eitaa logo
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
972 دنبال‌کننده
16هزار عکس
6.4هزار ویدیو
9 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
[🌞🌼] بِسمِ‌اللهِ‌اَلرَحمنِ‌اَلرَحیم...:) ♥️✨به‌نام‌خداوند‌بخشنده‌مهربان♥️✨ ✨••| اولین‌پست‌روز،عرض‌ارادت‌به"‌اُم‌المَصائِب‌خانم زینب‌کبری(س)" السَّلامُ‌عَلَیْکِ‌یاسَیِّدَتی‌یازَیْنَبُ،یابِنْتَ‌رَسُولِ اللهِ،یابِنْتَ‌فَاطِمَةَالزَّهرَاء.
◍⃟🌱○° 🌸◍⃟ زیاࢪت شھدا🌱^^ 🌸◍⃟‌ هࢪصبح‌سلامےبہ‌شھیدان‌:)♡ 🌸◍⃟ ☁️ ❥↬•@Shbeyzaei_313
◍⃟🌱○° 🌸◍⃟ دعاۍسلامتۍامام‌زمان‹عج› 🌸◍⃟‌ بھ عشق مولا :)♡ 🌸◍⃟ ☁️ ❥↬•@Shbeyzaei_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از شهادت زیباسـت
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊 🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱 🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊 🍃💟 @loveshohada28
🍃آیامیدانید با هرگناه شیعیان ظهور امام زمان ثانیه به ثانیه ساعت به ساعت و روز به روزعقب میوفته😔️ 👆جمله بالا از خود امام زمانه❣ بچه ها ماها همونطور که تو جلو انداختن ظهور تاثیرگذاریم توی عقب انداختنشم بشدت تاثیرگذاریم شمایی که با نامحرم چت میکنی و خودتم میدونی که گناهه بدون با تک تک کلمه هایی که میگی داری ثانیه به ثانیه ظهور رو عقب میندازی🤧💔 وقتش نیست به خودت بیای؟؟
💚 بسم رب الزهرا💚 سلام عليكم ❤ بحول و قوه الهي و با دعاي خير امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف❤ آغاز میکنیم: سی و نهمین ختم گروهی 💫 صلوات خاصه حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها💫 به نیت سلامتی وجود مطهر 💞حضرت‌ امام زمان عجل‌الله تعالی‌فرجه‌الشریف💞 🌹 ۱۳۵ مرتبه به نام مبارک حضرت زهرا سلام‌الله‌علیها🌹 🌹 به نیابت از صاحب الزمان علیه السلام و شهید محمود رضا بیضایی و شهدای مدافع حرم🌹 🌹هدیه به پیشگاه مطهر بانوی دو عالم🌹 (اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سرِ مستودعِ فیها بعدد ما احاط به علمک) کسانی که برایشان مقدور نیست این صلوات را بگویند میتوانند ۱۳۵ صلوات بفرستند. 💞دعای امام زمان بدرقه راهتان باد💞 با تشکر💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔔 اصلاح نفس ❤️ هرکه نفس خود را اصلاح کند بر ان مسلط شود و هرکه نفس خویش را به حال خود رها سازد او را هلاک گرداند. 🌸 ترک گناه👇👇 خوشحالی امام زمان عج
☁️🌞☁️ ✅برکت بردن نام خدا ✍پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله : ❶ خداوند می فرماید: « هرگاه بنده بگويد بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم، خداى متعال می ‏گويد: بنده من با نام من آغاز كرد. بر من است كه كارهايش را به انجام رسانم و او را در همه حال، بركت دهم». ❷ دعايى كه با بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم شروع شود، رد نمى‏ شود. ❸ اگـر بنـده‏ اى... در ابتداى وضويش، بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم بگويد همه اعضايش از گناهان پاك می شود. ❹ هر گاه بنده‏ اى هنگام خوابش، بسم اللّه‏ الرحمن الرحيم بگويد، خداوند به فرشتگان مى‏ گويد: به تعداد نفس‏ هايش تا صبح برايش حسنه بنويسيد. 📚 امالی(صدوق) ص۱۷۷۴ 📚بحار الانوار(ط-بیروت) ج۸۹ ، ص۲۵۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از «دمشق شهر عشق»
🌷آیت الله بهجت (ره): 🔷هر کس هرروز سوره یس بخواند و ثواب آن را به حضرت زهرا(س) هدیه کند و همچنین دعای عهد بخواند و ثواب آن را هدیه به مادر امام زمان (عج) هدیه کند و همچنین سوره واقعه هم خوانده و ثوابش را به امیر المومنین (ع) هدیه کند،چه بخواهد چه نخواهد عاقبت بخیر می شود،نخواهد هم به زور می شود. ‎‌‌‌ «اللّهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج» ╔❀‌✨•••❀‌•••✨❀‌╗
"در حوالی پایین شهر" تماسش قطع شد و اومد پیش من. --بزار عصاهاتو بیارم. عصاهامو داد دستم و با کمک زیبا رفتم حمام. با اینکه خیلی معذب بودم اما زیبا جوری رفتار میکرد که انگار مادرمه. بعد از اینکه با وسواس تموم سر و بدنم و شست از حمام آوردم بیرون. حولمو تنم کرد و نایلون روی گچ پامو باز کرد. رفت سمت کمد و یه تاپ و شلوارک به رنگ قرمز جیغ آورد بیرون. با ذوق گفت --امیدوارم که بهت بیاد. با دهن باز بهش خیره بودم --زیبا جون من تا حالا از اینا نپوشیدم! --خب حالا میپوشی! ناچار قبول کردم تاپ و شلوارکو بپوشم. موهامو سشوار کشید و آبشاری ریخت رو شونه هام. از توی کشوی میز توالت یه تل پارچه ای قرمز رنگ آورد و زد تو موهام. با لبخند گفت --حالا شدی یه دختر ناز. با اینکه بهش میخورد نزدیک ۶۰سالش باشه ولی هنوزدختر شاد و پر انرژی درونش سر زنده به شیطنتاش ادامه میداد. کمکم کرد رفتم تو هال و نشستم رو مبل. باورم نمیشد اونجا بودم. همیشه از بچگیم آرزوم بود روی مبل بشینم و الان آرزوی بچگی من تو ۲۰سالگی برآورده شده بود. --رها نهار چی درست کنم واست؟ --هرچی خودتون دوس دارید. --من رژیمم مادر. تو هرچی میخوای بگو واست درست میکنم. --شامی دوس دارم. --باشه عزیزم الان واست درست میکنم. همینجور که نشسته بودم رو مبل خوابم برد.... چشمامو باز کردم و یدفعه در خونه با صدای بدی باز شد و تیمور اومد تو. از ترس زبونم بند اومده بود. خندید --دیـــدی پیدا کردم دختره ی چموش! میخواستم زیبارو صدا بزنم اما نمیتونستم. تیمور به طرفم هجوم آورد و پشت سرهم بهم سیلی میزد و فحش میداد. گریم گرفت و شروع کردم جیغ زدن. --تیمور غلط کردم! ببخشیـــ --رها..رها جون مادر؟ با شدت ترس از خواب بیدار شدم. زیبا با بغض گفت --خواب بود عزیزم! بغضم شکست و شروع کردم گریه کردن. سرمو بغل کرد --الهی من فدای اشکات بشم گریه نکن دخترم! حس میکردم آغوشش خیلی گرم و مهربونه. لباسشو چنگ زدم و گریم بیشتر شد. --نمیدونم این تیمور کیه و باهات چیکار کرده اما امیدوارم خدا ازش نگذره. اشکامو پاک کرد و پیشونیمو بوسید. با لبخند گفت --بیا بریم صورتتو بشور غذا بخوریم. لبخند زدم --ممنون. سر میز غذاخوری نشسته بودیم و داشتیم غذا میخوردیم که صدای در بلند شد. زیبا رفت دم در و بعدش صدای یه دختری که زیبارو مامان خطاب میکرد تو هال پیچید. داشت با ذوق میگفت --واای مامان کجــــاس؟ زیبا خندید --تو آشپزخونس. با دیدن دختری که داشت با لبخند نگاهم میکرد ناخودآگاه لبخند زدم. --سلام. با لبخند گفت --سلـــام! رها درسته؟ --بله. اومد نزدیک و صورتمو بوسید --منم رستام. از تو آشپزخونه صدا زد --مــامـــان چرا اسممو به رها نگفتی؟ --مگه تو مهلت حرف زدن میدی! بدون توجه به حرف مامانش نشست رو صندلی و با ذوق گفت --از وقتی مامان گفت اومده پیش تو از ذوق داشتم بال درمیاوردم. --ما مخلصیم! خندید و چشمک زد --لوتیم که حرف میزنی! خندیدم --با اجزتون. --وااای مامان! زیبا گوشه ی لبشو برد بالا --خیلی خب حالا هی وااای مامان واااای مامان. بزار رها غذاشو بخوره. رستا خندش محو شد --خیلی خب حالا. رفت تو هال. --ناراحت شد فکر کنم. خندید --نترس این دختر من ناراحت نمیشه. راستی رهاجون شرمنده مادر زودتر بهت نگفتم. رستا دختر دوممه. یه دختر دیگه ام دارم به اسم یسنا که با شوهرش رفتن اتریش زندگی میکنن. رستا هم نزدیک دوساله ازدواج کرده و رفته سر خونه زندگیش. کلاً دختر سرزنده و شادیه و زود با همه اُخت میگیره. از وقتیم فهمیده من قراره بیام پیش تو هی تکرار کرده بیاد ببینتت. --بله فهمیدم زنده باشن. رستا از تو هال گفت --وااای مامان بزار رها بیاد دیگه. --خیلی ممنون خوشمزه بود. --نوش جونت عزیزم. کمکم کرد با عصاهام رفتم تو هال و نشستم رو مبل. با ذوق گفت --تعریف کن ببینم چند سالته کجا زندگی میکنید تحصیلاتت چیه؟ از اینکه بگم پایین شهر زندگی میکنم ترسی نداشتم اما تحصیلات در حد خواندن و نوشتن واسه منی که همسن و سالی هام امسال سال دوم دانشگاهشون بود خیلی واسم سخت بود. همین که خواستم حرفی بزنم موبایلش زنگ خورد و ببخشیدی گفت و از سرجاش بلند شد. چند لحظه بعد برگشت و مضطرب گفت --مامان من باید برم سهراب اومده دنبالم. اومد منو بغل کرد --ببخشید رها جون قول میدم یه روز بیام پیشت. --باشه عزیزم. سریع رفت و در رو بست. حس میکردم همش خوابم میاد. --زیبا جون من خیلی خوابم میاد. --باشه مادر برو بخواب تو اتاق رو تختت. با عصاهام رقتم تو اتاق و دراز کشیدم رو تخت. چشمام کم کم داشت گرم میشد که موبایلم زنگ خورد. --الو؟ --سلام رها خانم. خوبید؟ با صدای ساسان ناخودآگاه میخ نشستم رو تخت و صدامو صاف کردم.......
"در حوالی پایین شهر" --سلام آقا ساسان ممنونم شما خوبید؟ --خداروشکر. خونه خوبه راحتین؟ --بله خیلی ممنون زحمت کشیدین. --زحمتی نیست. مزاحمتون نباشم؟ زیبا خانم خوبن؟ --نه مراحمید. بله ممنون خوبن. اتفاقاً امروزم دخترش اومده بود اینجا. با تعجب گفت --دخترش؟ کدوم دخترش؟ --اسمش رستا بود. --واسه چی اومده بود اونجا؟ حس کردم عصبانی شده --ناراحت شدین؟ --پرسیدم واسه چی اومده بود؟ --نمیدونم والا میگفت که دوس داشته منو ببینه. --که اینطور. با کنایه گفت حالا از فردا کل فک و فامیل زیبا خانم میخوان بیان شمارو ببینن؟ از حرفش خندم گرفت --چرا که نه اینکه انقدر مهم باشم خوبه که! --نخیر اصلاً هم خوب نیست! --دلیلش چیه؟ --دلیلش همینه که من میگم. از این حجم اعتماد به نفسش به وجد اومده بودم. زیبا صدام زد --جونم زیبا جون؟ --ببخشید آقا ساسان من باید برم زیبا خانم کارم داره. --مگه نمیگید زیبا خانم با شما کار داره؟ --چرا خب. --پس زیبا خانم باید بیاد پیشتون. یادتون نره پاتون به این راحتیا عمل نشده! --منظورتون چیه؟ --منظورم اینه که اگه مراقب نباشی من دیگه نمیتونم کاری واست انجام بدم. بهم برخورد وبا تشر گفتم --خب انجام ندین به درکــــ اینکه شما آدم خیرخواهی هستین درش شکی نیست! اما این شما بودی که خواستی بهم کمک کنی! بغض کرده بودم. --میزاشتی همونجا تو جوب میمردم! چی میشد یه آدم بدبخت از رو زمین برداشته بشه! با صدای غمگینی گفت --رها خانم من منظورم... حرفشو قطع کردم --خیلی ممنون که تا اینجاش کمکم کردی. فکر میکنم برم خونه ی تیمور لااقل دستم تو جیب خودمه و سرکوفت نمیشنوم! با صدای فریادش از جا پریدم --حتی فکــــر رفتن به اونجا رو حق ندارید بکنیـــد! --چرا اونوقت؟ با همون تن صدا گفت --چــون من میگم! با صدای بوق ممتد گوشیمو پرت کردم تو دیوار. قطرات اشک پشت سر هم گونه هامو خیس میکرد. حس میکردم اولین باره انقدر از دست یه آدم ناراحت میشم. مطمئن بودم اگه حسام این حرفارو گفته بود اینقدر ناراحت نمیشدم. --رهـــا! برگشتم و به زیبا که ناباور بهم خیره شده بود نگاه کردم --چیشده مادر چرا گریه میکنی؟ --هیچی فقط یکم دلم گرفته همین. نشست کنارم رو تخت و شروع کرد موهامو نوازش کردن --رها همیشه قبل از اینکه ناراحت بشی ارزش باعث و بانی ناراحتیتو بسنج. تلخند زدم -- مال ما از سنجش گذشته! --یه این فکر کن که ناراحت تر از تو هم تو دنیا هست. بغضم شکست --نیست! به مولا نیست زیبا جون! لبخند زد --چرا هست اینو مطمئن باش! ادامه دادنو بی فایده دونستم. بی حرف بهش خیره شدم خیلی زود چشمام گرم شد و همینجور که سرم رو پای زیبا بود خوابم برد.... با صدای در خونه از خواب بیدار شدم. --زیبـــا جـــون؟ --زیبـــا؟ انگار زیبا خونه نبود و شخص پشت در همینطور در میزد. با عصاهام رفتم پشت در. --کیه؟ با صدای تیمور با بهت به در خیره شدم. --پس تو اینجایــــی؟! با لگد به در کوبید. --وا میکنی یا بشـــکونمـــش؟ از ترس وسط هال ایستاده بودم و هیچ کاری نمیتونستم انجام بدم. چند لحظه بعد با فریاد در رو باز کن و صدای وحشتناکی در شکست. اومد تو خونه و با پوزخند به من زل زد. حواسم از اینکه لباسم تاپ و شلوارکه و موهامم بازه کاملاً پرت شده بود. نگاهش رو موهام خیره موند و چندش آور خندید --نــَـه میبینم هنوزم یه جرعه زیبایی داری بشه ازش استفاده کرد! بی هیچ حرفی تو چشماش زل زدم. دستشو گذاشت رو سرم و موهامو نوازش کرد. با این کارش حالمو به هم زد! یدفعه موهامو پیچوند دور دستش و محکم کشید. همین که خواستم جیغ بکشم دستشو محکم جلو دهنم نگه داشت. --بخوای زر اضافی بزنی به قدری میزنمت که.. با فریاد آشنایی ته دلم روشن شد --که چـــــــی؟ با دیدنش ناخواآگاه اشکام شروع به باریدن کرد. ساسان با یه حرکت تیمورو از من جدا کرد. زیبا که همراه ساسان اومده بود با دیدن من هین بلندی کشید و دوید چادرشو سرم کرد. میخواست کمک کنه برم تو اتاق اما نتونستم راه برم و همونجا رو مبل نشستم. ساسان در اوج خشم و عصبانیت یقه ی تیمور رو گرفت --نگفتـی؟که چیکار کنی مثلاً؟ تیمور پوزخند زد و ساسانو هول داد عقب --تو چی میگی این وسط؟ مگه از روزی که میخواستی بری نگفتم دور من و خونوادمو یه خط قرمز بکش؟ به من اشاره کرد --میبینم که طعمش زیادی زیر دندونت مونده! دندوناتو کرم هوس نخوره جوجه! با این حرفش ساسان با خشم به طرفش هجوم برد و با صدای یه نفر دستشو آورد پایین --بسه دیگه! با دیدنش با بهت بهش خیره شدم. حتی فکر اینکه بخوام دوباره ببینمش برام غیر ممکن بود. با بغض گفتم --ع...ع..عمو حمید؟ برگشت سمتم و با دیدنم تعجب کرد. میخواست حرفی بزنه که تیمور با چاقو به سمت ساسان هجوم برد......
💫⚘💫⚘💫⚘💫⚘ من خدا را دارم... کوله بارم بر دوش،سفری می‌باید! سفری تا ته تنهایی محض... هرکجا لرزیدی، از سفر ترسیدی فقط آهسته بگو: 💖 من خدا را دارم💖 💫⚘💫⚘💫⚘💫⚘💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♻️امام علی (ع) خوشبخت ترين مردم در دنيا،كسى است كه از آنچه مى داند برايش زيان آور است دورى كند و بدبخت ترين آنان كسى است،که از هواى نفس خود پيروى كند. ترک گناه 👇👇 خوشحالی امام زمان عج
هدایت شده از «دمشق شهر عشق»
💥 ⚠️ همراه با عفت ارزش دارد ✋🏻 برادرم‼️ دخترانی که در فضای مجازی هستند هم مثل دخترانِ داخل کوچه و بازار نامحرم هستند☝️🏻 نباید آنها را لایک کنی ❌ دنبال کنی ❌ خیره شوی به عکس ها 📸 و فیلم هایشان 📽 🚦فضا، مجازی است اما نامحرم همان نامحرم❗️ خواهرم‼️ در فضای مجازی نامحرم همان نامحرمِ بیرون از گوشی توست 🌆 با نامحرم گرم نگیر 🙌🏻 برادرم‼️ درست است که گذاشتن عکسِ پروفایل برای شما به ظاهرْ ایرادی ندارد، 🤭 اما ممکن است با آن عکسی که گذاشتید دل دختری بلرزد 🎭؛ دختران هم دل دارند خواهرم‼️ صدایت را نازک نکن موقع صحبت با نامحرم 🖐🏻، اما برادرم‼️ شما هم صدایت را خسته نشان نده که جلب توجه می کند 😑 😩 ای کاش ما انسان ها حقوق متقابل را یاد بگیریم 🤲🏻 ╔❀‌✨•••❀‌•••✨❀‌╗ ╚❀‌✨•••❀‌•••✨❀‌╝
♨️۶ توصیه طلایی برای سعادتمندی در زندگی از حضرت فاطمه علیها سلام؛ 1⃣ به آنچه که خدا فرمان داده عمل کن و از هر آنچه نهی کرده دوری کن تا جزء شیعیان قرار گیری. (تفسیر منسوب به امام حسن عسکری علیه السلام) 2⃣ در رسیدگی و رفع نیازها و دعا کردن، اول به همسایه توجه کن، سپس به خانواده خود. (علل الشرایع،ج۱،ص۱۸۳) 3⃣ با دیگران خوش رو باش که باعث بهشتی شدنت میشود. (بحارالانوار،ج۷۵،ص۴۰۱) 4⃣ عبادات را خالصانه انجام ده تا خداوند هر آنچه به خیر و صلاحت است را برایت پیش آورد. (تنبیه الخواطر،ج۲،ص۱۰۸) 5⃣ خدمتگزار مادرت باش که بهشت زیر قدمهای مادران است. (کنزالعمال،ح۴۵۴۴۳) 6⃣ از شوهرت درخواستی نکن که توان بر آوردن آن را ندارد. (بحارالانوار،ج۴۳،ص۵۹)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا