Ali-ZandeVakili-Jadeh-Shab-320 (1).mp3
10.36M
در کجای جاده عشقت، راه من ازتو جدا شد....💔
#به_وقت_دلتنگی
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌺مراسم بزرگداشت شهدای خدمت(ویژه خواهران)
سه شنبه 8خرداد 1403 ساعت 17:30
با سخنرانی خانم دکتر سلیمی
مکان: خیابان امامزاده ابراهیم علیه السلام کوچه 12 فرعی سوم سمت راست
🌺کانون فرهنگی هنری فاطمه الزهرا سلام الله علیها
لطفا اطلاع رسانی بفرمایید.
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹 مهدویت
❇️ برتر از تشرّف به خدمت امام زمان (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف)
آیت الله بهجت(ره):
🔸 لازم نيست كه انسان در پى اين باشد كه به خدمت حضرت ولى عصر ـ عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف ـ تشرّف حاصل كند،
بلكه شايد خواندن دو ركعت نماز سپس توسّل به ائمه ـ عليهم السّلام ـ بهتر از تشرّف باشد؛
💡زيرا هر كجا كه باشيم آن حضرت مىبيند و مىشنود،
🕯و عبادت در زمان غيبت افضل از عبادت در زمان حضور است؛
🕯و زيارت هر كدام از ائمه اطهار ـ عليهم السّلام ـ مانند زيارت خود حضرت حجّت ـ عجّل اللّه تعالى فرجه الشّريف ـ است.❤️
⬅️ در محضر بهجت، جلد اول
.
#امام_زمان
#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلیک_الفرج
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹مهدویت
🍂وظایف شیعیان در زمان غیبت کبری
«حُفره کن زندان و خود را وارهان».
این دنیایی که ما در آن زندگی میکنیم، بهمنزلهٔ زندان است که ما در آن گرفتار و محبوس هستیم، باید با توسّل به حضرت قائم (عجل الله تعالی فرجه) و کوشش و تدبیر، دیوارهای زندان را شکافته تا خود را نجات بدهیم.
زندان دنیا یعنی اینکه گرفتار شدن در علقه های مظاهر مادّی و یا غفلتهایی که بر امور طاعتی و عباداتی عارض میشود که سبب عجب و غرور میشود.
در مثل آب در زیر کشتی باشد، کشتی روان و به مقصد میرساند؛ اگر آب درون کشتی بیاید آن را غرق میکند. پس قلبهای منتظر ما در دوران غیبت کبری، اگر گرفتار زندان دنیا باشد غرق میشویم پس مواظب باشیم قلب محب امام منتظر، از بیرون آسیبی بر آن نیاید تا سبب رکود و جمود و انکار شود.❤️
.
#امام_زمان
#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلیک_الفرج
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌱 من گدای کرم گُل پسر فاطمه ام
🦋حسنی ام ، بنویسید به روی کفنم
🕊 السلام علیک یا کریم اهل بیت یا امام حسن مجتبی (ع)
#امام_زمان
#دوشنبه_های_امام_حسنی
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹سیره شهدا
💠در میان مردم
📌ایام پیاده روی اربعین، همراه آقای رئیسی بودیم. وقتی مردم متوجــــه حضورش شدند، به سمتش آمدند.
🔰محافظان جلوی مردم را گرفتند تا جلوتر نیایند.
🌀اما بــه آن ها تشر زد و گفت: با مردم کاری نداشته باشید. این اولین باری بود که انقدر او را عصبانی می دیدم.❤️😔
#طلبه_خدمتگزار
#سید_شهیدان_خدمت
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
مهندسی فکر 14.mp3
7.82M
🍃مهندسی فکر ۱۴
تمام عالَم، بر اساسِ قانون عمل و عکس العمل اداره میشه ...
هر انتخابِ ما، نتیجه ی مشخصی بدنبال داره ...
انتخاباتی که بر اساسِ تفکرِ صحیح و سالم، محقق میشن؛
🥇قطعاً پیامدهایی با درصدِ خطای کمتر، بدنبال دارند.❤️
#در_آغوش_خدا
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹مامان مهربون
بابای عزیز
کودک خجالتی کودک مضطربی است که باور دارد من بد هستم همه بد هستند و این افراد بد اگر از بدی من آگاه شوند به من آسیب می زنند.
خجالت به معنی عدم حرمت نفس همراه با اضطراب می باشد.
همیشه احساس کودک را تایید کنید.
وقتی ترسید، نگید این که ترس نداره یا نترس، باید گفت می دونم می ترسی.
