eitaa logo
بانوی تراز
1.1هزار دنبال‌کننده
26.6هزار عکس
3.8هزار ویدیو
12 فایل
تنها گروه جهادی تخصص محور با حضور بانوان کنشگر اجتماعی در کشور..... @ciahkale ... ادمینمون هستن - ناشناسمون https://daigo.ir/secret/1326155415. . .
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂 داستانک روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می‌کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می‌کرد. از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد. روزی متوجه شد که تنها یک سکه ۱۰ سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می‌کرد. تصمیم گرفت از خانه‌ای مقداری غذا تقاضا کند. بطور اتفاقی درب خانه ای را زد. دختر جوان و زیبایی در را باز کرد. پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و به جای غذا، فقط یک لیوان آب درخواست کرد. دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود، به جای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد. پسر با طمأنینه و آهستگی شیر را سر کشید و گفت: «چقدر باید به شما بپردازم؟» دختر پاسخ داد: «چیزی نباید بپردازی، مادر به ما آموخته که نیکی، مابه‌ازایی ندارد.» پسرک گفت: «پس من از صمیم قلب از شما سپاسگذاری می‌کنم» سال‌ها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد. پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز، متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند. «دکتر هوارد کلی» جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد. هنگامی که متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید. بلافاصله بلند شد و به سرعت به طرف اتاق بیمار حرکت کرد. لباس پزشکی‌اش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اتاق شد. در اولین نگاه او را شناخت. سپس به اتاق مشاوره بازگشت تا هر چه زودتر برای نجات جان بیمارش اقدام کند. از آن روز به بعد، زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سرانجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری، پیروزی از آن دکتر کلی گردید. آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود. به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد. گوشه صورتحساب چیزی نوشت. آن را درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود. زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت. مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد. سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد. چیزی توجه‌اش را جلب کرد. چند کلمه‌ای روی قبض نوشته شده بود، آهسته آن را خواند: «بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است»“🌺 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🛑 صبحانه نان سبوسدار بخورید! 🍞 🔹اگر میخواهید از شر چربی های شکم خلاص شوید صبحانه نان سبوسدار بخورید. این نان همچنین سبب تمرکز، دقت عمل و شادابی نیز میشود.🍃 🍏 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🌞دلتون گرم از آفتاب امید ذهنتون پر از افکار ناب و پاک 💝قلبتون مملـو از مهربانے "سلام صبح بخیر...🌼🍃 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هر روز صبح پنجره ی قلبت را باز کن و “دوستت دارم” ها را و “صبحت بخیر” ها را و “مراقب خودت باش” ها را نفس بکش …. سپرده ام به آسمان سپرده ام به صبح..💕 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
