#ساره
#قسمت_صد_و_یازدهم
رفتیم خانه مان. دوتایی سفره را انداختیم. برای علی آقا برنج کشیدم. ظرف خورشت و آب هم وسط سفره بود. برای خودم هم غذا کشیدم، اما مگر می توانستم بخورم!
علی آقا شروع کرد به غذا خوردن. اعصابش از گریه های من خرد شد، گفت: اوف! تو چقدر گریه می کنی؟!
-علی آقا! تو داری می ری، اصلا می فهمی چی داری به من می گی؟!
حرف نزد. فکر کرد. من گریه کردم. هیچ وقت فکر نمی کردم اینطور شوم؛ اینطور رفتار کنم. من دختر هفده ساله ای بودم که داشتم برای اولین بار جدایی از شوهرم را تجربه می کردم.
ناهار را به زور خوردم، حدود یک ساعتی شد. آماده رفتن شد. هق زدم و سرم را روی سینه اش گذاشتم و با صدای بلند گریه کردم.
او هم گریه می کرد. فکر می کرد حامله ام. به من اشاره کرد و گفت: اگر بچه ام پسر بود محمد، اگر دختر بود فاطمه.
-با گریه گفتم: مگر قراره بری و برنگردی؟!
دید خیلی بی قراری می کنم، گفت: ساره! من باید برم. بچه ها میدان هلال احمر منتظرند. از آنجا می ریم تهران، باید به قطار اهواز برسیم.
نگاهی به ساعت انداخت؛ دو و بیست و پنج دقیقه بود. در اتاق را باز کرد. کتانی اش را پوشید. دستی تکان داد و یک نگاه محبت آمیزی انداخت.
چادرم را برداشتم تا جلو در رفتم، قرآن گرفتم و آب ریختم پشت سرش.
#ساره
#قسمت_صد_و_دوازدهم
قرآن گرفتم و آب ریختم پشت سرش. علی آقای من رفت. آمدم داخل خانه. در را بستم. دیگر خودم بودم، تنهای تنها.
اسم بچه های نداشته ام را پیش خودم تکرار کردم؛ محمد، فاطمه؛ فاطمه، محمد. خودم را انداختم روی تخت و گریه کردم.
مثل یک بچه از گریه خوابم برد. کسی به در اتاق می زد. بیدار شدم. از پنجره اتاق بیرون را نگاه کردم؛ تاریک بود، شب شده بود. باز هم صدای در آمد.
-ساره خانم! تلفن، تلفن. مادرتون زنگ زد.
می دانستم اوضاع صورتم مناسب نیست، گفتم: الان! چشم آمدم.
چادر گل گلی سفیدم را برداشتم و سریع به صورتم آب زدم و حجاب کردم و از پله ها رفتم بالا. معذرت خواستم و رفتم طرف تلفن. مامان بود، گفت: چرا نیومدی؟!
-فردا میام.
-علی آقا رفت؟
رفتنش یادم آمد. آنقدر گریه کرده بودم که دیگر پشت تلفن اشکم درنمی آمد، گفتم: آره! رفت.
مامان خیالش جمع بود. می دانست شب ها که علی آقا سپاه است، دختر صاحب خانه مان می آید پیشم می خوابد و هوایم را دارد.
گوشی تلفن را که گذاشتم، زن صاحب خانه گفت: جای علی آقا خالی نباشه ساره!
تشکر کردم. یادم نیست آن شب دختر صاحب خانه مان آمد یا نه؛ اما بدجوری جای علی آقا خالی بود و می دانستم تا سه ماه باید این جای خالی را تحمل کنم.
