✅علامه مجلسی فرمودند:
شب جمعه مشغول #مطالعه بودم، به این دعا رسیدم
بسم الله الرحمن الرحیم،
* الْحَمْدُ لله مِنْ اَوَّلِ الدُّنْیا اِلی فَنائِها
وَ مِنَ الآخِرَه اِلی بَقائِها, اَلْحَمْدُاللهِ عَلی کُلِّ نِعْمَه،
اَسْتَغْفِرُالله مِنْ کُلِّ ذَنْبٍ وَ اَتُوبُ اِلَیْه، وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمینَ *
✅بعد یک #هفته مجدد خواستم ، آنرا بخوانم، که در حالت مکاشفه از ملائکه ندایی شنیدم ، که ما هنوز از نوشتن #ثواب قرائت قبلی فارغ نشده ایم…
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
✅علامه مجلسی فرمودند: شب جمعه مشغول #مطالعه بودم، به این دعا رسیدم بسم الله الرحمن الرحیم، * الْحَم
سوره جمعه و واقعه هم فراموش نشه
التماس دعا
شبتون مهدوی و پر از نور الهی
یا علی 🌹
#روزمونوباسلامبهشهداآغازکنیم↓″🙃❤️}
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم.
⚘﷽⚘
هر لذتی که ...
لذت دیدار تـ❤️ـو ؛
نمی شود
سلام حضرت دلبـ❤️ـر ....
#سلام_امام_زمانم
.:
تلنگر⚠️
👌جالبہوقٺےپیشکسیهسٺیم
کہدوسٺمونداره '
دائمحواسمونهسٺکارےنکنیم
کہناراحٺبشہ '' :( ''
وبرعکسکارےکنیمکہ
دوسٺداشٺہباشہتابیشٺر
دوستمون داشته باشه...
پسچرا...
ماییکہمےخوایمخداعاشقمونبشہ
بااینکہمےدونیممےبینہ!'
بازمگناهمےکنیم..؟
اگر شهید شدم تا جایی که اجازه داشته باشم شفیعتان خواهم بود...
اما وصیتی کلی:
از ولایت فقیه غافل نشوید که من به یقین رسیدم که امام خامنه ای نائب بر حق امام زمان عج الله تعالی است.
......شهید محسن حججی🌷......
یادشهدا با صلوات🌷
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
🔴 یک معادله ریاضی زیبا
شاید تا بهحال این سؤال براتون پیش اومده كه جمعه روز فرده یا زوجه؟
جواب این پرسش اینه:
جمعه نه فرده و نه زوجه
بلكه تركیب فرد و زوجه
یعنی روز "فر جه"
اللهم عجل لولیک الفرج
تعداد جمعه های یک سال 52 تاست.
و تعداد روزهای یک سال 365 روز.
🔹 بنابراین تعداد روزهای غیر جمعه:
365-52=313
چه پیام زیبایی دارد 👇👇👇
یعنی ای شیعه و ای منتظر ظـهور!!
در روزهای کاری هفته
باید کاری کنی که جزء این 3️⃣1️⃣3️⃣ نفر
باشی و آنگاه در روز جمعه منتظر ظهور باشی
🌕 به امید ظهور یار
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
❣ سلام امام مهربانم❣
سلام بر آن مولایی که آینه مهربانی خداوند است
جهت عرض ارادت به
💚 امام زمان علیه السلام💚
آمادهاید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 #کلیپ ؛ #استوری
⁉️ برای امام زمانمون تا امروز چه کردهایم؟
🕰 چند ثانیه از عمر ما برای امام زمان سپری شده؟ از عمری که این همه به بطالت گذشت...
@Shbeyzaei_313
میگفت:
هرکسیروزے³مرتبہ
خطاببهحضرتمهدیبگہ
بابیانتَوامےیااباصالحالمهدے
حضرتیجورخاصےبراشدعامیکنن :)🌿🌸
+شہیدبابڪنوری🥺
📚🖇
#باهم_بخوانیم
#راز_درخت_کاج
#فصل_چهارم
#قسمت_سوم
از زبان مادر شهیده زینب ڪُمایی
.....و تا سال بعد و عید بعد رفت و آمدی نداشتیم.اولین بار که به خانه یدختر عمه ی جعفر رفتیم،بچه ها کفش هایشان را در آوردند،اما بی بی جان به بچه ها گفت:
(لازم نیست کفش هایتان را در بیاورید)
بچه ها هم با تعجب دوباره کفش هایشان را پاک کردند و همه با کفش وارد خانه شدیم.
اولین باری هم که قرار بود آنها خانه ما بیایند، جعفر از خجالت و رو در وایسی،
یک دست میز و صندلی فلزی برایم خرید تا مدتها هم آن میز و صندلی را داشتیم.
در محله کارمندی شرکت نفت، کسی چادر سر نمیکرد! دختر عمه جعفر هم اهل حجاب نبود.یه روز به جعفر گفتم اگه یه میلیونم به من بدن چادرم رو در نمیارم.
جعفر بعد از این حرف من دیگر به چادرم ایراد نگرفت. چند سال بعد از تولد زینب خدایک پسرم به من داد. بابای مهران اسمش را شهرام گذاشت.دخترها عاشق شهرام بودند او سفید و تپل بود و خواهرهایش لحظه ای او را زمین نمی گذاشتند.قبل از تولد شهرام ما به خانهای در ایستگاه ۶ فرح آباد نزدیک مسجد فرح آباد رفتیم یک خانه شرکتی در ایستگاه ۶ ردیف ۲۳۴ که سه تا اتاق داشت ما در آن خانه واقعاً راحت بودیم بچه ها پشت سر هم بودند و با هم بزرگ می شدند من قبل از رسیدن به سن ۳۰ سالگی ۷ تا بچه داشتم چه عشقی می کردم وقتی بازی کردن و خوردن و خوابیدن و گریه ها و خنده های بچه هام رو میدیدم.
خودم خواهر و برادر نداشتم وقتی میدیدم که چهارتا دخترام با عروسک بازی میکنند لذت می بردم به آنها حسودیم میشد و حسرت می خوردم که ای کاش من هم خواهری داشتم.
مادرم چرخ خیاطی دستی داشت برای من و دختر هایم لباسهای راحتیِ خانه را می دوخت.برای ۴ تا دخترم با یک رنگ سری دوزی میکرد.
بعدها که مهری بزرگترین دخترم بود, و سلیقه خوبی داشت پارچه انتخاب می کرد و به سلیقه او مادربزرگش لباس ها را می دوخت.
مادرم خیلی به ما می رسید. هر چند روز یکبار به بازار لینِ احمداباد می رفت وزنبیل را پر از ماهی شوریده و میوه می کرد و به خانه ما می آمد.
او لر بختیاری بود و غیرت عجیبی داشت و دلش نمی آمد چیزی را بخورد و برای ما نیاورد.
بابای مهران ۱۵ روز یکبار از شرکت نفت حقوق می گرفت حقوق را دست من می داد و من باید دخل و خرج خانه را می چرخاندم. از همین خرجی به مهران و مهردادپول توجیبی میدادم. میگفتم اینها پسرند توی کوچه و خیابان می روند باید داخل جیبشان پول باشد که خدای ناکرده به راه بد نروند و گول کسی را نخورند گاهی پس از یک هفته خرجی تمام میشد و باید جواب بابای مهران را هم می دادم.
مادرم بین بچه ها بیشتر به مهران و زینب وابسته بود.به مهران که خیلی می رسید.زینب هم که مثل خودم عاشق دین و خدا و پیغمبر بود کنار مادرم می نشست و قصه های قرآنی و امامی را با دقت گوش میکرد و لذت میبرد.
مادرم خیلی قصه و داستان و حکایت بلد بود.هر وقت مادرم به خانه ما می آمد زینب دورش می چرخید تا خوب حرفهای او را گوش کند بابای بچه ها از ساعت ۵ صبح از خانه بیرون می زد و ۵ بعد از ظهر برمیگشت.
روزهای پنجشنبه نیمروز بود،ظهر از سر کار برمیگشت،او در باغچه ی خانه گوجه و بامیه و سبزی میکاشت.زمستان و تابستان سبزی خوردن و خورشتی را از باغچه میچیدیم واستفاده میکردیم.حیاط خانه ی ما سیمانی بود و ما شب ها در حیاط میخوابیدیم.
تا بعد از به دنیا آمدن شهرام کولر نداشتیم. آبادان هم که تابستان هایش بالای ۴۰درجه بود.بعد از ظهر ها آب شط را توی حیاط باز می کردم . زیر در راهم می گرفتم و حیاط پر از آب میشد و آب تا شب توی حیاط بود.با این روش زمین سیمانی حیاط خنک میشد.
خانه های شرکتی دو شیر آب داشتند.شیر آب شهری که برای خوردن و پخت و پز بود وشیر آب شرکتی که برای شست و شوی حیاط و آبیاری باغچه ها و شمشاد هابود.گاهی که شیر آب شط را باز میکردیم همراه راه آب یه عالمه گوش ماهی ها می آمد،دختر ها هم ذوق میکردندو گوش ماهی هارا جمع میکردند.ظهر ها هم هرکاری میکردم بچه ها بخوابند،بچه ها خوابشان نمی برد وتا چشممان گرم میشد می رفتند و توی آبها بازی میکردند.
ادامه دارد....
