eitaa logo
بانوان توانمند
67 دنبال‌کننده
569 عکس
428 ویدیو
43 فایل
گروه توانمندی بانوان در جهت رشد و ارتقاء بانوان و دختران ایجاد شده است. مطالب مربوط به امور تربیتی، دینی، مشاوره و راهنمایی از کارشناسان دینی و روان شناسی در این کانال بار گزاری می شود. روزهای جمعه پاسخگو به سوالات خواهد بود. 🆔 @Fvajgani61
مشاهده در ایتا
دانلود
آخر سال یک هفته به عید که می‌شد! درختان بادام پر از شکوفه های صورتی و درختان گوجه سبز و قیصی با گلهای سفید و جوانه های برگ های سبز از درون باغ بزرگ مژده ی بهاران خجسته باد سر میدادند. بوی عید بیش از همه جا از خانه ی استاد عباس می آمد. استخرهای بزرگ سیمانی، لبریز از آبهای چاهِ قنات، گاهی سرریز از لبه های حوض می شدند، داخلش پر از ماهیهای سفید و سیاه و قرمز گُلدفیش،کوچک و بزرگ، نه تنها برای سفره ی هفت سین خودشان چرخی در تنگ ماهی میزدند، بلکه به تمام اقوام و دوست و آشنایان هم داده میشد. خانه ی بسیار بزرگ پنج دری با سقف های ضربی قدیمی و ستونهای محکم سیمانی بطرف باغ باز میشد. باغچه ای جلو اتاقها بود که بوی یاسش همه را مدهو‌ش میکرد و درختان گل هفت رنگ هرشبی به رنگی خود نشان میدادند.گلهای پیچک رونده به دور سیم کشیهای فلزی نمای دلربایی به فضای حیاط داده بود. داخل باغچه تخم ریحان و شاهی و تربچه میکاشتند ولی هنوز سبز نشده یا به اندازه ی یک بند انگشت شده بود. کنار حیاط مرغ و خروسهای استاد عباس به رنگهای حنایی و سیاه و گل باغالایی (سیاه و سفید) داخل یک گنجه ای با دستان خود استاد برایشان ساخته ‌شده بود و جای تعجب بود که چرا باغ به این بزرگی، خانه ی مرغها کوچک بود بطوری که باید خم میشد و داخلش میرفت تا تخم هایی که مرغک ها داخل جعبه ای پر از کاه و علف داده بودند را میاورد. صدای گاو استاد عباس از ته باغ داخل طویله میامد و میگفت استاد کجایی؟ استاد ظرف شیردوشی داشت و بعد از ناز کردن گاوش با مهربانی او را میدوشید و از او تشکر میکرد. شیر های گاوِ استاد عباس خیلی چرب و خوشمزه بود، چون غذاهای خوبی به او میداد. از یک هفته به عید اقوامِ خانم استاد عباس از تهران تماس میگرفتند و برای مهمان شدنِ منزلِ استاد، جا رزرو میکردند. صفا و مهربانی ِ این خانواده یکطرف، دلشان تنگِ تخم مرغ های رسمی و سرشیر محلی و سالم و رب انارهای خانمِ استاد بود. استاد عباس بسیار حلال خور و مهمان نواز بود. بخانمش میگفت: «مهمان حبیب خداست، قربان قدمشان ما چیزی از سفره مان هنوز کم نشده است، روزی شان پیش پیش می آید» . خانم استاد عباس از یک هفته به عید و اغلب جلوتر از آن، قوطیِ رنگی میخرید و از پسرها درخواست میکرد تا چارچوب درها را رنگ کنند. نوروز را حیات و جان گرفتن زندگی میدانست. چه زیبا با پنج الی ده هزار تومان کلی رنگ کاری و همه چیز را نو میکردند. موکتهای سبز راه راه را داخل حیاط خانه می انداخت و صدا میزد مهدی، محمد.. بیایید کمک. قالیها و مخصوصا قالیچه ی آشپزخانه را هم بیرون می انداخت و با آب و تاید و وایتکس و شامپو فرش، با کاسه و برس و... به جانش میافتاد. نوبت پتوها که میشد داخل لگن بزرگی میانداخت و با آب ولرم، خودش و گاهی بچه ها چنان ورز میدادند، سفیدش میکردند و همه را روی تختهای چوبی و آهنی که داخل باغ بود پهن میکردند. چقدر مقتصد و مدیر بودند، از تولید بمصرف شیر و ماست و پنیر و تخم مرغ و سبزی و میوه ی باغشان همه محصول دست خودشان بود. ماهیهایی که داخل استخرها حدود یکسال پرورش داده بودند را یک هفته به عید میفروختند و با پولش سبزی پلو ماهی شب عید را فراهم میکردند. تخمه های هندوانه را خانم استاد عباس از یک شب جلوتر در آبِ چلو، داخل هوای سرد میگذاشت تا نازک شود. تخمه بو داده هایش، باب دهان مهمانهای او بود. عید و غیر عید فرقی نداشت، نظم در زندگیشان حرف اول را میزد. سبک زندگیشان درست بود. کار و تلاش و امید جریان داشت. همه ی این برکت ها بخاطر شاکر بودن استاد عباس بود. خانه ی زیبایِ استاد، با طرح شهرسازی خراب شد، اما راه بر خلایق آباد شد. خانه ی امروزشان کوچک شده است. اثری از محصولاتشان نیست ولی زندگی جریان دارد.... ✍فاطمه وجگانی سطح سه تعلیم و تربیت جامعه الزهرا کارشناسی ارشد روان شناسی @talabemoshaver99 @banovantavanmand1400
شیرینی مهمانی چه شیرین است مهمانی!! اولین سال مهمانی خدا، حدود 30 سال پیش مانند امسال، بهار قرآن با بهار طبیعت مقارن شده بود. دختران 9 ساله کم طاقت، از آجیل و کلوچه پشمک و رنگارنگ های عیدانه دل کنده و منتظر سفره ی ضیافت بودند؛ خاگینه های دستپخت مادر با پارچ شربت بیدمشک دلشان را آب میکرد. جوی آبی از کنار خانه ی شان روان بود، گاهی از فرط تشنگی روی خاکهای نمناک جوی مینشستند و گاهی لباسها را خیس! برای سرگرمی و سپری شدن روز به دنبال درختان توت کنار جاده، به تکان دادنش مشغول بودند. سبدهای رنگی را پر از توتهای سفید و سیاه میکردند تا افطار، به انتظارِ خوردنش بودند. الگوهای خوبی مثل پدر خانه داشتند؛ صبح علی الطلوع تا آفتاب غروب با دهان روزه، چینه های باغ های مردم را میچیند و سقف و ستون خانه های آبادی را میساخت، این الگوی عاشق روزه داری را عاشق تر میکرد. عرق از جبین پدر سرازیر بود، لبهای خشک شده و رنگ پریده اش، فریاد روزه داری داشت ولی ذره ای خم به ابرو نداشت و به قولش لذت افطار را با هیچ چیز عوض نمیکرد. اشکهای او موقع خلوت و مناجات، عشق ماه مبارک را دوچندان میکرد. سحرهای رمضان را بدون معطلی با نوای اللهم انی اسئلک من بهائک.... از تلویزیون سیاه وسفید، اهل خانه را حاضر میکرد. عشق به خانواده، مادر، پدر، مهم تر انجام تکلیف، روزهای نسبتا گرم و طولانی را برایمان آسان میکرد. نوستالژی روزهای روزه داری ما، مسجد، نماز، دعای روزانه و تعقیبات با صدای آهنگین و لرزان پیرمرد آبادی از مأذنه ی مسجد بگوش میرسید‌؛ (یا علی یا عظیم، اللهم ارزقنی حج بیتک الحرام، اللهم اغن کل فقیر) بود. دعای صدبند جوشن کبیر و خوابی که در نیمه شب چشمانمان را میبست، با شیشه ی آب و خوراکیهای بچگانه و زمزمه ی «خلصنا من النار یا رب» تا «الهی بمحمد، بفاطمه... » قرآن به سر، آن شب صبح میشد. در انتظار دورهمی ختم قرآن روزانه و در لیست خوانندگان قرآن منتظر تا شاید چند خط صفحه ی قران نصیبمان شود و این خواندن در جمع همانند یک ختم کامل بود. محضر خدا، مناجات، معرفت، آغوش خدا را نمی‌فهمیدیم، ولی رمضانش را دوست داشتیم. شهر خدا اشتیاقی دارد که هیچ چیزی مانع او نمیشود. در شهر خدا آب میبینیم ولی در انتظار سفره ی او چشم به روی آب میبندیم تا به وقت ملاقات از دستان معشوقه یمان جرعه ای بنوشیم. محشری در این ماه به راه است. دست و پای شیطان غل و زنجیر است. انفاس و خفتن و بیداری همه حساب است. در ضیافت معشوق گرسنگی و تشنگی همه و همه... به یک لبخند میزبان ارزش دارد. اندکی صبر با طبق های پذیرایی صاحبخانه با رویِ گشاده و آغوشی دل نواز، همه ی تعب هایم را تیمار است. رمضان در راه است و باز بی صبرانه به دنبال مداوای امراضم (صوموا تصحوا). درد از من و درمان از او (یا معین من استعان). ✍فاطمه وجگانی سطح سه تعلیم و تربیت جامعه الزهرا کارشناسی ارشد روان شناسی @talabemoshaver99 @banovantavanmand1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
202030_859104201.mp3
5.93M
🌟 🌟 🎧 فایل صوتی 🌹وبذکرمولانا صاحب الزمان «عج» 💠 امام صادق «ع» فرمودند : 🌹🍃هرکه چهل صباح این عهد رابخواند ازیاوران قائم ماباشد واگر پیش ازظهور آن حضرت بمیرد، خدا اورا ازقبر بیرون آورد که درخدمت آن حضرت باشد وحق تعالی به هرکلمه هزار حسنه اوراکرامت فرماید وهزارگناه ازاومحوکند.🍃 👈🏻به نیت ظهور مولا صاحب الزمان عجل الله وانس بیشتر با ایشان ان شاءالله دعای عهد را با حضور قلب وتوجه به معنی بخوانیم 🤲🏻أللَّھُمَ؏َـجِّلْ لِوَلیِڪَ ألْفَرَج...
💠 داستان جذاب و واقعی ✅🌹 🌹✅ : به ایران خوش آمدی یه لبخندی زد ایستاد به نماز ... بدون توجه به من ... . در باز بود و به خوبی می دونستم بهترین فرصت برای فراره ... اما پاهام به فرمان من نبود ... . وضو گرفتم. ایستادم به نماز ... نماز که تموم شد. دستم رو گرفت و برد غذاخوری حرم ... غذاش رو گرفت و نصف کرد ... نصفش رو با سهم ماست و سوپش داد به من ... منم تقریبا دو روزی می شد که هیچی نخورده بودم ... دیگه نفهمیدم چی دارم می خورم ... غذای شیعه، غذای حضرت ... . قبل از اینکه اون دست به غذاش بزنه، غذای من تموم شده بود ... بشقابش رو به من تعارف کرد و گفت: بسم الله ... فکر کردم منظورش اینه که بسم الله بگو و منم بی اختیار و نه چندان آهسته گفتم: بسم الله ... نمی دونم به خاطر لهجه ام بود یا حالتم یا ... ولی حاجی و اطرافیان با صدای بلند خنده شون گرفت ... مونده بودم باید بخندم، بترسم یا تعجب کنم ... . کم کم سر صحبت رو باز کرد ... منم از هر تکه ماجرا یه تیکه هایی رو براش تعریف کردم و فقط گفتم که به خاطر خدا از کشورم و خانواده ام دل کندم و اومدم ایران تا به خاطر اسلام مبارزه کنم و حالا هم هیچ جا پذیرشم نکردن و میگن خلاف قانونه و باید برگردم کشورم و اجازه تحصیل و اقامت ندارم ... . وقتی داشتم اینها رو می گفتم، تمام مدت سرش پایین بود و دونه های تسبیحش رو بالا و پایین می کرد ... حرف های من که تمام شد، از جا بلند شد و رفت سمت قرآن و قرآن باز کرد ... بعد اومد سمتم. دستش رو گذاشت روی شانه ام و گفت: به ایران خوش اومدی ... . 🔵پ.ن: از قول برادرمون: در بین ما استخاره کردن وجود نداره و من برای اولین بار، اونجا بود که با این عمل مواجه شدم و اصلا مفهوم این حرکات رو درک نمی کردم ... بعدها حاجی به من گفت؛ جواب استخاره، آیه ای از قرآن بود که خداوند به مومنین دستور میدن در راه خدا هجرت کنن ⬅️ادامه دارد... 💠 @banovantavanmand1400
💠 داستان جذاب و واقعی ✅🌹 🌹✅ : مقر مخفی سپاه اون شب، حاجی با اصرار من رو برد خونه اش ... هم جایی برای رفتن نداشتم، هم جرات رفتن به خونه یه روحانی شیعه رو نداشتم ...  در رو که باز کرد، یا الله گویان وارد خونه شد ... از راهروی ورودی خانه رد شدیم و وارد حال که شدیم؛ یک شوک دیگه به من وارد شد ... . عکس نسبتا بزرگی از آقای خامنه ای با امام خمینی، روی دیوار بود ... فکر کردم گول خوردم و به جای خونه حاجی، منو آورده به مقر و مراکز مخفی سپاه یا روحانی ها و الانه که ... . ناخودآگاه یه قدم چرخیدم سمت در که فرار کنم ... که محکم پای حاجی رو لگد کردم و از ضرب من، خورد توی دیوار ... . بدون اینکه چیزی به من بگه یا سوالی بکنه، خانمش رو صدا زد و رفت، لباسش رو عوض کرد ... . اون شب تا صبح، با هر صدای کوچکی از خواب می پریدم و می نشستم ... اما هرگز فکرش رو هم نمی کردم، فردا با چه چیزی مواجه میشم ... . فردا صبح، حاجی من رو با خودش برد و با ضمانت و تعهد خودش، من رو ثبت نام کرد ... تنها فکری رو که نمی کردم این بود که من، شب رو توی خونه مدیر یکی از اون حوزه های علمیه ای خوابیده بودم که دیگه حتی خواب پذیرش در اونجا رو هم نمی دیدم ... ⬅️ادامه دارد... 💠 @banovantavanmand1400
💠 داستان جذاب و واقعی ✅🌹 🌹✅ : زندگی میان بهشت بدون اینکه من کاری بکنم، حاجی خودش پیگیر کارهای من شد ... تاییده و مجوز تحصیل و اجازه اقامت از وزارت و ... . روز موعود رسید ... توی خوابگاه بهم کمد و تخت دادن ... دلم می خواست از شدت خوشحالی گریه کنم ... مدام از خدا تشکر می کردم ... باور نمی کردم خدا چنین نصرت و پیروزی ای رو نصیب من کرده و کاری کرده که با دست خودشون، نابودشون کنم ... . بیشتر از همه، زمانی شادی من چند برابر شد که فهمیدم وسط بهشت قرار گرفتم ... توی خوابگاه پر از شیعیان مختلف، از کشورهای مختلف بود ... امریکای شمالی و جنوبی، آفریقا، آسیا و اروپا ... مسلمان و تازه مسلمان، و همه شیعه ... هیچ چیز از این بهتر نمی شد ... . بالافاصله یک برنامه هدف گذاری شده درست کردم ... مرحله اول، نفوذ بین اقوام مختلف ... مرحله دوم، شناسایی اخلاق، فرهنگ و تفکرات و نقاط قوت و ضعف تک تک شون بود ... نقش و جایگاه اسلام بین اونها ... میزان و درصد نفوذ شیعیان در بین حکومت و قدرت ... مرحله سوم، شناسایی علت شیعه شدن تازه مسلمان ها ... شیعیان از چه راهی اونها رو شست و شوی مغزی داده بودن؟ ... و آخرین مرحله، پیدا کردن راهکارهای نابودی شیعه در هر فرهنگ و قوم و ملیت بود ... . بالاخره ماموریت من شروع شد ... مرحله اول، نفوذ ... . همزمان باید مطالعاتم رو هم شروع می کردم ... یک ماه دیرتر از بقیه اومده بودم ... زمانم رو تقسیم کردم ... سه ساعت می خوابیدم و بیست و یک ساعت، تلاش می کردم ... دیگه هیچ چیز جلودار من نبود ... ⬅️ادامه دارد... @banovantavanmand1400
💠 داستان جذاب و واقعی ✅🌹 🌹✅ : درست وسط هدف کم غذا می خوردم و بیشتر مطالعه می کردم ... . بین بچه ها می چرخیدم و با اونها دوست می شدم ... هر کاری از دستم برمیومد براشون می کردم ... اگر کسی مریض می شد و تب می کرد تا صبح بیدار می موندم ازش مراقبت می کردم ... سعی می کردم شاگرد اول باشم و توی درس ها به همه کمک کنم ... برای بچه ها هم کلاس عربی و مکالمه میزاشتم ... توی کارها و انجام کارهای خوابگاه پا به پای بچه ها کمک می کردم ... چون هیچ کس از شستن توالت ها خوشش نمیومد، شیفت سرویس ها رو من برمی داشتم ... . از طرف دیگه، همه می دونستن من نور چشمی حاجی هم هستم ... همه اینها، دست به دست هم داده بود و من، کانون توجه و محبوب خوابگاه و رئیس طلبه ها شدم ... . تمام ملیت ها حتی با وجود اختلافات عمیقی که گاهی بین خودشون هم بود، بهم احترام میزاشتن ... و زمانی این نفوذ کامل شد که کار یکی از بچه ها به بیمارستان کشید ... . ایام امتحانات بود و برنامه ها و حجم درس ها زیاد ... هیچ کس نمی تونست برای مراقبت بره بیمارستان ... از طرفی مراقبت ویژه و لگن گذاشتن و ... توی اون شرایط درس و امتحان خودم رو هم باید می خوندم ... . وقتی با این اوضاع، شاگرد اول شدم ... کنترل کل بچه ها اومد دستم ... اعتبار و محبوبیت، دست به دست هم داد ... حتی بین اساتیدی که باهاشون درس نداشتم هم مشهور شده بودم ... . دیگه اگر کسی، آب هم می خورد، من ازش خبر داشتم ... توی یک ترم، اولین مرحله از ماموریتم به پایان رسید ... ⬅️ادامه دارد... @banovantavanmand1400
