[﷽]
💝بعد از شهادت #شهیدحججی 💝
#قسمت_بیستو_دوم
تا مدت ها پیکرش توی دست داعشی ها بود. تا اینکه قرار شد حزب الله لبنان و داعش، تبادلی با هم انجام بدهند.
بنا شد حزب الله تعدادی از اسرای داعش را آزاد کند و داعش هم پیکر محسن و دو شهید حزب الله را تحویل بدهد و یکی از اسرای حزب الله را هم آزاد کند.
به من گفتند: "می توانی بروی در مقر داعش و پیکر محسن را شناسایی کنی؟؟"
می دانستم می روم در دل خطر، و امکان دارد داعشی ها اسیرم کنند و بلایی سرم بیاوردند.
اما آن موقع، محسن برایم از همه چیز و حتی از جانم مهمتر بود.
قبول کردم. خودم و یکی از بچه های سوریه به نام حاج سعید از مقر حزب الله لبنان حرکت کردیم و رفتیم طرف مقر داعش....
.
توی دل دشمن بودیم. یک داعشی که دشداشه سفید و بلند پوشیده بود و صورتش را با چفیه قرمز پوشانده بود، با اسلحه اش ما را می پایید. پیکری متلاشی شده و تکه تکه شده را نشانمان داد و گفت: "این همان جسدی است که دنبالش هستید."
میخکوب شدم از درون آتش گرفتم. مثل مجسمه ها خشک شدم. رو کردم به حاج سعید و گفتم: "من چه جوری این بدن را شناسایی کنم.؟؟!!! این بدن #اربا_اربا شده. این بدن قطعه قطعه شـــــــــده..
بی اختیار رفتم طرف داعشی. عقب رفت و اسلحه اش را مسلح کرد و کشید طرفم.
داد زدم: "پست فطرتا. مگه شما مسلمون نیستید.؟؟!! مگه دین ندارید؟؟! پس کو سر جنازه؟؟؟؟؟ کو دست هــااااش؟؟!
حاج سعید حرف هایم را تند تند برای داعشی ترجمه میکرد.
داعشی برای آنکه خودش را تبرئه کند مـی گفت: "این کار ما نبوده. کار داعش عراق بوده."
دوباره فریاد زدم: "کجای شریعت محمد آمده که اسیرتان را قطعه قطعه کنید؟؟!!
بالاخره داعشی به زبان آمد. گفت: " تقصیر خودش بود. از بس حرصمون رو درآورد. نه اطلاعاتی بهمون داد، نه گفت اشتباه کرده ام، و نه حتی کوچکترین التماسی بهمون کرد که از خونش بگذریم. فقط لبخند میزد.
هر چه میکردم، پیکر قابل شناسایی نبود. به داعشی گفتیم: "ما باید این پیکر را با خودمون ببریم برای شناسایی دقیق تر...اجازه نداد. با صدای کلفت و خش دارش گفت: "فقـــط همینـــجا". نمیدانستم چه بکنم. شاید آن جنازه محسن نبود و داعش میخواست فریب مان بدهد.
توی دلم متوسل شدم به حضرت زهرا علیهاالسلام.
گفتم: "بی بی جان. خودتون کمک مون کنید. خودتون دستمون رو بگیرید. خودتون یه راه چاره بهمون نشون بدید"😭😭
یکهو چشمم افتاد بهـــ.........
#ادامه_دارد…💟
[﷽]
💝بعد از شهادت #شهیدحججی 💝
#قسمت_بیستو_سوم
#قسمت_آخر
.
یکهو چشمم افتاد به تکه استخوان کوچکی از محسن، ناگهان فکری توی ذهنم آمد.
خودم را خم کردم روی جنازه و در یک چشم به هم زدن، استخوان را برداشتم و در جیبم گذاشتم.
بعد هم به حاج سعید اشاره کردم که برویم. نشستیم توی ماشین و سریع برگشتیم سمت مقر حزب الله.
از ته دل خدا رو شکر کردم که توانستم بی خبر آن داعشی، قطعه استخوانی را با خود بیاورم.
وقتی برگشتیم به مقر حزب الله، استخوان را دادم بهشان که از آن آزمایش DNA بگیرند.
دیگر خیلی خسته بودم. هم خسته جسمی و هم روحی.
واقعا به استراحت نیاز داشتم.
فرداش حرکت کردم سمت دمشق. همان روز بهم خبر دادند که جواب DNA مثبت بوده و نیروهای حزب الله، پیکر محسن را تحویل گرفتند.
به دمشق که رسیدم، رفتم حرم بی بی #حضرت_زینب علیهاالسلام. وقتی داخل حرم شدم، یکی از بچه ها آمد پیشم و گفت پدر و همسر شهید حججی آمدن سوریه. الان هم همینجا هستن، توی حرم.
من را برد پیش پدر محسن که کنار ضریح ایستاده بود.
پدر محسن میدانست که من برای شناسایی پسرش رفته بودم.
تا چشمش به من افتاد، آمد جلو و مرا توی بغلش گرفت و گفت: "از محسن چه آوردید؟"
نمیدانستم جوابش را چه بدهم. نمیدانستم چه بگویم. بگویم یک بدن #اربا_اربا را تحویل داده اند؟؟؟
بگویم یک پیکر قطعه قطعه شده را تحویل داده اند؟؟؟! بگویم فقط مقداری استخوان تحویل داده اند؟؟
گفتم: "حاج آقا پیکر محسن مقر حزب الله لبنانه. برید اونجا خودتون ببینیدش."
گفت: "قسمت میدم به بی بی که بگو"
التماسش کردم چیزی از من نپرسد. دلش خیلی شکست.
دستش رو ا انداخت میان شبکه های ضریح حضرت زینب سلام الله علیها و گفت: "من محسنم را به این بی بی هدیه دادم. همه محسنم را. تمام محسنم را. اگه بهم بگی فقط یه ناخن یا یه تار مویش را برایم آوردی راضی ام.
وجودم زیر و رو شد. سرم را انداختم پایین. زبانم سنگین شده بود. به سختی لب باز کردم و گفتم: "حاج آقا، سر که ندارد. بدنش را هم مثل علی اکبر علیه السلام اربا اربا کرده اند....
هیچ نگفت. فقط نگاه کرد به سمت ضریح و گفت: " بی بی جان، این هدیه را از من قبول کن...
.
پایان
*جهت ادامه داستان لطفا کتاب #حجت_خدا را تهیه بفرمایید*
یاعلی
#زندگی نامه شهید حججی تموم شد، ان شاءالله راضی باشیدوکم کاستی هاراحلال کنید🥀🦋
#شهیدانه🌷
اونقدر سینه میزد
بهش گفتن کم خودتو اذیت کن!
می گفت:
این سینه نمیسوزه..
موقع شهادت همه جاش ترکش بود
جز سینهاش.🙂💔
"شهیدحمیدسیاهکالیمرادی"
╔════◌•🖤🕊•◌══╗
@Shbeyzaei_313
╚══◌•🖤🕊•◌════╝
روز نهم#چله_نوکری زیارت عاشورا
به نیابت از شهید حمیدسیاهکالی🥺❤️
التماس دعا✋
ڪپےباذڪرصلوات✅
ــــــــــــــ❁ــــ ـــ ــ ـ
🌿⃟
مےگویدیڪباࢪدࢪسوریہبہ
#شہیدمحمودرضابیضایـے
گیࢪدادم؛
اینجاچࢪاڪمࢪبند؟!
اینجاڪهپلیسگیرنمےدهد...
گفت:
میدانے چقدر مواظب بودم
ڪه با تصادف نمیرم؟ :)
#شهید_محمودرضا_بیضائی💖
#شهیـدانهـ🌹💫
#برادرشهیدم🍃⚡️
هدایت شده از یا مهدی(عج)
🍃السلام علیک یا اباعبدالله🍃
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
مسابقه سردار آفتاب☀️
مطالب مربوط به سیره
🌷#سردارشهیدمحمودکاوه🌷
شروع مسابقه👇👇
🍃از یکم لغایت ۱۱ شهریورماه🍃
#منشرکنید🌹
عضویت درکانال
👇👇👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/3522756631C7aeb78f9ac
•••<🦋🌻!'
استٰادپناھیانمیگفت:
چراخودترورھانمیکنۍ.
دادبزنۍازامامحسینبخواۍ؟
برودرخونهاباعبدللّٰھمنتشروبڪش
دورشبگرد...:)🌱
مناجاتڪنباامامحسین!!
بگوامامحسینممنباتوشروعڪردم،
ولمنڪنی...
دیگهنمیکشمادامـہبدم
متوقفشدم...!'
امامحسینبازمدستترومیگیرهفقط
بخواهازش...(:💕
#ارباب_دلے_من
#دوکلامحرفحساب✨
بندہ خیـال میکنم فضیلتِ بکـٰاء «گریہ»
بر سـیدالشُـهدا بالآتـر از نمـاز شب باشد ..
•.
#آیتاللهبھجت🌱!
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
#تو_شهید_نمیشوی 📚 قسمت هشتاد و هفتم🌱 | کربلایی محمود | اربعین ۱۳۹۲ میخواست با دوستانش برود کربلا
#تو_شهید_نمیشوی 📚
قسمت هشتاد و هشتم🌱
| ادامه ی کربلایی محمود |
مجلس ختمش بود که یکی از پای منبر بلند شد آمد توی گوشم گفت:((مداح میپرسد محمودرضا کربلا رفته بود؟))
جا خوردم از سوالش و دلم شکست.
ماندم در جوابش چه بگویم.
توی گوشش گفتم:((نه،نرفته بود.))
وقتی آن شخص رفت،یاد این جمله از شهید سید مرتضی آوینی افتادم که:((بسیجی عاشق کربلاست و کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نامها.نه،کربلا حرم حق است و هیچ کس را جز یاران امام
حسین(عَلَیهِ السَّلام)راهی به سوی حقیقت نیست.))
@Shbeyzaei_313
اَتَل مَتَل تُوتُوله!
چِش تُو چِش گُلوله!
اَگه پاهات نَلرزید!
نَتَرسیدی قَبوله!
سالروز قمری شهادت؛« اقا مصطفی صدر زاده»!
@Shbeyzaei_313
"بہقولآقامصطفیصدرزاده"↓
کسۍکہتوےهیئتفقطسینہمیزنہ
خیلےکاربزرگےنمیڪنه...
کسےکہسینہمۍزنہفقطیہسینہزنہ،
شیعہۍمرتضیعلے
بایدبارفتارشعشقشروثابتکنہ♥!'
ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ ــ
#شهیدمصطفےصدرزاده🌿
@Shbeyzaei_313
#سخن_بزرگان✋🏻
شب تاسوعا و عاشورا براے #امام_زمان صدقہ ڪنار مےگذاشتند و مےگفتند:
امشب قلب نازنین حضرت در فشار است..💔
#آجرکاللّٰہیاصاحبالزمان🥀
#صدقہ_فراموش_نشہ
#علامہ_امینے
#محرم
@Shbeyzaei_313
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
#سخن_بزرگان✋🏻 شب تاسوعا و عاشورا براے #امام_زمان صدقہ ڪنار مےگذاشتند و مےگفتند: امشب قلب نازنین ح
رفقا صدقه فقط مادی نیس!
صدقه هاتون میتونه صلوات, زیارت عاشورا، زیارت ال یاسین باشه؛و...!🌿
التماس دعا!
🌚✨
خاطریگرنظرمهست
همهخوبیتوست
حسرتیگربهدلمهست
هماندوریتوست
#شهید_محمود_رضا_بیضائی
#شب_بخیر_علمدار 🌙
•°•
خبدوستان!🙂♥️
خوبیابد...
دفترامروزهمبستهشد😊🌿
بهامیدفرداییزیباترازامروز🌈🌼🤲🏻
شبتونحسینیرفقا:)💚🌱
با ۅضۅ💎
بۍگناه📿
یاعلی✋🏼😴
↓
❥↬•| @Shbeyzaei_313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم
امام سجاد علیه السلام:
عباس را نزد خداوند منزلتی است که در روز قیامت همه شهیدان بر آن رشک می برند
تاسوعای حسینی تسلیت و تعزیت باد
#حضرت_ابوالفضل_العباس_علیه_السلام
#تاسوعای_حسینی
#کمیته_خادم_الشهداء_بیضاء
#سید
#شهید_محمودرضا_بیضایی
هدایت شده از 🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
سلامی به گرمای نگاه محمودرضا 😍🌱
اللَّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن
صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ
فِي هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِي كُلِّ سَاعَةٍ
وَلِيّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِيلًا وَ عَيْناً
حَتَّى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِيهَا طَوِيلا... 🍂🌻
آغاز صبحی دیگر با ذکر صلوات... 🌼✨
♥️|@mahmoodreza_beizayi
هدایت شده از 🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
🌸ذکر روز پنجشنبه🌸
♦️لا إِلهَ إِلَّا اللَّهُ المَلِک الحقّ المُبین♦️
🎈نیست خدایی جز الله فرمانروای حق و آشکار🎈
ذکر روز پنجشنبه به اسم امام حسن عسکری است روایت شده در این روز زیارت امام حسن عسکری خوانده شود. ذکر روز پنج شنبه موجب رزق و روزی میشود.🍇🦋
#التماسدعا 🌴
#بخوانیم 🍂🌸
♥️|@mahmoodreza_beizayi