30.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹نماهنگ "یا أَيُّهَا الْعَزِيز"
روایتی از اندوه و عزت، در سوگ سید حسن نصرالله
🔻یا أیها العزیز ، صدای غربت، فریاد عزت
#انا_علی_العهد
#بانوان_بهشتی
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄
🧕@banovanebeheshti
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
7.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زندگی پس از زندگی
حضرت رقیه سلام الله علیها
#بانوان_بهشتی
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄
🧕@banovanebeheshti
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه برکت و رزق میخواهید به....
🎤دکتر عزیزی
#بانوان_بهشتی
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄
🧕@banovanebeheshti
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
📌 رحلت «سید ابومحمد اطرواش» معروف به «ناصر کبیر»
🔸 حسن بن علی (۲۳۰-۳۰۴ق) ملقب به ناصر کبیر یا ناصر اطروش، از نوادگان امام سجاد علیهالسلام و سومین حاکم علوی طبرستان در قرن سوم هجری بود. او با سه واسطه به عمر الاشرف، فرزند امام سجاد علیهالسلام میرسد و جد مادری سید مرتضی و سید رضی است.
🔹 ناصر کبیر نقش مهمی در گسترش اسلام و تشیع در طبرستان، دیلم و گیلان داشت. او علاوه بر حکومت، در علوم دینی نیز سرآمد بود و آثاری در فقه و کلام نگاشت، از جمله «الاحتساب» درباره امور حسبه و «البساط» در توحید و عدل الهی.
🔸 به عدالت شهره بود و طبری حکومت او را عادلانهترین حکومت طبرستان معرفی کرده است. او مدارس و مساجد متعددی بنا نهاد و حمایت از دانشمندان و عالمان را در دستور کار خود داشت.
🔹 حضرت آیت الله جوادی آملی: ناصر کبیر وقتی به طبرستان آمد مهمترین کار او احیای معارف قرآن و عترت بود و اگر قدرت، حکومت، مدیریت و تدبیر او در طبرستان احیا شده به دلیل آن بود که این عالم بزرگ در خدمت معارف قرآن و عترت بوده است.
🔹 ناصر کبیر در ۲۳ شعبان ۳۰۴ در شهر آمل درگذشت و در همان شهر به خاک سپرده شد. آرامگاه او همچنان زیارتگاه شیعیان زیدی و محلی برای تجمع اهل علم و زهد است.
#تقویم_تاریخ
#شعبان_۲۳
#ناصر_کبیر
#بانوان_بهشتی
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄
🧕@banovanebeheshti
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 برای روزۀ قضا تاکِی مهلت داریم؟
#بانوان_بهشتی
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄
🧕@banovanebeheshti
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
🌹#من_زنده_ام 🌹
#قسمت_صد_و_بیست_و_پنج
با خودم میگفتم کاش به حرف دایی ام گوش داده بودم و به جبهه نمی آمدم. آخر فقط دایی ام مرا از سختی های جنگ می ترساند و می گفت: احساساتی شده ای جنگ به این سادگیها نیست کشته شدن دارد، مفقود شدن دارد اسارت دارد ولی حرف آخر را مادرم زد. مادرم گفت: «داداش اصرار نکن بگذار با خیال راحت برود. پدرم هم می دانست وقتی می گویم می خواهم بروم، حتماً به تصمیمم فکر کرده ام. من به خاطر وظیفه ای که احساس کرده بودم آمده بودم. به خدا توکل کردم.
فاطمه ادامه داد: صبح روز بعد از آن همه شک و ترس اثری نبود.
بمباران تمام نشده بود ولی من دیگر نمی ترسیدم. برای رفتن به خرمشهر آماده شدیم. نوزدهم مهر به خرمشهر رسیدیم مسجد جامع، پایگاه نیروهای درمانی شده بود. ما هم در خانه مستحکمی که یکی از بچه های خرمشهر در اختیارمان گذاشته بود مستقر شدیم یکی از اتاق های خانه را درمانگاه کردیم. شب دو دسته شدیم دکتر صادقی و دو نفر دیگر یک گروه را تشکیل دادند و من و برادر جرگویی و زندی گروه دیگر را قرار شد هر گروه یک روز توی خط باشد و یک روز همان جا توی درمانگاه صبح دکتر صادقی با دو نفر دیگر به خط رفته بودند و من و برادر جرگویی جلوی خانه ایستاده بودیم و از تقدیر میگفتیم و اینکه تا خدا نخواهد، هیچ اتفاقی نمی افتد. بعد از گفت و گو رفتیم داخل خانه. هنوز یک دقیقه نگذشته بود که صدای خمپاره ای خانه را لرزاند بیرون دویدیم. خمپاره خورده بود درست همان جایی که ما چند لحظه پیش ایستاده بودیم. شوکه شده بودم. اما دلم قرص و قوی شده بود که واقعاً همه چیز در دست خداست. همان موقع دو تا سرباز آمدند و گفتند خیلی شهید و مجروح داده ایم. کمک می خواهیم ما هم بدون درنگ با آمبولانس راهی خط شدیم. از دور فقط یک خط سیاه پیدا بود. همه ی فکر و ذکرم این بود که به مجروح ها و زخمی ها برسم. کمی جلوتر که رفتیم یکی از سربازها گفت: اینجا چقدر تانک هست.
اصلاً حواسمان نبود که ما اینقدر تانک نداریم. روز قبل می گفتند در تمام خرمشهر فقط یک تانک هست. اصلاً از خودمان نپرسیدیم این همه تانک آنجا چه میکند؟ حتی نفهمیدیم لوله ی تانک ها به طرف ماست نه عراقی ها همه چیز به نظرمان عادی می آمد. خب ما نزدیک خط بودیم. ناگهان گلوله ی تانک خورد کنار ماشین تازه آنجا بود که فهمیدیم خط دست عراقی هاست. از ماشین پایین پریدیم که پناه بگیریم. پای برادر جرگویی تیر خورد یک کانال کوچک نزدیک مان بود. خودمان را به آنجا رساندیم. باند همراهم بود و فقط به این فکر میکردم که باید خون پایش را بند بیاورم وقتی عراقی ها بالای سرمان رسیدند تا ما را ببرند، باندی که به پای برادر جرگویی بسته بودم روی زمین کشیده می شد چون فرصت نشده بود آن را محکم کنم. ما را سوار تانک کردند و از تک تک مان بازجویی کردند. چند لحظه بعد از بازجویی همه جا ساکت شده بود. حتی صدای نفس کشیدن بچه ها را نمی شنیدم صدایشان کردم کسی جواب نمی داد. از زیر دستمالی که چشمم را با آن بسته بودند فقط پای سربازان بعثی را می دیدم. تنها شده بودم مرا داخل گودالی که بوی زباله می داد انداختند.
تا چند ساعت اول فکرم کار نمی کرد در آن گودال به مرگ فکر میکردم مردن برایم بهترین اتفاق بود با هر صدای انفجار خودم را بالا می کشیدم که شاید ترکشی به من بخورد وقتی یاد نگاه بعثی ها می افتادم بدنم می لرزید. من را که گرفتند شادی کردند و تیر هوایی زدند.
#بانوان_بهشتی
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄
🧕@banovanebeheshti
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄
هدایت شده از قاصدک
.
❌ تاحالا براتون پیش اومده که زعفران از مغازه خریدید با قیمت بسیار بالا، بعد خونه آوردید و تست کردید و راضی نبودید؟؟
❌ دوست داری بوی قرمهسبزیت تا توی کوچه بیاد و دل شوهری رو ببری؟؟
✅ پس فقط کافیه یکبار زعفران ها، ادویهجات و... کانال طلای سرخ رو امتحان کنی. تجربه خریدِ مستقیم از کشاورز 😍😌
اینجا برات لینکش رو گذاشتم. بزن روی لینک تا عضو بشی ❤️👇
https://eitaa.com/joinchat/805175412C301dd2684d
هدایت شده از قاصدک
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ارزانترازقشم ودرگهان 😍
تک به قیمت #عمده😱😱
#عیدانه_مد_امسال_۲۰۰مدل_شارژشد
کلی کارای شیک و جذاب اومده برامون 🤩
✅پرداخت درب منزل
✅️خرید اقساطی و سبد خرید..
✅ارسال رایگان
https://eitaa.com/joinchat/1787822842C29b5a06d7c
https://eitaa.com/joinchat/1787822842C29b5a06d7c
🟩🟦🟥🟧🟩🟨🟥🟦🟧
🔹«امام جعفرصادق(علیهالسلام)»:
قَبْلَ قیامِ القائمِ(علیهالسلام) خَمسُ علاماتٍ مَحْتُوماتٍ. اَلیمانی وَ السُّفیانی و الصَّیحَةُ وَ قَتلُ النَّفسِ الزَّکِیةِ وَ الخَسفُ بِالبَیداء.
پیش از ظهور حضرت قائم(علیهالسلام) وقوع این پنج علامت حتمی است: ظهور یمانی (از یمن)، سفیانی (از شام)، صیحه و فریاد آسمانی، کشته شدن نفس زکیه (سیدی بزرگوار در مسجدالحرام) و فرو رفتن لشکر سفیانی در زمین بیداء (بیابان میان مکه و مدینه).
📗الزامالناصب، ج٢، ص ١٣٦ ـ بحار، ج ٥٢، ص ٢٠٤
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┅┄┄
🧕@banovanebeheshti
┄┄┅┅•➰🍃🌸🍃➰•┅┄┄