💠 داستان جذاب و واقعی ✅🌹 🌹✅ : فاطمیه دیگه هیچ چیز جلودارم نبود ... شده بودم رئیس شیعه ها و از عمق دلم بهشون می خندیدم ... به کسی اعتماد کرده بودن که قسم خورده بود با دستان خودش سر 346 شیعه رو می بره ... . هر چی به فاطمیه نزدیک تر می شدیم، تصویر کله پاچه عمر بیشتر جلوی چشمم میومد و آتش خشمم داغ تر می شد ... . بین بچه ها پیچید که امسال سخنران فاطمیه، آیت الله فاطمی نیاست ... خیلی خوشحال بودن ... وقتی میزان ارادت شون رو دیدم تصمیم قاطع گرفتم که باید برم، هم از نزدیک بیینمش و به صحبت هاش گوش کنم ... و هم کامل بشناسمش ... . با بچه ها رفتم و به هر زحمتی که بود توی آبدارخونه حسینیه مشغول شدم ... . سخنرانی شب اول شروع شد ... از سقیفه شروع کرد ... هر لحظه منتظر بودم به خلفا اهانت کنه اما بحث عمیق و منطقی بود ... حتی سر سوزن به کسی اهانت نکرد ... بر اساس کتب شیعه و سنت حرف می زد ... دقیقا خلاف حرف وهابی ها ... . اگر چه نمی تونستم اونها رو قبول کنم اما مغزم پر از تناقض شده بود ... تناقض ها و سوالاتی که ده شب، خواب رو از چشم هام گرفت ... و این آغاز طوفان من بود ... ⬅️ادامه دارد... @banovantavanmand1400
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام 🌟عزیزان بزرگوار 🌟جهت ختومات مربوط به مرکز نیکوکاری عقیله العرب، 🌟گروه ختومات تشکیل شده است 🌟ممنون میشم از عزیزانی که در این امر، مارو یاری میکنند 🌟با لینک به گروه وارد شوند. 🌟ضمنا،جهت ختومات، هزینه گرفته میشود و صرف امور خیر ومرکزنیکوکاری عقیله العرب دارالولایه راوند میگردد. لینک گروه مرکزنیکوکاری عقیله العرب دارالولایه راوند https://eitaa.com/joinchat/524812547C7aab8763f2 ‎‌‌‌‌‌‌ شماره کارت 💳۶۰۳۷۹۹۷۹۵۰۴۲۱۵۶۱ شماره تماس :خانم قطبی 📲۰۹۱۳۲۶۴۴۰۶۸ 🌟ختم قرآن📖 🌟قیمت: ۲۰۰ هزارتومان 🌟ختم صلوات و....📿📿 واردگروه شویدوجزختم قرآن قبول کنید اجرکم عندالله ویژه بانوان لینک گروه ختم قرآن وصلوات ویژه بانوان👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2781872423C03e418a52e
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 دعای روز اول ماه مبارک 🔹 اللّـهُمَّ اجْعَلْ صِيَامي فيهِ صِيَامَ الصّائِمينَ، وَ قِيَامي فيهِ قيَامَ الْقائِمينَ، وَ نَبِّهْني فيهِ عَنْ نَوْمَةِ الْغافِلينَ، وَ هَبْ لى جُرْمي فيهِ يَا اِلـهَ الْعالَمينَ، وَ اعْفُ عَنّي يَا عافِيَا عَنْ الُْمجْرِمينَ. 🔸 خدایا روزه‌ام را در این ماه روزه‌ی روزه‌داران قرار ده، و شب زنده‌داری‌ام را شب‌زنده‌داری شب‌زنده‌داران، و از غفلت و بی‌خبری بیدارم کن، و ببخش گناهم را در این روز ای معبود جهانیان، و از من درگذر ای درگذرنده از گنهکاران.
◀️سوالات درباره صوت اول منتظران ظهور ◀️صوت را گوش هید و جواب سوالات را به آیدی بنده ارسال کنید ◀️ان شاءالله در شب تولد امام حسن مجتبی علیه السلام و شب عید فطر قرعه کشی بین تمام شرکت کنندگان انجام خواهد شد ◀️جوابها کوتاه میباشد ✅۱ در جلد دوم کتاب مکیال المکارم چند وظیفه برای منتظران آمده است؟ ✅۲ مهمترین وظیفه منتظران چیست؟ ✅۳ چه کسی در پیشگاه امام زمان علیه السلام جایگاهی برای یاری ایشان ندارد؟ ✅۴ شرط امام صادق علیه السلام برای یاری امام زمان علیه السلام چیست؟ ✅۵ یکی از عواملی که هم باعث غیبت امام زمان علیه السلام و هم باعث نتوانی در یاری امام زمان علیه السلام میشود چیست؟ ✅۶ در قران شرط رستگاری چیست؟ ✅۷ آیت الله بهجت پیرامون ارتباط با حضرت ولی عصر چه گفتند؟ ✅۸ چند راهکار برای تهذیب نفس را نام ببرید؟ ✅۹ چند ذکر و دعا برای تهذیب نفس را نام ببرید؟ ✅۱۰ هر کس هر روز سوره نجم را بخواند خداوند او را موفق به چیزی می کند؟
1_3452530008.mp3
4.57M
🔴 قسمت اول وظایف منتظران 🔗 برگرفته از کتاب مکیال المکارم 🔵 تهذیب نفس از مهمترین و اصلی ترین وظایف یک منتظر است. 🎙️ 🆔 eitaa.com/emame_zaman
بانوان توانمند
#معارف_مهدوی #وظایف_منتظران 🔴 قسمت اول وظایف منتظران 🔗 برگرفته از کتاب مکیال المکارم 🔵 تهذیب نفس
صوت گوش دادید سوالات پاسخ بدید جواب به پی وی ارسال کنید و با قرعه کشی جوایزی اهدا میشه. 🆔 @Fvajgani61
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 داستان جذاب و واقعی ✅🌹 🌹✅ : آغاز یک پایان فاطمیه تمام شده بود اما ذهن من دیگه آرامش نداشت ... توی سینه ام آتش روشن کرده بودن ... . تمام کارهای ماموریتم رو کنار گذاشتم ... غیر از ساعات درسی فقط توی کتابخونه بودم ... حتی شب ها خواب درستی نداشتم ... تمام کتب تاریخی شیعه و اهل سنت ... فارسی و عربی رو زیر و رو کردم ... هر چه بیشتر می خوندم و پیش می رفتم، شعله های این آتش بیشتر می شد ... . کم کم کارم داشت به جنون می کشید ... آخرین کتاب رو از شدت عصبانیت پرت کردم توی دیوار و از خوابگاه بیرون زدم ... به بهانه حرم خوابگاه نرفتم ... تا صبح توی خیابون ها راه رفتم و فکر کردم ... . گریه ام گرفته بود ... به خاطر اینکه به ایران اومده بودم عصبانی بودم و خودم رو سرزنش می کردم ... بین زمین و آسمان، و حق و باطل گیر کرده بودم ... . موضوع علی و خلفا و شیعه و سنت نبود ... باور کشته شدن دختر پیامبر با چنین شان و جایگاهی در کتب شیعه و سنت، اون هم به دست خلیفه اول و دوم برام غیر ممکن بود ... . یک لحظه عمل اونها رو توجیه می کردم و لحظه بعد ... یادم میومد دشمن فاطمه زهرا، دشمن خداست ... خدا ... خدا ... خدا ... . آتش خانه فاطمه زهرا، به جان من افتاده بود ... . ⬅️ادامه دارد... @banovantavanmand1400
💠 داستان جذاب و واقعی ✅🌹 🌹✅ : 3 بار بیهوش شدم دیگه هیچی برام مهم نبود ... شبانه روز فقط مطالعه می کردم ... هر کتابی که در مورد شیعه و اهل سنت و شبهات بود رو خوندم ... مهم نبود نویسنده اش شیعه است یا سنی ... و تمام مطالب رو با علمای عربستانی مناظره و مقایسه می کردم ... . آخر، یه روز رفتم پیش حاجی ... بهش گفتم بزرگ ترین اساتید حوزه رو در بحث مناظره شیعه و سنی می خوام ... هزار تا حرف و بهانه چیده بودم و برای انواع و اقسام جواب ها، خودم رو آماده کرده بودم ... اما حاجی، بدون هیچ اما و اگری، و بدون در نظر گرفتن رده و جایگاه علمی من، فقط یه جمله گفت ... همزمان مناظره می کنی؟ ... . دو روز بعد، با سه نفر از بزرگ ترین اساتید جلسه داشتم ... هر کدوم دو ساعت ... شش ساعت پشت سر هم ... با هر شکست، کلی کتاب و مطلب جدید ازشون می گرفتم و تا هفته بعد همه اش رو تموم می کردم ... به حدی فشار درس و مطالعه و مناظرات زیاد شده بود که گاهی اوقات حتی فراموش می کردم غذا نخوردم ... بچه ها همه نگرانم بودند ... خلاف قانون کتابخونه برام غذا میاوردن اما آتشی که به جانم افتاده بود آرام نمی شد ... از شدت فشاری که روم وارد شده بود 3 مرتبه از حال رفتم و کار به اومدن آمبولانس و سرم کشید ... و از شانس بدم، دفعه آخر توی راه پله از حال رفتم ... با مغز رفتم وسط کاشی ها و جانانه بخیه خوردم و دو شب هم به زور بیمارستان نگهم داشتن ... . حاجی هم دستور داد دیگه بدون تاییدیه مسئول سالن غذا خوری، حق ورود به کتابخونه حوزه و امانت گرفتن کتاب رو ندارم ... اما نمی دونست کسی حریف من نیست و کتابخونه حرم، خیلی بزرگ تره ... ⬅️ادامه دارد... @banovantavanmand1400
💠 داستان جذاب و واقعی ✅🌹 🌹✅ : کاروان محرم تقرییا هفت ماه از فاطمیه گذشته بود ... و من هفت ماه در چنین وضعیتی زندگی کرده بودم ... حتی تمام مدت تعطیلات، جزء معدود طلبه هایی بودم که توی خوابگاه مونده بودم ... دیگه حاجی هم هر بار منو می دید به جای تعریف و تشویق، دعوام می کرد ... شده بود مثل پدری که دلش می خواست یک کشیده آبدار به پسرش بزنه ... حالت ها، توجه و نگرانیش برای من، منو یاد پدرم می انداخت و گاهی دلم شدید براش تنگ می شد ... در میان این حال و هوای من، محرم هم از راه رسید ... از یک طرف به شدت کنجکاو بودم شیعیان رو توی محرم از نزدیک ببینم ... از طرف دیگه، فکر دیدن قمه زنی از نزدیک و فیلم هایی که دیده بودم به شدت منزجرم می کرد ... این وسط هم می ترسیدم، شرکت نکردنم در این مراسم، باعث شک بقیه بشه . بالاخره تصمیم گرفتم اصلا در مراسم محرم شرکت نکنم ... هر چه باداباد ... دو شب اول، خودم رو توی کتابخونه و به هوای مطالعه پنهان کردم و زیر چشمی همه رو زیر نظر گرفتم ... موقعی که برمی گشتن یواشکی چکشون می کردم ... همه سالم برمی گشتند و کسی زخمی و خونی مالی نبود ... روز سوم، چند تا از بچه ها دور هم جمع شده بودند و درباره سخنرانی شب گذشته صحبت می کردند ... سخنران درباره جریان های فکری و سیاسی حاضر در عاشورا صحبت کرده بود ... خیلی از دست خودم عصبانی شدم ... می تونستم کلی مطلب درباره عاشورا و امام حسین یاد بگیرم که به خاطر یه فکر احمقانه بر باد رفته بود ... همون شب، لباس سیاه پوشیدم و راهی حسینیه شدم ... ⬅️ادامه دارد... @banovantavanmand1400
💠 داستان جذاب و واقعی ✅🌹 🌹✅ : خون علی اصغر در میان قلبم جوشید هر شب یک سخنران و مداح ... با غذای مختصر حسینیه ... بدون خونریزی و قمه زنی ... با خیال راحت و آرامش می نشستم و مطالب رو گوش می کردم و تا شب بعد، در مورد موضوع توی منابع شیعه و سنت مطالعه می کردم ... سوالاتی که برام مطرح می شد و موضوعات جانبی رو می نوشتم تا در اسرع وقت روشون کار کنم ... بدون توجه به علت کارم اما دیگه سراغ منابع وهابی ها نمی رفتم ... همه چیز به همین منوال بود تا شب سخنرانی درباره علی اصغر ... اون شب، یک بار دیگه آرامشم طوفانی شد ... خودم تازه عمو شده بودم ... هر چی بالا و پایین می کردم و هر دلیلی که میاوردم ... علی اصغر فقط شش ماهه بود ... فقط شش ماه ... حتی یک لحظه از فکر علی اصغر و حضرت ابالفضل خارج نمی شدم ... من هم عمو بودم ... فقط با دیدن عکس برادرزاده ام توی اینترنت، دلم برای دیدنش پر می کشید ... این جنایتی بود که با هیچ چیز قابل توجیه نبود ... اون شب، باز هم برای من شب وحشتناکی بود ... بی رمق گوشه سالن نشسته بودم ... هر لحظه که می گذشت ... میان ضجه ها و اشک های شیعیان، حس می کردم فرشته مرگ داره جونم رو از تک تک سلول هام بیرون می کشه ... این اولین احساس مشترک من با اونها بود ... . اون شب، من جان می دادم ... دیگران گریه می کردند ... ⬅️ادامه دارد... @banovantavanmand1400
