eitaa logo
🇵🇸برای زینب🇵🇸
438 دنبال‌کننده
672 عکس
175 ویدیو
0 فایل
اینجا، کلبه ماست.جایی برای خواندن، جایی برای نوشتن، جایی برای خزیدن در کنج خلوتی که همیشه دنبالش هستیم. برای سخن گفتن، برای فریاد از تمام روایتهای پرامید و یاس اما ایستاده با قامت راست برای حرکت شماره تماس: 09939287459 شناسه مدیر کانال: @baraye_zeinab
مشاهده در ایتا
دانلود
اول شب یکی دو ساعت بعد از نماز مغرب و عشا خوابم گرفت. تا این که ساعت ده و نیم از خواب پریدم. طبق عادت این روزها سریع خبرها رو چک کردم. تا چشم به آخرین خبرهای خورد قلبم ریخت. روز اول حمله حماس یک فرح و سرور از شجاعت رزمندگان فلسطینی داشتم ولی وقتی خبرها و نقدهای مختلف را خواندم از این که قرار است خبر کشته شدن هزاران مسلمان و ویرانی مناطق مسکونی را بشنوم و بشنویم، مدام اشک می‌ریختم. دخترم می‌گفت مامان یاد کن خانواده‌های واقعه‌ی کربلا را و قلبت رو مطمئن کن؛ پیروزی با حق است. ندای یا حسین نجات دهنده‌ی همه‌ی ماست؛ حقیقتش به باورش غبطه خوردم و یاد حرف حضرت آقا در مورد دهه هشتادی‌ها و نودی‌ها افتادم. روزهای بعدش با دیدن صحنه‌ی دلخراش قتل عام کودکان و زنان بی‌گناه دچار بی‌حسی شدم. ولی امان از آن شب بیمارستان... دیدن خبرها انگار سینه ام را شکافت سریع دو رکعت نماز استغاثه به آقا صاحب الزمان خواندم . خدا به مسلمانان یاری برساند. استادی امروز می‌گفت برای پیروزی جبهه‌ی حق به توان نظامی نگاه نکنید به توان ایمانی نگاه کنید که الحمدالله در مردم فلسطین از زن و بچه و پیر و جوان به قوت وجود دارد. 🖊مریم حلفی 🏷شما هم روایت کنید.اینجا، سکوی انتشار روایت شماست. 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
تقویم را نگاه میکنم: دیروز، روز میلاد تو بود... و امروز؛ تربیع اول ماه...یعنی نیمی از ماه روشن است... و به ماه یاد داده اند که ماه را که دیدی سلام بده بر قمر بنی هاشم... میشود این روزها، رخی از قمر بنی هاشم بر زمینِ پر خاک و خون فلسطین، بر مناره های تا کمر خمر شده اما هنوز ایستاده ی غزه طلوع کند؟ و ما، چونان تو، راویان صلابت و طلوع باشیم؟ 🏷شما هم روایت کنید.اینجا، سکوی انتشار روایت شماست. 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
*گزینه‌های پوچ دنیای من * امشب نوبت این است که غذا طبق سلیقه پسر وسطی درست شود. قطعا ماهی!‌ اما خسته‌تر از آنی هستم که بتوانم اشک و زاری پسر ارشد را تحمل کنم. بی‌صدا از گزینه ماهی می‌گذرم و حد وسط را می‌گیرم. ماکارونی! خودم را راضی می‌کنم برای جنگی در ابعاد کوچک‌تر که در پیش دارم. جنگ ماکارونی صاف و شکلی! برای این‌که عدالت رعایت شود و الکی اسمش شام مورد علاقه پسر وسطی نباشد یک دسته ماکارونی صاف را که او دوست دارد بر می‌دارم و با تمام زوری که در آخر روز برایم مانده آن را نصف می‌کنم و داخل آبی که در حال قل قل است می‌ریزم. ماهی یا مرغ! ماکارونی شکلی یا صاف! بستنی پرتقالی یا لواشکی! پفیلا نمکی یا پنیری! هیچ طرف هم از موضعش سر سوزنی عقب‌نشینی نمی‌کند و درصورت شکست هر جبهه، اشک‌ها جاری می‌شود. در ذهنم تفاوت ذائقه پسرها را مرور می‌کنم. هربار که قرار هست چیزی بخرم یا درست کنم این تفاوت چقدر از من انرژی می‌برد. تعادل برقرار کردن و راضی کردن همه سخت است. تازه پسر ته تغاری هنوز وارد گود نشده و زبان باز نکرده است. دائم از خودم می‌پرسم پس سلیقه خودم چه می‌شود؟ در عالم بچگی فکر می‌کردم مادر که بشوم هرچه دلم بخواهد می‌پزم، چه خیال خامی! در بهترین حالت اگر مریض نباشند و مجبور نباشم غذای آبکی و مقوی بپزم وارد جنگ سلیقه بچه‌ها می‌شوم! تا کمی قبل چقدر وسط این جنگ بودن توان من را می‌گرفت. الان دیگر چه فرقی می‌کند؟! گزینه‌های پیش روی من مرغ یا ماهی است اما کمی آن طرف‌تر زیر بمباران گزینه‌های پیش روی مادری جسم زخمی یا جسم بی‌جان فرزندانش است! مادری که برای شهید شدن فرزندانش ضجه می‌زند دیگر برایش چه فرقی می‌کند شام چه باشد! کودکی که در گوش برادر نیمه‌جانش در حال گفتن شهادتین است شیری یا یخی بودن بستنی دیگر برایش چه اهمیتی دارد! این‌که شب بمباران می‌شوند یا روز، با بمب فسفری یا مدل جدید، کجا برای پناه گرفتن امن‌تر است در بیمارستان یا منزلشان، این‌ها گزینه‌های پیش روی آن مادران و کودکان بی‌پناهشان است! و من همچنان درگیر شکلی یا صاف بودن ماکارونی‌های پسرهایم هستم! به خودم می‌آیم؛ ماکارونی دارد شفته می‌شود مثل روحم در این ۴۰روز! 🖊 🏷شما هم روایت کنید.اینجا، سکوی انتشار روایت شماست. 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab