@nightstory57(2).mp3
11.3M
🍃رییسبازیدرنیار
༺◍⃟🐻🦔჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:
اگه میخوای فرزندت رئیس بازی در نیاره❤️
#شب_بخیر_کوچولو
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹دخیل عشق
🍃برگ۶۵
ناراحت است که چطور خرج خانهی خودش و قسط خانهی جلالیه را جور کند .نمیداند دوباره میتواند مثل چند سال پیش که هنوز جای پایش در بیمارستان، محکم نشده بود؛باز کار تایپ بگیرد به خانه بیاورد یا نه؟
به اتاق عمران که میرسد، تا چشمش به عکس رضا میافتد، به لبخند او جواب میدهد و از اینکه پایش را به بهشتش کشیده بود؛ تشکر میکند.مطمئن است اگر دیروز اتفاقی، حرفی پیش نمیآمد و پیش سید رضا نمیرفتند ؛سالها میگذشت و رسول چیزی از جبهه رفتنش به او نمیگفت. اگر سید رضا از سید رسول طرفداری نمیکرد و در جوابش، حوریه را از خود نمیراند؛ او هرگز به رسول جواب مثبت نمیداد.
_چه عجب از این طرف خانوم وفایی! تو فکری؟
_ آقای بشارتی عذرم رو خواسته،از هفتهی دیگه، یکی دیگه جای من میاد.
عمران از تعجب دهانش باز میماند که حوری داروی آقا نصرت را میدهد و با صورت خیس از اشک، از اتاق بیرون میرود.
تا سامانی بیاید و دختر شمارهی تلفن دکتر مغز و اعصاب مرکز را بگیرد، جانش در میآید. تلفن میکند و منشی برای ساعت ۹شب دو روز دیگه وقت میدهد. با خیال راحت،اتاقها را یک به یک میگردد و به همه سر میزند. دلش میگیرد و مینشیند کنار رختشور که مثل همیشه، کم حرف است و دارد اتو میکشد.
_ دنیا همینه دختر! یه روز خوشی، یه روز ناخوش. مثل همین بهجت خانوم خودمون. یه روز حالش خوبه، میاد کمک حال من میشه؛ یه روز حالش بده، تک و تنها میمونه تو خونه و درد میکشه.
غصه رو بریز دور؛ هرچی درد و بلاست از دلت جارو کن بریز دور.
آمنه اتاقها را جارو میزند و حوریه تند تند خاطرات را تایپ میکند. رسول میرود سراغ کار، میرود جایی دور از خانه تا کسی دردش را نداند. بعد ناامید و پشیمان برمیگردد. میداند اگر هم کاری پیدا کند، باز تا بفهمند حالش بد میشود، اخراجش میکنند.
حوریه به احسان املا میگوید و مسئلههای ریاضی را برایش توضیح میدهد.کتابها عوض شدهاند، درسها عوض شدهاند. مجبور است سر فرصت همهی کتابهای بچهها را بخواند و بداند باید چطور کمکشان کند. حرفها و صداها را با اکبر تمرین میکند.از آمنه درس میپرسد. بچهها گرسنه شدهاند؛ اما از رسول خبری نیست .میترسد دوباره حالش بد شده باشد. سفرهی شام را پهن میکند و بچهها دورش جمع میشوند. چادرش را سر میکند و تا سر کوچه میرود،کوچه بعدی را هم میرود و برمیگردد و دوباره میافتد به دوره کردن کوچهها.
آقا حیدر را که میبیند رویش نمیشود چیزی بپرسد؛ اما باید بپرسد. تا میخواهد خودش را آماده کند و چیزی بپرسد؛ مرد پیش قدم میشود و میگوید:《 نگران نباشین؛ یه ساعت پیش به آقا رسول گفتم که میگردم یه کار خوب براش پیدا میکنم.》 دختر نفس راحتی میکشد؛ اما باز با نگرانی به سر کوچه چشم میدوزد.