💠 داستان جذاب و واقعی ✅🌹 🌹✅ : در تقابل اندیشه ها محرم تمام شد اما هیچ چیز برای من تمام نشده بود ... تمام سخنرانی ها و سیرهای فکری - اعتقادی نهضت عاشورا، امام شناسی، جریان شناسی ها و ... باب جدیدی رو دربرابر من باز کرد ... هر کتابی که درباره سیره امامان شیعه به دستم میومد رو می خوندم ... و عجیب تر برام، فضایل اهل بیت و مطالبی بود که درباره اونها در کتب اهل سنت اومده بود ... سخنرانی شیخ احمد حسون درباره امام حسین هم بهش اضافه شد ... کم کم مفاهیم جدیدی در زندگی من شکل می گرفت ... مفاهیمی که با اطاعت کورکورانه ای که علمای وهابی می گفتند زمین تا آسمان فاصله داشت ... دیدگاه و منظرم به آیات قرآن هم تغییر می کرد ... شروع کردم به مطالعه نهج البلاغه و احادیث امامان شیعه ... اونها رو در کنار قرآن می گذاشتم ... ساعت ها روی اونها فکر و تحقیق می کردم ... گاهی رسیدن به یک جواب یا نتیجه، چند روز طول می کشید ... سردرگمی من روز به روز بیشتر می شد ... در تقابل اندیشه ها گیر کرده بودم ... و هیچ راه نجاتی نداشتم ... کم کم بی حال و حوصله شدم ... حوصله خودم رو هم نداشتم ... کتاب هام رو جمع کردم ... حس می کردم وسط اقیانوسی گیر افتادم و امواج هر دفعه منو به سمتی می کشه ... من با عزم راسخی اومده بودم امادیگه نمی تونستم حتی یه قدم جلوترم رو ببینم ... . من که روزی بیشتر از 3 ساعت نمی خوابیدم و سرسخت و پرتلاش بودم ... من که هیچ چیز جلودارم نبود ... حالا تمام روز رو از رختخواب بیرون نمیومدم ... هیچ چیز برام جالب نبود و هیچ حسی برای تکان خوردن نداشتم ... دیگه دلم نمی خواست حتی یه لحظه توی ایران بمونم ... خبر افسردگیم همه جا پیچید ... بچه ها هم هر کاری می کردن فایده نداشت ... تا اینکه ... اون صبح جمعه از راه رسید .. ⬅️ادامه دارد... 💠 @banovantavanmand1400
◀️سوالات درباره صوت دوم منتظران ظهور ◀️صوت را گوش هید و جواب سوالات را به آیدی بنده ارسال کنید ◀️ان شاءالله در شب تولد امام حسن مجتبی علیه السلام و شب عید فطر قرعه کشی بین تمام شرکت کنندگان انجام خواهد شد ◀️جوابها کوتاه میباشد ✅۱:از چند جنبه باید امام را شناخت نام ببرید؟ ✅۲:شناخت امام چه اثراتی دارد نام ببرید؟ ✅۳:چند راه برای شناخت امام را نام ببرید؟؟
1_422930050.mp3
4.78M
🔴 قسمت دوم وظایف منتظران 🔗 برگرفته از کتاب مکیال المکارم 🔵 اهمیت و آثار شناخت امام زمان عج ⁉️ برای شناخت امام عصر (عج) باید چه کارهایی انجام داد ؟ 🎙 🆔 eitaa.com/emame_zaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دعای‌ابوحمزه۩سماواتی.ppt
20.04M
📸 فایل پاورپوینت دعای ‌ابوحمزه 🚨 جهت نمایش در منازل و مساجد 🎤 با صدای حاج مهدی سماواتی 📝 به همراه ترجمه صوتی و متنی ⭐️⭐️⭐️عالی🌹👌👌🌹
اگر دوست داشتید میتونید از محتوای این گروه و کانالها استفاده کنید. متن سخنرانی https://eitaa.com/joinchat/2797076611C8b81931f79 دختران شفیق https://eitaa.com/joinchat/130678821C8b029a64b6 یادداشت های طلبه مشاور @talabemoshaver99 بانوان توانمند @banovantavanmand1400
📝📋 لیست دسترسی سریع به صوت 😭🤲 دعای ابوحمزه ثمالی روی ⬅️ دریافت📥 بزنید تا به صوت دعا منتقل شوید 🎙🗣 با صدای🔰 🔰 مدت زمان ❶شیخ باقر مقدسی ⏰45:14 ⬅️دریافت📥 ❷باسم کربلایی ⏱48:05 ⬅️دریافت📥 ❸مهدی صدقی ⏰52:47 ⬅️دریافت📥 ❹موسی اسدی ⏱54:00 ⬅️دریافت📥 ❺میثم تمار ⏰57:28 ⬅️دریافت📥 ❻عبدالرسول حسینی ⏱60:27 ⬅️دریافت📥 ❼شهید دستغیب ⏰60:08 ⬅️دریافت📥 ❽عبدالحی آل قنبر ⏱67:10 ⬅️دریافت📥 ❾ترجمه فارسی ⏰70:00 ⬅️دریافت📥 ❿جواد رفیعی ⏱72:04 ⬅️دریافت📥 ⓫حسین الاکرف ⏰77:34 ⬅️دریافت📥 ⓬محمود کریمی ⏱78:05 ⬅️دریافت📥 ⓭اباذر حلواجی ⏰89:34 ⬅️دریافت📥 ⓮مهدی سماواتی ⏱94:07 ⬅️دریافت📥 ⓮مهدی سماواتی ⏰138:6 ⬅️دریافت📥 ⓯استاد میرباقری ⏱100:12 ⬅️دریافت📥
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠موشن گرافیک احکام: روزه رو باطل نکن ! 🔸احکامی که باید بدانیم