eitaa logo
بانوی مجاهد
12.5هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
2.8هزار ویدیو
110 فایل
برای حرکت جهادی تبیین، زنان به‌ پا می‌خیزند...🇮🇷 #پیشران_جهاد_تبیین @s_gheitani @mahjobm
مشاهده در ایتا
دانلود
سفرنامه (۱) بعد نماز صبح، قرائت دعای روز، دعای عهد و زیارت عاشورا که برنامه ی جاری مسجد هست، کم کم سر و کله ی بچه ها داشت پیدا می شد؛ قرارمون ساعت ۴ صبح بود! داشتیم یک تجربه ی متفاوت با دختران بزرگوار دهه هشتادی و نودی رو آغاز می کردیم؛ دخترانی که ماه هاست بعد از باهاشون در ارتباط بودیم و حالا جزئی از زندگی من و مربیان شده بودن؛ مربیان داشتن لیست دخترای اردو رو رصد می کردن تا از حضور همه مطمئن باشن. تقریباً ساعت ۴:۲۰ صبح همه ی بچه ها سوار اتوبوسی شده بودن که زحمت هماهنگیش رو و شهر خلیل آباد کشیده بود. از گپ و گفت بچه ها می شد فهمید اکثر بچه ها، تمام دیشب رو از شوق اردوی امروز چشم رو هم نذاشتن؛ بعضی از چشم‌ها از شدت بیداری سرخ شده بود و هنوز تو ماشین ننشسته بودن که چُرت زدن ها شروع شد. بهشون گفته بودم ۴ صبح هر کس نیومد ما میریم دیگه، بعداً کسی گلایه نکنه☺️، راستش قرار بود این اردو فقط زیارتی نباشه ، و تموم‌ یازده جلسه مباحثمون رو یه جورایی عملاً باهم دیگه تمرین کنیم . و و درنتیجه برگزاری اردوی یک روزه به مقصد ، بهانه ی خوبی بود برای تمرین مباحث کلاس های آنسه؛ البته بذارید اعتراف کنم که هیچ کدوممون فکر نمی کردیم قراره چه اتفاقاتی بیفته؛ و نمی دونستیم تو مشهد و مسیر چه خوابی برامون دیده☺️. اتوبوس که راه افتاد، مجدداً قوانین مربوط به اردو رو با بچه ها مطرح کردم، از عدم همراه داشتن تلفن همراه در این روز گرفته، تا تشکیل گروه های پنج نفره برای همکاری و نظم بیشتر و مشخص کردن سرگروه ها! ادامه دارد ...
سفرنامه (۲) ساعتای نزدیک ۷ صبح بود که رسیدیم مزار مطهر امامزاده ؛ بچه ها پیاده شدن و بعد از تجدید وضو راهی زیارت شدن. اصغر آقای سلیمان نژاد و حسین آقای فاطمی شروع کردن بساط صبحانه گرم بچه ها رو آماده کردن؛ املت اولین وعده غذایی بچه ها بود که سر صبحی حساب می چسبید. امامزاده سید محمد علوی علیه السلام در شصت کیلومتری شهر مقدس مشهد و در یک کیلومتری روستای قرار داره؛ معمولاً هر زمان مشرف بشی ، خدّام بزرگوار این امامزاده با چای داغ پذیرای زوّار عزیز هستند . زیارت بچه ها که تموم شد، قاب زیبای پیش رو با مرقد مطهر این امامزاده واجب التعظیم یکی از چندین سفر زیارتی ما به مقصد مشهد مقدس رو به خودش اختصاص داد. صبحانه بچه ها که تموم شد، راهی مشهد مقدس شدیم، قرار بود ساعت ۱۰:۳۰ مهمان باشیم؛ با راننده محترم صحبت کردم، چون هنوز وقت داشتیم قرار شد قبلش راهی حرم مطهر رضوی بشیم و بعد از زیارتی مختصر راهی پارک علم و فناوری بشیم ... ادامه دارد ...
سفرنامه (۳) از اساتید بزرگوارم شنیده بودم و در سیره ی علما می دیدم، که هر زمان مشرف مشین حرم مطهر، از ورودی های سمت نواب ( پایین پای حضرت) وارد بشین؛ تقریباً ساعت ۹ بود که رسیدیم جلوی حرم مطهر😍 شروع کردم خوندن: «أَللّهم إِنّی وَقفتُ عَلى باب مِن أَبوابِ بُیوتِ نَبیک...» از جمله آداب زیارت مشاهد مشرفه و حرم مطهر حضرات معصومین علیهم السلام، خوندن اذن دخول، قبل از ورود به حرم مطهر هست و علامت اذن هم، اشکیه که هنگام ورود روزی انسان میشه. اذن دخول رو خوندیم و وارد حرم شدیم؛ آسمان ابری بود و کم کم، نم‌ نم‌ بارون داشت سنگ فرشهای حرم رو خیس می کرد. گوشه ای از حرم که تقریبا مسقف بود و خلوت تر، انتخاب کردم و با بچه ها چند دقیقه ای به گپ و گفت پرداختم. دوزادهمین جلسه ی رو در حالی شروع کردیم که روبروی گنبد طلایی علی ابن موسی الرضا علیه السلام نشسته بودیم: «برای حضور خدا تو زندگیت و در نتیجه ، بزرگترین شرط، دلبُری از غیر خداست؛ تازه وقتی از همه دل بُریدی اون وقته که خدا از آدم دلبَری می کنه» داشتم لابه لای حرفام حال دگرگون بچه ها رو می دیدم، شروع کردم شرط این دلبُری و دلبَری کردن رو گفتن: « ، بزرگترین شرط در مسیر بندگی و انتظاره؛ وقتی انسان به اضطرار رسید و از همه ناامید شد اون وقته که خدا و امام زمان میگن بیا تو آغوش خودمون» داستان زائر مضطری که به امام رضا پناه آورده بود مقدمه ی خوبی بود برای روضه ام. بچه ها شروع کردن گریه کردن. بارون کمی شدت گرفته بود؛ انگار آسمون هم داشت دختران آنسه رو تو گریه جلو آقا یاری می کرد...😭 ادامه دارد ...
سفرنامه (۴) کم کم بارون داشت شدت می‌گرفت تا جایی که احساس کردم باید بازدید از رو بذاریم برای یه وقت دیگه ! بچه ها راهی زیارت شدن و قرار شد بعد از نماز ظهر بازدید از جایگزین پارک علم و فناوری بشه ... با اصغر آقا و حسین آقا از بچه ها جدا و راهی زیارت شدیم؛ بارون داشت شدت می گرفت. با یکی از دوستان تماس گرفتم تا برای بچه ها و تبرک از حرم بگیرم؛ آدرس رو بهم دادند ، اما شدت بارون به قدری بود که نمی شد تو صحن ها به راحتی راه رفت ، هر کسی یه گوشه ای مسقف از حرم خودش جا داده بود، تا از شدت بارون در امان بمونه . چند دقیقه ای ، یه گوشه از حرم روبروی ضریح نشستیم، صدای اذان که بلند شد با رفقا راهی رواق حضرت امام ره شدیم؛ تا نمازمون بخونیم. بواسطه شکسته بودن نماز، نماز ظهر و عصر رو با همون نماز ظهر امام جماعت خوندیم؛ من راهی مسجد صدیقیها شدم و اصغر آقا و حسین آقا رفتن تا مقدمات ناهار بچه ها رو فراهم کنند . آدرس مسجد صدیقیها رو گرفتم؛ ورودی مسجد با بنری زیبا و نوشته ی که با تصاویری از ، و کلی سربند سنجاق شده به چتایی هایی که ورودی محفل رو مسقف کرده بود، خودنمایی می‌کرد . وارد شدم، سراغ خادمی رو که بهم معرفی کرده بودند گرفتم. چند دقیقه ای طول کشید تا بسته های تبرکی آماده بشه؛ بعد چند دقیقه یکی از خدام بزرگوار صدام زدند و ۵۰ بسته کوچک نمک و ۱۰ بسته کوچک نبات متبرک رضوی رو تحویلم دادند . با مربیانِ همراه بچه ها تماس گرفتم ، قرار شد یک ربع بعد جلوی موزه مرکزی به بچه ها ملحق بشم ... ادامه دارد ...