001.mp3
2.06M
🎙 رابطه صحیح زن و شوهر
🌴 بخش اول
⭕️ احساس مالکیت یا امانت؟
🔴 #دکتر_حبشی
🆔 @khanevadeh_313
002.mp3
1.5M
🎙 رابطه صحیح زن و شوهر
🌴 بخش دوم
⭕️ دعوای زن و شوهر
🔴 #دکتر_حبشی
🆔 @khanevadeh_313
‼️ قضای نماز آیات بانوان هنگام عذر شرعی
🔷س ۵۶۹۳: اگر هنگام عادت ماهانه، یکی از موجبات نماز آیات اتفاق بیفتد، وظیفۀ زن چیست؟
✅ ج: در نمازهای آیاتی که وقت معین و محدود ندارد مانند نماز زلزله، ادا و قضای نماز آیات بر حائض و نفسا واجب نیست و نیز در نمازهایی که وقت معین و محدود دارد مانند نماز خورشید گرفتگی و ماه گرفتگی اگر در تمام وقت خورشید گرفتگی، حائض بوده، ادا و قضای نماز آیات واجب نیست.
🆔 @resale_ahkam
در خانه « #کندر » بسوزانید !
👈 دود کندر یک مسکن طبیعی برای اضطراب، افسردگی و سردرد است !
👈نشاط آور، تقویت کننده حافظه، زیاد کننده تمرکز و خلاقیت میباشد و ضد عفونی کننده هواست.
✅دودی که سلامتی به همراه دارد
دود کردن کُندر و اسپند:
❄️گرم کنندۀ مغز
❄️تقویت حافظه و ضدآلزایمر
❄️نشاط آور
❄️ضدعفونی کنندۀ محیط
❄️و پاک کننده هوا است
👈بنابراین از آن محروم نمانید.
1⃣ اگر استرس، افسردگی یا سردرد دارید کافیست دود کندر استشمام کنید
2⃣ این دود همچنین نشاط آور و تقویت کننده حافظه بوده و هوای خانه را نیز #ضد_عفونی می کند.
کلوچه گردویی
مواد لازم🔻
حدودا 12 عدد
تخم مرغ 2 عدد
شکر 100 گرم (نصف لیوان)
آب ولرم 120 گرم (نصف لیوان)
کره یا روغن جامد 100 گرم (کمی کمتر از نصف لیوان)
ماست 120 گرم (نصف لیوان)
پودر خمیر مایه 6 گرم (1 ق م سرپر)
آرد سفید تقریبا 500 تا 550 گرم (تقریبا 3 تا 4 لیوان)
مواد میانی🔻
پودر گردو 100 گرم (یک لیوان) ، پودر قند 70 گرم (نصف لیوان) ، پودر دارچین 1 تا 2 ق م ، پودر هل 1/2 ق چ، گلاب 1 تا 2 ق غ
طرز تهیه🔻
مواد به دمای محیط برسه .
داخل آب ولرم 1 ق م شکر رو ریختم و کمی مخلوط کردم و بعد خمیر مایه رو اضافه کردم . در طرف رو گذاشتم 5 تا 10 دقیقه بمونه تا به عمل بیاد . این کار به خاطر این هست که از سالم بودن خمیر مایه مطمئن بشیم .
توی طرف دیگه تخم مرغ ، کره نرم ، ماست ، شکر رو با هم مخلوط کردم ، خمیر مایه به عمل اومده رو هم اضافه کردم و بعد آرد الک شده رو کم کم و به تدریج ریختم . میزان ارد تقریبی هست تا جایی اضافه میشه که خمیر به دست نچسبه و بشه با خمیر کار کرد . اما نکته و تاوید همیشگی ارد زیادی لطافت نون و کلوچه و خمیر رو می گیره پس کم کم اضافه می کنیم و ورز می دهیم . خمیر رو من دو سه دقیقه خوب ورز دادم و بعد 100 بار روی صفحه کار کوبیدم .
خمیر که خوب ورز خورد داخل ظرف تمیزی که کمی چرب کردم قرار دادم و روش رو خوب پوشوندم و محیط نسبتا گرم یک تا یک و نیم ساعت استراحت قرار دادم تا حجم خمیر بیشتر بشه .
بعد از استراحت پف خمیر رو گرفتم و یکدقیقه ورز دادم . از خمیر چونه هایی 80 گرمی برداشتم . 12 تا چونه شد .اندازه چونه ها دست خودتون هست و هر کدوم رو کمی باز کردم و وسطش مواد میانی قرار دادم و بستم و خوب پیچیدم و کمی کف دست پهن کردم .
مواد میانی هم دل به خواهی : پودر گردو و پودر قند الک شده و دارچین و هل و گلاب رو با هم مخلوط کردم.
خمیر ها داخل سینی قرار دادم. یک کم هم توی سینی پهن کردم . برای مهر زدن از یک کاترد گرد استفاده کردم و محکم فشار دادم و به دلخواه روش مهر زدم .
برای رومال از ترکیب یک عدد زرده تخم مرغ به همراه زعفران و 1 ق م شیر استفاده کردم و رومال زدم و روشون کنجد پاشیدم .
فر از یک ربع قبل گرم کردم . ظرف حاوی آب داخل فر به خاطر لطیف موندن کلوچه قرار دادم .سینی رو در طبقه وسط دمای 180 درجه ، 25 دقیقه قرار دادم .
بدون فر داخل فر دستساز و یا تابه دو طرفه هم میشه.
#ساره
#قسمت_صد_و_سیزدهم
همان دوره نامزدی مدرسه شبانه روزی ثبت نام کرده بودم. وقتی عقد می کردیم مدرسه های روزانه نمی گذاشتند متأهل ها در مدرسه بمانند.
من با دوستم عفت هم مدرسه ای و با مدیر و معاون مدرسه صمیمی بودیم.
خیلی شیک و با وقار رفتم و پرونده ام را گرفتم و در مدرسه شبانه قناد بابل ثبت نام کردم و از ساعت دو تا شش غروب می رفتیم سر کلاس.
همه ی دخترهای متأهل آنجا بودند یا آنهایی که مردود می شدند و خجالت می کشیدند بروند مدرسه، می آمدند آنجا. گروهی هم ترک تحصیل کرده بودند و دوباره حال و هوای درس خواندن به سرشان زده بود.
همان رشته تجربی را می خواندم. عفت با من بود. حمیده هم رفته بود چالوس؛ گاهی تلفن می زدیم و از حال هم باخبر بودیم.
من این روزها پر بودم از فراق علی آقا. هرکس مرا می دید، جای خالی او را به یادم می آورد.
این روزها که می رفتم مدرسه و می آمدم، کسی نبود با موتور سیکلتش یا ماشین بیاید دنبالم. ساعت شش غروب هوا تاریک می شد و برگشتن به خانه سخت بود.
می رفتم خانه پیش مادرم و دیگر نمی آمدم خانه خودمان. گاهی بین راه اشکم درمی آمد و با همان چادر اشکم را پاک می کردم که مردم نفهمند یا به قول آن روزها، منافقین دل شاد نشوند و ضد انقلاب ها بشکن نزنند.
ما خودمان را طوری نشان می دادیم که همه فکر کنند بی خیالیم. مردم همیشه قیافه مصمم و قوی ما را می دیدند و این غم ها را نمی دیدند.
این روزها با خودم درگیر می شدم. تمام احساسات و دلتنگی هایم تبدیل به فکر و خیال شده بود.
با خودم می گفتم: تو به علی آقا قول داده بودی، همراهش باشی. کمکش باشی. این همه حرف زدی و شعار دادی، حالا که وقت عمل رسید، چرا اینطوری هستی؟
این جملات را در روز هزار بار با خودم می گفتم. تمرین سختی است وقتی آدم از پس خودش بر نمی آید و تلاش می کند که برآید.
#ساره
#قسمت_صد_و_چهاردهم
کم کم در مدرسه، مسجد و محل، همسر رزمنده ها و شهدا را می دیدم که چقدر ساکت و شاد هستند؛ نگرانی ها و مشکلاتشان را بروز نمی دهند.
