انسان شناسی ۱۵۴.mp3
10.22M
🍃انسان شناسی ۱۵۴
🍃استادشجاعی
🍃استادانصاریان
➖چرا من بعد از اینهمه سال مسلمونی، هنوز اندر خم یک کوچهام؟
➖چرا وقت گذاشتن برای ست کردن لباسام
برای تیپ و قیافهام
برای رشد و ارتقاء شغلم،
بیشتر از وقت گذاشتن برای شکار کردن خدا،
بیشتر از رفیق شدن با خدا بهم میچسبه ؟
#زنگ_تفکر
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
❣مامان مهربون
بابای عزیزم
✅ با کمک هم یک قصه بگویید.
یکی از فعالیتها برای پرورش ذهن خلاق و افزایش تفکر منطقی در کودکان این هست که شما قصه ای را شروع کنید.
سپس در یک جای حساس آن را قطع کرده و از کودک بخواهید تا آن را ادامه دهد.
سپس او در جایی که دوست دارد، داستان را قطع می کند و شما باید بقیه داستان را بسازید.
بد نیست که بعد از پایان یافتن داستانتان ، با کمک یکدیگر آن را در دفتر یادداشتی بنویسید تا یادگاری خوبی از این داستان برای روزهای بزرگسالی اش باشد.❤️
#حس_شیرین_زندگی
#جان_شیرینم
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
❣جان شیرینم
تو را دوست دارم
و این دوست داشتن
حقیقتیست که مرا
به زندگی دلبسته میکند..💕
#همدم_محبوب
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
♥️
با بدخط ترین حالتِ ممکن روی دیوارهای خیابانِ نرسیده به چهارراه نوشته بود. من!؟
من هنوز خواب آلود از هفتِ صبحِ اولین روزِ بعدِ تعطیلات، سرم را به شیشه ی نیمه سردِ تاکسی تکیه داده بودم و به مانده ی پولی که تا اخر ماه دارم فکر میکردم. به معده ای که قار و قور میکرد وعده ی ناهار میدادم و توی دلم به مسافری که سر صبح با صدای بلند تلفن چرتمان را پاره میکرد بد و بیراه میگفتم.
آدمِ معمولی که توی شنبه ها دلتنگ نمیشود! شنبه ها صبحِ بعد از دلتنگیست. صبحِ بعد از همه ی گریه ها و دردها و توی خود فرورفتن ها و فکر کردن به آخرِ دنیاهاست. شنبه، صبحِ بعد از غم است. صبحِ بعد از همان شبهایی که آدم فکر میکند هیچوقت سپیده نمی زند.
من جمله را خواندم و پلک هایم را بستم و به اینکه امشب حتما زودتر بخوابم تا فردا خواب آلود نباشم فکر کردم.
آدم ها با دلتنگی کنار می آیند. می دانی اصلا آدم ها با همه چیز توی این دنیا کنار می آیند. برای همین است که آدم از یک جایی به بعد دیگر فرار نمیکند. وسطِ شلوغ ترین و بدوبدوترین روزِ هفته، وسطِ همان ده دقیقه زمانِ غذا، تورا میبیند که رو به رویش نشسته ای و بعد هر لقمه ای که میخوری میخندی. تورا میبیند که خنده هایت میرود بالا و شکوفه میشود و میچسبد به درخت. تو را میبیند که خنده هایت بهار میشود. یاد میگیرد که از تو فرار نکند. ازینکه کجای دیگر این جهان نشسته باشی و خندیده باشی فرار نکند. که تورا وسطِ همه ی روزمرگی هایش گوشه ی امنِ دلش داشته باشد و از این که گوشه دنیایش نیستی فرار نکند. آدم با دوست داشتنش کنار می آید که جمعه ها را تمام میکند و تمام نمیشود. آدم با دوست داشتنش کنار می آید که اسپری برمیدارد و روی دیوار مینویسد "دوست نداشتنت از من برنمی آید". که یعنی تورا که هرکجای جهان باشی، این گوشه ی قلبم دارم و زندگی میکنم. یعنی ببین که سرپام و خوبم و دوستت دارم و زندگی میکنم.
#دلنوشته
#فقط_برای_تو
#فرمانده
♥️
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
❣قصه گو قصه می گوید...
#قصه_کودک
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
InShot_۲۰۲۳۰۵۲۰_۱۹۲۳۰۷۰۱۹_۲۰۰۵۲۰۲۳.mp3
12.4M
🌺 من به چه دردی میخورم؟🚍
༺◍⃟👧🏻🧒🏻჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄
رویکرد:یاد بگیریم از توانایی هامون درست استفاده کنیم 💪
#شب_بخیر_کوچولو
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌹فصل اول
🍃برگ دوازدهم
عبدالله گفت:《یقین بدانید که حسین پاسخی به شما نخواهد داد و هرگز بر یزید بن معاویه خروج نخواهد کرد.》
همگی وارد مسجد شدند. ربیع مسجد را از زیر نگاه گذراند و زبیربن یحیی را دید که با اضطراب و نگرانی با عبدالاعلی صحبت میکرد. کمی جلوتر رفت و شنید که زبیر میگفت:
《من شنیدهام در کوفه خبرهایی شده و کسانی که در حیات معاویه جرأت مخالفت نداشتند،اکنون فرصت را غنیمت دانستهاند و به گمان ضعف پسر معاویه در صدد آشوب و بلوا بر آمدهاند. الان هم گمان نمیکنم عمرو فقط برای دیدن عبدالله آمده باشد. 》
عبدالاعلی که تازه متوجه ورود عبدالله و دیگران شده بود،برخاست و به گرمی از عمرو و شبث استقبال کرد و بعد از نماز عبدالله همگی را برای افطار به خانهاش دعوت کرد. ام وهب بساط افطار را گسترد و همگی مشغول خوردن شدند. عبدالاعلی گفت:
《کاش عبدالله زودتر به بنی کلب باز میگشت تا زودتر چشم ما به دیدن بزرگان روشن میشد. 》
چشمش به ربیع افتاد. گفت:
《گویا ربیع به بزرگان نزدیکتر است تا عبدالاعلی!》
ربیع دلخور سر به زیر انداخت. عبدالله گفت:
《قصد شام داشتند که گرفتار حرامیان شدند و عمرو آنها را نجات داد و تا بنی کلب همراهی شان کرد.》
عمرو گفت:《اکنون هم قصد رفتن داشتیم تا شب به آخر نرسیده به کوفه برسیم.》
عمرو بن حجاج و شبث بن ربعی برای آن که ناچار به سخن نشوند،سریع برخاستند. با عبدالاعلی و زبیر خداحافظی کردند و بیرون رفتند. عبدالله آنها را بدرقه کرد. ربیع که پیدا بود تاب فضای سنگین حضور عبدالاعلی و زبیر را نداشت، رفتن را ترجیح داد و زیر نگاه تحقیر آمیزه زبیر بن یحیی بیرون رفت. عبدالاعلی چشمش به شمشیری افتاد که عمرو به عبدالله هدیه داده بود. زبیر نیز متوجه شمشیر شد و هر دو پرسشگر به یکدیگر نگاه کردند.
عمرو بن حجاج و شبث بن ربعی پیشاپیش یارانشان سوار بر اسب آهسته میرفتند. انگار هر دو در سکوتی سرد به سخنان عبدالله میاندیشیدند. شبث بیشتر برای آنکه نظر عمرو را بداند، شروع به صحبت کرد. گفت:
《 عبدالله سالهاست که از خزانه شام ارتزاق میکند. حق دارد از حکومت یزید دفاع کند. ما نباید از او چنین درخواستی میکردیم؛ اگر دست به کاری زند که به زیان ما باشد؟!》
و نگران سر تکان داد.
عمرو گفت:
《 بعد از جنگ قسطنطنیه من به کوفه بازگشتم، اما عبدالله به فارس رفت و من نمیدانستم که در این چند سال اینقدر تغییر کرده است. او عبدالله آن سالها نیست.》
ربیع کنار سفره نشسته بود. مادر ظرف آش را در سفره گذاشت و پرسید :
《عبدالله از علی چه گفت؟》
《 او گفت علی هرگز خلاف سنت رسول خدا کاری نمیکرد.》
مادر باز پرسید:《 و از معاویه نیز دفاع کرد؟》
《همانگونه که از علی دفاع کرد.》
و تکه نانی در کاسهی آش فرو برد بر دهان گذاشت. مادر گفت:《 اگر عبدالله به اهل جماعت پیوسته باشد، در نهایت طعمه دشمنان علی خواهد شد .》
《اهل جماعت؟!》
مادر گفت:《 آنان هم علی و هم معاویه را بر حق میدانند و به ایمان هر دو شهادت میدهند .》
ربیع گفت:《 چگونه میشود که معاویه و علی هر دو به سنت رسول خدا عمل کنند، اما همواره در جنگ و دشمنی با یکدیگر باشند؟!》
《بهترین میزان شناخت حق و باطل عدالت است. کسانی که عدالت علی را برنیافتند، به ستم معاویه تن دادند.》
ربیع به فکر فرو رفت. گفت:
《 کاش به بنی کلب باز نمیگشتیم.》
ام وهب نیز در پستوی خانه نشسته بود و به حرفهای عبدالله و دیگران گوش میداد و با خود میگفت:
《 کاش به بنی کلب باز نمیگشتیم.》
عبدالاعلی و زبیر در اتاق دیگر، کنار عبدالله بودند. عبدالله شمشیر اهدایی عمرو را به دیوار آویخت.زبیر با ولع سیب به دندان میکشید. سر بلند کرد و گفت :
《ما میدانیم که گروهی از بزرگان کوفه برای حسین بن علی نامه نوشتهاند و او را به کوفه فراخواندهاند. عمروبن حجاج از زمره آنهاست.》
عبدالاعلی گفت:《 از تو همین را خواستند ؟》
زبیر گفت :《پیش از این برای من نیز پیک فرستاده بودند.》
جوری گفت که عبدالله فهمید دروغ میگوید. عبدالله روبروی عبدالاعلی نشست. عبدالاعلی گفت:
《 تو خوب میدانی که بنی کلب با یزید پیوند دارد؛ هم به سبب و هم به پیمان.》
عبدالله گفت:《 من نیز شک ندارم که عمرو به خطا میرود و این کار کوفیان ،نتیجهای جز ریختن خون مسلمانان و اختلاف و تفرقه در امت اسلام نخواهد داشت.》
عبدالاعلی گفت :《کوفیان از معاویه کینه دارند،چون بیت المال را به شام برد از حقوق کوفیان کاست و همواره آنان را از حکومت دور داشت. الان هم مرگ معاویه را فرصتی میدانند تا به گذشتهی خویش بازگردند.》
زبیر گفت:《برای این کار،چه کسی بهتر از حسین بن علی؟!》
و گاز دیگری به سیب زد. عبدالله گفت:
《حسین بن علی اگر قصد جنگ با بنی امیه را داشت،بعد از برادرش حسن،بر معاویه میشورید .》🍂
#نامیرا
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
.
«لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا»
«نترس که خدا با ماست✨»
پس دیگه غصه ی چیو میخوری رفیق؟! میرسیم، میشه، خوشحال میشیم، میخندیم، ذوق میکنیم، به دست میاریم، درست میشه! ❤️
شبتون آروم ..🌺🍃
#بانوی_تراز
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
♥️
و دنیایِ من تنها جاییست که
به چشم های تو احتیاج دارد
برای زیستن
نفس کشیدن
زندگی کردن.
#دوستت_دارم
#فرمانده
♥️
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
💓🍃
به اندازه ی دلتنگی های عاشقانه،
عمیق تر از بی قراری هایم،
با تمام احساس دوستت دارم..❤️
#باوانم
#یادت_باشه
https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
❣بودنت هَـر دم مرا
جانی ببخشد بی دریغ
آیه ی ناب ِ تمام زندگی
از عمق جان میخواهمت...💕
#همنفسم
#میخوامت
.https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
یک چیزی باید باشد
که در هجومِ شب دلت را قرص کند
مثل امنیت شانههایت
مثل گرمای نَفَسهایت
مثل بودنت...!💕
شبت سرشار از حال خوش دلبندم...😘
#آرام_من
#بمان_کنارم
.https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
Hossein-Tavakoli-Az-Oon-Shab-320.mp3
8.01M
🎻از اون شب...💕
#فقط_برای_تو
.https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
❣آرام جانم امام زمانم ❣
الا مــســافر صــحــرا خــدا کند که بيايی
امـيـد غـائـب زهـــرا، خــدا کند که بيايی
به انتظار قدومت، دو ديده دوختهام من
به قــفـل بسته درها، خــدا کند که بيايی💚
#سلام_حضرت_عشق
#امام_زمانم
#بانوی_تراز
.https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7