در صورت نفی و رد احساس کودک، او به این نتیجه می رسد که من هیچی نمی فهمم، هر چه احساس می کنم اشتباه است و شروع به نفی احساس خود و شخصیت خود می کند.❤️
#حس_شیرین_زندگی
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
@nightstory57(2).mp3
11.3M
🍃رییسبازیدرنیار
༺◍⃟🐻🦔჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
اگه میخوای فرزندت رئیس بازی در نیاره❤️
#شب_بخیر_کوچولو
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹دخیل عشق
🍃برگ۶۵
ناراحت است که چطور خرج خانهی خودش و قسط خانهی جلالیه را جور کند .نمیداند دوباره میتواند مثل چند سال پیش که هنوز جای پایش در بیمارستان، محکم نشده بود؛باز کار تایپ بگیرد به خانه بیاورد یا نه؟
به اتاق عمران که میرسد، تا چشمش به عکس رضا میافتد، به لبخند او جواب میدهد و از اینکه پایش را به بهشتش کشیده بود؛ تشکر میکند.مطمئن است اگر دیروز اتفاقی، حرفی پیش نمیآمد و پیش سید رضا نمیرفتند ؛سالها میگذشت و رسول چیزی از جبهه رفتنش به او نمیگفت. اگر سید رضا از سید رسول طرفداری نمیکرد و در جوابش، حوریه را از خود نمیراند؛ او هرگز به رسول جواب مثبت نمیداد.
_چه عجب از این طرف خانوم وفایی! تو فکری؟
_ آقای بشارتی عذرم رو خواسته،از هفتهی دیگه، یکی دیگه جای من میاد.
عمران از تعجب دهانش باز میماند که حوری داروی آقا نصرت را میدهد و با صورت خیس از اشک، از اتاق بیرون میرود.
تا سامانی بیاید و دختر شمارهی تلفن دکتر مغز و اعصاب مرکز را بگیرد، جانش در میآید. تلفن میکند و منشی برای ساعت ۹شب دو روز دیگه وقت میدهد. با خیال راحت،اتاقها را یک به یک میگردد و به همه سر میزند. دلش میگیرد و مینشیند کنار رختشور که مثل همیشه، کم حرف است و دارد اتو میکشد.
_ دنیا همینه دختر! یه روز خوشی، یه روز ناخوش. مثل همین بهجت خانوم خودمون. یه روز حالش خوبه، میاد کمک حال من میشه؛ یه روز حالش بده، تک و تنها میمونه تو خونه و درد میکشه.
غصه رو بریز دور؛ هرچی درد و بلاست از دلت جارو کن بریز دور.
آمنه اتاقها را جارو میزند و حوریه تند تند خاطرات را تایپ میکند. رسول میرود سراغ کار، میرود جایی دور از خانه تا کسی دردش را نداند. بعد ناامید و پشیمان برمیگردد. میداند اگر هم کاری پیدا کند، باز تا بفهمند حالش بد میشود، اخراجش میکنند.
حوریه به احسان املا میگوید و مسئلههای ریاضی را برایش توضیح میدهد.کتابها عوض شدهاند، درسها عوض شدهاند. مجبور است سر فرصت همهی کتابهای بچهها را بخواند و بداند باید چطور کمکشان کند. حرفها و صداها را با اکبر تمرین میکند.از آمنه درس میپرسد. بچهها گرسنه شدهاند؛ اما از رسول خبری نیست .میترسد دوباره حالش بد شده باشد. سفرهی شام را پهن میکند و بچهها دورش جمع میشوند. چادرش را سر میکند و تا سر کوچه میرود،کوچه بعدی را هم میرود و برمیگردد و دوباره میافتد به دوره کردن کوچهها.
آقا حیدر را که میبیند رویش نمیشود چیزی بپرسد؛ اما باید بپرسد. تا میخواهد خودش را آماده کند و چیزی بپرسد؛ مرد پیش قدم میشود و میگوید:《 نگران نباشین؛ یه ساعت پیش به آقا رسول گفتم که میگردم یه کار خوب براش پیدا میکنم.》 دختر نفس راحتی میکشد؛ اما باز با نگرانی به سر کوچه چشم میدوزد.
《داری میمیری و زنده میشوی حوریه. پس رسولت کجا بود ؟یک ساعت پیش نزدیک خانه بوده، پس حالا کجاست؟ چرا خودش را نشان نمیدهد؟چرا قلبت را میشکند؟ نگرانی در دلت خانهای برای خودش ساخته و خیال ترک آن را ندارد.》
دلشوره دل حوریه را در خود میفشارد. به خانه برمیگردد. پسرها شام خورده و کنار سفره خوابشان برده است. آمنه هم پشت پنجره نشسته و درسش را میخواند .با آمدن او ،از جا میپرد و وقتی میبیند تنهاست، سرش را پایین میاندازد.
حوریه، بچهها را در رختخوابشان میگذارد و دوباره به سر کوچه برمیگردد که میبیند رسول سلانه سلانه،دارد میآید.
