eitaa logo
فاطمه سلام الله علیها بانوی عالمین
60.3هزار دنبال‌کننده
17.5هزار عکس
3هزار ویدیو
618 فایل
تقدیم به مولایمان صاحب الزمان .عج. از طرف تمامی خوبان عالم درجهت تعجیل فرجشان ☀️لینک کانال eitaa.com/banoyealam ☀️پل ارتباطی بامدیریت کانال @Ashnagharib20
مشاهده در ایتا
دانلود
سرگذشت امروز مربوط به پیرمرد خادم حوزه هست که یکی از یاران امام زمان عج شد
خادم مدرسه مردی بسیار با تقوا و درستکار بود که وظایفش را به خوبی انجام می داد و روحیات عجیبی داشت: غالبا ساکت به نظر می رسید و از گناهان پرهیز می نمود
مرحوم سید غلامرضا کسایی گوگانی رضوان الله تعالی علیه،  داماد علامه امینی اعلی الله مقامه که به گواهی علما و مراجع بزرگ، شخصیت پرفضیلت و اهل تقوا و درنهایت عدالت و وثاقت بوده است نقل کرده است که:
نیمه شبی برای تطهیر و وضو از اتاق بیرون آمدم. در حجره را بستم و به راه افتادم،اما وقتی به مقابل اتاق خادم رسیدم در نهایت تعجب نوری در حجره ی او می درخشید چنانکه گویی خورشید در آنجا طلوع کرده است
برای کشف این راز جلو رفتم تا در بزنم، اما همین که نزدیک شدم صدای گفتوگویی به گوشم رسید و دانستم که خادم با کسی صحبت می کند
از یک طرف نمی خواستم بر او وارد شوم و نیمه شب سرزده نزد او بروم،از سویی دیگر کنجکاو شده بودم که بدانم با چه کسی سخن می گوید
ناچار قدری پیش رفتم و پشت در به گوش ایستادم.صدای خادم را تشخیص می دادم،اما صدای فرد دیگر را نمی شناختم.ساعتی گذشت ومن همچنان متحیر ایستاده و به گفتو گوی آن دو که برایم مبهم و نامفهوم بود،گوش می دادم. ناگهان متوجه شدم صدا قطع شد و نوری که همانند آفتاب می درخشید،خاموش گردید
در آن هنگام دیگر طاقت نیاوردم و محکم در زدم.خادم پرسید: کیست؟من نام خود را بردم و گفتم : من هستم.در را باز کن‌‌! وقتی در را گشود و چشمش به من افتاد،سلام کرد. پرسیدم: اجازه می دهی وارد شوم؟گفت: بفرمایید! درون اتاق رفتم و نشستم. اما نه کسی غیر از او آنجا حضور داشت و نه وضع غیر عادی بود
سوال کرد: امری دارید؟گفتم:خیر اما تو با شخصی صحبت می کردی و دیدم نوری در اتاقت می درخشید. حقیقت را بگو و گرنه می روم و طلبه ها را خبر می کنم تا بیایند و جریان را جویا شوند. جواب داد: ماجرای امشب را برایت نقل می کنم،به شرط اینکه برای هیچکس باز گو نکنی گفتم: قول می دهم که پرده از این راز برندارم
جواب داد: ماجرای امشب را برایت نقل می کنم،به شرط اینکه برای هیچکس باز گو نکنی. گفتم: قول می دهم که پرده از این راز برندارم. آنگاه گفت: من تا روز جمعه هستم، از تو پیمان می گیرم که تا ظهر جمعه سر مرا فاش نسازی.آن شب،شب چهارشنبه بود و من قول دادم که تاجمعه سخنی نگویم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا