eitaa logo
بانوی خاص🌹
412 دنبال‌کننده
7.5هزار عکس
3.1هزار ویدیو
19 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم 🌹 کانال بانوی خاص ❤️همسرداری 👩‍🏫فرزند پروری 🏠خانه داری احکام و مطالب متفرقه سوالات مشاوره کاملا رایگان تبادل و ارتباط با ادمين: @delaram7645 لينك كانال👇 https://eitaa.com/joinchat/1265893419C1fe8b5bb94
مشاهده در ایتا
دانلود
نکات غُرزنی ... ویژه آقایون! 🧔🏻 به خانوم خونه نگو اینو برات خریدم، این کارو برات کردم، خونه بابات اصلاً به تو نمی‌رسیدن، دیگه من چی‌کار کنم؟ همه‌کار برات کردم، همین هفته پیش برات لباس خریدم، چه خبرته و... 🧔🏻 به بچه‌ها نگو صبح تا شب کار کنم بیارم اینا بخورن؛ اینا هم تا لنگ ظهر خوابن! و ... اونا هم جواب دارن! 🔸فراموش نکنید که اونا هم می‌تونن جواب بدن و زندگی رو بیشتر از این تلخ کنن. مثلا: «میخواستی زن نگیری» یا «باباهای بقیه رو ببین»! منت گذاشتن یعنی چی؟ 🔸یعنی کارهایی که برای دیگران کردی رو بزرگ نشون بدی تا اعتماد به نفس طرف مقابل رو نابود کنی. پس چیکار کنیم؟ 🤔 سعی کنید بجای این‌کارا فرهنگ تشکر رو توی خونه جا بندازید، از نکات مثبت و رفتارهای درست تشکر کنید، تا اونا هم یاد بگیرن. ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇 🖤 @banoye_khaass 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥️💛💚 ۱۶ 💬خانومی میگفت: آقامون ما رو برده بود همین ویلاهای اطراف مشهد بگردونه، 🏡🏞 خانوم هم بعدش حسابی ••• وااای چه خوش گذشت؟!! چقدر اینجا عالی بود... چه هوایی داشت؟!!! وای چه غذایی!!! چقدر تو خرج کردی.. 👈هی اینو گنده کرده بود... خانومه میگفت وقتی داشتیم برمیگشتیم اصلا من نمیخواستم.. اما در کمال تعجب دیدم آقامون گفت: - از این زیلوعه هم بگیریم خونه لازمه...😳😉 - این سبده هم خیلی خوشگله بذار یه قیمتشو بپرسم..😳😉 🤩یک عالمه خرت و پرت گرفت، ریخت تو ماشین، ⏱بعد من دیدم وقتشه، گفتم : اینقدر دلم میخواست یک خونه مستقلی داشته باشم، ✔️فقط بخاطر اینکه مرد فکر نکنه که دارم بهش شکایت میکنم، گفتم : علی تو همیشه خونه‌هایی برای من اجاره کردی بیش از انتظارم، من به اینقدر هم راضی بودم، ولی تو اینقددددر خوبی!!! [ببرش تو اون اوجا] همیشه هر جا رو برای من اجاره کردی، بیشتر از تواناییت بوده، از این جهت خیلی ممنونتم .. 🎶 اینکه گفتم خونه مستقل!! یک وقت فکر نکنی دارم بهت شکایت میکنما، نه!! حرف دلمو زدم... دیدم الان خیلی خوشحالم بگم، آخه اینم تو دلمه ... @banoye_khaass
👌✔️گفت آقای دکتر اومدنی دیدم هی اینور اونور زنگ میزنه ببینه پولی، وامی، اجاره ای چیزی میشه؟ اما در نهایت نتونست خونه هه رو بخره!! . . خانومه رفته بود سوریه اومده بود، برای بنده هم هدیه آورده بود که اونی که شما یادم دادید منجر به این سوریه شد، 🤔برای خودم عجیب بود ... انتظار داشتم با این اموزشی که به این خانوم دادم: یا محل اجاره بهتر بشه... یا یک وسیله ای توش بیاد، یخچالی بخره براش، فریزری، گازشو عوض کنه، یک امکانی این تو زیاد کنه، که برگرده به موضوع ، انتظار ذهنی من از تاثیر اون مشاوره این بود، دیدم اینو برده سوریه. ➖🔸🔸🔷🔸🔸➖ بهش گفتم: خانوم من انتظار داشتم یک وسیله ای بخره چرا سوریه برده؟ 💡گفت آخه هفته پیشش خاله من رفته بود سوریه من اومدم گفتم چقدر دلم میخواست قبر رقیه رو ببینم، اومدم روز بعد دیدم که دوتا بلیت توی طاقچه اس... گفتم اونا چیه؟ (به شوخی گفت:) نمیدونم این پاکتا مال کیه؟ رفتم وا کردم وای داری میری سوریه؟ کی؟ دو تا هم که هست .. عه اینم که مال منه.. 😌گفت: بریم ببینیم قبر رقیه چجوریه؟!!! .. یعنی آقا حرف دلش این میشه که: درسته که خونه رو نمیتونم بخرم، سوریه رو که میتونم ببرم ،با اینکه که نخواسته باشی. جایگزین میدم ... ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇 🖤 @banoye_khaass 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎙 نتایج مقایسه کردن همسر با دیگری 🔴 ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇 🖤 @banoye_khaass 🖤
هدایت شده از بانوی خاص🌹
رمان نویسنده : ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇 🖤 @banoye_khaass 🖤