این ها را که دیدم به خودم نهیب زدم و شروع کردم با خودم کلنجار رفتن. تمام روز خودم را حفظ می کردم و شب در تنهایی، دلتنگی هایم را تبدیل به گریه می کردم.
کار هر شبم شده بود گریه کردن. باید کمی گریه می کردم و بعد می خوابیدم؛ گریه شده بود قرص خوابم.
نزدیک عید سال شصت و یک شده بود، مردم در تدارکات شب عید بودند و من هیچ خبری از علی آقا نداشتم. بیست و پنج روز گذشت، نه تلفنی، نه نامه ای.
آخرین چیزی که قبل از رفتنش به من گفته بود، این بود که: من می رم جنوب، اهواز و نگفت که اگر خواستید از من خبردار شوید، کجا برید و به کجا مراجعه کنید؛ حتی مرا هم از رفتن به سپاه منع کرده بود.
-ساره! یادت باشه حتی برای گرفتن حقوق، سپاه نمی ری ها! با برادرش هماهنگ کرده بود که حقوقش را بگیرد و به من برساند.
هر وقت برادرش را می دیدم و یا زنگ می زدم، درباره علی آقا می پرسیدم و او هم خبری بیشتر از آنچه من می دانستم، نداشت.
همه ی حقوق علی آقا دو هزار و هشتصد تومان بود. هزار و هفتصد تومان برای اجاره می رفت؛ به بقیه هم چون خانه پدری بودم، نیازی نداشتم، به جز پول کرایه رفت و آمدم یا نیاز های خیلی خاص و شخصی.
هنگام رفتن پنجاه تومان به من داده بود. آنقدر درگیر استرس و ناراحتی رفتنش بودم که نپرسیدم تو خودت پول داری؟
🍃حڪمت بیمارے اواخر عمر...
❇️استاد فیاض بخش:
🌾یڪی از دلایلے ڪه مؤمنین در اواخر عمرشان، بیمار مےشوند و بعد از دنیا مےروند، بخاطر آنست ڪه محبت دنیا ڪاملا از دلشان بیرون شود و بعد از دنیا بروند.
#پند_علما
▶️ @Menbarvaezin
🔻 جملات کلیدی و روشنگرانه مقام معظم رهبری راجع به «۹ دی» و «فتنه»
▪️فتنهها را باید با روشنگری خاموش کرد. هر جا روشنگری باشد، فتنهانگیز دستش کوتاه میشود. ۱۳۷۸/۰۵/۰۸
▪️فتنهانگیختن و بد دل کردن مردم نسبت به یکدیگر، یکی از مواد برنامهای است که دشمنان نسبت به این ملت در نظر دارند. ۱۳۷۹/۰۱/۰۶
▪️دنیاطلبان برای اینکه به مقاصد خودشان برسند، در جامعه فتنه ایجاد میکنند؛ جنگها، تبلیغات دروغین، سیاستبازی های ناجوانمردانه؛ اینها ناشی از همین دنیاطلبی هاست. ۱۳۸۷/۰۶/۲۹
▪️در اوائل حوادث بعد از انتخابات ۸۸ اولین کاری که شد، تردیدافکنی در کار مسئولین رسمی کشور بود؛ در کار شورای نگهبان، در کار وزارت کشور. این تردیدافکنی ها خیلی مضر است؛ دشمن این را میخواهد. ۱۳۸۸/۰۹/۰۴
▪️در شرائط فتنه، کار دشوارتر است؛ تشخیص دشوارتر است. البته خدای متعال حجت را همیشه تمام میکند؛ هیچ وقت نمیگذارد مردم از خدای متعال طلبکار باشند و بگویند تو حجت را برای ما تمام نکردی، راهنما نفرستادی، ما از این جهت گمراه شدیم. ۱۳۸۸/۱۰/۱۹
▪️فتنه معنایش این است که یک عدهای بیایند با ظاهرِ دوست و باطنِ دشمن وارد میدان شوند، فضا را غبارآلود کنند؛ در این فضای غبارآلود، دشمن صریح بتواند چهرهی خودش را پنهان کند، وارد میدان شود و ضربه بزند. ۱۳۸۸/۱۰/۲۹
لاله۵🌷
کانال تحلیلی، سیاسی و انقلابی #لشگر_سایبری_سربازان_ولایت
@hsnrb14_sarbazevelayat
🔴 بصیرت؛ چلچراغ هدایت!
✅ وقتی گرگ حمله میکند، با صدای بلند حمله میکند و فرصتی برای واکنش دارید.
اما وقتی موریانه هجوم میآورد،
از همان ابتدا بی سرو صدا به جان داراییتان میافتد. زمان میبرد تا به هدف برسد.
✅ ایستادن در برابر گرگ، شجاعت میخواهد و دفع خطر موریانه بصیرت!...
✅ "بصیرت" یا همان "فرقان"، سواد نیست- "بینش" است که خداوند به اهل تقوا میدهد.
(يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنوا إِن تَتَّقُوا اللَّهَ يَجعَل لَكُم فُرقانًا)
سوره مبارکه الأنفال آیه ۲۹
✅ بصیرت، یعنی اینکه نگاهت به "شخصیت"ها نباشد، بلکه همواره به "شاخص"ها چشم بدوزی و اینکه معیار شناخت تو از حق و باطل، اشخاص نباشند بلکه دیگران را با شناخت از حق و باطل بسنجی و مختصات آنها را بدست آوری!...
✅ بصیرت، یعنی اینکه بدانی حتی مسجد میتواند "مسجد ضِرار" باشد و پیامبر(ص)آن را خراب کند و به زباله دانیِ شهر تبدیل نماید!...
✅ بصیرت، یعنی اینکه قرآنِ روی نیزه تو را از قرآنِ ناطق منحرف نکند و بدانی یگانه کسی که میتواند قرآن صامت را برای تو تاویل و متشابهات آنرا برای تو رمز گشایی کند همان قرآن ناطق و ولایت میباشد !...
✅ بصیرت، یعنی اینکه بدانی برخی جانبازان صفین میتوانند از قاتلان امام حسین(ع) در کربلا باشند!...
✅ بصیرت، یعنی اینکه بدانی در جنگ با فتنه گاهی نمیتوانی و یا نمیشود آغازگر باشی اما تا ضربه نهایی، نباید از پا بنشینی!...
✅ بصیرت، یعنی اینکه نگذاری فتنه گران، شیرت را بدوشند یا بر پشتت سوار شوند!...
✅ بصیرت، یعنی اینکه" مالک اشتر"ها را به تندروی و "ابوموسی اشعری"ها را به اعتدال نشناسی و اصحاب زر و زور و تزویر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام علیکم ✋
ﻧﮕﺎﻫﺖ ﺑـــﻪ ﺁﻥ ﺑﺎﻻ باشد
تا دلت ﺍﺯ ﺁﺩﻡهای پایین نگیرد
می دانی؛
گاهی فقط باید سکوت کرد
و چشم دوخت به نگاه خـــداونــد!
آن مهربانی که خوب می داند
حال دلت اصلا خوب نیست...
و من تمام غصه های دنیا را با یک
جمله تحمل میکنم
خدايا میــدانم که مرا میبینی...
جرا که خود در آیه شریفه 46 طه فرموده ای :
«قَالَ لَا تَخَافَا إِنَّنِي مَعَكُمَا أَسْمَعُ وَأَرَى»
نترسید، همانا من با شما هستم (و همه چیز را) میشنوم و میبینم
✍ تهیه و تنظیم :عاشوری
❄️⛄️❄️⛄️❄️⛄️❄️