eitaa logo
بانوان فرهیخته ی فلارد
137 دنبال‌کننده
9.7هزار عکس
9.8هزار ویدیو
385 فایل
ارتباط با مدیر کانال https://eitaa.com/hosseini12345
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام آقاجان!✋🏻💚 آقا دلمان گرفت کی می آیی؟ آن سیصد و سیزده نفر جور نشد؟؟؟ «تعجیل در ۳صلوات»
11.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔺چرا هرچی می‌دوم، به چیزی (یا کسی) که دوستش دارم، نمی‌رسم؟
سلام شاید این متن باعث ناراحتی کوروش پرستان بشود ولی چون اکثریت مردم ما و کوروش پرستان اعتقاد به آزادی بیان واندیشه دارند، بنده حقیر هم با طرح چند سوال اندیشه خود رابیان میکنم؛ _رضاه شاه _محمدرضا شاه _علی رضا _امیر کبیر _لطفعلی خان زند _ناصرالدین شاه _کریم خان زند _محمد علی شاه _اقامحمدخان قاجار _فتحعلی شاه _احمد شاه ✅چرانام همه این پادشاهان عربیست ؟ ✅چرافقط نام یکی از این پادشاهان کوروش و داریوش و یا یک اسم ایرانی نبوده است؟ _دویست سال پیش که ثبت احوال جمهوری اسلامی نبوده است که به زور اسم مردم وپادشاهان راعربی بگذارد؟ ✅چرایکی از این پادشاهان اقدام به بازسازی مقبره کوروش درحد تفریحگاه نکرده اند ؟ ✅چرا مدعیان کوروش پرستی بجای کوروش بزرگ به عربی میگویند کورش کبیر؟! ویا نمی گویند کوروش گنده! ✅چرابزرگترین سند افتخار آنها وجود نام کوروش در تفاسیر کتاب مقدس عربی یعنی قرآن کریم است!؟ ✅چراحافظ وسعدی ومولانا و رودکی وحتی فردوسی یک بیت شعر در مدح کوروش نسروده اند ومگر اینها شاعران ایرانی نبودند؟ویا کوروش اینقدر کوچک بوده که اصلا دیده نشده!؟ ویا اینکه هرگز وجود خارجی نداشته است!؟ ✅چرا کوروش پرستان 40سال است جرائت عرض اندام برای اثبات حقانیت کوروش ندارند درصورتیکه مذهبیون برای اثبات دینشان هزاران شهید والامقام همانند حججی را به داخل خاک اعراب وحشی و داعش خونخوار میفرستند وجوانمردانه در راه دینشان شجاعانه سر وجان میدهند؟! ✅چرا کوروش پرستان دروقت گرفتاری ویا بریدن ترمز ماشین به جای مدد گرفتن از کوروش دست به دامان امام حسین ع وحضرت عباس ع ونوادگان انها میشوند؟! ✅چرا کوروش پرستان حقوق زن و مرد را یکسان میدانند اما رفتن مردان به ترکیه وتایلند را افتخار! ولی رفتن زنان به دبی را ننگ میدانند؟! ✅چرا کوروش پرستان مدعی اند که حجاب را آخوندها اختراع کرده اند!؟ در صورتیکه حتی یک مجسمه زن بی حجاب در تخت جمشید وجود ندارد؟ ✅چرا کوروش پرستان که اینهمه دلاور وجنگ آور وقهرمانی بزرگترین امپراطوری ساسانیان را داشتند در برابر اعراب ملخ خور تسلیم شدند و یزدگرد سوم بدست ایرانیان کشته شد نه بدست اعراب، درحالیکه آن زمان نه امریکا بود نه اسراییل که به عربها کمک کنند. ♨درپایان عرض میکنم که ماهم ایران و هم تاریخ پرافتخارمان را دوست داریم و کوروش را هم به عنوان یک ایرانی ودر جایگاه خودش، نه بیشتر دوست داریم ولی دشمن جماعت کوفی صفت و سدراه نقشه های شوم دشمنان خارجی و عوامل داخلی آنها هستیم. 🌺به قول معروف: ((التماس تفکر)) 🔷نشرحداکثری برای نجات جوانان از تعصب و جهالت، و نجات از چنگال دشمنان انقلاب واسلام، ودشمنان این مرز و بوم