لب‌هایش از ترس سفید شده و به‌سختی تکان می‌خورد :«ولید از با من تماس می‌گرفت. گفت این خونه امنه...» و نذاشتم حرفش تمام شود و با همه دردی که نفسم را برده بود، ناله زدم :«امن؟! امشب اگه تو اون خونه خوابیده بودیم سرم رو گوش تا گوش بریده بود!» 💠 پیشانی‌اش را با هر دو دستش گرفت و نمی‌دانست با اینهمه درماندگی چه کند که صدایش در هم شکست :«ولید به من گفت نیروها تو جمع شدن، باید بیایم اینجا! گفت یه تعداد وهابی هم از و برای کمک وارد درعا شدن، اما فکر نمی‌کردم انقدر احمق باشن که دوست و دشمن رو از هم تشخیص ندن!» خیره به چشمانی که بودم، مانده و باورم نمی‌شد اینهمه نقشه را از من پنهان کرده باشد که دلم بیشتر به درد آمد و اشکم طعم گرفت :«این قرارمون نبود سعد! ما می‌خواستیم تو مبارزه کنار مردم باشیم، اما تو الان می‌خوای با این آدم‌کش‌ها کار کنی!!!» 💠 پنجه دستانش را از روی پیشانی تا میان موهای مشکی‌اش فرو برد و انگار فراموشش شده بود این دختر مجروحی که مقابلش مثل جنازه افتاده، روزی بوده که به تندی توبیخم کرد :«تو واقعاً نمی‌فهمی یا خودتو زدی به نفهمی؟ اون بچه‌بازی‌هایی که تو بهش میگی ، به هیچ جا نمی‌رسه! اگه می‌خوای حریف این بشی باید بجنگی! ما مجبوریم از همین وحشی‌های وهابی استفاده کنیم تا سرنگون بشه!» و نمی‌دید در همین اولین قدم نزدیک بود عشقش شود و به هر قیمتی تنها سقوط نظام سوریه را می‌خواست که دیگر از چشمانش ترسیدم. درد از شانه تا ستون فقراتم می‌دوید، بدنم از گرسنگی ضعف می‌رفت و دلم می‌خواست فقط به خانه برگردم که دوباره صورت روشن آن جوان از میان پرده پیدا شد. ✍️نویسنده: ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇 🖤 @banoye_khaass 🖤
💠 مشخص بود تمام راه را دویده که پیشانی سفیدش از قطرات عرق پر شده و نبض نفس‌هایش به تندی می‌زد. با یک دست پرده را کنار گرفت تا زنی جوان وارد شود و خودش همچنان اطراف را می‌پائید مبادا کسی سر برسد. زن پیراهنی سورمه‌ای پوشیده و شالی سفید به سرش بود، کیفش را کنارم روی زمین نشاند و با شروع کرد :«من سمیه هستم، زن‌داداش مصطفی. اومدم شما رو ببرم خونه‌مون.» سپس زیپ کیفش را باز کرد و با شیطنتی شیرین به رویم خندید :«یه دست لباس شبیه لباس خودم براتون اوردم که مثل من بشید!» 💠 من و سعد هنوز گیج موقعیت بودیم، جوان پرده را انداخت تا من راحت باشم و او می‌دید توان تکان خوردن ندارم که خودش شالم را از سرم باز کرد و با شال سفیدی به سرم پیچید. دستم را گرفت تا بلندم کند و هنوز روی پایم نایستاده، چشمم سیاهی رفت و سعد از پشت کمرم را گرفت تا زمین نخورم. از درد و حالت تهوع لحظه‌ای نمی‌توانستم سر پا بمانم و زن بیچاره هر لحظه با صلوات و ذکر پیراهن سورمه‌ای رنگی مثل پیراهن خودش تنم کرد تا هر دو شبیه هم شویم. 💠 از پرده که بیرون رفتیم، مصطفی جلو افتاد تا در پناه قامت بلند و چهارشانه‌اش چشم کسی به ما نیفتد و من در آغوش سعد پاهایم را روی زمین می‌کشیدم و تازه می‌دیدم گوشه و کنار مسجد انبار شده است... ✍️نویسنده: ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇 🖤 @banoye_khaass 🖤
👌🌹 🌱حضرت فاطــمه زهــرا (سلام‌الله‌علیها): اگر به آنچه تو را فرمان می‌دهیم، عمل ڪُنی و از آنچه بر حذرداریم، دوری ڪنی، از شیعیان مایی و الّا هــرگز. 📚بحارالانوار، ج ۶۸ ،ص ۱۵۵ ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇 🖤 @banoye_khaass 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ 🌼اے مهربان من تو ڪجایی ڪہ این دلم 🌼مجنون روے توسٺ ڪہ پیدا ڪند تو را 🌼اے یوسف عزیز چو یعقوب صبح و شام 🌼چشمم بہ ڪوے توسٺ ڪہ پیدا ڪند تو را ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇 🖤 @banoye_khaass 🖤
🔴 💠 انتقادى كه نسبت به رفتارهاى خانواده‌ی همسرتان انجام مي‌دهيد تخريب كننده است. 💠 شريك زندگيتان نمي‌تواند پدر يا مادر، خواهر يا برادر خود را تغيير دهد. حتی اگر آدمهاى هم باشند، آنها خانواده‌اش به حساب مى‌آيند و بايد به آنها احترام بگذاريد! 💠 همچنان‌ که اگر او به بستگان شما بی‌احترامی کند خوبی به شما دست نخواهد داد! 💠 پس طوری با خانواده همسرتان برخورد کنید که دوست دارید همسرتان با شما برخورد کند. ─═ई✨🍃🖤🍃✨ई═─        اینجا🔚بانــــــوی خــ🖤ـــاص😌باش👇 🖤 @banoye_khaass 🖤