eitaa logo
بانوی بروز
297 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
3.5هزار ویدیو
41 فایل
بانوی بروز،درایمان،اعتقاد،خانه‌داری،فرزندپروری اجتماع‌وسیاست‌بانوی‌ترازمسلمان است. تبادل وتبلیغ نداریم. @banuie_beruz Eitaa.com/banuie_beruz ✅کپی‌آزاداست ادمین @ghoghnuss عضوکانال دیگرمون بشید(#ملکه_باش)👇 https://eitaa.com/joinchat/275710006C82afc340ad
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 خنجر از پشت اقدام خائنانه دولت در تغییر خطوط حق و خواسته ایران با اصرار عجیب ظریف بر باقی ماندن تحریم‌های و اکتفا به حذف تحریم‌های ! تا امروز اگر آمریکا حاضر به حذف همان تحریم‌های ترامپ هم بود، از این پس با این موضع ضعیف و انتخاباتی دولت، با افزایش سقف خواسته، پیشروی خواهد کرد. ✾• ✾• 🌱@lezzate_chador🌱 Eitaa.com/lezzate_chador ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
🔴فیلیپ کنار ملکه بود؛ وقتی پهلوی را برای کشتار مردم یاری کرد! وقتی عراق را برای حمله به ایران یاری کرد! وقتی منافقین را برای ترور مردم یاری کرد! وقتی اصلاح‌‌طلبان را برای فتنه۸۸ یاری کرد! و... او سالها کنار ملکه برای نابودی انقلاب ما تلاش کرد اما؛ او مُرد و انقلاب ما پا برجاست... ✍️علیرضا گرائی ✾• ✾• 🌱@lezzate_chador🌱 Eitaa.com/lezzate_chador ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
حضور احتمالی در انتخابات با چنین کارنامه پرباری واقعا زیباست! مدیریت ناکارآمد در موسسه تنظیم نشر. عدم سابقه در امور اجرائی و مدیریتی کلان. سکوت در مقابل تحریف امام. ساخت لاکچری مرقد امام. تحریک میرحسین در فتنه ۸۸. عدم مدیریت فرزند پرحاشیه اش احمد. ارتباط مداوم با سران فتنه ۸۸. ✍مهدی اندرزیان ✾• ✾• 🌱@lezzate_chador🌱 Eitaa.com/lezzate_chador ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
🌸 🌱 ◽️ای شقایق‌های آتش گرفته، دل خونین ما شقایقی است که داغ شهادت شما را در خود دارد. آیا آن روز نیز خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود بسراید؟ | ⬇️ دریافت نسخه‌ی باکیفیت |۱۷مگابایت ✾• ✾• 🌱@lezzate_chador🌱 Eitaa.com/lezzate_chador ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
💌 برای عاشقی آماده شو! ✾• ✾• 🌱@lezzate_chador🌱 Eitaa.com/lezzate_chador ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
بانوی بروز
#دختر_شینا #رمان #قسمت_۴۲ لباس هایشان را که بوی ترشی و ماست گرفته بود، عوض کردم. معصومه را شیر دادم
۴۳ باد لای درخت ها افتاده بود. زوزه می کشید و برگ های باقیمانده را به اطراف می برد. صدای خش خش برگ هایی، که دور و برمان بودند، آدم را به وحشت می انداخت. آهسته به صمد گفتم: «بلند شو برویم. توی این تاریکی جَک و جانوری نیاید سراغمان.» صمد گفت: «از این حرف ها نزنی پیش آقای دکتر، خجالت می کشم. ببین خانم دکتر چه راحت نشسته و با بچه ها بازی می کند. مثلاً تو بچة کوه و کمری.» دور و برمان خلوت بود. پرنده پر نمی زد. گاهی صدای زوزة سگ یا شغالی از دور می آمد. باد می وزید و برق هم که رفته بود. ما حتی یکدیگر را درست و حسابی نمی دیدیم. کورمال کورمال شام را آوردیم. با کمک هم سفره را چیدیم. خدیجه کنارم نشسته بود و معصومه هم بغل خانم دکتر بود. خدیجه از سرما می لرزید. هیچ نفهمیدم شام را چطور خوردیم. توی دلم دعادعا می کردم زودتر بلند شویم برویم؛ اما تازه مردها تعریفشان گل کرده بود. خانم دکتر هم عین خیالش نبود. با حوصله و آرام آرام برای من تعریف می کرد. هر کاری می کردم، نمی توانستم حواسم را جمع کنم.  فکر می کردم الان از پشت درخت ها سگ یا گرگی بیرون می آید و به ما حمله می کند. از طرفی منطقه نظامی بود و اگر وضعیت قرمز می شد، خطرش از جاهای دیگر بیشتر بود. از سرما دندان هایم به هم می خورد. بالاخره مردها رضایت دادند. وسایلمان را جمع کردیم و سوار ماشین شدیم. آن موقع بود که تازه نفس راحتی کشیدم و گرم صحبت با خانم دکتر شدم. به خانه که رسیدیم، بچه ها خوابشان برده بود. جایشان را انداختم. لباس هایشان را عوض کردم. صمد هم رفت توی آشپزخانه و ظرف ها را شست. دنبال صمد رفتم توی آشپزخانه. برگشت و نگاهم کرد و گفت: «خانم خوب بود؟! خوش گذشت؟!» خواستم بگویم خیلی! اما لب گزیدم و رفتم سر وقت آبگوشتی که از ظهر مانده بود. آن روز نه ناهار خورده بودم و نه شام درست و حسابی. از گرسنگی و ضعف دست و پایم می لرزید. فردای آن روز صمد ما را به قایش برد و خودش به جبهه برگشت. من و بچه ها یک ماه در قایش ماندیم. زمستان بود و برف زیادی باریده بود. چند روز بعد از اینکه به همدان برگشتیم، هوا سردتر شد و دوباره برف بارید. خوشحالی ام از این بود که موقع نوشتن قرارداد، صمد پارو کردن پشت بام را به عهدة صاحب خانه گذاشته بود. توی همان سرما و برف و بوران برایم کلی مهمان از قایش رسید، که می خواستند بروند کرمانشاه. بعد از شام متوجه شدم برای صبحانه نان نداریم. صبح زود بلند شدم و رفتم نانوایی. دیدم چه خبر است! یک سر صف توی نانوایی بود و یک سر آن توی کوچه. از طرفی هم هوا خیلی سرد بود. چاره ای نداشتم. ایستادم سر صف دوتایی، که خلوت تر بود. با این حال ده دقیقه ای منتظر شدم تا نوبتم شد. نان را گرفتم، دیدم خانمی آخر صف ایستاده. به او گفتم: «خانم نوبت من را نگه دار تا من بروم و برگردم.» تا خانه برسم چند بار روی برف ها لیز خوردم و افتادم. نان را گذاشتم توی سفره. مهمان ها بیدار شده بودند. چایی را دم کردم و پنیر را هم گذاشتم بیرون از یخچال و دوباره دویدم طرف نانوایی. وقتی رسیدم، دیدم زن نیست. ناراحت شدم. به چند نفر که توی صف ایستاده بودند، گفتم: «من اینجا نوبت گرفته ام همین ده دقیقه پیش آمدم، دو تا نان گرفتم و رفتم.» زن ها فکر کردند می خواهم بی نوبت نان بگیرم. چند نفری شروع کردند به بد و بیراه گفتن و دعوا کردن. یکی از زن ها با دست محکم هلم داد؛ اگر دستم را به دیوار نگرفته بودم، به زمین می افتادم. یک دفعه همان زن را دیدم. زنبیل قرمزی دستش بود. با خوشحالی گفتم: «خانم... خانم... مگر من پشت سر شما نبودم؟!» زن لبخندی زد و با دست اشاره کرد جلو بروم. انگار تمام دنیا را به من داده بودند. زن ها که این وضع را دیدند، با اکراه راه را باز کردند تا جلو بروم. ✾• ✾• 🌱@lezzate_chador🌱 Eitaa.com/lezzate_chador ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
بانوی بروز
#دختر_شینا #رمان #قسمت۴۳ باد لای درخت ها افتاده بود. زوزه می کشید و برگ های باقیمانده را به اطراف م
۴۴ هنوز هم وقتی زنبیل قرمزی را می بینم، یاد آن زن و خاطرة آن روز می افتم. هوا روز به روز سردتر می شد. برف های روی زمین یخ بسته بودند. جاده های روستایی کم رفت و آمد شده بودند و به همین خاطر دیگر کسی از قایش به همدان نمی آمد. در این بین، صاحب خانه خیلی هوایم را داشت. گاهی که برای خودشان چیزی می خرید، مقداری هم برای ما می آورد؛ اما من یا قبول نمی کردم، یا هر طور بود پولش را می دادم. دوست نداشتم دِینی به گردنم باشد. یا اینکه فکر کنند حالا که شوهرم نیست، به دیگران محتاجم. به همین خاطر بیشتر از توانم از خودم کار می کشیدم. سرما به چهل و دو سه درجه زیر صفر رسیده بود. نفت کافی برای گرم کردن خانه ها نبود. برای اینکه بچه ها سرما نخورند، توی خانه کاپشن و کلاه تنشان می کردم. یک روز صبح وقتی رفتم سراغ نفت، دیدم پیت تقریباً خالی شده. بچه ها خوابیده بودند. پیت های بیست لیتری نفت را برداشتم و رفتم شعبه نفت که سر خیابان بود و با خانة ما فاصله زیادی داشت. مردم جلوی مغازه صف کشیده بودند؛ پیت های نفت را با طناب به هم وصل کرده بودند؛ تا کسی نوبتش جا به جا نشود. پیت های نفتم را گذاشتم آخر صف و ایستادم. هنوز برای مغازه نفت نیامده بود. نیم ساعتی که ایستادم، سرما از نوک انگشت های پایم شروع کرد به بالا آمدن. طوری شد که دندان هایم به هم می خورد. دیدم این طور نمی شود. برگشتم خانه و تا می توانستم جوراب و ژاکت پوشیدم و برگشتم. بچه ها را گذاشته بودم خانه و کسی پیششان نبود تا ظهر چهار پنج دفعه تا خانه رفتم و برگشتم. بعدازظهر بود که نفت به شعبه آمد. یک ساعت بعد نوبتم شد. آن وقت ها توی شعبه های نفت چرخی هایی بودند که پیت های نفت مردم را تا در خانه ها می آوردند. شانس من هیچ کدام از چرخی ها نبودند. یکی از پیت ها را توی شعبه گذاشتم و آن یکی را با هزار مکافات دودستی بلند کردم و هنّ و هن کنان راه افتادم طرف خانه. اولش هر ده بیست قدم یک بار پیت نفت را زمین می گذاشتم و نفس تازه می کردم؛ اما آخرهای کار هر پنج قدم می ایستادم. انگشت هایم که بی حس شده بود را ماساژ می دادم و دستم را کاسه می کردم جلوی دهانم. ها می کردم تا گرم شوم. با چه مکافاتی اولین پیت نفت را بردم و زیر پله های طبقه اول گذاشتم. وقتی می خواستم بروم و پیت دومی را بیاورم، عزا گرفتم. پیت را که از شعبه بیرون آوردم، دیگر نه نفسی برایم مانده بود، نه رمقی. از سرما داشتم یخ می زدم؛ اما باید هر طور بود پیت نفت را به خانه می رساندم. از یک طرف حواسم پیش بچه ها بود و از طرف دیگر قدرت راه رفتن نداشتم. بالاخره با هر سختی بود، خودم را به خانه رساندم. مکافات بعدی بالا بردن پیت های نفت بود. دلم نمی خواست صاحب خانه متوجه شود و بیاید کمکم. به همین خاطر آرام آرام و بی صدا پیت اولی را از پله ها بالا بردم و نیم ساعت بعد آمدم و پیت دومی را بردم. دیگر داشتم از هوش می رفتم. از خستگی افتادم وسط هال. خدیجه و معصومه با شادی از سر و کولم بالا می رفتند؛ اما آن قدر خسته بودم و دست و پا و کمرم درد می کرد، که نمی توانستم حتی به رویشان بخندم. خداخدا می کردم بچه ها بخوابند تا من هم استراحت بکنم؛ اما بچه ها گرسنه بودند و باید بلند می شدم، شام درست می کردم. تقریباً هر روز وضعیت قرمز می شد. دو سه بار هواپیماهای عراقی دیوار صوتی شهر را شکستند که باعث وحشت مردم شد و شیشه های خیلی از خانه ها و مغازه ها شکست، همین که وضعیت قرمز می شد و صدای آژیر می آمد، خدیجه و معصومه با وحشت