💚 بسم رب الزهرا💚
سلام عليكم
❤ بحول و قوه الهي و با دعاي خير
امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف❤
آغاز میکنیم:
سی و هشتمین ختم گروهی
💫 صلوات خاصه حضرت زهرا سلاماللهعلیها💫
به نیت سلامتی وجود مطهر
💞حضرت امام زمان عجلالله تعالیفرجهالشریف💞
🌹 ۱۳۵ مرتبه به نام مبارک حضرت زهرا سلاماللهعلیها🌹
🌹 به نیابت از صاحب الزمان علیه السلام
و
شهید محمود رضا بیضایی و شهدای مدافع حرم🌹
🌹هدیه به پیشگاه مطهر بانوی دو عالم🌹
(اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سرِ مستودعِ فیها بعدد ما احاط به علمک)
کسانی که برایشان مقدور نیست این صلوات را بگویند میتوانند ۱۳۵ صلوات بفرستند.
💞دعای امام زمان بدرقه راهتان باد💞
با تشکر💞
"در حوالی پایین شهر"
#پارت_بیست_ششم
--پاهاتون درد میکنه؟
لبخند زد
--نه عزیزم فکر کنم امروز زیادی به قول شماها ورجه وورجه کردم.
--واسه چی؟
--واسه دیدن شما دختر گلم.
خندیدم
--دیدن من ورجه وورجه داشت؟
--نه خب بالاخره باید میرفتم لباس و....
انگار یه چیزی یادش اومده باشه حرفشو خورد و دستپاچه گفت
--یکم کار داشتم دیگه دختر.
ترجیح دادم سکوت کنم.
بلند شد و شروع کرد به باز کردن کمپوتا و به خورد من داد.
نفس عمیق کشیدم
--بسه دیگه زیبا جون دارم خفه میشم.
--نترس خفه نمیشی.
چند دقیقه بعد شام آوردن.
زیبا لبخند شیطانی زد
--حالا شامم بخوری دیگه چی میگی!
--خواهش میکنم.
لبخند زد
--باشه عزیزم هرجور میلته.
میخوای بخوابی؟
--بله.
کمک کرد خوابیدم و خودشم مشغول کتاب خوندن شد.
خانم مهربونی بود و منو یاد سیمین می انداخت تازه فهمیدم چقدر دلم براش تنگ شده.
نه فقط اون دلم واسه تک تک بچه ها تنگ شده بود.
چند ماه قبل حتیٰ فکرشم نمیکردم یه روزی دلتنگ آدمایی بشم که اعضای خانوادم رو تشکیل میدادن.
غرق در فکر چشمام گرم شد و خیلی زود خوابم برد....
--رها خانم! رها جان دخترم!
چشمامو باز کردم.
--بیدار شد عزیزم باید بریم خونه به سلامتی مرخص شدی!
--خونه؟ کدوم خونه؟
از اینکه بخوان ببرنم خونه ی تیمور از ترس گریم گرفت.
--نه من اون خونه نمیرم! من از تیمور میترسم!
زیبا با تعجب گفت
--چرا چرت و پرت میگی دختر؟
خواب دیدی خیر باشه تیمور دیگه کیه؟ میخوایم بریم خونه ای که آقا ساسان گرفته برات.
گوشه ی لبشو برد بالا
--بجای اینکه گریه کنی موهاتو جمع کن که عین جنگل آمازون پیچ در پیچه.
میون گریه خندم گرفت و زیبا هم خندید
--آقا ساسان پشت در منتظره حالا تو هی بخند.
موهامو بالا بست و کمک کرد یه شومیز تقریبا بلند به رنگ گلبهی روشن پوشیدم.
یه شال سفیدم مرتب انداخت رو سرم.
چادرشو پوشید و رفت دم در ساسان صدا زد.
ساسان یاﷲ گفت و اومد تو.
با دیدن من با تعجب به لباسم زل زد.
چون هنوز خودمو تو آینه ندیده بودم فکر کردم رنگ لباس بهم نمیاد.
