eitaa logo
🇵🇸برای زینب🇵🇸
434 دنبال‌کننده
672 عکس
175 ویدیو
0 فایل
اینجا، کلبه ماست.جایی برای خواندن، جایی برای نوشتن، جایی برای خزیدن در کنج خلوتی که همیشه دنبالش هستیم. برای سخن گفتن، برای فریاد از تمام روایتهای پرامید و یاس اما ایستاده با قامت راست برای حرکت شماره تماس: 09939287459 شناسه مدیر کانال: @baraye_zeinab
مشاهده در ایتا
دانلود
8.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩 🔹درخواست حاج حسین یکتا از زائران اربعین ▫️موکب‌های خدمت را راه‌اندازی کنید. 🔻حسین یکتا: در سفر اربعین، همه آرزو می‌کنند که در خدمت زوار باشند، بعد از اینکه اربعین تمام می‌شود تازه اول خدمت است. زائران وقتی برمی‌گردند همه باید خادم شوند و با ایجاد موکب‌های خدمت در محله‌های خود، مسائل و مشکلات منطقه خود را در موکب‌هایی که به نام امام حسین بنا شده، برطرف کنند. 💠 جامعه‌فعالان‌مردمی‌اربعین ▫️@jarbaein
روایت های اربعین تمام شدنی نیست... امتداد این مسیر تا ظهور میرود... و مردمی که به میدان آمدند، در میدان می مانند و شکوه حرکتی حسینی را در کوچه، پس کوچه های شهرشان تکثیر می کنند. امام حسین ما را، به یادمان آورد. اصلا از من بپرسی میگویم امام حسین استاد ظرفیت یابی و ظرفیت سازی است. اینکه من به چه کار می آیم؟ چه کار بلدم؟ چطور می توانم در حل مسائل مردم تلاش کنم؟ حاج قاسم عزیزمان گفت،«جمهوری اسلامی حرم است...» خادمی در موکب هایش توفیق بزرگی است... کل الارض کربلا... و ما را هر روز عاشوراییست... 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
خادم موکب امد بالا سرمان از فرط خستگی توان باز کردن چشم نداشتم فقط صدای گفتگویش را با همسفرم که کودکی ۸ ماهه داشت شنیدم، زائری قوطی شیره خشک فرزندش را برای ما گذاشته بود و گفته بود فرزندش در سفر شیر نمینوشد! گفتیم اتفاقا کودک ۸ ماهه ما هم در این سفر شیر نمینوشد ، خادم گفت به کودک دیگری هم شیر خشک را دادم و نپذیرفت چون وضع او هم اینگونه شده بود! فقط این را دریافتم که کودکان شیرخواره طریق عشق، همنوای حالِ تلظی علی اصغر(ع) شده اند. و کربلا را تو مپندار که شهری در میان شهرها و نامی میان نام هاست.نه، کربلا حرم حق است و هیچ کس را جز یاران امام حسین(ع) راهی به سوی حقیقت نیست... 🖊زهرا روحی 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
چند روز است از مشهد برگشته ایم و فردا روز اربعین است. دلم پر میکشد برای چند قدم پیاده روی در راه حسین علیه السلام. حتی اگر راهپیمایی جاماندگان باشد. همین که طریق الحسین علیه السلام هست کفایتم میکند. دخترم کمی بی حال و تبدار شده، دیشب تا صبح سرفه میکرد. به امید بهتر شدن، مقداری استامینفون دادم. خوابید تا ظهر . اما هنوز بی حال است، باز هم به امید بهبودی ، دوباره دارو دادم . حدود چهار ساعت خوابید. حالا بیدار شده ولی بی حال تر از قبل دیگر نمی تواند چشم هایش را باز نگه دارد ، اصلا از جایش بلند نمی شود . خدای من چه شده ؟ یک سرماخوردگی ساده که اینقدر علامت ندارد. اذان مغرب شب اربعین شده ، نمازم را خواندم و آماده شدم. حالا رسیدم به مرحله ای که پدرش را راضی کنم به بیمارستان رفتن. خیلی اعتقادی به دکتر رفتن ندارد اگر چه خودش کادر درمان است. می گوید صبر کنیم شاید بهتر شود و من با آب و تاب و نگرانی علائم عجیب کودک بیست و یک ماهه ام را شرح میدهم. بالاخره راضی می‌شود . نزدیک ترین بیمارستان بهرامیه است . علائم ، بی حالی شدید، تب و سرفه های مکرر خلطی است. دکتر اورژانس می‌گوید اجازه خروج ندارید و باید بستری شود. باز هم پدرش نمی پذیرد و می گوید برویم جایی دیگر . رفتیم مفید . آنها هم گفتند بستری. حالا ساعت دوازده شب است و من کنار تخت اورژانس نشسته ام . دخترم بی حال روی تخت افتاده و منتظر رسیدگی پزشکان است. استیصال پزشکان برای جلوگیری از تشدید بیماری را احساس میکنم. اگر چه تمام تلاش شان را می کنند اما علمشان همین قدر، قد می دهد. تشخیص عفونت ریه است . ممنوعیت آب و شیر و غذا. برای طفلی که انس به سینه مادر دارد. تا همین چند ساعت قبل شوق پیاده روی روز اربعین را داشتم ، اما الان مادری هستم که نمی داند طفل شیر خوارش طلوع فردا را میبیند یا نه. گه گداری با بی حالی چشم هایش را می گشاید طلب آب میکند من هم با صدای آمیخته با بغض میگویم چشم مادر می دهم و بعد از چند بار طلب آب نامید میشود و می‌گوید شیر، شیر ... و من باز با اشک های روان می گویم چشم مادر می دهم و حالا طفل نامیدم از خنکای آب و حلاوت شیر، کف دست اش را می مکید 😭 و تا اذان صبح همین روضه برایم چند بار تکرار میشود. گاهی با چند قطره آب، لبان عطشان اش را آرام میکنم و وقتی طلب آب بیشتر میکند می گویم بخواب مادر بعداً می دهم. دعا و تمنایم از خدا این است که اگر خیری در این کودک هست نگهش دار و باز ‌احساس مادرانه ام تاب این دعا را نمی آورد و تمنا میکنم خدایا در این کودک خیر قرار بده و خودت حفظ اش کن. قربان قلب غمدیده ات رباب تو آب و شیر نداشتی اما من هم شیر داشتم و هم آب اما نباید کودکم را سیراب میکردم و تمام مدت برای قلب داغدار تو گریستم. و شب اربعین من شد روضه طفل رباب روضه عطش روضه شرمندگی حالا صبح شده و خداوند دوباره دخترم را به من بخشیده و زبان من قاصر از سپاسگزاری پروردگارم است. اما پایان قصه ی رباب چیز دیگری بود... 🖊فاطمه اطهر 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
🌱بنگاهی پسر جوانی بود. مشتری آورده بود که خانه را ببینند. تی‌شرت مشکی با کلمات انگلیسی بزرگ تنش بود و شلوار جین زخمی. و تیپ و قیافه‌ی امروزی. گوشی به دست، ایستاده بود بیرونِ در تا مشتری چرخش را توی خانه بزند. لای در باز بود. رو کرد به همسر جان که: - میگم شما آشنا نداری تو اداره‌ی گذرنامه ؟ - نه! چه طور ؟ -ای بابا! آخه میخوام اربعین برم ولی هنوز گذرنامه‌ام نیومده.... 🌱صاحبخانه می‌آید تا خانه را ببیند و به مستاجر جدید نشان بدهد. نگاهی می‌اندازه به خانه و رو به من میگوید: - با سه تا بچه خیلی خوب، خونه رو تمیز نگه داشتید. دستتون‌ درد نکنه. می‌شود دیس دیس حلوا پخت با قندی که توی دلم آب می‌شود. بعد ادامه می‌دهد: - اومدم که امروز همه کارها رو تموم کنم. چند روز دیگه برای اربعین می‌خوام برم دیگه نیستم. 🌱مستاجر جدید دارد برای جابه‌جایی و آمدن، روز‌ها را بالا و پایین می‌کند. شال مشکی‌اش را روی سرش مرتب میکند و قرمزی لاکش بیشتر به چشم می‌اید : - ما باید هرچی زودتر وسایلمون رو بیاریم. صاحبخونه‌مون می‌خواد نقاشی کنه و خیلی عجله داره.... بعد از کلی مشورت بهش می‌گویند پانزدهم می‌شود اسباب آورد. فوری می‌گوید: - نه نه! ما اربعین که اسباب نمیاریم. ما عزاداریم. 🌱می‌روم خانه‌ی جدید تا اندازه‌ی پرده‌ها را بگیرم. هیچ صدایی از واحد روبرویی نمی‌آید. از صاحبخانه‌ که دارد پیچ‌های پیانوی‌شان را باز می‌کند می‌پرسم واحد روبروی بچه‌ ندارند؟ می‌گوید: - نه ! پدر خانم و مادر خانمم‌ هستند. البته الان رفتن کربلا. آه.... رها کنم این خرده روایت‌ها را. من این روزها بیشتر از همیشه فهمم شده که دنیا دارد بر مدار که می‌چرخد .... بر مدار آقایی که انگار بی غربال آدم‌ها را صدا می‌کند.... بر مدار حسین ع❤️ ‌✍️⁩حبیبه آقایی‌پور ‌♦️⁩ *کانال مهلیمان* 🆔 https://ble.ir/mahlimaan 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