به طرفم می دویدند و توی بغلم قایم می شدند. تپه مصلّی رو به روی خانه ما بود و پدافندهای هوایی هم آنجا مستقر بودند، پدافندهای هوایی که شروع به کار می کردند، خانه ما می لرزید. گلوله ها که شلیک می شد، از آتشش خانه روشن می شد. صاحب خانه اصرار می کرد موقع وضعیت قرمز بچه ها را بردارم و بروم پایین؛ اما کار یک روز و دو روز نبود. ✾• ✾• 🌱@lezzate_chador🌱 Eitaa.com/lezzate_chador ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
هشدار/مراقب نصب نرم افزار های جعل عمیق باشید! سازمان های اطلاعاتی پشت پرده نرم افزارهای ثبت چهره و ویدیوهای جعل عمیق! ✍سید علیرضا آل داود ⭕️ این روزها اپلیکیشن های بسیاری با پوشش های سرگرمی و ... تولید می شوند که با بررسی برخی از آنان که دسترسی های بسیاری بر روی تلفن همراه افراد باز می‌کنند مشخص شد این دسترسی ها میتواند خطرات بسیاری را برای افراد در زمینه حریم خصوصی ایجاد کند. ⭕️ در چند هفته گذشته نیز اپلیکیشن هایی با پوشش ویدیو های جعل عمیق و ... تبلیغ می شوند که برای تکمیل پایگاه داده سازمان های اطلاعاتی غربی برای شناسایی دقیقتر چهره، صدا و داده های بیومتریک طراحی شده اند. 🔴از نصب این اپلیکیشن ها خودداری کنید.🔴 فناوری دیپ فیک Deepfake ، شکل و حالات نقاط مختلف چهره انسان را از طریق دوربین ها کشف کرده و به طرز کاملا ً باورپذیری چهره همان انسان را جعل کرده و می تواند او را در حال حرکت ، سخنرانی و هر حالتی که فکر کنید قرار دهد. یک عروسک خیمه شب بازی دیجیتالی که در محیط های دیگر، بازتولید می شود. هوش مصنوعی همانند سوختی است که توسعه Deepfake، را سرعت بخشیده ؛ اما این فقط یک فناوری است ، که باید از طریق قوانین و دستورالعمل هایی مربوط به اسکن تصاویر چهره کنترل گردد. متأسفانه، ظهور deepfakes پس از بیشتر از یک دهه اشتراک گذاری تصاویر شخصی در شبکه های آنلاین آغاز شده تا جایی که دیگر، تقریبا تصاویر تمام چهره ها روی اینترنت است؛ حتی دور ماندن از دید عموم، مانع از تلفیق Deepfake نخواهد شد ؛ امروزه این امری اجتناب ناپذیر است و هر کسی در جهان در معرض آن قرار دارد : شما در تصاویر و فیلم های دوستانتان قرار دارید ، موبایل هایتان با قفل تشخیص چهره کار می کنند ، تماس های تصویری برقرار میکنید ، ویدئو کنفرانس می گذارید و بوسیله روش های مختلف به طور ناخواسته تصویر چهره تان را در اینترنت به اشتراک می گذارید. 🌱@lezzate_chador🌱 Eitaa.com/lezzate_chador
12.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اگر می خواهید جهان را تغییر دهید ، از مرتب کردن رختخوابتان شروع کنید. پ.ن. آدمهای منظم قدرت بیشتری دارند. ✾• ✾• 🌱@lezzate_chador🌱 Eitaa.com/lezzate_chador ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
93.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سریال گاندو۲ 4⃣ قسمت چهارم /۱ 📥کیفیت 854×480 📁حجم فایل: 89MB ✾• ✾• 🌱@lezzate_chador🌱 Eitaa.com/lezzate_chador ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
95.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 سریال گاندو۲ 4⃣ قسمت چهارم /۲ 📥کیفیت 854×480 📁حجم فایل: 91MB ✾• ✾• 🌱@lezzate_chador🌱 Eitaa.com/lezzate_chador ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••