زیبا عصاهامو آورد و ساسان نگاهشو از لباسم گرفت.
اینبار باید با دوتا عصا راه میرفتم.
به سختی عصاهارو به دست گرفتم و شروع کردم راه رفتن.
تازه یادم افتاد به ساسان سلام نکردم.
ساسان و زیبا پشت سرم میومدن.
ساسان با صدای آرومی که من نشنوم اما شنیدم به زیبا گفت
--خانم شکوری لباس تیره تر نداشتین؟
--وا واسه کی؟
--واسه رها خانم.
--چرا داشتم. اما مگه زن هفتاد سالس؟
--نه خب ولی زیادی روشنه!
زیبا رُک گفت
--خیلیم قشنگه!
نمیدونستم چه حسی باید داشته باشم و ترجیح دادم به راهم ادامه بدم.....
من نشستم صندلی عقب و زیبا نشست صندلی جلو.
تا رسیدن به خونه هیچکس حرفی نزد و سکوت مطلق بود.
دم در یه خونه ماشینو پارک کرد و زیبا پیاده شد تا کمک من کنه.
ساسان زود تر در رو باز کرد تا ما بریم.
ظاهر بیرونی ساختمون آپارتمانی بود.
دم آسانسور میخواستم سوار بشم که یدفعه عصام سر خورد و برگشتم عقب.
دوتا دست مانع افتادنم شد و برگشتم دیدم ساسانه.
از خجالت گونه هام قرمز شده بود.
زیبا با تعجب گفت
--رها حواستو جمع کن!
سکوت کردم و خیلی با احتیاط سوار شدم.....
دم در یه واحد ساسان ایستاد و در رو با کلید باز کرد.
کلیدو گرفت سمت زیبا.
--بفرمایید.
--دستت دردنکنه.
برگشتم و آروم گفتم
--خیلی ممنون آقا ساسان لطف کردین.
--خواهش میکنم.
رفتیم تو خونه و زیبا در رو بست و منو نشوند رو مبل و خودش رفت تو اتاق.
به اطراف نگاه کردم.
یه فرش وسط هال پهن بود و پارکتای کف خونه از دور فرش پیدا بود.
یه دست مبل هفت نفره ی راحتی به رنگ صورتی با پرده ها با هم سِت بود.
یه تلوزیون صفحه تخت بزرگ با میز سفید گوشه ی خونه بود.
از چیدمان خونه خیلی خوشم اومده بود.
یدفعه با صدای زیبا از جا پریدم
--رهـــــا!
--ب.. بله؟
خندید
--چرا هرچی صدات میزنم جواب نمیدی دختر؟
--حواسم پرت شد.
--خدابیامرز مادرم وقتی میدید حواسمون پرت میشه میگفت عاشقی!
اما خب این حرف رو جوونای امروزی که امروز عاشق میشن فردا فارق زیاد اثر نداره.
یه نایلون بزرگ آورد و پامو پیچید توش.
--چیکار میکنی زیبا جون؟
--میخوام ببرمت حمام.
--مگه دکتر نگفت...
دستشو آورد بالا
--دکتر واسه خودش گفت. الان قشنگ میبرمت حمام تمیز میشی.
سرمو تکون داد.
--ببخشید شما به زحمت میفتی!
--خب من اومدم اینجا که به زحمت بیفتم دیگه.
با زنگ موبایلش رفت و از تو کیف درش آورد.
--الو سلام.
عه مهتاب تویی خواهر.
منم خوبم. تو خوبی؟ علی اقا چطوره حالش خوبه؟ خب خداروشکر..! راستی آرمان کجاس....
"در حوالی پایین شهر"
#پارت_بیست_پنجم
--ببخشید رها جون نمیخواستم ناراحتت کنم.
با بغض خندیدم
--نه عزیزم ناراحت نشدم.
لبخند زد
--بیشتر از این بیدار نمون فردا صبح زود باید بیدار بشی.
کمک کرد دراز کشیدم رو تخت و نشست رو صندلی و یه کتاب دعا برداشت و شروع کرد خوندن.