چشمان حوریه،در تاریک و روشنی کوچه،به سر و لباس مرد مانده است و همین که میبیند سالم است و خبری از درگیری نیست،دلش آرام میگیرد.
_من باید همیشه شرمندهی تو باشم. باور کن از تو و بچهها روم نمیشد بیام خونه. نتونستم کار پیدا کنم.رفتم نشستم تو حرم و مثل بچهها گریه کردم. الآنم یه ساعته هی میام سر کوچه و برمیگردم.
کار حوریه تا صبح دلداری دادن مرد است. اما دوباره شب که میشود، مرد اشکش سرازیر میشود؛درست مثل شب قبل که در کوچه گریهاش گرفته بود، از درد بیکاریش از درد بیدرمانش .
حوریه سرشار از شور و هیجانی که از درونش سرزیر شده است، نیم ساعت قبل از وقت دکتر، رسول را میکشاند به اتاق انتظار مطب. به هر باز و بسته شدن در اتاق دکتر هم، دلش تا دهانش بالا میآید و به سر جایش برمیگردد. دکتر چند سوال میپرسد و رسول به فکر فرو میرود.
_ قبل اینکه خمپاره بخوره تو سنگر، یکی گفت دراز بکشین. منم همینطور زل زدم بهش و خندهم گرفت. آخه خبری نبود؛
اما یهو انگار یکی دستم رو گرفت و ۱۰۰ متر من رو برد بالا و دوباره پرتم کرد رو زمین. حوریه که دارد حرفهای جدیدی میشنود؛ حسابی حواسش پی رسول است. دکتر هر چند خسته است، اما به خاطر حوریه هم که شده حسابی مرد را معاینه میکند. از جزئیات حالش میپرسد و میگوید بهتر است پروندهی پزشکی آن زمان را پیدا کنند.چون احتمال دارد رسول در جبهه، موجی شده باشد .
.حوریه یک آن مثل رسول انگار ۱۰۰ متر از زمین بالا میرود دوباره پرت میشود روی صندلی مطب .خوشحال است خوشحال است که لااقل دارد میفهمد مشکل شوهرش از چیست.
_من چند روز بیشتر اونجا نبودم. اصلا نمیدونستم کی به کیه که بخوام جانباز و موجی بشم. تو این بیپولی اگه تو اصرار نمیکردی، دکترم نمیاومدم. این همه عکس و آزمایشی هم که نوشته، لابد کلی پولش میشه.
_سید رسول آخه چطور دلت اومده تو این همه سال دنبال دکتر و متخصص نری و بذاری حالت بدتر بشه.
_دکتر که رفتم؛اما نمیدونستم چرا خوب نمیشم.
حوریع به برق آشنای چشمان مردش نگاه میکند و میگوید:《 آخه تو رفتی پیش یه دکتر عمومی و گفتی سرت درد میکنه. اون که نمیدونسته سابقهی جبهه داری و اونجا موج انفجار بهت خورده.》 مرد هیچ نمیگوید. آنقدر مشکلات زندگی در بایگ و پیدا کردن مدام کار جدید، خستهاش میکرد که به فکر سلامتی خودش نبود.به قول همه، فکر میکرد آدم بد خُلقی است و چارهای جز تحمل خودش ندارد. حوریه صبح که بیدار میشود؛ رختخواب رسول خالی است و کم مانده آفتاب بزند.صدای بسته شدن در که میآید، سریع از جایش بلند میشود؛ اما رسول رفته است ،بی آنکه بداند کجا میرود. تا بچهها را روانه کند و خودش را به اتوبوس برساند، دیرش میشود .میخواهد آن چند روز را هم به موقع به سر کار برود تا صدای بشارتی و سامانی در نیاید.
اتوبوس که پشت چراغ قرمز توقف میکند؛ چشمش به مردانی میافتد که کنار میدان ایستادهاند تا سر کار بروند. هر کس هم بقچهی غذای ظهر و یا لباس کارش را زیر بغلش زده است. اتوبوس که راه میافتد، تازه حوریه چشمش به رسول میافتد که در میان آن مردان ایستاده است،بی بقچهی غذا و لباس کار بلند میشود و تا جایی که توان دارد در دلش نام رسول را فریاد میزند و به شیشهی اتوبوس میزند. اتوبوس از کارگران دور و دورتر میشود و حوریه از پنجرهی اتوبوس میبیند وانتی کنار مردها توقف میکند.
رسول میخواست کارگری کند، میخواست با آن حالش، برود آجر بالا بیندازد و با عمله و بناها سر و کله بزند. با آن هیکل تنومندش، بعید نبود زود کار پیدا کند؛ اما مگر میتوانست تحمل کند و با کسی دعوایش نشود.
حوریه دلش میخواهد از اتوبوس پیاده شود و برود دنبالش، اما میترسد باز مردش خجالت بکشد و تا شب خودش را در کوچهها آواره کند. تا به مرکز میرسد، میرود بالای سر حاجی و حرفهای دکتر را برایش تعریف میکند.
_باورم نمیشه. آخه بعد این همه سال چطور نرفته دنبالش! _فامیل شماست دیگه. اونقده بچه بوده که این چیزها به فکرش نمیرسیده. موندم چطور خودش رو رسونده خط مقدم.
تا حاجی یادش میدهد کجا برود، مرخصی ساعتی میگیرد و راه میافتد طرف بنیاد. اولش فکر میکنند شوخی میکند، و از این اتاق به آن اتاق میفرستندش.بعد از آن همه سال اصلاً معلوم نبود دنبال چه میگشت. به هر اتاقی که میرود دوباره شروع میکند به گفتن حرفهایش. آخر هم پاسش میدهند به قرارگاه تیپ ۲۱ امام رضا که در نیشابور است. _پروندهی اعزامیهای سالهای آخر جنگ،همه رفته نیشابور. اونجا هم بعید بدونم پروندهی پزشکی بیست و چند سال پیش پیدا بشه. از کدوم یگان بوده؟
هیچ چیز نمیداند باید حسابی رسول را به حرف میکشید. ماجرا را که به حاجی میگوید او هم قول میدهد از طریق یکی از دوستانش پیگیر باشد تا ببیند چطور میتوانند پروندهی رسول را پیدا کنند. دیگر تا پایان ساعت کارش، چیزی نمانده است که راه میافتد طرف خانه. نمیداند بچهها را به که بسپارد، تا با رسول به نیشابور بروند.اگر مرد میانهی راه، در اتوبوس حالش بد میشد، چه کار باید میکرد؟ به ذهنش میرسد اول صبوره را بفرستد آنجا پرس وجویی بکند و بعد که مشخص شد کجا باید برود و چه مدارکی ببرند، خودشان بروند نیشابور. شمارهی صبوره را که میگیرد، نمیداند چطور و چه جور سر مطلب را باز میکند تا او شوکه نشود.
_چی داری میگی تو؟مگه میشه؟زده بهسرت.تو این همه سال،هرکی جانباز بوده،رفته واسه خودش پرونده درست کرده و خونه و ماشینشم گرفته.
_این طوری هام نیست صبوره. یه جانبازی اومد آسایشگاه ملاقات رفیقش که جفت پا نداشت؛اصلا نرفته بود سراغ گرفتن کارت جانبازی؛میگفت همین که برای خودش ثابت شده و خدا میدونه،کافیه.
_تو چی حوریه؟تو دلت میخواد چی رو ثابت کنی؟میخوای به زورم که شده برای خودت شوهر جانباز درست کنی؟
_چرت نگو صبوره!برای خودش دارم به آب و آتیش میزنم تا درمانش کنم. برای بچههاش تا دیگه کسی نگه باباشون قاطی داره.
_من که بعید میدونم به این راحتی به جواب برسی؛اما باشه،فردا میگم فرهاد با ماشینش من رو ببره قرارگاه.
_پس حسابی ته و توی قضیه رو در بیار.
تا گوشی را قطع میکند،اتوبوس به ایستگاه آخر و نزدیک حرم رسیده است. 🍂
#قصه_شب
#دخیل_عشق
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
برای امشب بهتون میگم امیدوارم اون چیزی که خیلی الان نگرانش هستین ؛
فردا یه «آخیش حل شد»عمیق باشه گوشه
قلبتون.❤️
شبتون بخیر🌙✨
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
❣من بی تو یک واژهی ساده بیش نیستم
اما کنارت، همچون یک کتاب عاشقانه آرام میشوم...
ورق بزن مرا که سطر به سطرم
پر از دوستت دارم است...💕
#خاصترین_مخاطب_خاص_قلبم
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️
و گمان مبر
که میان من و تـღـو
چیزی عوض شده...
آنگاه که نمیگویم دوستت دارم
یعنی که دوستترت دارم!💕|
#دلبر_جانم
#بمونی_برام
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
دَر سکوت شَب" ڱوش ڪٌن؛
حَتی اَز این فاصله ی دور هَم می توانی
صِدای تپش های قـَــلبِ مَرا بشنَوی؛
که به خاطرِتو می تپد♡ 💕
شبت سرشار از آرامش 😘
#نگارم
#یادت_باشه|
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
|
VID_20230416_214630_155.mp4_۱۶۰۴۲۰۲۳.mp3
1.17M
هیچوقت برای فهمیده شدن فریاد نزنید
آنکه شما رو بفهمد " صدایِ سکوتتان را بهتر می شنود...❤️
#شباهنگ
#حس_خوب_آرامش
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7