³¹³شُهَــدایـےبـاشـیمـ↯💛⃟ ⃟⃟ ⃟🌻
📚🖇
#باهم_بخوانیم
#راز_درخت_کاج
#فصل_چهارم
#قسمت_چهارم
.....کار هر روز مان این بود که حیاط سیمانی را پر از آب می کردیم و شب قبل از خواب زیر در حیاط را که گرفته بودیم بر می داشتیم و آب را بیرون میکردیم این طوری سیمانها خنک خنک می شد و ما می توانستیم تا اندازه ای گرما را تحمل کنیم و حداقل زمین زیر پای مان خنک باشد.
شهرام چهار ماه بود که بابای مهران رفت و یک تلویزیون غرضی خرید.من بهش گفتم :( مرد ما بیشتر از تلویزیون به کولر احتیاج داریم؛تلویزیون که واجب نبود!!!)
بابای مهران هم رفت و یک کولر گازی کوچک قرضی آورد.هر چند که بر اثر خوابیدن زیر کولر گازی و هوای شرجی آبادان خودم بیماری آسم گرفتم ولی بچه هایم از شر گرما و شرجی تابستان راحت شدند.
به دخترها اجازه کوچه رفتن نمیدادم، می گفتم خودتان چهارتا هستید بنشینید و با هم بازی کنید آنها هم توی حیاط کنار باغچه خاله بازی میکردند.
مهری هم که از همه بزرگتر بود مثل مادرشان بود؛ برای بچهها دم پختک گوجه درست میکرد و می خوردند.ریگ بازی می کردند و صدایشان در نمی آمد.بچه ها عروسک و اسباب بازی نداشتند بودجه ی ما نمی رسید که چیزهای گران بخریم. دختر ها با کاغذ عروسک کاغذی درست میکردند و رنگش می کردند.خیلی از همسایه ها نمی دانستند که من چهار تا دختر دارم. گاهی زینب و شهلا را دیده بودند اما مینا و مهری غیر از مدرسه هیچ جایی نمی رفتند من هر روز از ایستگاه ۶ پیاده به ایستگاه ۷ میرفتم بازار ایستگاه ۷ همه چیز داشت.حقوق من کارگری بود و زندگی سادهای داشتیم اما سعی میکردم به بچه ها غذاهای خوب بدهم هرروز بازار میرفتم و زنبیل را پر میکردم از جنس هایی که در حد توانم بود.
زنبیل را روی کول میگذاشتم و به خانه برمی گشتم.زمستان و تابستان بار سنگین را به کول میکشیدم.سیر کردن شکم هفت تا بچه که شوخی نیست.هر روز بازار می رفتم اما تا شب هرچه بود و نبود می خوردند و تمام می شد و شب دنبال کاغذ می گشتند. زینب ببین بچه هایم از همه سازگارتر بود. از هیچ چیز ایراد نمی گرفت کمتر پیش می آمد که از من چیزی بخواهد کلاس اول دبستان سرخک خیلی سختی گرفت تمام بدنش له شده بود با همه دردی که داشت گریه نمی کرد.
زینب را توی پتو پیچیدم و به درمانگاه بردم.دکتر چند تا آمپول برایش نوشت و من هر روز صبح و بعد از ظهراو را به درمانگاه میبردم و آمپول ها را بهش می زدم.مظلومانه دراز می کشید و سرش را روی پاهایم می گذاشت وقتی بلند میشدم که به درمانگاه ببرمش زودتر از من پا میشد او بدون هیچ گریه و اعتراضی درد آمپول و مریضی را تحمل میکرد در مدتی که مریض بود دوای عطاری توی آتیش می ریختم و خانه را بو می دادم دکتر گفته بود که فقط عدس سبز آب پز بدون چاشنی و بدون روغن بهش بدهید چندین روز غذای زینب همین عدس سبز آبپز بود و بس.
زینب غذای شما می خورد و دم نمی زد.به خاطر شدت مریضی اصلا خوابش نمی برد ولی صدایش در نمی آمد از همه بچه هایم به خودم شبیه تر بود.صبور اما فعال بود.از بچگی به من در کارهای خانه کمک می کرد مثل خودم زیاد خواب میدید.خواب های خیلی قشنگ!
همه مردم خواب می بیند اما خواب در زندگی من و زینب نقش عجیبی داشت.انگار به یک جایی وصل بودیم.
زینب بیشتر از اینکه دنبال لباس و خوردن و بازی باشد دنبال نماز و روزه و قرآن بود.همیشه میگفتم از ۷ تا بچه جعفر زینب سهم من است. انگار قلبم آن را با هم تقسیم کرده بودیم.از بچگی دور و بر خودم میچرخید همه خواهرها و برادرها و دوستان و همسایه ها را دوست داشت.انگار چیزی به اسم بدجنسی و حسادت و خودخواهی را نمی شناخت.حتی با آدم های خارج از خانه هم همین طور بود.۴ یا ۵ سالش بود که اولین خواب عجیب زندگی اش
³¹³شُهَــدایـےبـاشـیمـ↯💛⃟ ⃟⃟ ⃟🌻
بــــســـم الله الرحمـن الرحیـــم✨
با توجه به اینکه مدت زمان زیادی تا ولادت منجی عالم بشریت حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف باقی نمانده ، تصمیم گرفتیم به مدت یک هفته از تاریخ { جمعه ۲۰ اسفند ماه ۱۴۰۰ = ۸ شعبان ۱۴۴۳} الی { جمعه ۲۷ اسفندماه ۱۴۰۰ = ۱۵ شعبان ۱۴۴۳} ختم جمعی سوره توحید هدیه به پیشگاه حضرت ولیعصر ارواحنا فداه به نیابت از شهدای عزیزمان را برگزار نماییم .
لذا خواهشمندیم تعداد سوره توحید قرائت شده تان را تا تاریخ مذکور ( ۲۷ اسفند ماه) به آیدی 👈 @Hoseiniii58 اطلاع دهید .
🌱انشاءالله که بتوانیم مورد توجه حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف قرار بگیریم و گامی جهت تعجیل در فرج و ظهور ایشان برداریم .
#پویش_اماممهربانم
#امام_زمان
#ماه_شعبان
♨️ادب در برابر امام زمان ارواحنا فداه...
🔸حضرت بقیةالله ارواحنافداه هم احاطه روحی بر ما دارند و هم جسم مبارکشان در بین ماست.
شما باید هم #ادب_جسمی را رعایت کنید و هم #ادب_روحی.
🔸ادب جسمی یعنی اینکه اسم #امام_زمان را که میخواهی ببری بسیار مؤدبانه، به حضرت سلام که میدهی مؤدب بایستی و خودت را خاضع و خاشع بگیری،
هم از نظر بدنی و هم از نظر روحی متوجه حضرت بشوی و بعد سلام کنی.
مطلبی که در مورد حضرت میخوانی دو زانو و مؤدب بنشینی و بخوانی. (حتی در خواندن یک بیت شعر خطاب به حضرت).
🔸ادب روحی هم نسبت به حضرت «اطاعت و خشوع قلبی» است.
یعنی اینکه در برابر اوامر حضرت مطیع و فرمانبردار باشی.
🖋 حاج آقا زعفری زاده
━━🌺🍃━━━
❤ ۵ شاخه گل صلوات امام زمان رامهمان کن❤
هدایت شده از «دمشق شهر عشق»
💕🌸بهـقولِ
شھـیدحججی:
بعـضیوقتـٰادلکنـدنازیـہسریچیزای
خـوبباعثمیشهـیـہسریچیزایبھـتر
بهـدستبیاریم...🦋💙!
رفیقِمَن
توبرایرسیدنبهـامامزمانمون
ازچـیدلمیکنۍ؟!🕊
••🍂#شهیدحججی
#امام_زمان
#الهم_عجل_لولیک_الفرج
هدایت شده از «دمشق شهر عشق»
#رفیقآنه
رِفیقاونیـہڪہ↶❤
هَمـہجـورهِ مواظِبتـہ
مواظِبـہ↫راهُ اِشتباهـنَـرے
مواظِبـہ↫سقـوطنَڪُنے
مواظِبـہ↫نلرزِے
رِفیـقاونیـہڪہ↶⚘
هَمـہجورهـمےخـواد
تـوازخُــ🌸ـدا⇇دورنَـشے
هدایت شده از «دمشق شهر عشق»
”♥️🍂“
ماشـوقِمرگرابهـمنجلابِ
عاداتِسخیفبرتریدادیم...
تا"عشق"رنگِمُردگےنگیرد !
سلامبرآنانکہرویدامــان
حسین'؏'آرمیدهاند...🍃🌙
#سلامبـرشـهیداݩ🥀•••
#شهید_محمودرضا_بیضائی💖
#برادرشهیدم✨🌱
💫شهید محمودرضا بیضایی💫
❣شادی روح همه شهدا
۵ شاخه گل صلوات هدیه میکنیم❣
با تشکر🌹
🍂🌸🍂🌸🍂
خوشبختی چیزی جز
عاقبت بخیری نیست...
خدایا عاقبت خوشگل برامون بنویس❤
🍂🌸🍂🌸🍂
دوسالیمیشودڪہدیگر...🥀
روزتولدتمیانِمازمینیاننیستی!💔
حالادیگرتولدترادرآسمانهاجشـنمیگیرند!😔
ازآنبالابراےدلهاۍبیتابماندعاڪن:)
تولدتمبارڪعـزیـزدلِمـا🌱
#حاج_قاسم_ما