خـودت را سـپرده ای به اقـیـانـوس بی کران عشق حسینی... خودت را سپرده ای به خلسه ی سپید مشایه... سپرده ای به افسونی که بعضی آنرا افسانه می پندارند... و چرا این همه عشق و زیبایی را ثبت نکنی برای همیشه ی تاریخ؟ چرا روایت نکنی برای مشتاقانی که حسرت دیدن دارند؟ چرا به تصویر نکشی این عاشقانه های ناب را تا کسی نتواند انکارشان کند...؟ پس قلم بزن هر قدم را... قلم بزن و از این زیباییها روایت کن. قلم بزن و دیده ها و شنیده هایت را برای ما به تصویر بکش. 🏷 https://ble.ir/barayezeinab https://eitaa.com/barayezeinab
« مشورتی با مولا» نزدیک صلاة ظهر بود. قدم‌هایم را بلند برمی‌داشتم که به نماز جماعت برسم. تاول‌ پاهایم زق زق می‌کردند. دیگر توان راه رفتن نداشتم. لباسم از عرق خیس شده بود‌. عرق از کنار پیشانی‌ام به پایین شره می‌کرد. پانصد متر تا حرم ابالفضل العباس بیشتر نمانده بود. گوشی‌ام زنگ خورد. دست در جیبم فرو بردم. گوشی را در آوردم. از انتشاراتی تماس گرفته بودند. جواب دادم. مسؤل انتشارات بود. بعد از سلام و احوالپرسی، گفت: کجایی مرد مؤمن؟ می‌دونی چند روزه معطل تو هستیم و هنوز برا کتابت اسم انتخاب نکردی؟ گفتم: چشم ، فقط بیست و چهار ساعت بهم فرصت بده. _ سید ، خدا خوشش نمیاد ملتو معطل نگه دارم. جون جدت سریع‌تر اسم کتابو بگو بریم برا چاپ. _ چشم حاجی، بذار کسب اجازه و مشورتی کنم محضر مولا ، بهت اطلاع میدم. خداحافظی کردم. روبرو باب‌القبله ایستادم . نسیم خنکی به صورتم خورد.چین و چروک پیشانی‌ام باز شد. سلامی عرض کردم و به طرف کفشداری رفتم. وارد شدم. کفش‌ها و ساک لباسی‌ام را تحویل دادم . وارد صحن شدم. لحظه‌ای ایستادم. بوی گلاب تمام صحن و سرا را پر کرده بود. چشم‌هایم را بستم. نفس عمیقی کشیدم؛ می‌خواستم هر چه گلاب در فضا پخش بود، وارد ریه‌هایم کنم. چشم‌هایم را باز کرد. دست روی سینه گذاشتم و به مولا عرض ارادت کردم. به طرف ضریح رفتم. انگار هر چه درد در پایم بود پشت در حرم جا گذاشته بودم ، حواسم پرتِ فضا و ذکر اطرافیان بود. هنوز به ضریح نرسیده بودم که صوت قران در فضا پیچید. قدم‌هایم را تندتر برداشتم. خودم را لابلای زائران چپاندم که زودتر به ضریح برسم. وقتی دستم به گوی‌های طلایی رسید یک جمله گفتم: آقا جان اسم کتاب چی باشه که حق مطلب ادا بشه؟ صدای الله اکبر بلند شد. با خود گفتم: فعلا آماده بشم برا اقامه‌ی نماز وقت برا زیارت زیاده. مهر برداشتم و جای دنجی بین نمازگزارن در ردیف پنجم پیدا کردم؛ نشستم. تسبیح را از جیبم در آوردم. جوانی با هیکل چهارشانه و صورتی مهتاب گونه کنارم ایستاد. گفت: اخوی ، یه کم مهربون‌تر میشینی جای منم بشه؟ عجیب مهرش به دلم نشست. گفتم: چرا نمیشه، بیا آقا جان. روی دو زانو نشستم. جا به اندازه‌ی یک نفر باز شد. محو لباس یکدست سفیدش شدم؛ مرتب و اتو کشیده. یکباره روی شانه‌ام زد و گفت: به نظرت حسین زهرا، طبیب دلها چطوره؟ همینطور که سرم زیر بود و به مهره‌های سبز رنگ تسبیح نگاه می‌کردم، سرم را به نشانه‌ی تایید تکان دادم. اسم با مسما و دلنشینی بود، گفتم: خوبه، خوشم اومد. دقایقی به اسم و ربطش با مطالب کتاب و واقعه‌ی کربلا فکر کردم که یکباره بغل دستی‌ام به شانه‌ام زد و گفت: اقرأ صلاة. سرم را بالا آوردم. قامت بسته بودند، اما از جوان خوش قد و قامت خبری نبود. سیده مریم گلچمن 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
