بدترین زمان تلویزیون دیدن کودکان
🔹بدترین زمان تلویزیون دیدن، بلافاصله بعد از بیداری و لحظاتی قبل از خوابیدن است.
🔹طبق پژوهشهای انجام شده بر روی مغز و رفتار کودکان، مشاهدهٔ تلویزیون در سنین قبل از مدرسه به خصوص زیر دو سال، باعث کاهش عملکرد صحیح مغز، حافظه فعال، عدم توجه و تمرکز کودکان میشود.
#تربیت_فرزند
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
تلخه ولی واقعیت داره😖
و بلایی هست که ما سر بچه هامون میاریم 😥😥
#پیری_جمعیت
#تک_فرزندی
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقط ورز دادنش😍
#نمکدون
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
کمک های بی جا به بچه ها ممنوع
روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد. شخصی نشسته بود و ساعت های تقلای پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله را تماشا می کرد. آن گاه تقلای پروانه متوقف شد و به نظر می رسید که خسته شده، و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد.
آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کند و با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد. پروانه به راحتی از پیله خارج شد، اما جثه اش ضعیف و بال هایش چروکیده بودند.
آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد. او انتظار داشت پر پروانه گسترده و محکم شود و از جثه او محافظت کند. اما چنین نشد! در واقع ناچار شد همه عمر را روی زمین بخزد و هرگز نتوانست با بال هایش پرواز کند.
آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را، خدا برای پروانه قرار داده بود، تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله...
فرزندان ما باید در سختی ها قرار بگیرند باید در تلاش وتقلا برای انجام کارهایشان قرار بگیرند کمک ها و حمایت های زیادی و بی موقع آن ها رایک عمر از کار می اندازد.
فرزندان خود را به موقع حمایت کنیم🌺
خانه خوبان
#تربیت_فرزند
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
دفاع از آمرلی.mp3
13M
┈┅ ❁ـ﷽ـ❁ ┅┈
🟠ماجرای دفاع حاج قاسم از شیعیان مظلوم و بی پناه آمرلی
🔴 حاج قاسم به سربازاش گفت: همین که گفتم، من باید همین الان سوار هلیکوپتر🚁 بشم و برم داخل آمرلی
#حاج_قاسم_سلیمانی
#قسمت_چهاردهم
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
بانوی خاص🌹
📕رمان #سپر_سرخ 🔻قسمت چهل و چهارم ▫️نورالهدی مضطرب به من نگاه میکرد و تمام قلب من پیش زینب ب
📕رمان #سپر_سرخ
🔻قسمت چهل و پنجم
▫️من و نورالهدی مقابل حسینیه مانده و او نمیخواست کسی اشکهایش را ببیند که با هر دو دست صورتش را پوشانده بود و هقهق گریههایش، انگار زمین و آسمان را میلرزاند.
▪️میدانستم نمیخواهد کسی شاهد بیقراریاش باشد که با دلی غرق خون داخل حیاط حسینیه شدم و فقط خداخدا میکردم بتوانم امشب زینب را آرام کنم.
▪️همینکه وارد شدم از ازدحام داخل حسینیه بیدار شد و در همان لحظۀ اول، دیدم چشمان معصومش هنوز در حدقهای از وحشت میچرخد.
▫️همهمۀ داخل حسینیه از هول حادثۀ تروریستی امروز بود و همکاروانیها نگران تأخیر من و نورالهدی بودند و حالا از کودکی که همراه خود آورده بودیم، بیشتر حیرت میکردند.
▪️من نایی برای گفتگو نداشتم که با امانتِ مهدی گوشهای نشستم و نورالهدی ساعتی طول کشید تا ماجرا را بگوید و در تمام این مدت، زینب بیآنکه کلامی بگوید، روی زانوی من نشسته و سرش درست نزدیک قلبم بود.
▫️نمیتوانستم فارسی حرف بزنم؛ تنها نامش را با آهنگی ملایم زیر گوشش زمزمه میکردم تا قلبش قرار بگیرد و او بیهیچ واکنشی به نقطهای نامعلوم خیره مانده بود.
▪️اعضای کاروان برایش کیک و بیسکوئیت آورده و نورالهدی چند رنگ میوه در بشقاب چیده بود اما او لب به چیزی نمیزد و میترسید از من جدا شود که تا یکی از خانمها نزدیکش میشد، مضطرب به من میچسبید و وحشتزده جیغ میزد.
▫️نورالهدی تلاش میکرد دست و پا شکسته با او فارسی صحبت کند و دخترک انگار زبانش بند آمده بود که هر چه میگفتیم و هر چهقدر سرگرمش میکردیم، یک کلمه حرف نمیزد.