کم کم چشمام گرم شد و خوابم برد.
با رها رها گفتنای شهرزاد چشمامو باز کردم.
لبخند زد
--بیدار شدی عزیزم.
--سلام.
--سلام پاشو لباستو عوض کن.
جای ضربه ها رو بدنم بهتر شده بود اما هنو مشخص بود.
شهرزاد با بهت گفت
--این زخما چیه رو کمرت؟
--قضیش مفصله.
--واای رها خیلی درد داره؟
--نه خب الان بهتر شده.
میخواست حرفی بزنه اما منصرف شد و دکمه های لباسمو مرتب کرد.
روسریمو جوری که گردنم پیدا نباشه مدلی واسم بست.
--چه با سلیقه.
چشمک زد
--ما اینیم دیگه رها خانم.
چند دقیقه بعد دکتر اومد و با چندتا پرستار
با تخت بردنم سمت اتاق عمل.
فاصله ی کوتاهی بود که وارد بخش جراحی بشم که ساسان داشت میدوید اما نتونست منو ببینه و بردنم تو اتاق عمل.
لحظه ی آخر دیدم پرستار یه آمپول توی سرمم خالی کرد و چشمام گرم شد و دیگه هیچی نفهمیدم........
سر و صدا های اطراف واسم گنگ بود و چشمام به نور عادت نکرده بود.
پام گچ گرفته و به وزنه آویزون بود.
پرستار اومد بالاسرم
--خب شما هم که بهوش اومدی.
احساس تشنگی داشتم.
--میشه بهم آب بدین؟
--نه عزیزم الان نمیشه. فعلا بزار ببریمت بخش.
تختمو از بخش خارج کردن.
شهرزاد و ساسان با دیدن من از رو صندلی بلند شدن و اومدن سمت تخت.....
از اینکه به اتاق دیشب برگشته بودم احساس خوبی داشتم.
شهرزاد با بغض گفت
--رها جون خوبی عزیزم؟
--آره.
با صدای زنگ موبایلش یه ببخشید گفت و از اتاق رفت بیرون.
ساسان اومد کنار تخت
--خوبید؟
--بله فقط...
با نگاه به چشمای اشکیش حرفمو خوردم.
--چیزی شده؟
به خودش اومد و با اخم قطره ی اشکی که گوشه ی چشمش بودو گرفت.
--نه من یکم حساسیت دارم به هوا.
پیش خودم گفتم
--آره جون اون عمت.
--آهان.
--چیزی لازم ندارین؟
همون موقع شهرزاد اومد تو اتاق و نگران گفت
--رها جون ببخشید عزیزم من یه مشکلی واسم پیش اومده باید برم.
ساسان با تعجب گفت
--چیشده؟
نگران گفت
--امیر علی تب کرده الان حامد زنگ زد گفت.
ساسان گوشه ی لبشو برد بالا
--یعنی نمیتونه یه تبو بیاره پایین!
شهرزاد منظور ساسان رو نفهمید و سریع گفت
--خداحافظ.
دوید از اتاق رفت بیرون.
ساسان کلافه تو موهاش دست کشید.
نمیدونستم از چی کلافس.
موبایلشو درآورد و به جایی زنگ زد و از اتاق رفت بیرون.
کنجکاو بودم ببینم ببینم پشت خط کیه.
اومد تو اتاق
--رها خانم همون پرستاری که قرار بود از فردا بیاد گفتم همین امروز بیاد پیشتون.
--خیلی ممنون ببخشید انقدر مزاحم شمام.
--نه این حرفو نزنید.
رفت واسم غذا و کلی کمپوت و آبمیوه و کیک و... گرفت و گذاشت تو یخچال.
همون موقع یه خانم در زد
ساسان برگشت و با دیدن خانمه گفت
--سلام بفرمایید خانم شکوری.
یه خانم تقریباً مسن اومد تو.
--سلام آقا ساسان.
--سلام خانم.
اومد سمت من و لبخند زد
--سلام خانم.
--سلام.
خندید
--ماشاالله هــزار ماشاالله! دختر نیس که
پنجه ی آفتابه.
لبخند زدم
--ممنون.
ساسان خداحافظی کرد و رفت....
-- من اسمم زیباس تو هر چی دوس داری صدام کن.
در اتاق و بست و چادرشو از رو سرش برداشت.
ظرف غذارو باز کرد و باقاشق آورد سمت دهنم.
--خودم میخورم خودم شما زحمت نکشید.
لبخند زد
--نه عزیزم تو الان تازه از اتاق عمل اومدی بیرون.
--شما غذا خوردین؟
--آره بخور نوش جونت.
غذامو کامل خوردم و از زیبا تشکر کردم.
--مرسی زیبا جون.
--نوش جونت عزیزم.
--میخوای تختتو بیارم بالا بشینی؟
--بله خیلی ممنون.
کمک کرد نشستم و شالمو مرتب رو سرم انداخت و رو سرم مرتبش کرد.
--مرسی زیباجون.
--خواهش میکنم دختر گلم.
خب بگو ببینم چند سالته؟ اسمت چیه؟
--اسمم رهاست ۲۰سالمه.
--زنده باشی دخترم.
--ممنون.
چهرش گرفته شد و
شروع کرد پاهاشو ماساژ دادن.....
‹🌱🌷›
❬محمدرضابھدوچیزخیلۍحساسبود
موهاشوموتورش꒰قبلازرفتنبھسوریھ؛
᎒همموهاشوتراشید
᎒همموتورشوبھدوستشبخشید
بدونهیچوابستگۍرفت...¡
ـ✽- - - - - - - - - - - - -✽
🗞⇠ #شهیدانه
🗞⇠ #شھیدمحمدرضادهقـآن
بچہ شیعہ بایـد مثـݪ گݪ آفتـاب گـردان باشد..!
هرجـا ڪہ آفتـاب وݪایت،
#آقـاسیـدعلۍخامنہاۍ باشد،♥️
او بایـد خـود را بہ آن طرف بچـرخانـد.
#حضرت_اقا
#چادرانہ
من یکــــــ دخترم!😇✋🏻
خوشحالم که
از بین تمام موجوداتــــــ
انسان آفریده شده ام 🚹
و خوشحال تر از اینکہ
از بین تمام انسان ها
دختر شده ام👩
و چه چیز بهتر از اینکه
من از بین تمام دخترها
حجابم را دارم😌
و از بین حجاب ها
چادرم را❤️
هدایت شده از 『↰ چهل روز تا خدا❁』
#مرگنزدیکاست❗️
گاهےوقتاخیلــےزوددیرمیشہ...
اینقبرهایتوقبࢪستون،
پرهازجوونایـےکہمیگفتن↯
"بعداتوبـہمیکنیم!"
راستے...؟
منوشما،تاچہوقتےزندهایݥ؟
جووناےزیادیقبݪازتوبـہجوندادݩ...!
جزۅاونانباشیم :)🚶🏾♂
#ترکگناه = ↯
#خوشحالیامامزمانعج
🌱[ @Forty_days_to_God ]
🌷💫🌷💫🌷💫🌷💫🌷💫
آرامش سهم قلبتون
دلتون مملو از یاد خدا...
لبتونشاد و زندگیتون گرم
شبتون مهدوی🌷🌷
هدایت شده از تلنگرانه
「♥️」
💚 ⃟¦🖇➺••#چادرانہ
خـدامیـخـواسـت
بـهتـوبــالوپـربـدهـد...