بعد از نان و کباب چرب موکب، استکان های چای دارچین، چربی و خستگی را یکجا شستند و یکی یکی چیده شدند توی سینی. دست بردم سمت سینی که ببرم استکان ها را بشورم که همزمان دست های زیادی روانه شد سمت سینی. من می کشیدم. آنها می کشیدند. آنها که بودند؟ همان نوجوان هایی که استکان های خانه خودشان را هم نمی شستند! من که بودم؟ همان که در بین کارهای خانه آخرین انتخابم ظرف شستن است. ! ! 🤪 دنیای یک مادر زائر نویسنده https://ble.ir/dimzan 🖊فائضه غفار حدادی 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
7.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این قدم‌ها که میرود فقط من نیستم شاید این ها قدم فروشنده مغازه‌ی کفش‌فروشی باشد که بعد از کلی انتخاب و فهمیدن عدم موجودی سایز مدنظر، آخرش این را برایم پیدا کرد و با نگاهی سوال برانگیز که از اول هم بود، نگاهم کرد . مردد بود ولی پرسید ، «برای اربعین میخرین؟ بله را که گفتم خواست که دعایش کنم ، قدم بردارم این قدم ها شاید قدم آن کفاشی باشد که چون کفه طبی سایز پای من را نداشت ، کلی وقت گذاشت برایم سایز را درآورد و بعد باز هم مرددوار پرسید « اربعین ؟» گفتم بله گفت مرا فراموش نکنی خواهر ... این قدم ها به گمانم قدم های کسانی که گفته و نگفته طلب دعا کردند و میخواستند باشند نمیدانم در مقام این هستم یا نه اما دیشب همسفرم میگفت حضرت آقا یادت نرود ، یادت نرود به جایش قدم برداری .. این قدم های به سمت کربلا قدم های همه محبین حسین است @ranje_moghaddas 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
ما محصور در لطف علیه_السلام هستیم اگرچه خود ندانیم ... همه خواب بودند، دختر بچه‌ای حدودا سه‌ساله، پارچ را در سطل آب فروکرد، لیوان‌ها را برداشت و به زائرانی که در سالن دراز کشیدند آب می‌داد، نه مادرش گفته بود آب بده، نه کسی او را دید و تشویق کرد، نه وقتی از کنار مادرش از خواب بلندشد، گریه کرد، به‌نظرم او دخترک نازداری بود که نازش را علیه‌السلام خریده‌بود ... عجب نازی هم داشت ... دلم قنج رفت برای دستان کوچک و آلب در دستانش .... راستی تربیت حسینی چیزی غیر از این است؟! 🖋معصومه پوراحمد 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
🖤 راهی که باید رفت افتاب آرام آرام سر به خانه مغرب فرو می برد تا صورت سرخ و خونینش را در چاه شب پنهان کند و چشمانش تن های عریان، چاک چاک و بی سری که در گوشه گوشه نینوا بر روی زمین افتاده اند را نبیند و شاهد خون های دلمه بسته روی زمین تفتیده نباشد؛ و چه شبی بود آن شب! ماه هم از خجالت سر بیرون نیاورد تا آتشی که بر خیمه های غارت شده افروخته بودند و دامن دخترکی را فرا گرفته بود را نبیند و چی بی رحمانه رقم زدند سفاکان خون آشام، شام غریبان دشت کرب و بلا را. و آن طرف تر در تاریکی هوا و دورتر از خیمه های سوزان و سکوتی محضی که با صدای سم اسب و ناله کودکان می شکست رود جاری بود و زمزمه ای حسرت آلود را غلیان می کرد که خود را نمی توانست به خیمه ها برساند و آتش را خاموش نماید. فرات جاری بود و صدای حسرتش، داغ نرسیدن به لب های عطشان و ترک خورده تشنگان دشت کرب و بلا را زمزمه می کرد. شاید درد را با خود می برد تا در گوش زمان جاری کند و صدای تشنگان باشد. شاید! صدای جاری فرات، مملو از درد فراق برادر و جدایی از خواهر بود. شاید! صدای آرام امواجی که بر شط فرات جاری است همان ناله اطفال تشنه لب است که فریاد می زدند؛ گر نشد آب میسر گردد به عمو گو به حرم برگردد و چه ساده زمان گذشت و صبح خسته و کسل از راه رسید حتی برای آنهایی که همه چیز را غارت کرده بودند، حتی کهنه پیراهن را و وقتی غارت شدگان را از کوچه های شام گذراندند انگشتی را دیدند که با انگشتر برای فروش به بازار آورده بودند. چه صبری داشت زینب کبری (س) که با دیدن اینهمه مصائب، شهادت یاران ابا عبدالله (ع)، دیدن سرهای بریده روی نی، غارت خیمه ها و رنج اسارت، تنها فرمود؛ -و ما رایت الا جمیلا براستی در این جملات بی بی چه نهفته است، نهضت عاشورا چه زیبایی هایی داشت که حضرتش، دید و سختی های داغ و سفر کوفه تا شام را تحمل کرد و با بیان همین جمله آتش به کاخ و جان یزید انداخت و شام و افکار شامیان را متحول ساخت و همانهایی که در بدو ورودشان به شام هلهله می کردند چنگ به صورت انداختند و بر شهدای کرب و بلا نوحه سردادند، ضجه زدن و صورت خراشیدند. من درکم از این جمله ناتوان است و تنها می دانم آنقدر این جمله عمیق و دارای مفاهیم بلند است و شورانگیز که بعد از گذشت هزار. اندی سال از وقوعش هنگامی که برای عملیات می رفتیم و می دانستیم شاید برگشتی برایمان نباشد اما زمزمه می کردیم؛ -کربلا کربلا ما داریم می آییم. و رفتیم که به آن سرزمین برسیم. رفتیم که ثابت کنیم محرم و صفر است که خمیرمایه حرکت ماست. ثابت کنیم فرهنگ عاشورا زنده است و در زمان جاری است. ثابت کنیم کربلا سرزمین نیست، نماد قیام حرکت است و چه زیبائی هایی که در این مسیر ندیدیم. هرچند به زیبائی هایی که بی بی زینب کبری دیده بود نمی رسید اما شمه ای از واقعه عاشورا را دیدیم. معنی لب خشکیده و ترک خورده و مزه تشنگی را در گرمای خوزستان چشیدیم و در سنگر ایستادیم. مگر کربلای یک را می توان فراموش کرد. آتش و خون را در کربلای 4 دیدیم . تن های شرحه شرحه و تکه تکه را در کربلای 5 دیدیم مگر می توانم حشمت الله جلیلیان و بدن پاره پاره اش را فراموش کنم که از گوشه و کنار دشت جمع آوری شد و شاید قسمت هایی از بدنش با خاک در آمیخت . تن های بی سر و سرهای بی تن را دیدیم و چه کربلایی بود کربلای ایران. چه نینوایی بود دفاع هشت ساله ایی که در مقابل یزیدیان زمان، استکبار جهانی شرق و غرب و لشکریان عمر سعد زمان، نیروهای رژیم بعث و عبیدالله بن زیاد روزگار صدام شکل گرفت و جنگی تحمیلی را به دفاعی مقدس تبدیل کرد که برای سالیان سال افکار و اندیشه ها را به کنکاش وا خواهد داشت که عاشورا چه الگویی جاری و زنده برای تمام زمان ها خواهد بود و چه زیباست؛ کل یوم عاشورا و کل ارض کرب و بلا . و چه سری در اربعین است که عقل ها و اندیشه ها ناتوان از درک آن و تنها می توانم بگویم؛ اربعین ادامه همان مسیر است. و یادآوری کنم پیاده روی رزمندگانی را که در مسیر رفتن شان به سمت حجله گاه شهادت زمزمه می کردند؛ - کربلا کربلا، ما داریم می آییم. آری آن ها در دوران هشت ساله دفاع مقدس پیاده رفتند، با عشق رفتند، با بصیرت رفتند، با آگاهی رفتند تا راه را برای ما باز کنند و حالا ماییم و ياد و خاطر آنها که در پیاده روی های شبانه شان نام حسین (ع) بر زبان جاری ساختند و کربلا ذکر لب های شان بود. در مسیر اربعین نایب الزیاره شان باشیم و آنها را یاد کنیم که زیبائی این پیاده روی نشئات گرفته از آن روزها و ثمره یاران حسین (ع) و سربازان پیر خمینی است. التماس دعا. 🖊الف. میم 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab