم نمیشه با خدا حرف بزنم! تو برو ضمانت منو پیش خدا بکن! 🕌 همهمه جمعیت به گریه بلند شده و من با دلی که به تب و تاب افتاده بود، جاده صحبت آسید احمد را دنبال می‌کردم تا ببینم به کجا می‌رسد و او همچنان در این نیمه شب، با چراغ می‌گشت: 📢 اگه آقا پیش خدا برات ضمانت کنه، کار تمومه! بذار برات یه چیزی تعریف کنم که ببینی امشب با چه آقایی طرف هستی! ابن ابی الحدید دانشمند بزرگ اهل سنت نقل میکنه که یه روز حضرت علی (علیه‌السلام) از پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) می‌خواد که براش طلب مغفرت کنه. پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) بلند میشن، دو رکعت نماز می‌خونن، بعد دست مبارکشون رو به سمت آسمون بلند می‌کنن، اینجوری دعا می‌کنن: 🔅خدایا! به حق اون مقامی که علی (علیه‌السلام) در پیشگاه تو دارد، علی (علیه‌السلام) رو ببخش! ❓حضرت علی (علیه‌السلام) می‌پرسه: یا رسول الله! این چه دعایی بود؟ 🔅پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) جواب میدن: مگه گرامی‌تر از علی (علیه‌السلام) کسی هست که به درگاه خدا واسطه کنم؟ 🔅یعنی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) خدا رو به حق علی (علیه‌السلام) قسم داد تا علی (علیه‌السلام) رو ببخشه! یعنی این قسم رَدخور نداره! یعنی وقتی خدا رو به حق علی (علیه‌السلام) قسم بدی، دیگه خدا ناامیدت نمی‌کنه! 🔅اینو من نمی‌گم، دانشمند مشهور اهل سنت از قول پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) نقل می‌کنه! یعنی پیغمبر خدا (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) ضمانت کرده این قسم رَدخور نداره! 🔅یعنی پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) می‌خواسته به من و تو یاد بده که به اسم مبارک علی (علیه‌السلام) بریم در خونه خدا تا دست خالی برنگردیم! دیگه گر گدا کاهل بود، تقصیر صاحب خانه چیست؟ 🕌 و ناله مردم آنچنان به گریه بلند شده بود که صدای آسید احمد به سختی شنیده می‌شد.
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت دویست و نود و هفتم 🏻مانده بودم که من سال گذشته اینهمه خدا را به حق امام علی (علیه‌السلام) قسم دادم، پس چرا حاجتم روا نشد و دیگر امشب جای این بهانه‌گیری‌ها نبود که دلم شکسته و چشمانم بی‌دریغ می‌بارید و به عقلم فرصت نمی‌داد تا به کینه شب قدر سال گذشته، از قلبم انتقام بگیرد که با تمام وجود به میدان عشقبازی وارد شده و خدا را نه به نیت حاجتی از حوائج دنیا که تنها به قصد آمرزش گناهانم به حق امام علی (علیه‌السلام) قسم می‌دادم و با صدای بلند گریه می‌کردم و این طوفان اشک و ناله با من چه می‌کرد که انگار نقش همه آلودگی‌ها را از صفحه جانم می‌شست و می‌بُرد. 🕌 حالا دل مردم همه دریایی شده و وقتش رسیده بود تا قرآن‌ها را به سر بگیریم. 📖 قرآنی را که با خودم از خانه آورده بودم، روی سرم گذاشته و با صورتی که از ردّ پای اشک پُر شده بود، دستانم را به سوی آسمان بلند کرده و گوشم به نوای آسید احمد بود: 📢 حالا این قرآن‌ها رو روی سرتون بگیرید! یعنی خدایا، دیگه به من نگاه نکن! دیگه به آدم زیر قرآن نگاه نکن! یعنی خدایا به آبروی قرآن به من رحم کن! قرآن روی سرته، محبت علی (علیه‌السلام) تو دلته، با دو تا یادگار پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) اومدی در خونه خدا! پس بسم الله... بِکَ یا اَلله... 🏻و چه آشوب شیرینی به جانم افتاده و چه جانانه در و دیوار دلم را به هم می‌کوبید که خدا را به حق اولیایی که بهترین بندگانش بودند، عاشقانه قسم می‌دادم: ✋🏻بِمُحَمَّدٍ... بِعَلیٍ... بِفاطِمَهَ... بِالحَسَنِ... بِالحُسَینِ... 🏻همچون سال گذشته، چشم طمع به اجابت دعایی نداشته و دل به تحقق آرزویی نبسته و شبیه شیدایی مجید، از این مناجات عارفانه لذت می‌بردم که چه فلسفه‌اش را می‌فهمیدم چه نمی‌فهمیدم، این ریسمان نورانی از اوج آسمان به اعماق زمین افکنده شده و من دست به همین ریسمان، رسیدن به عرش الهی را باور می‌کردم و از میان این بندگان خوب خدا، امام علی (علیه‌السلام) چه دلی از من بُرده بود که من هم دیگر پدری نداشتم و به پای پدری پُر مِهر و محبتش، یتیمانه گریه می‌کردم. 💓 هر چند هنوز نمی‌توانستم دردهای دلم را با روح بزرگش در میان بگذارم که به حقیقت این پیوند پیچیده نرسیده و هنوز جرأت نمی‌کردم بی‌واسطه با او سخن بگویم. 🌃 ساعت از سه صبح گذشته بود که مراسم پایان یافت و من چه حال خوشی یافته بودم که سبک و سرحال از جا بلند شدم و نمی‌خواستم کسی مرا ببیند که بی‌سر و صدا از حیاط مسجد خارج شدم، ولی خیالم پیش مجید بود و می‌دانستم اگر بفهمد من به مسجد آمده‌ام، چه حالی می‌شود که دلم نیامد بروم. 🕌 می‌خواستم شیرینی این حضور شورانگیز را با مجید مهربانم هم تقسیم کنم که کنار نرده‌های حیاط مسجد، منتظر ایستادم تا بیاید. 🏻👳🏻 چند دقیقه‌ای بیشتر طول نکشید که مجید و آسید احمد با هم از ساختمان مسجد خارج شدند و به سمت سالن وضوخانه رفتند که مجید با صدایی آهسته رو به آسید احمد کرد: ✋🏻اگه اجازه میدید من دیگه برم خونه... در تاریکی نیمه شب متوجه حضور من پشت نرده‌ها نشده بود و برای بازگشت به خانه بی‌قراری می‌کرد که آسید احمد با تعجب پرسید: 👳🏻 مگه سحری نمی‌خوری؟ الان مسجد سحری میده. تا بری خونه که دیگه به سحری خوردن نمی‌رسی باباجون! 👌🏻و مجید دلش پیش من بود که با لبخندی لبریز حیا پاسخ داد: - آخه الهه تنهاس، میرم خونه سحری رو با هم می‌خوریم! 👳🏻 چشمان پیر آسید احمد به خنده‌ای شیرین غرق چین و چروک شد، دستی سرِ شانه مجید زد و با مهربانی پاسخ داد: - برو باباجون! برو که پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) فرمودن هر چی ایمان آدم کامل‌تر باشه، بیشتر به همسرش اظهار محبت می‌کنه! برو پسرم! 🏻 و با این جملات دل مجید را گرم تر کرد و من همچنان پشت نرده‌ها پنهان شده بودم که حالا بیشتر از آسید احمد خجالت می‌کشیدم. 🕌 مجید با عجله از حیاط خارج شد و من هم به دنبالش به راه افتادم. 🏻نزدیکش که رسیدم، آهسته صدایش کردم: «مجید!» شاید باورش نمی‌شد این صدای من باشد که ایستاد و به پشت سرش نگاهی کرد. 👁 چشمش که به من افتاد، نگاهش از تعجب به صورتم خیره ماند و پیش از آنکه چیزی بپرسد، خودم اعتراف کردم: ✋🏻هر چی خواستم تو خونه بمونم، نتونستم! همش دلم اینجا بود! 🏻از لحن معصومانه‌ام، صورتش به خنده‌ای شیرین گشوده شد و قدمی به سمتم آمد. 👁 نگاهش از شادی حضورم به درخشش افتاده و نمی‌دانست احساسش را چگونه بیان کند که آهسته زمزمه کرد: 🏻قبول باشه الهه جان! 👁 چشم از چشمم بر نمی‌داشت و شاید گرهِ گریه را روی تار و پود مژگانم می‌دید که محو حال خوشم شده و پلکی هم نمی‌زد که خودم شهادت دادم: 👌🏻مجید من امشب گریه نکردم که حاجت بگیرم، فقط گریه می‌کردم که خدا منو به خاطر امام علی (علیه‌السلام) ببخشه! فقط گریه
