eitaa logo
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
973 دنبال‌کننده
15.9هزار عکس
6.3هزار ویدیو
9 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
✨﷽✨ ✍ دعای مادر: روزی از ابو سعید ابوالخیر سوال کردند : این حُسن شهرت را از کجا آوردی ؟ ابوسعید گفت : شبی مادر از من آب خواست، دقایقی طول کشید تا آب آوردم، وقتی به کنارش رفتم، خواب، مادر را در ربوده بود، دلم نیامد که بیدارش کنم، به کنارش نشستم تا پگاه، مادر چشمان خویش را باز کرد و وقتی کاسه ی آب را در دستان من دید، پی به ماجرا برد و گفت: "فرزندم، امیدوارم که نامت عالم‌گیر شود" بدین سان ابوسعید ابوالخیر مرد خرد و آگاهی و عرفان، شهرت خویش را مرهون یک دعای مادر میداند .... 📚تذکره الاولیاء عطار نیشابوری ✅‌‌کانال استاد قرائتی ┄┅┅┅┅❀💠❀┅┅┅┅┄
💠خواهر بزرگوار شهید محمودرضا بیضائی : 🌷وقتی گوینده اخبار زن بود ؛ محمود رضا از داخل خونه بلند میشد در رو پشت سرش می بست میرفت تو راه پله ها می نشست تا نه صدای گوینده زن رو بشنوه و نه تصویر گوینده زن اخبار رو ببینه... @mahmoodreza_beizayi الشهدا
اولین جمعه سال است و نیامدی🖤🥀
ای شهید...❤️ می‌دانم از اینجا که من نشسته‌ام تا آنجا که تو ایستاده‌ای فاصله ی بسیار است اما کافی است تو فقط دستم را بگیری دیگر فاصله ‌ای نمی‌ماند 🌸『@mahmoodreza_beizayi』🌸
برادر شهیدم! «تو به من الهام میبخشی که یه شخص بهتری بشم» @mahmoodreza_beizayi
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق🍃 سوار ماشین شدیم توی مسیر سکوت برقرار بود که یهو آقا امیرعلی ظبط ماشین رو روشن کرد🎵🎶 منم باید برم آره برم سرم بره نزارم هیچ حرومی به طرف حرم بره یه روزی ام بیاد نفسم آخرم بره من عاشق این مداحی بودم😍😍 نفهمیدم کی رسیدیم خونه بعد از تشکر پیاده شدم میخواستم برم که فاطمه گفت:زینب آبجی فردا ساعت 9اماده باشین توو آسیه من با امیرعلی میایم دنبالتون بریم کلاس کاراته 😍😁 سریع گفتم:نه نیازی نیست به زحمت بیوفتین خودمون با تاکسی میایم ✌️🏻 فاطمه میخواست حرف بزنه که آقا امیرعلی سریع گفت:نه میایم دنبالتون خدانگهدار💐 من موندم توی تعجب با این حرکت آقا امیرعلی 😳😐 رفتیم توی خونه و بعد از نماز خوندن منو آسیه خوابیدیم😴😴 صبح بیدار شدم و دیدم آسیه نیست😳 رفتم پایین که دیدم داره میز صبحانه رو آماده میکنه 😋😋 رفتم وبهش سلام کردم و بعداز اینکه جوابمو داد گفت:آبجی زنگ بزن به عمومهدی بگو بعد از کلاس منوتو وفاطمه میریم بازار که وسایلی که برای سفر لازم داریم رو بخریم😋🤩 +باشه بعد از اجازه گرفتن از باباجون رفتم و باهم صبحانه خوردیم و رفتم که آماده بشم که بریم باشگاه... 🚶‍♂ باشگاه که تموم شد دم در منتظر آقا امیرعلی بودیم که مارو برسونه بازار که یهو یه ماشین مشکی جلو پامون نگه داشت شیشه هاش دودی بود داخلشو نمی دیدم 😕🙁 ادامه دارد.... 😍 🌸به قلم سیده بیضایی🌸 ‼️کپی با ذکر نام نویسنده وایدی کانال ازاد‼️
رمان زیبا وهیجانی 🍃 فدای بانوی دمشق🍃 شیشه ی ماشین اومد پایین داخل ماشین رو تونستم ببینم چهارتا مرد بودن شنیدم که راننده داره میگه:خانمای خوشگل جایی میرین بیاین برسونیم تون😂😀 گفتم:بفرمایید آقای محترم مزاحم نشید🍃 انگار گوشش بدهکار نبود دوباره گفت:بیاین بالا 😉 میخواست از ماشین پیاده بشه که یک صدای مردانه از پشت سرم آمد😳 + کاری داشتین؟ 🤨 صداش اشنابود صدای نفسشو می‌شنیدم😨 دیدم همون صدای مردانه گفت:خواهرم برین سوار ماشین بشید تامن ببینم این آقای محترم چیکار دارن 🤨🔪 برگشتم. آقا امیرعلی بود هووووف خیالم راحت شد😊 سوئیچ رو داد بهم و گفت:فاطمه با دوستات برید توی ماشین تا من بیام🚘 ما سریع رفتیم تو ماشین داشتم نگاه میکردم ببینم آقا امیرعلی چیکار میکنه 👀👀 اول آروم داشتن حرف میزدن که یهو مرده یه سیلی زد به آقا امیرعلی😱 واااای خدای من درگیر شدن😭😰 میخواستم از ماشین پیاده بشم که آسیه سریع دستمو گرفت و گفت:زینب تورو خدا بشین آقا امیرعلی بفهمه پیاده شدی کفری میشه ☹️🙏🏻 +اسیههه نمیبینی چقدر زیادن😭 اگه بلایی سرآقا امیرعلی بیارن چه خاکی تو سرمون بریزیم😢😥 یهو درب راننده باز شد خیلی ترسیدم اگه.... 😰😰 دیدم آقا امیرعلیه که سرفه میکرد😥 بیرون رو نگاه کردم اونا در رفته بودن نامردااا👊🏻 نگاه کردم دیدم از لبش خون میاد دستمال کاغذی رو گرفتم سمتش _بفرمایید +ممنون _اگه شما نمی‌بودین.. +نمیخوام راجب این موضوع صحبت کنم دلیل این کاراشو می‌فهمیدم چون بابا اینا نبودن ومارو سپرده بودن دست این آقایون ادامه دارد.... 😍 🌸به قلم سیده بیضایی 🌸 ‼️کپی با ذکر نام نویسنده وایدی کانال ازاد‼️
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق🍃 گفت:خب شما جایی میخواستی برین؟ 😅 فاطمه گفت:داداش مطمئنی ضربه ای به سرت نخورده؟ 😂 _نه🤦‍♀✨ فاطمه خندید من و آسیه در تمام مدت اینجوری بودیم😐😐😐 صد رحمت به خواهر برادری منو محمدحسین😂🤦‍♀ رسیدیم بازار 😀🤩 گفتم:فاطمه مگه قراره تو راهیان نور چیکار کنیم که اومدیم خرید🧐🧐 +بیا بریم خودم اونقدر وسایل برات گیر بیارم که کف کنی😄 پاساژ یکم شلوغ بود🍂 برای همین نمیشد راحت هرچی بخوایم رو پیدا کنیم آقا امیرعلی گفت:من میرم قسمت مردانه شماهم برین کاری داشتین تماس بگیرین فعلا خدانگهدار✨ ماهم رفتیم قسمت زنانه 🌹 لباس قشنگی چشممو نگرفته بود و خوشم نمیومد اصلا این روزا همه لباسا جلف شده لباس خوبی پیدا نمیشه😕😕 اونقدر راه رفتیم تااینکه چشمم به یک مانتوعبایی خوشگل افتاد 😍😍😋 رفتیم داخل مغازه و بعد از کلی تعریف وبرنداز کردن مانتو رو خریدیم و رفتیم توی یک روسری فروشی 😇 یک روسری سورمه ای با گل های زیر یاس گرفتم که به رنگ مانتوم بود😌😍 هرچی لازم بود خریدیم و میخواستیم بریم که فاطمه گفت :گوشیمو توی ماشین جا گذاشتم زینب گوشی داری به امیرعلی زنگ بزنیم؟ 