eitaa logo
شهید‌محمود رضا بیضایی
953 دنبال‌کننده
17.9هزار عکس
7.9هزار ویدیو
23 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
💞 این‌روزهاعجیب‌دلم🌤 به‌سیم‌خاردارهاۍ‌دنیا گیرڪرده‌است:)!!⛓ 🍂 ﴿❀♡شہید‌علـے‌خلیلے➺﴾ ╭─❀••❈✿‌‌♡✿❈••❀─╮
🌸🌸بریده ای از کتاب نای سوخته...🌸🌸 پسر آنقدر نحیف شده بود که گویی تنها روکشی بر روی برانکارد کشیده بودند، مادر بدنبال آنها به طرف ماشین سردخانه می دوید... _آروم... آروم تر! بچم خوابیده، یواش تکونش بدین، بیدار می شه! الهی خیر ببینی مادر، یه پتو بیارین بچم ضعیف شده زود سردش میشه، گردنشم اگه بالشت زیر سرش نباشه خیلی اذیتش میکنه... بجنب مادر! الآن همینجوری میذارنش اون تو... 🌺 ❣️ 🌷 💟 ┄┅═══✼❤️❤️💛💛
🔴 کم کاری رسانه ملی❗️ 🔹اگر آن دو دختر پوشش کاملی داشتند، باز هم مورد تعرض حیوانات وحشی قرار می گرفتند؟ 🔹رسانه ملی چرا این بُعد را تبیین نمی کند؟ 🔹چرا نمی گوید نخستین ثمره برخورد حاکمیت با بدپوششی، تامین امنیت همان زن بدپوشش است؟ 🔹چرا گزارشی از تاثیر ولنگاری در کاهش بانوان منتشر نمی کند؟! 🔹چرا با زنان مطلقه بدپوشش مصاحبه نمی کند تا تاثیر ولنگاری در را روایت کنند؟! 🔹سرانجام شوم فرزندان طلاق که چوب بی‌غیرتی پدر و بی‌حیایی مادر را می خورند، سوژه تاثیرگذاری برای تبیین حجاب است و... ❌آقای دکتر جبلی، آقا وحید جلیلی وسایر اعزه! به شدت کم کاری می کنید! حمیدرضا الداغی
هرچند دل از هجوم غم درد گرفت یک عده سر غیرتشان گرد گرفت با سرخی خون به کوچه بنوشت شهید: این شهر، حیات از گرفت
🌹 به شهید ناموس و غیرت 🔰 ▫️قصه‌‌ جریحه‌دار شد آن‌طرف پیاده رو عقل صدا زد که بمان عشق صدا زد که برو ▫️وقت چه بود آن غروب؟ وقتِ قیامت تو بود فرق تو با بقیه چیست؟ فرق تو غیرت تو بود ▫️تیغ زدند بی هوا دشنه زدند بی‌خبر کوچه به حرف آمده: چند نفر به یک نفر ▫️آن چه همیشه و هنوز کوچه به کوچه جاری است قصه‌ی سر به داری و غیرت سبزواری است ▫️هیچ غمی برای ما مثل غم تو داغ نیست مرگ تو انتخاب بود مرگ تو اتفاق نیست ▫️این که به پیشگاهِ مرگ زخمیِ ایستادن است وای! برادر من است آه! برادر من است ✍ شاعر:
5.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تو‌درعمل‌به‌ما‌درس‌غیرت‌دادی... روزت‌مبارک‌معلم‌غیرت(:♥️ 🔷 انسان باید یکی از سه غیرت را داشته باشد ... وگرنه نمی شود نام انسان بر وی گذاشت
⚠️عیسی به دین خود، موسی به دین خود❗️ احتمالا شما هم شنیدین که بعضیا کار اشتباه‌شون رو با جملهٔ «عیسی‌ به دین خود، موسی به دین خود» توجیه می‌کنن. قبل از اینکه باهاشون موافقت کنین، این روایت از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌وآله را بخونین👇 💠 از پيامبر اكرم ـ صلي الله عليه و آله ـ چنين نقل شده است كه حضرت فرمود: «يك گنهكار، در ميان مردم همانند كسي است که با گروهی سوار كشتی شود، و هنگامي كه در وسط دريا قرار می‌گيرد به سوراخ كردن جایگاه خویش می‌پردازد . وقتی دیگران به او اعتراض می‌كنند ، در جواب می‌گويد من در سهم خود تصرّف مي‌كنم! اگر ديگران او را از اين عمل خطرناك بازندارند، طولي نمي‌كشد كه آب دريا به داخل كشتي نفوذ كرده يك باره همگي در دريا غرق می‌شوند.»