گـفت:چـشمتمـیزنـند!👀📿
چــادرداد
قــدرشرابــدان
هـدیــهخــدا
خـیـلیقـیمـتیاسـت....❤🌱
√@Talangaraneh
هدایت شده از 🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
با نامت با یادت با یاریت
💚معبودم💚
سلام علیکم
🌸دعای منتظران درعصرغیبت🌸
اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى .🕊
🌹دعای سلامتی امام زمان🌹
بسم الله الرحمن الرحیم
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً🕊
❣دعای فرج❣
بسم الله الرحمن الرحیم
اِلهي عَظُمَ الْبَلاءُ ، وَبَرِحَ الْخَفاءُ ،
وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ ، وَانْقَطَعَ الرَّجاء
ُ
وَضاقَتِ الاْرْضُ ، وَمُنِعَتِ السَّماءُ
واَنْتَ الْمُسْتَعانُ ، وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ ؛
اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد ، اُولِي
الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ ، وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم
فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ ؛
يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني
فَاِنَّكُما كافِيانِ ، وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ ؛
يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ ؛
الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ ، اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني ، السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ ، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل ؛
يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ ، بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ🕊✨
💫در هر صبحگاهان خوانده شود💫
کپی از مطالب ازاده باذکرصلوات برمهدی عج🌱✨
┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄
┄═❈๑๑🕊๑๑❈═┄
هدایت شده از «دمشق شهر عشق»
💦💠💦💠💦💠💦💠💦
*❄️💠زیارت امام عصر*
*(عجل الله تعالی فرجه الشریف)*
*در هر صبحگاه💠 ❄️*
*🌟اَللّـهُمَّ بَلِّغْ مَوْلاىَ صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْهِ عَنْ جَميعِ الْمُؤْمِنينَ وَالْمُؤْمِناتِ في مَشارِقِ الاَْرْضِ وَمَغارِبِها، وَبَرِّها وَبَحْرِها وَسَهْلِها وَجَبَلِها، حَيِّهِمْ وَمَيِّتِهِمْ، وَعَنْ والِدِيَّ وَوَُلَْدي وَعَنّي مِنَ الصَّلَواتِ وَالتَّحِيّاتِ زِنَةَ عَرْشِ اللهِ وَمِدادَ كَلِماتِهِ، وَمُنْتَهى رِضاهُ وَعَدَدَ ما اَحْصاهُ كِتابُهُ وأحاط بِهِ عِلْمُهُ، اَللّـهُمَّ اِنّي اُجَدِّدُ لَهُ في هذَا الْيَوْمِ وَفي كُلِّ يَوْم عَهْداً وَعَقْداً وَبَيْعَةً في رَقَبَتي اَللّـهُمَّ كَما شَرَّفْتَني بِهذَا التَّشْريفِ وَفَضَّلْتَنى بِهذِهِ الْفَضيلَةِ وَخَصَصْتَنى بِهذِهِ النِّعْمَةِ، فَصَلِّ عَلى مَوْلايَ وَسَيِّدي صاحِبِ الزَّمانِ، وَاجْعَلْني مِنْ اَنْصارِهِ وأشياعه وَالذّابّينَ عَنْهُ، وَاجْعَلْني مِنَ الْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْهِ طائِعاً غَيْرَ مُكْرَه فِي الصَّفِّ الَّذي نَعَتَّ اَهْلَهُ في كِتابِكَ فَقُلْتَ: (صَفّاً كَاَنَّهُمْ بُنْيانٌ مَرْصوُصٌ) عَلى طاعَتِكَ وَطاعَةِ رَسُولِكَ وَآلِهِ عليهم السلام، اَللّـهُمَّ هذِهِ بَيْعَةٌ لَهُ في عُنُقي اِلى يَوْمِ الْقِيامَةِ 🌟*
💠💦💠💦💠💦💠💦💠
.
هدایت شده از 🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
[🌞🌼]
بِسمِاللهِاَلرَحمنِاَلرَحیم...:)
♥️✨بهنامخداوندبخشندهمهربان♥️✨
✨••| اولینپستروز،عرضارادتبه"اُمالمَصائِبخانم زینبکبری(س)"
السَّلامُعَلَیْکِیاسَیِّدَتییازَیْنَبُ،یابِنْتَرَسُولِ اللهِ،یابِنْتَفَاطِمَةَالزَّهرَاء.