سفرنامه (۵) بچه ها وارد شدند ، طبق گروه بندی هایی که از قبل انجام شده بود هر کدوم از بچه ها قسمتی از موزه رو برای بازدید انتخاب کردن. نیم ساعتی که گذشت یکی از مسئولین بزرگوار موزه وقتی متوجه شدن یه گروه ۴۵ نفره از دختران منطقه برای بازدید اومدن ، اجازه گرفت چند دقیقه ای راجع به تاریخچه‌ی حرم و مرقد مطهر حضرت نکاتی رو برای بچه ها مطرح کنند؛ الحق و الانصاف نکات زیبایی فرمودند، از جمله نزدیک ترین مکان به قبر مطهر حضرت که تا به حال نشنیده بودم . بازدید یک ساعته از گنجینه های مختلف که تموم شد تقریباً ساعت ۱:۳۰ بعد ازظهر بود، قرار شد با توجه به خلوت تر بودن حرم ، بچه ها مجدد برای زیارت مشرف بشن، تا بعد از زیارت جهت صرف ناهار راهی محل اسکان در یکی از حسینیه های اطراف حرم بشیم اما ... زیارت بچه ها که تموم شد ، چهره ی آسمون حرم هم تغییر کرد و رنگ شب به خود گرفت ، تا جایی که تمام سیستم‌های روشنایی حرم رو روشن کرده بودند؛ شاید قریب به نیم ساعت شدت باران به حدی بود که رفت و آمد در صحن های مطهر حرم امکان پذیر نبود. یه مقدار که بارش بارون فروکش کرد به بچه ها گفتم هر طور شده باید خودمون رو به اتوبوس برسونیم؛ قرار شد ناهار رو با توجه به اوضاع پیش اومده تو همون اتوبوس صرف کنند. با بچه ها به سمت اتوبوس حرکت کردیم... ادامه دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سفرنامه (۶) فقط من و بچه ها بودیم که زیر بارون داشتیم صحن های حرم رو یکی پس از دیگری طی می کردیم تا خودمون رو به محل استقرار اتوبوس در نزدیکی پارک وحدت برسونیم. شاید قدم زدن زیر این بارون هر کجا غیر از حرم آقا قدری سخت بود، میشه گفت تموم سر و لباسا خیس آب بود، البته ما دوره رو پشت سر گذاشته بودیم؛☺️ و یاد گرفته بودیم تو مشکلات و گرفتاری ها دیدمون رو تغییر بدیم و همه چیز رو زیبا ببینیم. بارون و خیسی لباس از یک طرف و باد ملایمی که می وزید از طرف دیگه باعث شده بود سردمون بشه، اما تا چشممون به افتاد سردی هوا و خیسی لباسا فراموشمون شد؛ علی رغم بارندگی، چایخانه حضرت باز بود، توی صف ایستادیم و چای و دمنوش حضرت رو نوش جان کردیم؛ انگار جانی دوباره گرفتیم؛ دقایقی نگذشت که دوباره شروع کردیم به طی کردن مسیر و رفتن به سمت اتوبوس! ده دقیقه ای پیاده روی کردیم تا به محل استقرار اتوبوس رسیدیم. اصغر آقا و حسین آقا داشتن غذای بچه ها رو داخل ظرفای یک بار مصرف می کشیدن تا به محض رسیدن بچه ها اتوبوس حرکت کنه! کمتر از پنج دقیقه بچه ها روی صندلی ها نشستن و ماشین حرکت کرد. هنوز ده دقیقه ای از مسیر نرفته بودیم که با یک ترافیک عجیب مواجه شدیم، ترافیکی که پس از چند دقیقه به قدری سنگین شد، که نه راه پیش داشتیم و نه راه پس!😔 هیچ حرکتی وجود نداشت، قریب به ۲ ساعت تو صدمتری مشهد توقف محض بود! چند صد متر جلوتر بواسطه سیل مسیر راه مسدود شده بود و هیچ ماشینی امکان حرکت نداشت؛ استرس عجیبی داشتم، مسئولیت ۴۵ نفر با من بود. تماس های والدین بواسطه شنیدن اخبار مشهد شروع شد... ادامه دارد...
سفرنامه (۷) اخبار مشهد خیلی زود تمام فضای مجازی استان و کشور رو پر کرده بود، والدین بچه ها لحظه به لحظه تماس می گرفتند. تماس های مکرر والدین و نگرانی اونها به جا بود، البته دختران گروه چون گوشی نداشتند از اتفاقات اطراف بی خبر بودند و فقط ترافیک سنگینی رو می دیدند که نزدیک دو ساعت بود داشتن تحمل می‌کردند. برا این که حال بچه ها عوض بشه ، هدیه هایی رو که از قبل به عنوان آماده کرده بودیم رو از صندوق اتوبوس آوردم بالا و همون داخل اتوبوس به بچه ها دادم. دادن یه هدیه تو این شرایط اونم به خانوم ها یعنی نفس دوباره ☺️ واقعا یکی از ویژگی های خانم ها همین علاقه ی وافر اونها به هدیه گرفتن هست؛ طبیعتاً دختران من هم از این قاعده مستثنی نبودند. لیوان هایی با تصویر مسجد مقدس جمکران، لوگوی گروه ، تبریک روز دختر و جمله ی کلیدی کلاس های تربیت نگاه: «نگاه انسان به حوادث خیلی بزرگتر و مهم تر از خود حادثه هاست» ساعت داشت، توقف دو ساعته ی ما رو تو ترافیک نشون می داد که یکی از مأمورین زحمتکش راهنمایی و رانندگی از راه رسید؛ماشین ها با راهنمایی ایشون مسیر رو خلاف جهت حرکت کردند و بعد نیم ساعت ما هم خلاف مسیر وارد جاده ای دیگه شدیم؛ نفهمیدیم چی شد که خودمون رو تو جاده ی مشهد_سرخس دیدیم. راننده اتوبوس از مسیر جاده سرخس، شهرک رضویه وارد اتوبان باغچه _ مشهد شد، تا این که بعد این همه اضطراب و استرس اذان مغرب و عشا جلوی مسجدی توی باغچه نگه داشتیم. نماز رو که خوندیم ، با نسکافه از بچه ها پذیرایی کردیم و مجدد به راه افتادیم ، باید زودتر می رسیدم ، هوا همچنان بد بود ! ادامه دارد ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(پلان آخر) چند کیلومتری از باغچه دور نشده بودیم که تمام مسیر جاده و اطراف اون رو پر کرده بود، صدای برخورد دونه های تگرگ به ماشین و سقف اتوبوس استرس عجیبی رو به همه وارد کرده بود. بعضی ها از استرس خنده شون گرفته بود و بعضی ها مدام زیر لب صلوات می فرستادن. تاریکی محض هم به این استرس بیشتر دامن می زد؛ یادمه رو کردم به راننده اتوبوس و گفتم: « علی جان تا حالا تجربه ی این مدل تگرگ و هوا رو‌ تو این مسیر داشتی؟!» با لبخندی روی لب گفت: «بله تجربه داشتم، چند شب پیش هم همین طور بود؛ البته راستش بخواین تجربه ی این همه بلا در یک روز رو نداشتم» یه جورایی از مشکلات و گرفتاری های امروز داشت حرف می زد! این جمله ی ایشون من رو به فکر فرو برد که واقعا چقدر قشنگ، امروز یه کارگاه عملی رو در باب با بچه های آنسه تجربه کردیم، کارگاهی که ناخواسته از ما آدمایی رو ساخت که به این یقین برسیم: «نگاه انسان به حوادث، خیلی مهم تر و بزرگتر از خود حادثه هاست» یاد گرفتیم اگر با هم باشیم و با یک هدف مشترک و مقدس (هدفی مثل زیارت امام غریبمان)حتی اگر یک روز کامل هم اذیت بشیم باز می تونیم همه چیز و همه ی اتفاقات پیرامون مون رو زیبا ببینیم. واقعا مهم هست انسان با چه عینکی به اتفاقات پیرامونش نگاه کنه،عینکی با رنگ سیاه و همه چیز رو سیاه ببینه یا عینکی از جنس نگاه جناب حافظ که فرمود : «به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست» و همه چیز رو زیبا مشاهده کنه. تقریباً ساعت نزدیک ۲۲:۳۰بود که رسیدیم ! 🌐خراسان رضوی_شهرستان خلیل آباد