🔻روایت آخرین دیدار؛ حاج قاسم خطاب به همراهان جهاد مغنيه: ✍مراقب پسر من باشيد خدا خيرتان دهد... آخرين باری كه حاج قاسم جهاد را ديد دو روز قبل از شهادتش بود؛ با لبی خندان و پُرانرژی مثل هميشه آمد ديدن ِحاج قاسم، با همه برادران حاضر در جمع سلام واحوال پرسي كرد، به حاج قاسم اطلاع دادن جهاد به ديدن شما آمده.حاج قاسم هم با اشتياق فراوان برای ديدن او به برادران گفت بگوييد سريع بيايد داخل پيش من. تا جهاد داخل اتاق شد حاج قاسم از جايش بلند شد او را محكم بغل كرد، جهاد هم با لحن شيرين و هميشگی‌اش كه حاج قاسم را عمو خطاب ميكرد و لبخندی كه هميشه زمان ديدن حاج قاسم بر لب داشت با صدای بلند گفت: خسته نباشيد عمو! و شانه‌ی حاج قاسم را بوسيد، خم شد تا دست حاج قاسم را ببوسد اما حاج آقا ممانعت كرد. جهاد هم با صدای آرام رو به سمت او گفت: آخر من آرزو به دل می‌مانم. باهم نشستند و چای خوردن. برادری كه مسئول جهاد بود آمد داخل اتاق، حاج قاسم تا او را ديد گفت: برادر، جهاد را اول به خدا دوم به شما ميسپارم؛ جان شما و جان او! ايشان اجازه‌ی اينكه به خط مقدم برود را از طرف من ندارد! جهاد لبخندی زد و باز شانه‌ی حاج قاسم را بوسيد و دستش را
🔻روایت آخرین دیدار؛ حاج قاسم خطاب به همراهان جهاد مغنيه: ✍مراقب پسر من باشيد خدا خيرتان دهد... آخرين باری كه حاج قاسم جهاد را ديد دو روز قبل از شهادتش بود؛ با لبی خندان و پُرانرژی مثل هميشه آمد ديدن ِحاج قاسم، با همه برادران حاضر در جمع سلام واحوال پرسي كرد، به حاج قاسم اطلاع دادن جهاد به ديدن شما آمده.حاج قاسم هم با اشتياق فراوان برای ديدن او به برادران گفت بگوييد سريع بيايد داخل پيش من. تا جهاد داخل اتاق شد حاج قاسم از جايش بلند شد او را محكم بغل كرد، جهاد هم با لحن شيرين و هميشگی‌اش كه حاج قاسم را عمو خطاب ميكرد و لبخندی كه هميشه زمان ديدن حاج قاسم بر لب داشت با صدای بلند گفت: خسته نباشيد عمو! و شانه‌ی حاج قاسم را بوسيد، خم شد تا دست حاج قاسم را ببوسد اما حاج آقا ممانعت كرد. جهاد هم با صدای آرام رو به سمت او گفت: آخر من آرزو به دل می‌مانم. باهم نشستند و چای خوردن. برادری كه مسئول جهاد بود آمد داخل اتاق، حاج قاسم تا او را ديد گفت: برادر، جهاد را اول به خدا دوم به شما ميسپارم؛ جان شما و جان او! ايشان اجازه‌ی اينكه به خط مقدم برود را از طرف من ندارد! جهاد لبخندی زد و باز شانه‌ی حاج قاسم را بوسيد و دستش را بر روی شانه ايشان گذاشت و گفت عمو جان من به فدای شما؛حاج قاسم هم نگاهی پراز عشق و محبت به جهاد كرد و همينطور كه به جهاد نگاه ميكرد رو به سمت آن برادر مسئول گفتن: مراقب پسر من باشيد خدا خيرتان دهد...! آن لحظه همه حاضران در آن جمع عمق عشق و محبت پدر و پسری را بين جهاد و حاج قاسم فهميدن...انتشار به مناسبت چهارمین سالگرد شهادت شهيد جهاد عماد مغنيه 📚بخشی از خاطرات جمع آوری شده درباره شهيد جهاد
خاطره ای از فرمانده بحث شهادت که می شود فاطمه مغنیه می گوید: مادر من یک زن فوق العاده است. خبر شهادت بابا که رسید رفت و دو رکعت نماز خواند. همه ما را آرام کرد. بدون اینکه حرفی مستقیم به ما بزند. وقتی دید در مواجهه با پیکر بابا بی تاب شده ایم خطاب به بابا گفت: الحمدلله که وقتی شهید شدی کسی خانواده ات را به اسارت نگرفت و به ما جسارت نمی کند. همین یک جمله ما را آنقدر خجالت داد که آرام شدیم. بعد خودش رفت و وقتی مراسم تشییع برگزار می شد یک ساعت در قبری که برای بابا آماده کرده بودند ماند و قرآن و زیارت عاشورا خواند ... خبر شهادت جهاد را هم که شنید همین طور .... دلم سوخت وقتی دیدمش ... مثل بابا شده بود ... خون ها را شسته بودند ولی جای زخم ها و پارگی ها بود ... جای کبودی و خون مردگی ها ... تصاویر شهادت بابا و جهاد با هم یکی شده بودند و یک لحظه به نظرم رسید من دیگرنمی توانم تحمل کنم... باز مادر غیرمستقیم من ومصطفی را آرام کرد،وقتی صورت جهاد را بوسید، گفت : ببین دشمن چه بلایی سر جهادم آورده .... البته هنوز به ارباًاربا نرسیده.. «لایوم کیومک یااباعبدالله»🌹 باز خجالت آراممان کرد...
🌧️🍃 *📝 شوخی نداره ⚠️ *مادر بزرگ شهید ‎جهاد مغنیه میگفت:* *مدت طولانی بعد شهادتش* *اومد به خوابم* - *بهش گفتم:چرا دیر کردی؟* *منتظرت بودم!* - *گفت: طول کشید تا از بازرسی ها* *رد شدیم.* - *گفتم :چه بازرسی؟!* - *گفت:بیشتر از همه سر* *بازرسی ‎نماز وایستادیم...* *بیشتر از هم* *درباره نمازصبح میپرسیدن*‼️ ⛔ *رفیق! نماز ، حتی با شهید هم شوخی ندارد!* ❀🦋
تلنگر انه 🌿تو ۲۳ سالگیش به جایی رسید که دشمن میترسید از مقابله باهاش دست به ترورش زدن..!! 👈شهید جهاد مغنیه ۲۳ سالگی تو رد کردی؟ یا مونده برسی؟ راستی کجایی؟؟!
✅🌱 🌼 زاکانی حکم داماد خود را لغو کرد 🔻علیرضا زاکانی در متنی که لحظاتی قبل منتشر کرد نوشت: 🔹در برنامه‌ای که به شورای اسلامی شهر تهران ارائه کردم، هوشمندسازی کامل مدیریت شهری آنچنان اهمیت داشت که این حوزه را از ابتدا شخصا به عهده گرفتم. یکپارچه‌سازی و دسترسی به داده‌ها و اطلاعات حساس محرمانه نیازمند ایجاد تمرکز مسئولیت در فردی متخصص و کاملا مورد اعتماد و دارای فهم مشترک در کنار اینجانب بود. آنچنان که این مسئله حتی از برخی مناصب حساس و نظارتی سپرده شده به نزدیکترین بستگان مسئولان طراز اول که در ادوار گذشته توصیه و تایید شده بود هم برایم مهم‌تر و حیاتی‌تر بود. 🔹برای رسمیت بخشیدن و رعایت شفافیت حکم رسمی صادر کردم و برای پرهیز از مضرات احتمالی به دفتر خود دستور دادم هیچگونه اثر استخدامی، مالی و حق امضا بر آن مترتب نباشد. اما این انتصاب به دلیل نسبت فامیلی، موجب شکل‌گیری ابهام و گلایه در برخی دلسوزان انقلاب و دلخوری مردم عزیزتر از جانم شد. مردمی که از ابتدای انقلاب همواره خود را در سنگر جانفشانی و فداکاری برای آنها دیده‌ام. 🔹می‌خواهم برای مردم نوکری کنم و شهر با رای و نظر مردم اداره شود. با احترام به نظر این ولی‌نعمتان انقلاب حکم صادره برای آقای حیدری را ملغی می‌کنم. https://www.eghtesadnews.com/fa/tiny/news-450487 -------------------------- ☑️کانال جامع پاسخ به شبهات وشایعات در 👇🏻 https://chat.whatsapp.com/FAR3FkoQk16ILCAYyeVV4P 📱پیام رسان ایتا👇🏻 🆔https://eitaa.com/joinchat/5701648C9536f328f0 📱پیام رسان اینستاگرام 🆔http://Instagram.com/pshobahat
ماهم گریان گفتیم چه شده. شوهرش هم رسید. گفتیم در خانه کسی نیست. شوهرش نردبان گذاشت و آمد بالای دیوار؛ نردبان را برداشت و گذاشت این طرف دیوار. ما دوتا از نردبان بالا رفتیم، روی دیوار نشستیم و دوباره نردبان را جا به جا کرد و از خانه ای که هیچکس در آن نبود، نجاتمان داد و ما را بردند خانه خودشان. مادر و کب ننه که آمدند خانه، دیدند برق خانه روشن است، در قفل است و ما نیستیم. یک دفعه صدای جیغ کب ننه و فریاد مادر که خودش را می زد، به خانه همسایه رسید. همسایه مان دوید و خودش را رساند به آنها، گفت نترسید، نترسید، دخترها خانه ی ما هستند. خیالشان راحت شد. ما آمدیم خانه. مادر و کب ننه بغلمان کردند. انگار خدا ما را دوباره بهشان برگردانده بود. کب ننه اهل مسافرت بود؛ هرسال دو سه بار مشهد می رفت. معصومه مدرسه می رفت، شیطنت هایش هم از من بیش تر بود. کب ننه دلش می خواست یکی از ما را همراه خودش ببرد؛ قرعه به نام من افتاد. دست مرا گرفت و رفتیم مشهد.