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت دویست و نود و هشتم 💚 هر چند لباس سیاه به تن نکرده و مثل مجید و آسید احمد و بقیه عزادار امام علی (علیه‌السلام) نبودم، ولی از شب نوزدهم آنچنان محبتی به دلم افتاده بود که در روز شهادت ایشان، یادش لحظه‌ای از خاطرم جدا نمی‌شد. 🕌 به خصوص از دیشب که به همراه مامان خدیجه و زینب‌سادات برای احیاء شب ٢١ ماه رمضان به مسجد رفته و حالا حسابی هوایی‌اش شده بودم که از صبح کتاب نهج‌البلاغه‌ای را که از زینب‌سادات به امانت گرفته بودم، زمین نگذاشته و در بوستان کلمات قصار امام علی (علیه‌السلام) خرامان می‌گشتم. 🏻البته پیش از این هم در مقام یک مسلمان اهل سنت، دوستدار خاندان پیامبرم (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) بودم، اما گریه‌های این دو شب قدر، به این محبت صاف و ساده، رنگ و بویی دیگر داده بود، به گونه‌ای که از امروز برای مراسم فردا شب بی‌قراری می‌کردم و دلم می‌خواست هر چه زودتر سفره شب ٢٣ پهن شده و من از جام مناجات‌هایی جانانه سیراب شوم! ☀ ساعتی تا اذان ظهر مانده بود که زنگ در به صدا در آمد. 👨🏻 عبدالله بود که حالا مثل گذشته مرتب به خواهرش سر می‌زد و من چقدر از دیدارش خوشحال شدم که با رویی خوش تعارفش کردم تا داخل شود. 🌙 ماه رمضان بود و نمی‌توانستم از برادرم پذیرایی کنم که روی مبل مقابلش نشستم و حالش را پرسیدم. 🚪🛋 چندان سرِ حال نبود که با همه بی‌مِهری‌های پدر و ابراهیم، نگران حالشان شدم و با دلواپسی سؤال کردم: ❓از بابا و ابراهیم خبری شده؟ 👨🏻نفس عمیقی کشید و با لحنی گرفته پاسخ داد: - نه! بابا که کلاً گوشی‌اش خاموشه. از ابراهیم هم از وقتی رفته، هیچ خبری نداریم. 💔 ترس از سرنوشت مبهم پدر و برادرم، بند دلم را پاره کرد که نمی‌دانستم دیگر قرار است چه بلایی به سرِ خانواده‌ام بیاید و باز دلم پیش لعیا بود که سراغش را از عبدالله گرفتم: ❓لعیا چی کار می‌کنه؟ 👨🏻عبدالله هم مثل من دلش برای بی‌کسی لعیا و ساجده می‌سوخت که آهی کشید و گفت: - لعیا که داره دِق می‌کنه! دستش هم به هیچ جا بند نیس. با این بچه مونده اینجا سرگردون! به هر دری هم که می‌زنیم هیچ خبری از ابراهیم نیس. بی‌معرفت یه زنگ نمی‌زنه یه خبری به زن و بچه‌اش بده! 💓 دلم به قدری بی‌قرار برادرم شده بود که دیگر به حال خودم نبودم تا عبدالله سؤال کرد: 👨🏻پس مجید کجاس؟ 🏻نفس بلندی کشیدم، بلکه غصه ابراهیم از یادم برود و با صدایی آهسته پاسخ دادم: - هر روز از صبح تا غروب میره دفتر مسجد و کارهای اداری مسجد رو انجام میده... و همین کار ساده و حقوق بسیار جزئی‌اش، برای من و مجید که هنوز نمی‌توانست از دست راستش استفاده کند، غنیمت بزرگی بود که با احساس رضایت عمیقی ادامه دادم: ✋🏻خدا رو شکر! حالا دکتر گفته ان شاء‌الله تا یه ماه دیگه دستش خوب میشه و می‌تونه دوباره برگرده پالایشگاه... که عبدالله لبخندی زد و به طرزی مرموزانه سؤال کرد: 👨🏻حالا تو چی کار می‌کنی تو این خونه؟ 👁 متوجه منظورش نشدم که به چشمانم دقیق شد و بیشتر توضیح داد: 👨🏻آخه یادمه پارسال که با مجید ازدواج کرده بودی، خودت رو به هر آب و آتیشی می‌زدی تا مجید سُنی شه. حالا تو خونه یه روحانی شیعه داری زندگی می‌کنی و مجید صبح تا شب تو مسجد شیعه‌ها کار می‌کنه! 📗و کتاب نهج‌البلاغه را هم دیده بود که به آرامی خندید و گفت: 👨🏻خودتم که دیگه نهج‌البلاغه می‌خونی! و هر چند گمان نمی‌کرد پاسخ سؤالش مثبت باشد، اما با همان حالت رندانه‌اش یک دستی زد: ☝🏻حتماً ازت خواستن که باهاشون مراسم احیاء هم بری، مگه نه؟ 🏻 و حقیقت چیز دیگری بود که صادقانه شهادت دادم: - نه، اونا نخواستن. من خودم رفتم!... و نمی‌توانستم برایش بگویم این مراسم چه حال خوشی دارد که شنیدن کِی بود مانند دیدن و در برابر نگاه متعجبش تنها یک جمله گفتم: ✋🏻خیلی خوب بود عبدالله!
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت دویست و نود و نهم 👌لبخندی لبریز متانت نشانم داد و احساسم را تأیید کرد: 🏻خُب مراسم دعا معمولاً حال خوبی داره! 👨🏻ولی هنوز هم باورش نمی‌شد با آنهمه شور و شوقی که به سُنی کردن مجیدم داشتم، حالا در آرامشی شیرین دل به شیدایی شیعیان سپرده باشم که با لحنی لبریز تعجب ادامه داد: ☝🏻من موندم! تو هر کاری می‌کردی که مجید سُنی شه، حتی تا همین چند ماه پیش تا پای طلاق و دادگاه پیش رفتی که مجید بترسه و دست از مذهبش برداره، حالا یه دفعه چی شده که انقدر بی‌خیال شدی؟ انگار اصلاً برات مهم نیس! 👨🏻و می‌خواست همچنان موضع منصفانه‌اش را حفظ کند که با لحنی قاطعانه اعلام کرد: - البته من از اول هم با اون همه تلاش تو برای سُنی کردن مجید مخالف بودم! می‌گفتم خُب هر کسی مذهب خودش رو داره! ولی می‌خوام بدونم تو یه دفعه چرا انقدر عوض شدی؟ ⏳و این تغییر چندان هم ناگهانی نبود که حاصل یک سال و سه ماه زندگی با یک مرد شیعه بود که می‌دیدم در مسلمانی‌اش هیچ نقصی وجود ندارد! 🌳🏣🌴 که ارمغان بیش از چهل روز حضور در خانه‌ای بود که مرکز تبلیغ تشیع بود و می‌دیدم که در همه شور و شعارهای مذهبی‌شان، تنها نام خدا و پیامبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله) را از روی محبت و اخلاص زمزمه کرده و از ریسمان محکم محبت آل محمد (علیهم‌السلام) به عرش مغفرت الهی می‌رسند! که حالا می‌دانستم تفرقه بین مسلمانان، به دشمنان فرصت می‌دهد تا هر روز به بهانه اختلاف بین شیعه و سُنی، حیوان درنده‌ای را به جان کشورهای اسلامی بیندازند تا خون مسلمانان را کاسه کاسه سر کشیده و به رژیم صهیونیستی فرصت جولان در قلب عالم اسلام را بدهد! که حالا می‌فهمیدم همان پافشاری من بر کشاندن مجید به سمت مذهب اهل سنت و قدمی که به نیت تهدید همسرم برای طلاق برداشتم، به برادر بی‌حیای نوریه و پدر بی‌غیرتم مجال عرض اندام داد تا پس از لگدمال کردن شرافتم، کمر به قتل کودکم ببندند و در نهایت پیوند دل‌های عاشق ما بود که زندگی‌ام را از چنگ فتنه‌انگیزی‌های نوریه نجات داد! 🏻پس حالا من الهه یکسال پیش نبودم که از روی آرامشی مؤمنانه لبخندی زدم و با لحنی لبریز یقین پاسخ دادم: - عبدالله! من تو این مدت خیلی چیزها یاد گرفتم! 🕰 و ساعتی طول کشید تا همه این حقایق را برای برادرم شرح دهم و می‌دیدم نگاهش به پای استحکام اعتقاداتم زانو زده و دیگر کلامی نمی‌گوید که هر آنچه می‌گفتم عین حقیقت بود. 👌هر چند خودم هم در این راه هنوز کودک نوپایی بودم که به سختی قدم از قدم بر می‌داشتم و تنها به شعله عشقی که در سرسرای دلم روشن شده بود، سرِ شوق آمده و به روش شیعیان با خدا عشق بازی می‌کردم! کلامم که به آخر رسید، لبخندی زد و مثل اینکه از توصیف شب‌های قدرم به ورطه اشتیاق افتاده باشد، سؤال کرد: 👨🏻 حالا فردا شب هم میری؟ 💓 و شوق شرکت در مراسم احیاء شب ٢٣ آنچنان شوری در دل من به پا کرده بود که دیگر سر از پا نمی‌شناختم! 🏻می‌دانستم شب ٢٣ با عظمت‌ ترین شب قدر است و آسید احمد گفته بود در این شب تمام مقدرات عالم معین می‌شود که لبخندی زدم و با اطمینان پاسخ دادم: ✋🏻 «ان شاء الله!» و نمی‌دانم چه حکمتی در کار بود که از صبح ٢٢ ماه مبارک رمضان، در بستر بیماری افتادم.
🕠 📚 ؛ 💚 ☪ عاشقانه ای برای مسلمانان ✒ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🔗 قسمت سیصدم 🛌 ساعت از هفت بعدازظهر می‌گذشت و من به قدری تب و لرز کرده بودم که روی تختخواب افتاده و حتی نمی‌توانستم از کسی کمک بخواهم و باز همه خیالم پیش مراسم امشب بود و فقط دعا می‌کردم حالم کمی بهتر شود تا احیاء شب بیست‌وسوم از دستم نرود. 👌نمی‌دانستم در این گرمای سوزان اواخر تیرماه، این سرماخوردگی از کجا به جانم افتاده است، شاید دیروز که خیس آب و عرق مقابل فن‌کوئل نشسته بودم، سرما خورده و شاید هم از کسی گرفته بودم. 🛌 هر چه بود، تمام استخوان‌هایم از درد فریاد می‌کشید و بدنم در میان تب می‌سوخت. گاهی به قدری لرز می‌کردم که زیر پتو مچاله می‌شدم و پس از چند دقیقه در میان آتش تب، گُر می‌گرفتم. 🚪آبریزش بینی‌ام هم که دست بردار نبود و همه اتاق از صدای عطسه‌هایم پُر شده بود. 🌙 خوشحال بودم که امشب مامان خدیجه پیش از افطار برایم چیزی نیاورده که ضعف روزه‌داری این روزهای طولانی هم به ناخوشی‌ام اضافه شده و حتی نمی‌توانستم از جایم تکانی بخورم و همچنان زیر پتو به خودم می‌لرزیدم که صدای اذان مغرب بلند شد. 🛌 هر چه می‌کردم نمی‌توانستم مهیای نماز شوم و می‌دانستم که تا دقایقی دیگر مجید هم به خانه باز می‌گردد و ناراحت بودم که حتی برای افطار هم چیزی مهیا نکرده‌ام. 🏻 شاید از شدت ضعف و تب، در حالتی شبیه خواب و بی‌هوشی بودم که صدای دلواپس مجید، چشمان خمارم را کمی باز کرد. 🛌 پای تختم روی دو زانو نشسته و با نگاه نگرانش به تماشای حال خرابم نشسته بود. 🏻به رویش لبخندی زدم تا کمی از نگرانی در بیاید که با حالتی مضطرب سؤال کرد: 🏻 چی شده الهه؟ حالت خوب نیس؟ 🛌 با دستمالی که به دستم بود، آب بینی‌ام را گرفتم و با صدایی که از شدت گلو درد به سختی بالا می‌آمد، پاسخ دادم: - نمی دونم، انگار سرما خوردم... ✋🏻با کف دستش پیشانی‌ام را لمس کرد و فهمید چقدر تب دارم که زیر لب نجوا کرد: 🏻 داری از تب می‌سوزی! 🚪و دیگر منتظر پاسخ من نشد که توان حرف زدن هم نداشتم و با عجله از اتاق بیرون رفت. 🏻نمی‌دانستم می‌خواهد چه کند که دیدم با چادرم به اتاق بازگشت. 🛌 با هر دو دستش کمکم کرد تا از روی تخت بلند شوم و هر چه اصرار می‌کردم که نمی‌خواهم بروم، دست بردار نبود و همانطور که چادرم را به سرم می‌انداخت، با خشمی عاشقانه توبیخم می‌کرد: ⁉ چرا به من یه زنگ نزدی؟ خُب به مامان خدیجه خبر می‌دادی! لااقل روزه‌ات رو می‌خوردی! 🏻و نمی‌توانستم سرِ پا بایستم که با دست چپش دور کمرم را گرفته و یاری‌ام می‌کرد تا بدن سُست و سنگینم را به سمت در بکشانم. 🌳🏣🌴 از در خانه که خارج شدیم، از همان روی ایوان صدا بلند کرد: 🏻 حاج خانم! 👁 از لحن مضطرّ صدایش، مامان خدیجه با عجله در خانه‌شان را باز کرد و چشمش که به من افتاد، بیشتر هول کرد. 🏻 مجید دیگر فرصت نداد چیزی بپرسد و خودش با دستپاچگی توضیح داد: - حاج خانم! الهه حالش خوب نیس. ما میریم دکتر. 👣 مامان خدیجه به سمتم دوید و از رنگ سرخ صورت و حرارت بدنم متوجه حالم شد که بی‌آنکه پاسخی به مجید بدهد، به اتاق بازگشت. 🏻🏻 مجید کمکم کرد تا از پله‌های کوتاه ایوان پایین بروم که صدای مامان خدیجه آمد: 👤 بیا پسرم! این سوئیچ رو بگیر، با ماشین برید! 🚗 ظاهراً امشب آسید احمد ماشین را با خودش به مسجد نبرده بود که مامان خدیجه سوئیچ را برایمان آورد. 🏻🏻 مجید سوئیچ را گرفت و به هر زحمتی بود مرا از حیاط بیرون بُرد و سوار ماشین کرد. 🚗 با دست راستش فرمان را به سختی نگه داشته و بیشتر از دست چپش استفاده می‌کرد. 💉 نمی‌دانم چقدر طول کشید تا به درمانگاه رسیدیم. به تشخیص پزشک، آمپولی تزریق کردم و پاکتی از قرص و کپسول برایم تجویز کرد تا این سرماخوردگی بی‌ موقع کمی فروکش کند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆سوره واقعه +۱بار سوره توحید+۷بار یاالله سپس حاجات رو طلب کرده ┄┅═✧❁•🌺•❁✧═┅┄
کتاب-دوران-حیرت-سازمان-تبلیغات-اسلامی-تهران-16-دیماه-همراه-با-جلد-کتاب-.pdf
13.94M
کتاب: دوران حیرت فتنه انگیزی ابلیس در عصر غیبت 🔸دوران حیرت 🔹حمله ی شیطان به پیوندهای مومنان 🔸حمله ی شیطان به پیوندهای خانواده 🔹خانه محل عبادت 🔸خانه محل ریاضت ✍ به قلم حجت الاسلام والمسلمین عالی
📚 برگشتن از قصد روزه 💠 سوال: اگر روزه دار در بین روز به دلیلی از نیت روزه برگردد ولی بعدا پشیمان شود و ادامه روزه را قصد کند و مبطلی انجام نداده باشد، روزه آن روز صحیح است؟ ✅ جواب: در روزۀ واجب معین، مانند روزۀ ماه رمضان و نذر معین، واجب است از طلوع فجر تا مغرب، استمرار داشته باشد؛ بنابراین اگر بین روز از نیت روزه برگردد و قصد ادامۀ روزه نداشته باشد، روزه‌اش باطل می‌شود و قصد دوباره برای ادامۀ روزه فایده ای ندارد، البته تا باید از مبطلات روزه خودداری کند. 🆔 @leader_ahkam مقام معظم رهبری
احکام نگاه خانم درویشی.m4a
9.33M
🔹احکام نگاه به نامحرم استاد درویشی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محمدرضا شهبازی مجری صدا و سیما و پدر چهار فرزند، در برنامه ثریا: "به همسرم گفتم: فکر کنم دوقلو باشه..." ┄┅═✧❁•🌺•❁✧═┅┄ ✨
🔴 👸خانم خانه! 💠 حتماً هنگام ورود همسرتان به خانه لبخند به لب داشته باشید، حتی اگر کوهی از مشکلات بر دوشتان سنگینی می‌کند. اصلاً خوب نیست که موقع ورود همسرتان به تلویزیون چسبیده باشید و یا در آشپزخانه یا اتاق پنهان شده باشید!