▪️در مسیر حسینیه، شمارۀ مهدی را گرفته بودیم تا اگر مشکلی بود با هم تماس بگیریم و اینهمه سکوت زینب، همه را ترسانده بود که نورالهدی با نگرانی سوال کرد: «زنگ بزنم به باباش؟»
▫️ندیده، حس میکردم با همسرش خلوت کرده و دلم نمیآمد حالش را به هم بریزم که با لحنی گرفته پاسخ دادم: «نه، نمیخواد زنگ بزنی! این طفلک خیلی ترسیده، خودم آرومش میکنم.»
▪️اما حقیقتاً حال خوبی نداشت که حتی یک لقمه شام نمیخورد و نمیخواستم گرسنه بخوابد که سر و صورتش را نوازش میکردم و با همان زبان عربی، یک نفس به فدایش میرفتم تا سرانجام یک لقمه از دستم گرفت.
▫️روی پایم نشسته بود و برای خوردن هر لقمه باید چند دقیقه برایش شعر میخواندم و چندین بار صورتش را میبوسیدم تا از گلوی خشکش مقدار کمی غذا پایین رود.
▪️ساعت از ۱۱ شب گذشته و چشمانش خمار خواب شده بود که خودم دراز کشیدم و مثل فرزندی که هرگز نداشتم، او را در آغوشم گرفتم.
▫️سرش روی بازویم بود و با دست دیگر، موها و کنار پیشانی و گونههایش را ناز میکردم و در دلم به حضرت رقیه (سلاماللهعلیها) متوسل شده بودم تا کمکم کند؛ میدانستم نخستین شبی است که این دختر میخواهد بدون مادرش بخوابد و به اعجاز دردانۀ سیدالشهدا (علیهالسلام) تنها چند دقیقه بعد خوابش برد.
▪️دلم نمیآمد دستم را از زیر سرش بیرون بکشم مبادا خوابش پریشان شود و همان لحظه موبایلم زنگ خورد.
▪️از ترس اینکه زینب بیدار شود همانطور که کنارش دراز کشیده بودم بلافاصله گوشی را وصل کردم و صدایی غریبه در گوشم نشست: «سلام...»
▫️چند لحظه طول کشید تا از نغمه لحن غمگینش بفهمم مهدی پشت خط است و تا سلام کردم، دلواپس دخترش سؤال کرد: «زینب خوبه؟»
▪️صدایش از بارش بیوقفۀ اشکهایش خیس خورده و نفسهایش خِسخِس میکرد و من آهسته پاسخ دادم: «خوبه، همین الان خوابش برده.»
▫️چشمم به صورت معصوم زینب بود و گوشم به صدای مهدی که با شرمندگی عذر خواست: «ببخشید امروز خیلی اذیتتون کردم، صبح میام دنبالش.»
▪️و انگار بیش از این چند کلمه نفسی برایش نمانده بود که تماس را تمام کرد و من از غصۀ مصیبت مردی که زندگیام را مدیونش بودم، حتی نمیتوانستم بخوابم.
▫️به هوای زیارت مزار حاج قاسم به کرمان آمده بودم و در کمتر از نیمروز هر آنچه انتظار نداشتم، یکجا دیدم؛ از دو انفجار وحشتناک و اینهمه شهید و مجروح و مهدی که دوباره بعد از سالها، قدم به تقدیرم نهاده بود و حالا پس از چهارسال سوختن در جهنم عامر، همه چیز حتی احساس مهدی در دلم خاکستر شده بود.
▪️فردا صبح برنامۀ حرکت کاروان به سمت مشهد بود؛ پس از نماز صبح، نورالهدی ساک وسایلمان را جمع کرد و زینب هنوز خواب بود که مهدی به سراغش آمد.
▫️کودک را در آغوشم تا خیابان بردم و در روشنای غبارگرفته طلوع این صبح دلگیر زمستانی دیدم مهدی با صورتی شکسته و چشمانی که رنگ خون شده بود، به انتظارم ایستاده است.
▪️به گمانم شب تا سحر یک نفس گریه کرده بود که پلکهایش به شدت ورم کرده و چشمانش انگار از هم پاشیده بود.
▫️آغوشش را گشود و همانطور که دخترش را از من میگرفت، با لحنی لبریز حیا، حلالیت طلبید: «حلالم کنید...»...
📖 ادامه دارد...
─═ई✨🍃🌸🍃✨ई═─
اینجا🔚😍بانـــ🌸ـــوی خــ🎀ـــاص😌باش👇
🎀 @banoye_khaass 🎀
﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
یا این دلـ💔ـ شکسته ما را ؛
صبور کن...
یا لا اقل بخاطر زینـ❤️ـب (س) ...
ظهور کن
◼️آجرک الله یاصاحب الزمان ....
#سلام
#روزتون_مهدوی
─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─
اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇
🖤 @banoye_khaass 🖤