هدایت شده از 🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
◍⃟🌱○°
🌸◍⃟ زیاࢪت شھدا🌱^^
🌸◍⃟ هࢪصبحسلامےبہشھیدان:)♡
🌸◍⃟ #با_هم_بخوانیم☁️
❥↬•@Shbeyzaei_313
هدایت شده از 🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
◍⃟🌱○°
🌸◍⃟ دعاۍسلامتۍامامزمان‹عج›
🌸◍⃟ بھ عشق مولا :)♡
🌸◍⃟ #با_هم_بخوانیم☁️
❥↬•@Shbeyzaei_313
هدایت شده از شهادت زیباسـت
🕊زیارتنامه ی شهدا🕊
🌹🌱🌹🌱اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم🌹🌱🌹🌱
🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊🕊
#شادی_روح_شهدا_صلوات
🍃💟 @loveshohada28
#الله_اکبر
هدایت شده از 『↰ چهل روز تا خدا❁』
🍃آیامیدانید با هرگناه شیعیان ظهور امام زمان ثانیه به ثانیه ساعت به ساعت و روز به روزعقب میوفته😔️
👆جمله بالا از خود امام زمانه❣
بچه ها ماها
همونطور که تو جلو انداختن ظهور تاثیرگذاریم
توی عقب انداختنشم بشدت تاثیرگذاریم
شمایی که با نامحرم چت میکنی و خودتم میدونی که گناهه
بدون با تک تک کلمه هایی که میگی داری ثانیه به ثانیه ظهور رو عقب میندازی🤧💔
وقتش نیست به خودت بیای؟؟
💚 بسم رب الزهرا💚
سلام عليكم
❤ بحول و قوه الهي و با دعاي خير
امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف❤
آغاز میکنیم:
سی و نهمین ختم گروهی
💫 صلوات خاصه حضرت زهرا سلاماللهعلیها💫
به نیت سلامتی وجود مطهر
💞حضرت امام زمان عجلالله تعالیفرجهالشریف💞
🌹 ۱۳۵ مرتبه به نام مبارک حضرت زهرا سلاماللهعلیها🌹
🌹 به نیابت از صاحب الزمان علیه السلام
و
شهید محمود رضا بیضایی و شهدای مدافع حرم🌹
🌹هدیه به پیشگاه مطهر بانوی دو عالم🌹
(اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و سرِ مستودعِ فیها بعدد ما احاط به علمک)
کسانی که برایشان مقدور نیست این صلوات را بگویند میتوانند ۱۳۵ صلوات بفرستند.
💞دعای امام زمان بدرقه راهتان باد💞
با تشکر💞
🔔 اصلاح نفس
❤️ هرکه نفس خود را اصلاح کند بر ان مسلط شود و هرکه نفس خویش را به حال خود رها سازد او را هلاک گرداند.
🌸 #امیرالمومنین_علیه_السلام
ترک گناه👇👇
خوشحالی امام زمان عج
☁️🌞☁️
✅برکت بردن نام خدا
✍پيامبر اکرم صلی الله علیه و آله :
❶ خداوند می فرماید: « هرگاه بنده بگويد
بسم اللّه الرحمن الرحيم، خداى متعال می گويد:
بنده من با نام من آغاز كرد. بر من است كه
كارهايش را به انجام رسانم و او را در همه حال،
بركت دهم».
❷ دعايى كه با بسم اللّه الرحمن الرحيم شروع
شود، رد نمى شود.
❸ اگـر بنـده اى... در ابتداى وضويش، بسم اللّه
الرحمن الرحيم بگويد همه اعضايش از گناهان
پاك می شود.
❹ هر گاه بنده اى هنگام خوابش، بسم اللّه
الرحمن الرحيم بگويد، خداوند به فرشتگان
مى گويد: به تعداد نفس هايش تا صبح برايش
حسنه بنويسيد.
📚 امالی(صدوق) ص۱۷۷۴
📚بحار الانوار(ط-بیروت) ج۸۹ ، ص۲۵۸