eitaa logo
⚘شهید‌محمود رضا بیضایی⚘
963 دنبال‌کننده
16.2هزار عکس
6.6هزار ویدیو
11 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
روزه اولی ها❤️❤️❤️ @mahmoodreza_beizayi
سیره شهدا رو که مطالعه میکنیم می‌بینیم یک مرگ‌آگاهی داشتن، یک حواس‌جمعی داشتن، یک نگاهی به این قصه‌ی قبر داشتن. اون لحظه که تیرها میان، تفنگ شلیک میکنه، گلوله میزنه، وسط میدون مین گیر افتادی، چی نجاتت میده؟! اون اتصال...🔗 🖊 💡|. @mahmoodreza_beizayi
حی المعشوق عاشقان وقت نماز است به وقت عاشقی با خدا نمازتان سرد نشود التماس دعا فراوان ظهور امام زمان
به وقت داداش محمود ❤️❤️:❤️❤️
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃 همه بودن😍 آقا محسن و مامان و باباش و داداشش فرهاد فاطمه و عمو احمد و زن عمو واقا امیرعلی عمو اسماعیل من و خانواده محترم 😂 عه آقا فرهاد اومده🤨😳 رفتم سمتش _سلام آقا فرهاد، شما کجا اینجا کجا؟ +سلام آبجی حالتون چطوره؟ مرخصی گرفتم واسه عروسی محمدحسین _خوب کاری کردین واستا برم محمد حسینو صدا کنم بیاد *سلام نمیخواد خودم میرم _سلام آقا محسن نه من با فاطمه خانم کار دارم داداشم صدا میکنم خوش حال شدم از دیدن تون +ماهم همچنین رفتم سمت محمدحسین وبهش گفتم فرهاد اومده بره پیشش محسن، امیرعلی، محمدحسین، فرهاد، علیرضا باهم رفتن یه گوشه حال نشستن و صدای خنده هاشون خونه رو برداشته بود باباهاهم یه گوشه حال نشسته بودن و میخندیدن ماماناهم تو آشپزخونه در حال سبزی پاک کردن بودن منم آسیه و فاطمه رو برداشتم رفتیم توی حیاط _هوهو قراره خاله بشم😂💃 +بشین بده😂الان یکی بیاد بره دستشویی تورو میبینه بشین😂🤦‍♀ _برو بابا کسی نمیاد بعدم بیاد من سریع میشینم 😜 خیر سرت قراره مامان بشی یکم ذوق داشته باش😐😒 یهو دیدم اونو فاطمه جیغ میزنن و سوت😂 _نگفتم اینجوری😂 رفتم گوشیمو از توی خونه آوردم صدای آهنگ رو. زیاد کردم 😂 با صدای بلند فوتبال پسرا و عربده هاشون خداروشکر صدای آهنگ ما توی خونه نمیرفت😜😜 _اسی😍 +ها _ها و زهرمار بی ادب بگو جانم +جانممممم😂 _دو روز دیگه نمیتونی بدو کنی الانکه میتونی تو و فاطمه. بیاین منو بگیرین😂 دوتایی یه نگاه خبیثانه کردن و بلند شدن منم با جیغ فرار کردم مشغول بودیم و نفهمیدیم فوتبال تموم شده😱😬😬 پسرا همشون اومدن تو حیاط که برن میوه بخرن و تخمه 😬 ماهم اون ور درختا بودیم اونارو ندیدیم من جیغ میزدم و باخنده میدویدم 🤪 یهو پام گیر کرد به تاب و با کله رفتم تو زمین 😂😂🤣 جیغ میزم فاطی، آسی نگیرین منو نامردی نکنین من افتادم بگیرین قبول نیست دیدم فاطمه داره با چشمش به پشت سرم اشاره میکنه 🙄😂 برگشتم پشت سرم و نگاه کردم با صدای بلندی گفتم هییییی یاخداااا 😳😱😱 فرهاد گفت:آبجی من یه سال و نیم رفتم سربازی هنوز عوض نشدی😂 من بدبخت مثل میگ میگ از جام بلند شدم و به تته پته افتادم🤦‍♀ م.. ن. من دا.. شت.. مم... دیگه نتونستم ادامه بدم که دیدم فاطمه و آسیه از بس خندیدن به جلو خم شدن 😂🤦‍♀ همون موقع محمد حسین اومد سمتم _آخر افتادی آره. 😐 همینجام بدو بدو میکنی؟ اسیه خانم بارداره این چه کاریه میکنین. با این حرفش من سرخ شدم از خجالت و فاطمه و آسیه همچنان میخندین آسیه و فاطمه اومدن کنارم روبه آقایون گفتن _ببخشید این سیده ی ما یکم شیطونه😂ما مراقبشیم نگران نباشید بعدم با خنده منو کشیدن بردن تو خونه وقتی رفتیم توی اتاق و اونجا من زدم زیر خنده😂😂 اسیه:خاک تو سرت هم آبروی مارو بردی هم خودتو 😂 فاطمه :خدانکشتت تو مثلا خواهر شوهرمی😂 پریدم روی تخت آسیه و گفتم به من چه من دوست ندارم الانکه جوونم مثل پیرزنا بشیم یه گوشه صدای در اتاق میومد رفتم باز کنم که دیدم آقا محسنه :ببخشید گوشیتون رو توی حیاط جا گذاشتین یکی به نام احمدی داشت زنگ میزد محمدحسین گفت جواب بدم، با اجازتون جواب دادم یه آقایی بود گفت مسئول ویزاتونه گفت باهاش تماس بگیرین _خیلی ممنون شرمنده زحمت شدین بله آقای احمدی برای ویزام زنگ زده بود بازم ممنون درب اتاقو بستم و نشستم دوباره به احمدی زنگ زدم _🌸 محسن واقعا چطور اینقدر پرانرژیه😂 البته خودمم کم از سیده ندارم ویزا ویزا ویزا واقعا میخواست بره؟ محمدحسین از الان داره میمیره وقتی بره چه میکنه باخودش🤦🏻‍♂ نمیدونم چرا محمدحسین که اینقدر جدیه چطور اینقدر به سیده وابستس حتما خیلی مهربونه با داداشش 🤷‍♂ خوش به حال محمدحسین خدایا منو ببخش که نامحرم نگاه کردم مامانم چند وقته نامحسوس داره میگه سیده خیلی دختر خوبیه منم میدونم دختر خوبیه اما محمدحسین خواهرش به هرکسی نمیده مگه من هرکسی ام؟ خب شاید نمیدونم خدایا منو ببخش که به نامحرم فکر میکنم🙏🏻😔 _🌺 سیده: اون شبم به خوبی تمام شد من تصمیم گرفتم از اون شب هر شب یه قسمت کوتاه از اتفاقای اون روزمو بنویسم تا وقتی که بخوام بمیرم😅 واسه امروز نوشتم صبح بیدار شدم و آسیه زنگ زد اسم بچه هاشو بهم گفت، محمدحسین و فاطمه افتادن به جونم، شب رفتیم خونه ی آسیه، داشتیم بازی میکردیم که افتادم و جلوی آقایون آبروم رفت تویی که ناب ترین فصل هر کتاب منی شروع وسوسه انگیز شعر ناب منی ادامه دارد... 😍 🌸به قلم سیده بیضایی🌸 ‼️کپی با ذکر نام نویسنده وایدی کانال آزاد‼️
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃 امروز ساعت 18 عروسی داداشه😍 دلم براش تنگ میشه 😭😍 رفتم دنبال مامان جون و آسیه و رفتیم آرایشگاه فاطمه از قبل اونجا بود چون کارش طول میکشه وارد آرایشگاه شدم وبا صدای تقریبا بلند گفتم سلاااااااام آرایشگر رفیقمه واسه همین اومدیم اینجا نشسم و شروع کرد به آرایش کردن _ملیحه جان لطفا ملیح آرایش کن.. میخواستم ادامه بدم که گفت +عزیزجان من دیگه بهت عادت کردم میدونم چجوری بکنم که مورد پسند قرار بگیره😉 راستی سیده تو نمیخوای عروس شی؟ _فدای تو از بس زحمت دادم بهت، عادت کردی نه نمیخوام 😂 دیگه چیزی نگفت و شروع کرد به آرایش 🌸 محمدحسین : به به امشب عروسیمه😍😂 به گفته ی سیده زن ذلیلِ بدبخت😂 رفتم یکم موها و ریشمو مرتب کنن🌸 که بعدش برم دنبال عروس خانم اصغر داداش لطفا شیک بزن یکم متفاوت 😉 _به روی چشم آق سید به به عجب ترکیبی😍😉 _فدای دستت داش عجب خوب زدی +قربونت 😉 کت و شلوارمو پوشیدم و حرکت کردم سمت آرایشگاه صدای آهنگو یکم بیشتر کردم👀🕺😂 _🌸 زینب : با صدای بوق ماشین فهمیدم محمدحسین اومده عروس خانوم رو بردیم دم در و با جیغ و سوت و دست همراهیش کردیم رسیدیم تالار صدای آهنگ بلند بلند بود همه هم اومده بودن با اومدن عروس داماد صدای دست و جیغا بلند شد😂😜 همه یکی یکی میرفتن تبریک میگفتن اون شب با تمام سوتی ها و خنده ها و گریه هاش تموم شد امشب شبی ست که داداشم رفت از پیشم😭🖤 ولی خب منکه ول کنیشون نیستم😂 تازه از این به بعد خواهرشوهر بازی در میارم 😂 دفترمو در اوردم و شروع کردم به نوشتن امروز رفتیم آرایشگاه ملیحه جون و بعدش رفتیم تالار عروسی با گریه های من گذشت🙄 البته خنده ها و شوخی هامم بود😂که کل تالار میرفت رو هوا 😂🙈 امشب شبیه که داداشم رفت خونه ی خودش💔 فردا صبح که بیدار بشم دیگه داداش اینجا نیست که اذیتش کنم 😭😭 دیگه نمیخوام ادامه بدم.... من الانم دارم گریه میکنم دوری از محمدحسین خییییلی سخته🖤 چقدر هجمه ی تشویش بی تو بودن ها تویی که نقطه ی پایان اضطراب منی صبح بازم پر انرژی بیدار شدم😂 کلا عادت ندارم غصه بخورم امروز میخوام برم خونه ی عزیز جووون😃 از اول صبح شروع کردم به خوشگل کردن و تیپ زدن😅 ادامه دارد... 😍 🌸به قلم سیده بیضایی🌸 ‼️کپی با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال آزاد‼️