😕🙁 _آره دارم +باشه پس زنگ بزن _خب شمارشو بده تا زنگ بزنم 😐🤦‍♀ _الو سلام +سلام بفرمایید شما؟ _ خانم حسینی هستم فاطمه گوشیشو جا گذاشته بود من زنگ زدم میخواستم بگم لطف کنید بیاید درب ورودی ما کارمون تمام شده🤦‍♀🌺 +آها بله ببخشید به جا نیاوردم. چشم تا 5دقیقه ی دیگه پایینم🏃‍♀ من رفتم برای خودم یک گیره روسری هم گرفتم تا وقتی که آقا امیرعلی بیان 💁‍♀ سوار ماشین که شدیم گفتم:آقا امیرعلی میشه لطف کنید برید خونه ی ما امشب آسیه خانم وفاطمه میخوان بیان پیش من، میخوایم ساک هارو آماده کنیم🙂🤦‍♀ +باشه چشم ادامه دارد... 😍 🌸به قلم سیده بیضایی 🌸 ‼️کپی با ذکر نام نویسنده وایدی کانال ازاد‼️
طرح قرآن کریم به نیت تعجیل در ظهور حضرت ولی عصر (عج) @mahmoodreza_beizayi
[🌹•🌿] بہش گفتم: چند ۅقتیھ بھ خآطڔࢪاعتقآداتم مسخڔم میڪنن.... بھم‌گفـٺ: براۍ اونایـی‌ڪھ اعتقاداتتون‌ࢪو‌مسخـره ‌میڪنن‌، دعآڪنین‌خدآبھ عشق 'حـسیـن' دچاࢪشون‌ڪنھ❤️↯↯↯ @mahmoodreza_beizayi الشهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☢️ چرا رهبر معظم انقلاب در نامگذاری سال‌ ها بر تولید تاکید دارند؟ ❇️ تولید و کار یکی از ارکان حکومت جهانی امام زمان ارواحنا فداه خواهد بود... استاد پناهیان @mahmoodreza_beizayi الشهدا
قهر بودیم گفت: عاشقمی..؟! گفتم: نه گفت: لبت نه گوید و پیداست می‌گوید دلت آری ڪه این سان دشمنی یعنے ڪه خیلے دوستم داری زدم زیرِ خنده دیگه نتونستم نگم ڪه وجودش چقدر آرامش بخشه🙂☘
بی تو هر لحظه ❤️ مرا بیم فرو ریختن است
هوای نگاه تورا دارم 👀 ای برادر🥺 @mahmoodreza_beizayi
شهدا...⁦🕊️⁩ اینجا در این شهر شلوغ اوضاع احوالمان خوب نیست😔 بدهید ⁉️ @mahmoodreza_beizayi
عکس کمتردیده شده ازداداش😍
عاشق خدا باش این یک چیز را در زندگیت عوض کن تا زندگیت زیبا شود : به جای ترس از خدا ، عشق به خدا را جایگزین کن ❤️💕💞
🍃🌸سالی دگرگذشت اما ندیدیم روی ماهت 🍃🌸سالی دگر رفت اما نشنیدیم صدای گوش نوازت ◾مزار شهید محمودرضا بیضائی عید نوروز ۱۴۰۰
┄┅┅❀𖠇•🌺•𖠇❀┅┅┄ آهنگر ها یک گیره دارند و وقتی می‌خواهند روی یک تکه کار کنند ، آن را در گیره می‌گذارند. هم همینطور است.... اگر بخواهد روی کسی کار بکند، او را در گیره‌ی مشکلات می‌گذارد و بعد روی او کار می‌کند. ، نشانه‌ی است. 🌸『@mahmoodreza_beizayi』🌸