『 ﷽ 』 |🌸⃟🕊 از خواب پریدم؛ چه خواب شیرین و نفس گیری! انگار شانه‌هایم سنگینی می‌کرد... سعی کردم تک‌تک لحظات خواب را به یاد بیاورم... از ترس آنکه ساعاتی بعد آن را فراموش کنم، نشستم به نوشتن: امشب ۲۳خرداد ۱۳۹۸ است. خواب آقا را دیدم. دستشان را بوسیدم و گفتم: ببخشید آقا، سوالی دارم از محضرتون... با بزرگواری فرمودند: 《بفرمایید》 گفتم: شما بارها از شهید حججی اسم آوردید و حتی با خانواده محسن دیدار داشتید، ولی با اینکه شهید خلیلی مثل شهید حججی در دل مردم جا گرفته، اسمی از علی نیاوردید! آقا فرمودند: 《بنده خیلی با این شهید بزرگوار آشنا نیستم》... |🌸⃟🕊 ...
『 ﷽ 』 |🌸⃟🕊 احساس خوب و بدی داشتم. احساس خوب برای اینکه آقا را در خواب دیدم و احساس بد به این خاطر که پنج سال از شهادت علی می‌گذشت و من به هزار دلیل درست و نادرست کتاب خاطراتش را ننوشته بودم و همچنان این شهیدِ عزیز بین مردم غریب و ناشناس بود و زیبایی‌های زندگی او به تصویر کشیده نشده بود... با خود گفتم: خب دوستان نزدیکِ علی باید اقدامی می‌کردند و قدم به جلو برمی‌داشتند!... انگار کسی درونم گفت: خودت چرا کاری نکردی؟! شاید آنها منتظر بودند تو قدمی برداری... |🌸⃟🕊 ...
『 ﷽ 』 |🌸⃟🕊 بار دیگر به خودم گفتم: خب، کتاب نای سوخته برای علی نوشته شده است؛ دیگر لزومی ندارد کتاب دیگری نوشته شود... پاسخ رسید که آن کتاب با همه‌ی زیبایی‌هایش، بسیاری از خاطرات ناب علی را در دل ندارد و دسترسی به این خاطرات نداشته است👌🏻 بالاخره فهمیدم باید دست‌به‌کار شوم... تصمیم گرفتم آن دوره‌ی شش ساله‌ی آخرِ علی را به رشته تحریر درآورم... حیات جهادی علی که با چشم‌هایم شاهدش بودم🍃 |🌸⃟🕊 ...
『 ﷽ 』 |🌸⃟🕊 کتاب خاطرات علی آماده شد؛ اما در فهرست کتاب مطلبی با عنوان "عفو عظیم" قرار داده بودم که وقتی به آن مراجعه می‌کردید، ذیل آن نوشته شده بود :《 این بخش از کتاب در دست تهیه است 》 بله... نه من و نه هیچکس دیگری از ماجرای بخششِ ضاربِ علی اطلاعی نداشت. همه چیز در قلبِ مادرش بود و به کسی چیزی نمی‌گفت.... من هم جرأت پرسیدن نداشتم، چاپ کتاب متوقف شده بود و منتظر بودم فرجی حاصل شود، از غیب خبری برسد... |🌸⃟🕊 ...
『 ﷽ 』 |🌸⃟🕊 مدتی گذشت و احساس کردم انگار شهید راضی نیست من این کتاب را بنویسم... تا اینکه روزِ اولِ ماهِ محرّم، گوشی‌ام زنگ خورد... دیدم تماس از شماره‌ی علی خلیلی است! پاسخ دادم؛ حاج خانم مادرِ شهید خلیلی بود. جاخوردم! مدت‌ها بود که بخاطر ناخوش‌ احوالی‌‌شان مزاحمشان نشده بودم و انتظار نداشتم ایشان تماس بگیرند. برای مراسمی در قم از من خواستند که همراهی‌شان کنم... |🌸⃟🕊 ...