‌‎‎‎‎‎‌‍‌‎‎‎‎‎‎‎‌‌ ‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‍‍‌‎‎‌‍‌‎‎‎‍‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‍‌‎‎‎‎‎‎‎‌‌ ‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‎‌‌‎‌‌‎‎‎ ♡کـسے چہ میفهـمد . ♡تکرار "تـو" .... ♡چقدر ... ♡زندگے بخش است ...! ♡درست مانند ...؟ ♡"نفسها"یم ..!!!🩵💕 ‌‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‎‎‌‌‎‌‌‎‎‎‎‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‎‎‎ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
صبـح‌یعنـی، حضور تــ♥️ـــو... یعنی تو چشم درچشـم بیدارم ڪنــی؛ وگرنه تا دلـت بخواهد صبح آمد و رفت، امــا بی حضور تــو همیـشه شــب است...💕 سلام آرام جانم صبحت بخیر... مراقب خودت باش https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
❤️ تقدیر بود، پای کسی در میان نبود آن روزها که صحبتی از این و آن نبود! می شد زمانه وار بخواهم تو را ولی وصلی چنین که لایق عشقی چنان نبود! ❤️ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 مهدویت ❇️ انتظار فرج کافی نیست، باید برای آن آماده شد و طاعت و بندگی هم داشت. ✅ آیت الله بهجت(ره): 🔘 تنها انتظار فرج کافی نيست؛ تهيّأ (مهیا شدن)، بلکه طاعت و بندگی نيز لازم است، مخصوصا با توجه به قضايايی که پيش از ظهور امام زمان ـ عجّل اللّه تعالی فرجه الشّريف ـ واقع می‌شود، به حدّی که: 📜 « مُلِأَتْ ظُلْماً وَ جَوْراً. » (۱) 📃 جهان مملو از ظلم و جور می‌گردد. 🚨 خدا می‌داند که به واسطه‌ی ضعف ايمان بر سر افراد چه می‌آيد. 🤲 خدا کند ظهور آن حضرت با عافيت مطلقه برای اهل ايمان باشد و زود تحقّق پيدا کند. 💡مگر امکان دارد عافيت مطلقه بدون ايمان و طاعت و بندگی انجام گيرد؟! 🕯 خدا به اهل ايمان توفيق دهد که از فِتَن مُضِلّه (فتنه های گمراه کننده) کناره‌گيری کنند.❤️ ⬅️ در محضر بهجت، جلد اول، نکته ۱۷۲ (۱): بحار الانوار، ج ۳۶، صفحات ۲۲۶، ۲۵۱، ۲۷۱، ۲۷۵، ۲۸۲، ۲۹۰، ۳۰۴، ۳۰۶، ۳۱۵، ۳۳۳ و... https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
🍃امام خامنه ای 🌹 مهدویت ❤️ امـام مـهـدی (علیه السلام) ذخیره‌ی امیـد بـشـریت است. اگر این امید در دل انسان وجود داشته باشد، به نظر او قدرت‌نماییِ صوریِ قدرتمندان، پوچ و مسخره بنظر خواهد آمد!❤️ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اهدای یک عدد النگوی طلا به جبهه‌های مقاومت به همت گروه جهادی شهیده اقدس احمدی ♦️ با هدف اطاعت از فرمان ولی امر مسلمین مبنی بر حمایت از مردم غیور لبنان یک عدد النگوی طلا به جبهه های مقاومت اهداء شد. | | 📍با جهادگران استان قم همراه باشید👇 @jahadgaraan_qom @jahadgaraan_qom
انسان شناسی ۲۵٠.mp3
12.06M
🍃انسان شناسی ۲۵۰ 🍃رهبری 🍃استادشجاعی ☜ در حرکت به سمت تکامل انسانی، چه در پیشرفتهای شما، و چه در عقب‌گردهای شما، میزان اعمال خیر یا میزان گناهان شما نیست که تعیین کننده است! ✦ میزان پیشرفت یا عقب افتادن‌های شما را فاکتور مهمِ دیگری است که تعیین می‌کند.❤️ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
❣مامان مهربون بابای عزیز سن هشت تا دوازده سال، اوج ترس کودکان در مورد «از دست دادن والدین » است: 💣 هرگز تهدید به ترک کردن آن‌ها یا دوست نداشتن شان نکنید. 💣 هرگز همسرتان را تهدید به ترک او و خانه نکنید چون باعث ترس فرزندتان می شوید. 💣در حضور کودک از شدت بیماری یا مشکلات جسمی تان صحبت نکنید. ترس از تنها ماندن و از دست دادن والدین در همه دوره ها وجود دارد ولی در سن هشت تا دوازده سال به اوج خود می رسد.❤️ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
❣خاتون قلبم تا هنگامی که ..؛ هنوز کلماتی دارم تا عشق خود را به تو ابراز کنم، زنده‌ام... به این زندگی دل بسته‌ام ...؛ و آن را روز به روز پُربارتر می‌خواهم...!!! https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
بند بند... قلب مـن... وابسته ی چشمان توست...💕 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹قصه گو قصه می گوید..❤️ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
InShot_20241101_190258470.mp3
14.97M
🍃کفشهای دختر کوچولو👧🏻 ༺჻ᭂ࿐❁❥༅••┅┄ رویکرد: هرچیزیو سر جای خودش بزاریم تا بتونیم قشنگ استفاده کنیم ازش ✨😊 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هالووین میلیونی؛ هزینه سرسام آور شب وحشت در ایران 🔹رسم و رسوم غربی هالووین حالا از ایران سر درآورده و به شگفت انگیزی میلیون ها تومان صرف شب وحشت در ایران می‌شود‌. 🔹در این ویدئو پیگیر هزینه های این شب در ایران شدیم که با قیمت های عجیب و غریبی رو به رو شدیم. 🔹نکته جالب این جا بود بیشتر باغ تالارها و ویلاها برای این مناسبت رزرو شده بود..🍂 https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹 قصه شب👇👇👇👇👇👇👇
🌹فصل ۱ 🍃برگ پنجم ام ربیع گفت:《 تو واقعا نگران من هستی؟!》 زبیر گفت:《 تو در تمام بنی کلب دلسوزتر از من نسبت به خودت پیدا نخواهی کرد. جز این است که به سلیمان اعتماد کردی، تمام اموال خود را به او سپردی تا به نام تجارت، همه را با خود ببرد و دیگر هیچ نشانی از او پیدا نکنی؟! از این پس، با مستمری سالیانه‌ی بیت المال، چگونه می‌خواهی سر کنی؟!که شش ماه تو را هم کفاف نمی‌دهد. اما در خانه‌ی من ،هرچی بخواهی برایت مهیاست.》 ام ربیع گفت:《 من به قناعت عادت کرده‌ام.》 و به راه افتاد. زبیر این بار با خشم او را صدا زد: 《 ام ربیع! از این پس انتظار نداشته باش که از تو و پسرت حمایت کنم.》 ام ربیع بی آنکه رو برگرداند، گفت: 《 خداوند ما را کفایت می‌کند!》 و چشمش افتاد به انتهای بازار که هیاهویی بلند شده بود. زبیر هم رو برگرداند. کاروان از هم پاشیده ی سلیمان به همراه عبدالله وارد بازار شده بودند و مردم گرد آنها را گرفته بودند. زبیر گفت: 《کاروان کیست؟!》 ام ربیع هم به طرف جماعت رفت. کاروانیان یا زخمی بودند یا خسته؛ و سه جنازه بر شترها .ام ربیع کاروان را شناخت. گفت:《 کاروان سلیمان است!》 زبیر گفت:《 او عبدالله بن عمیر است؟ پس سلیمان کجاست؟》 ام ربیع که به کاروان رسید، عبدالله او را شناخت. زبیر گفت: 《چه بر سر این کاروان آمده؟》 یکی از مردان کاروان به سراغ سلیمان رفت؛ که روی کجاوه ی شتری خوابیده بود. ام ربیع گفت: 《 پس سلیمان کجاست؟》 مردی از کاروانیان گفت: 《 راهزنان حمله کردند. اگر عبدالله نرسیده بود، همه چیز را به تاراج می‌بردند. سلیمان هم زخم عمیقی برداشته، تو اموالت را مدیون عبدالله هستی.》 ام ربیع به سراغ سلیمان رفت. سلیمان آرام چشم باز کرد. ام ربیع گفت: 《 سلیمان!》 سلیمان نفسی آسوده کشید و گفت: 《 خدا را شکر که تو را دیدم! نمی‌خواستم در حالی شریکم را ملاقات کنم که امانت او را به خانواده‌اش نرسانده‌ام.》 و از هوش رفت. شب همه در خانه‌ی ام ربیع گرد آمده بودند. سلیمان وسط اتاق خوابیده بود و همه‌ی بزرگان بنی کلب در اتاق گرداگرد نشسته بودند. عبدالاعلی _شیخ بنی کلب_ بالای اتاق کنار عبدالله بود و زبیر نیز کنار او با گوشه‌ی لباسش ور می‌رفت. بشیر و دیگران نیز بودند. ام ربیع در ظرفی آب ریخت و آن را به در اتاق برد. ربیع جلوی در ایستاده بود. مادر ظرف آب را به ربيع داد. ربيع وارد اتاق شد و ظرف آب را به بشیر داد .بشیر شروع به پاک کردن زخم شانه‌ی سلیمان کرد. زبیر گفت: 《اگر اوضاع بر همین روال باشد، باید با هر کاروان لشکری همراه کنیم.》 بشیر گفت:《 باید به سراغ امیر برویم و از او بخواهیم چاره‌ای بیاندیشد. 》 عبدالاعلی گفت:《 گرفتاری ما از بی‌لیاقتی امیر است، وگرنه راه‌های شام که امنیت دارد.》 زبیر گفت:《 پس پیکی به شام بفرستیم و از امیر مؤمنان یزید استمداد کنیم .》 عبدالله گفت:《 پیش از آن باید با نعمان امیر ملاقات کنیم.》 سلیمان دچار تشنج شد. گرد او را گرفتند.بشیر رو به عبدالاعلی سر تکان داد که یعنی رفتنی است. سلیمان به سختی صحبت می‌کرد. از بشیر پرسید: 《 ام ربیع کجاست؟》 بشیر به ربیع اشاره کرد که مادر را صدا بزند. ربيع بیرون رفت. سلیمان گفت: 《 مرا با او تنها بگذارید!》 بشیر برای کسب تکلیف به عبدالاعلی نگاه کرد. عبدالاعلی برخاست و از اتاق بیرون رفت و بقیه هم به دنبال او بیرون رفتند.ام ربیع وارد اتاق شد. بشیر دست بر شانه‌ی ربیع گذاشت و او را نیز با خود برد. ربیع پشت پنجره‌ی اتاق آمد و دید که سلیمان با مادرش سخن می‌گفت و کم کم مادر به گریه افتاد و؛... سلیمان مرد! مادر اشک آلود، بیرون آمد. نگاه کنجکاو همه ،به ام ربیع دوخته شده بود .ام ربیع گفت: 《 خداوند سلیمان را بیامرزد که خوب امانت داری بود!》 همه از مرگ سلیمان آگاه شدند. ربیع جلو رفت. گفت: 《 او به تو چه گفت مادر؟》 《 سفارشی از پدرت برای تو داشت!》 ربیع به فکر فرو رفت. زبیر جلو آمد و پرسید: 《 چه سفارشی؟》 ام ربیع گفت:《اگر می‌خواست،به تو می گفت!》 زبیر دلخور از پاسخ او، عقب کشید و کناری ایستاد.ام ربیع به اتاق دیگری رفت و به دنبالش ربیع وارد اتاق شد. عبدالاعلی رو به بقیه کرد و گفت: 《 سلیمان را به مسجد ببرید!》 بعد رو به عبدالله گفت: 《 دوست داشتم زمانی می‌رسیدی که می‌توانستیم جشنی برپا کنیم ،اما ...》 عبدالله مجال نداد. گفت: 《 جشن ما زمانی است که مسلمانان در سرزمین خود آرامش داشته باشند.》 جماعت وارد اتاقی شدند که سلیمان در آن بود. ربیع به اتاقی رفت که مادر در آن نشسته بود و اشک می‌ریخت. ربیع به او نزدیک شد. ام ربیع متوجه حضور پسرش شد. سر برگرداند و به او نگاه کرد.🍂 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه جا هست که خدا میگه: «فَإِنَّكَ بِأَعْيُنِنَا...»یعنی: «تو در حفاظت کامل مایی...» میخوام بگم اگر فقط خدا رو داری نگران هیچی نباش جوری ازت مراقبت میکنه و مسیرایی رو بهت نشون میده که هیچ کس نمیتونه...! هیچ کس مثل خدا نمیتونه ازت محافظت کنه و راه رو بهت نشون بده ! ❤️ ‏ " شبتان پر از مهر و لطف الهی 🌙✨ https://eitaa.com/joinchat/2831876278C612c30e6a7
سلام و احترام. مخاطبهای عزیز کانال بانوی تراز الان وقت بارگذاری پیام های شما در ناشناسمون. ازتون ممنونم❤️🌹
دعای خاص واسه تک ستاره🌟قلبم‌: خدایا هوای عشقمو داشته باش. همیشه بندازش کنار کسایی که دلچسبشن. اینطوری خیال منم راحت تره!!!!
تو همانی که دلم لک زده آغوشش را💫