《داری میمیری و زنده میشوی حوریه. پس رسولت کجا بود ؟یک ساعت پیش نزدیک خانه بوده، پس حالا کجاست؟ چرا خودش را نشان نمیدهد؟چرا قلبت را میشکند؟ نگرانی در دلت خانهای برای خودش ساخته و خیال ترک آن را ندارد.》
دلشوره دل حوریه را در خود میفشارد. به خانه برمیگردد. پسرها شام خورده و کنار سفره خوابشان برده است. آمنه هم پشت پنجره نشسته و درسش را میخواند .با آمدن او ،از جا میپرد و وقتی میبیند تنهاست، سرش را پایین میاندازد.
حوریه، بچهها را در رختخوابشان میگذارد و دوباره به سر کوچه برمیگردد که میبیند رسول سلانه سلانه،دارد میآید.
چشمان حوریه،در تاریک و روشنی کوچه،به سر و لباس مرد مانده است و همین که میبیند سالم است و خبری از درگیری نیست،دلش آرام میگیرد.
_من باید همیشه شرمندهی تو باشم. باور کن از تو و بچهها روم نمیشد بیام خونه. نتونستم کار پیدا کنم.رفتم نشستم تو حرم و مثل بچهها گریه کردم. الآنم یه ساعته هی میام سر کوچه و برمیگردم.
کار حوریه تا صبح دلداری دادن مرد است. اما دوباره شب که میشود، مرد اشکش سرازیر میشود؛درست مثل شب قبل که در کوچه گریهاش گرفته بود، از درد بیکاریش از درد بیدرمانش .
حوریه سرشار از شور و هیجانی که از درونش سرزیر شده است، نیم ساعت قبل از وقت دکتر، رسول را میکشاند به اتاق انتظار مطب. به هر باز و بسته شدن در اتاق دکتر هم، دلش تا دهانش بالا میآید و به سر جایش برمیگردد. دکتر چند سوال میپرسد و رسول به فکر فرو میرود.
_ قبل اینکه خمپاره بخوره تو سنگر، یکی گفت دراز بکشین. منم همینطور زل زدم بهش و خندهم گرفت. آخه خبری نبود؛
اما یهو انگار یکی دستم رو گرفت و ۱۰۰ متر من رو برد بالا و دوباره پرتم کرد رو زمین. حوریه که دارد حرفهای جدیدی میشنود؛ حسابی حواسش پی رسول است. دکتر هر چند خسته است، اما به خاطر حوریه هم که شده حسابی مرد را معاینه میکند. از جزئیات حالش میپرسد و میگوید بهتر است پروندهی پزشکی آن زمان را پیدا کنند.چون احتمال دارد رسول در جبهه، موجی شده باشد .
.حوریه یک آن مثل رسول انگار ۱۰۰ متر از زمین بالا میرود دوباره پرت میشود روی صندلی مطب .خوشحال است خوشحال است که لااقل دارد میفهمد مشکل شوهرش از چیست.
_من چند روز بیشتر اونجا نبودم. اصلا نمیدونستم کی به کیه که بخوام جانباز و موجی بشم. تو این بیپولی اگه تو اصرار نمیکردی، دکترم نمیاومدم. این همه عکس و آزمایشی هم که نوشته، لابد کلی پولش میشه.
_سید رسول آخه چطور دلت اومده تو این همه سال دنبال دکتر و متخصص نری و بذاری حالت بدتر بشه.
_دکتر که رفتم؛اما نمیدونستم چرا خوب نمیشم.
حوریع به برق آشنای چشمان مردش نگاه میکند و میگوید:《 آخه تو رفتی پیش یه دکتر عمومی و گفتی سرت درد میکنه. اون که نمیدونسته سابقهی جبهه داری و اونجا موج انفجار بهت خورده.》 مرد هیچ نمیگوید. آنقدر مشکلات زندگی در بایگ و پیدا کردن مدام کار جدید، خستهاش میکرد که به فکر سلامتی خودش نبود.به قول همه، فکر میکرد آدم بد خُلقی است و چارهای جز تحمل خودش ندارد. حوریه صبح که بیدار میشود؛ رختخواب رسول خالی است و کم مانده آفتاب بزند.صدای بسته شدن در که میآید، سریع از جایش بلند میشود؛ اما رسول رفته است ،بی آنکه بداند کجا میرود. تا بچهها را روانه کند و خودش را به اتوبوس برساند، دیرش میشود .میخواهد آن چند روز را هم به موقع به سر کار برود تا صدای بشارتی و سامانی در نیاید.
اتوبوس که پشت چراغ قرمز توقف میکند؛ چشمش به مردانی میافتد که کنار میدان ایستادهاند تا سر کار بروند. هر کس هم بقچهی غذای ظهر و یا لباس کارش را زیر بغلش زده است. اتوبوس که راه میافتد، تازه حوریه چشمش به رسول میافتد که در میان آن مردان ایستاده است،بی بقچهی غذا و لباس کار بلند میشود و تا جایی که توان دارد در دلش نام رسول را فریاد میزند و به شیشهی اتوبوس میزند. اتوبوس از کارگران دور و دورتر میشود و حوریه از پنجرهی اتوبوس میبیند وانتی کنار مردها توقف میکند.
رسول میخواست کارگری کند، میخواست با آن حالش، برود آجر بالا بیندازد و با عمله و بناها سر و کله بزند. با آن هیکل تنومندش، بعید نبود زود کار پیدا کند؛ اما مگر میتوانست تحمل کند و با کسی دعوایش نشود.
حوریه دلش میخواهد از اتوبوس پیاده شود و برود دنبالش، اما میترسد باز مردش خجالت بکشد و تا شب خودش را در کوچهها آواره کند. تا به مرکز میرسد، میرود بالای سر حاجی و حرفهای دکتر را برایش تعریف میکند.
_باورم نمیشه. آخه بعد این همه سال چطور نرفته دنبالش! _فامیل شماست دیگه. اونقده بچه بوده که این چیزها به فکرش نمیرسیده. موندم چطور خودش رو رسونده خط مقدم.
تا حاجی یادش میدهد کجا برود، مرخصی ساعتی میگیرد و راه میافتد طرف بنیاد. اولش فکر میکنند شوخی میکند، و از این اتاق به آن اتاق میفرستندش.بعد از آن همه سال اصلاً معلوم نبود دنبال چه میگشت. به هر اتاقی که میرود دوباره شروع میکند به گفتن حرفهایش. آخر هم پاسش میدهند به قرارگاه تیپ ۲۱ امام رضا که در نیشابور است. _پروندهی اعزامیهای سالهای آخر جنگ،همه رفته نیشابور. اونجا هم بعید بدونم پروندهی پزشکی بیست و چند سال پیش پیدا بشه. از کدوم یگان بوده؟
هیچ چیز نمیداند باید حسابی رسول را به حرف میکشید. ماجرا را که به حاجی میگوید او هم قول میدهد از طریق یکی از دوستانش پیگیر باشد تا ببیند چطور میتوانند پروندهی رسول را پیدا کنند. دیگر تا پایان ساعت کارش، چیزی نمانده است که راه میافتد طرف خانه. نمیداند بچهها را به که بسپارد، تا با رسول به نیشابور بروند.اگر مرد میانهی راه، در اتوبوس حالش بد میشد، چه کار باید میکرد؟ به ذهنش میرسد اول صبوره را بفرستد آنجا پرس وجویی بکند و بعد که مشخص شد کجا باید برود و چه مدارکی ببرند، خودشان بروند نیشابور. شمارهی صبوره را که میگیرد، نمیداند چطور و چه جور سر مطلب را باز میکند تا او شوکه نشود.
_چی داری میگی تو؟مگه میشه؟زده بهسرت.تو این همه سال،هرکی جانباز بوده،رفته واسه خودش پرونده درست کرده و خونه و ماشینشم گرفته.
_این طوری هام نیست صبوره. یه جانبازی اومد آسایشگاه ملاقات رفیقش که جفت پا نداشت؛اصلا نرفته بود سراغ گرفتن کارت جانبازی؛میگفت همین که برای خودش ثابت شده و خدا میدونه،کافیه.
_تو چی حوریه؟تو دلت میخواد چی رو ثابت کنی؟میخوای به زورم که شده برای خودت شوهر جانباز درست کنی؟
_چرت نگو صبوره!برای خودش دارم به آب و آتیش میزنم تا درمانش کنم. برای بچههاش تا دیگه کسی نگه باباشون قاطی داره.
_من که بعید میدونم به این راحتی به جواب برسی؛اما باشه،فردا میگم فرهاد با ماشینش من رو ببره قرارگاه.
_پس حسابی ته و توی قضیه رو در بیار.
تا گوشی را قطع میکند،اتوبوس به ایستگاه آخر و نزدیک حرم رسیده است. 🍂
#قصه_شب
#دخیل_عشق
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
برای امشب بهتون میگم امیدوارم اون چیزی که خیلی الان نگرانش هستین ؛
فردا یه «آخیش حل شد»عمیق باشه گوشه
قلبتون.❤️
شبتون بخیر🌙✨
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
❣من بی تو یک واژهی ساده بیش نیستم
اما کنارت، همچون یک کتاب عاشقانه آرام میشوم...
ورق بزن مرا که سطر به سطرم
پر از دوستت دارم است...💕
#خاصترین_مخاطب_خاص_قلبم
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️
و گمان مبر
که میان من و تـღـو
چیزی عوض شده...
آنگاه که نمیگویم دوستت دارم
یعنی که دوستترت دارم!💕|
#دلبر_جانم
#بمونی_برام
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
دَر سکوت شَب" ڱوش ڪٌن؛
حَتی اَز این فاصله ی دور هَم می توانی
صِدای تپش های قـَــلبِ مَرا بشنَوی؛
که به خاطرِتو می تپد♡ 💕
شبت سرشار از آرامش 😘
#نگارم
#یادت_باشه|
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
|
VID_20230416_214630_155.mp4_۱۶۰۴۲۰۲۳.mp3
1.17M
هیچوقت برای فهمیده شدن فریاد نزنید
آنکه شما رو بفهمد " صدایِ سکوتتان را بهتر می شنود...❤️
#شباهنگ
#حس_خوب_آرامش
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
❣پدرمهربانم امام زمانم ❣
اِ؎بهـــٰــار؎تَـــــرین آیِنہ هَستے۔۔۔◇
﴿یـــــوسُف ڪَنعٰانے مَـــــن۔۔۔﴾،
" ۔۔۔سَـــــلٰام۔۔۔"
آقٰاجـــآنم۔۔۔بیآ و
أذٰان ؏ِــــشق بخوٰان ۔۔۔!
تٰا جهـــــآن سَراسَر مُسلمـــــآن شَود!
بیآ۔۔۔ و ،
«وَ نُرِيـــــدُ أَنْ نَمُنَّ....❀»رٰا،
فَریــــٰـادڪُن...
چِشم انتـــــظٰار مٰاندهأم ؛
مَـــــن سَرخُوشم أز ،
لِذّت این چِشـــــم بِہ رٰاهے۔۔۔
و َ
«چِشـــــم انتظٰار مےمآنم ...𑁍»
#سلام_حضرت_دلدار
#امام_زمان
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
❣دعای عهد ❣
🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹
اللّٰهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظِیمِ، وَرَبَّ الْکُرْسِیِّ الرَّفِیعِ، وَرَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَمُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجِیلِ وَالزَّبُورِ، وَرَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَمُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظِیمِ، وَرَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبِینَ وَالْأَنْبِیاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ .
اللّٰهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُکَ بِوَجْهِکَ الْکَرِیمِ وَبِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنِیرِ وَمُلْکِکَ الْقَدِیمِ، یَا حَیُّ یَا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذِی أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمَاواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَبِاسْمِکَ الَّذِی یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یَا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَیٍّ، وَیَا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَیٍّ، وَیَاحَیّاً حِینَ لَاحَیَّ، یَا مُحْیِیَ الْمَوْتیٰ، وَمُمِیتَ الْأَحْیاءِ، یَا حَیُّ لَاإِلٰهَ إِلّا أَنْتَ
اللّٰهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِیَ الْمَهْدِیَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَیْهِ وَعَلَیٰ آبائِهِ الطَّاهِرِینَ عَنْ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَالْمُؤْمِناتِ فِی مَشارِقِ الْأَرْضِ وَمَغارِبِها، سَهْلِها وَجَبَلِها، وَبَرِّها وَبَحْرِها، وَعَنِّی وَعَنْ وَالِدَیَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ الله
وَمِدادَ کَلِماتِهِ، وَمَا أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَأَحاطَ بِهِ کِتابُهُ.
اللّٰهُمَّ إِنِّی أُجَدِّدُ لَهُ فِی صَبِیحَةِ یَوْمِی هٰذَا وَمَا عِشْتُ مِنْ أَیَّامِی عَهْداً وَعَقْداً وَبَیْعَةً لَهُ فِی عُنُقِی لَا أَحُولُ عَنْها وَلَا أَزُولُ أَبَداً، اللّٰهُمَّ اجْعَلْنِی مِنْ أَنْصارِهِ وَأَعْوانِهِ، وَالذَّابِّینَ عَنْهُ، والْمُسارِعِینَ إِلَیْهِ فِی قَضاءِ حَوَائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلِینَ لِأَوامِرِهِ
، وَالْمُحامِینَ عَنْهُ، وَالسَّابِقِینَ إِلیٰ إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدِینَ بَیْنَ یَدَیْهِ؛
اللّٰهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنِی وَبَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذِی جَعَلْتَهُ عَلَیٰ عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً فَأَخْرِجْنِی مِنْ قَبْرِی مُؤْتَزِراً کَفَنِی، شاهِراً سَیْفِی، مُجَرِّداً قَناتِی، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدَّاعِی فِی الْحاضِرِ وَالْبادِی. اللّٰهُمَّ أَرِنِی الطَّلْعَةَ الرَّشِیدَةَ، وَالْغُرَّةَ الْحَمِیدَةَ، وَاکْحَُلْ
ناظِرِی بِنَظْرَةٍ مِنِّی إِلَیْهِ، وَعَجِّلْ فَرَجَهُ، وَسَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَأَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بِی مَحَجَّتَهُ، وَأَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ.
وَاعْمُرِ اللّٰهُمَّ بِهِ بِلادَکَ، وَأَحْیِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَقَوْلُکَ الْحَقُّ:﴿ ظَهَرَ الْفَسٰادُ فِی الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِمٰا کَسَبَتْ أَیْدِی النّٰاسِ ﴾ ، فَأَظْهِرِ اللّٰهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمَّیٰ بِاسْمِ رَسُولِکَ، حَتَّیٰ لَایَظْفَرَ بِشَیْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ،
وَیُحِقَّ الْحَقَّ وَیُحَقِّقَهُ؛
وَاجْعَلْهُ اللّٰهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ، وَناصِراً لِمَنْ لَایَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَمُجَدِّداً لِمَا عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَمُشَیِّداً لِمَا وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دِینِکَ وَسُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّی اللّٰهُ عَلَیْهِ وآلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّٰهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدِینَ.
اللّٰهُمَّ وَسُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّی اللّٰهُ عَلَیْهِ وآلِهِ بِرُؤْیَتِهِ وَمَنْ تَبِعَهُ عَلَیٰ دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ . اللَّهُمَّ اکْشِفْ هٰذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هٰذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَعَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیداً وَنَرَاهُ قَرِیباً، بِرَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِینَ...💚
الْعَجَلَ الْعَجَلَ یَا مَوْلایَ یَا صاحِبَ الزَّمانِ🌹
#امام_زمان
#فلسطین
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
☘☘☘
زیارتنامه امام زین العابدین امام باقر امام صادق(علیهم السلام) در روز سه شنبه
🍀. بسم الله الرحمن الرحیم. 🍀
السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا خُزَّانَ عِلْمِ اللّٰهِ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا تَرَاجِمَةَ وَحْىِ اللّٰهِ،
السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَئِمَّةَ الْهُدَىٰ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَعْلامَ التُّقىٰ، السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْلادَ رَسُولِ اللّٰهِ،
أَنَا عَارِفٌ بِحَقِّكُمْ، مُسْتَبْصِرٌ بِشَأْنِكُمْ،
مُعادٍ لِأَعْدائِكُمْ، مُوَالٍ لِأَوْلِيَائِكُمْ، بِأَبِى أَنْتُمْ وَأُمِّى، صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ
. اللّٰهُمَّ إِنِّى أَتَوالىٰ آخِرَهُمْ كَمَا تَوالَيْتُ أَوَّلَهُمْ، وَأَبْرَأُ مِنْ كُلِّ وَلِيجَةٍ دُونَهُمْ، وَأَكْفُرُ بِالْجِبْتِ وَالطَّاغُوتِ وَاللَّاتِ وَالْعُزَّىٰ . صَلَوَاتُ اللّٰهِ عَلَيْكُمْ يَا مَوالِىَّ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَيِّدَ الْعَابِدِينَ وَسُلالَةَ الْوَصِيِّينَ،
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا بَاقِرَ عِلْمِ النَّبِيِّينَ،
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا صَادِقاً مُصَدَّقاً فِى الْقَوْلِ وَالْفِعْلِ،
يَا مَوالِىَّ هٰذَا يَوْمُكُمْ وَهُوَ يَوْمُ الثُّلَثَاءِ، وَأَنَا فِيهِ ضَيْفٌ لَكُمْ وَمُسْتَجِيرٌ بِكُمْ، فَأَضِيفُونِى وَأَجِيرُونِى بِمَنْزِلَةِ اللّٰهِ عِنْدَكُمْ وَآلِ بَيْتِكُمُ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ.....❤️
#طوفان_الاقصی
#سلام_بر_ائمه_بقیع
❤️ بانوی تراز👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🍃دمی با قرآن
💠 فَدَعَا رَبَّهُ أَنِّي مَغْلُوبٌ فَانْتَصِرْ(۱۰)
فَفَتَحْنَا أَبْوَابَ السَّمَاءِ بِمَاءٍ مُنْهَمِرٍ(۱۱)
وَفَجَّرْنَا الْأَرْضَ عُيُونًا فَالْتَقَى الْمَاءُ عَلَىٰ أَمْرٍ قَدْ قُدِرَ(۱۲)
💠تا آنکه به درگاه خدایش دعا کرد که من سخت مغلوب قوم شدهام تو مرا یاری فرما.(١٠)
ما هم درهای آسمان گشودیم و سیلابی از آسمان فرو ریختیم.(١١)
و در زمین چشمهها جاری ساختیم تا آب آسمان و زمین با هم به طوفانی که مقدّر حتمی بود اجتماع یافت.(١٢) 💚
#امام_زمان
#سوره_قمر_آیات۱۰تا۱۲
#امام_زمان
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🍃حدیث روز
🔸شخصی به رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم عرض کرد:
کاری به من بیاموز که وقتی انجام دادم، خداوند در آسمان و مردم در زمین مرا دوست بدارند.
رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند:
به آنچه نزد خداست راغب باش تا خدا تو را دوست بدارد و به آنچه در دست مردم است بی رغبت باش تا مردم تو را دوست بدارند.💚
#امام_زمان
#بحار_الانوار_جلد۱۰۸_حصفحه۷۲
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🍃برگی از نهج البلاغه
و درود خدابراو فرمود:
صفت مؤمن چنين فرمود: مؤمن را شادمانى در چهره است و اندوه در دل حوصله اش از همه بيش است و نفسش از همه خوارتر. برترى جويى را خوش ندارد و از خودنمايى بيزار است.
اندوهش بسيار و همتش بلند و خاموشيش دراز و وقتش مشغول است. مؤمن صبور و شكرگزار است، همواره در انديشه است و در اظهار نياز امساك كند. نرمخوى و نرم رفتار است. نفسش از صخره سخت تر است، در عين حال، خود را از بردگان كمتر مى گيرد💚
#امام_زمان
#نهج_البلاغه_حکمت۳۳۳
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹داستانک
پیرمرد محتضری که احساس می کرد مردنش نزدیک است، به پسرش گفت: مرا به حمام ببر. پسر، پدرش را به حمام برد.
پدر تشنه اش شد. آب خواست. پسر قنداب خنکی سفارش داد برایش آوردند و آن را به آرامی در دهان پدر ریخت و پس از شست وشو پدر را به خانه برد.
پس از چندی پدر از دنیا رفت و روزگار گذشت و پسر هم به سن کهولت رسید روزی به پسرش گفت: فرزندم مرگ من نزدیک است مرا به حمام ببر و شست وشو بده.
پسر نااهل بود و با غر و لند پدر را به حمام برد و کف حمام رهایش کرد و با خشونت به شستن پدر پرداخت.
پیرمرد رفتار خود با پدرش را به یاد آورد. آهی کشید و به پسر گفت: پسرم تشنه هستم.
پسر با تندی گفت: این جا آب کجا بود و طاس را از گنداب حمام پر کرد و به حلقوم پدر ریخت.
پدر اشک از دیده اش سرازیر شد و گفت: من قنداب دادم، گنداب خوردم. تو که گنداب می دهی ببین چه می خوری؟
مهربان باشیم
که چرخ فلک گرد است و میچرخد
#امام_زمان
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹رفیق خوب من
ﺁﺭﺍﻡ ﺑﺎﺵ
ﺍﻫﺪﺍﻑ ﺑﻠﻨﺪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺵ !
ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﻨﮕﺮ !
ﺍﺭﺯﺵ ﻫﺮ ﺛﺎﻧﯿﻪ ﺭﺍ ﺑﺪﺍﻥ !
ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻫﺮﮐﺎﺭﯼ، ﺑﻪ ﺑﺎﺯﺗﺎﺏ ﺁﻥ ﺑﯿﻨﺪﯾﺶ !
ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﻫﺪﻓﻬﺎﯾﺖ، ﺳﺨﺘﯽ ﺭﺍ ﻫﻞ ﺑﺪﻩ ﻭ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﺰﻥ !
ﻭ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﺎﺵ
ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﮐﻪ ﺑﯿﺪﺍﺭ ﻣﯽ ﺷﻮﯼ،
ﺑﻪ ﺗﻮ ﻓﺮﺻﺖ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺩﺍﺩﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ
ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﯽ ﻫﻤﻪ ﮔﺬﺷﺘﻪ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺑﮕﺬﺍﺭﯼ ﻭ ﺍﺯ ﻧﻮ ﺁﻏﺎﺯ ﮐﻨﯽ،
ﺁﻥ ﺭﺍ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ، با ﻋﺸﻖ ﺯﻧﺪﮔﯽ كن.❤️
#امام_زمان
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7