eitaa logo
#رمان های جذاب و واقعی📚
3.7هزار دنبال‌کننده
336 عکس
314 ویدیو
6 فایل
کانال رسمی آثارخانم طاهره سادات حسینی #رمان هایی که نظیرش رو نخوندید #کپی برداری فقط با نام نویسنده مجاز است، بدون ذکر نام نویسنده حرام است تأسیس 26 خرداد ماه 1400 پاسخ به سؤالات...فقط در گروه کانال https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عشق رنگین❣ به خونه رسیدم,مغزم کارنمیکرد,ساره,دکتر,اشکان.... سلام کردم... مامان:سلام دخترم چقد زود اومدی,فک میکردم دیروقت بیای. بی هیچ حرفی رومبل توهال کنارمامان نشستم. مامان:چی شده سمیه جان,توفکری؟؟ اهی کشیدم,برای مامان تمام اتفاقات جشن تولد راتعریف کردم... مامان لبخندی زد وگفت:از دختر عزیز من همین توقع میرفت,فقط خیلی تند رفتی,یه تذکر کوچک به شکیلا میدادی ومجلس را ترک میکردی.. من:نه مامان ,اینا تدارکات بزرگترای شکیلا بود,پس کسی میبایست تو روی اونا وایمیستاد,خندم گرفت وگفتم:وقتی گفتم خوردن مشروب عین خوردن کثافات توالت هست,دلم خنک شد خخخ یکدفعه یادم اومد من اصلا کادو هم ندادم,باخودم گفتم:خوب بهتر,عطربه این خوبی ,قسمتش نبود. به موضوع اشکان ,خیلی فکر کردم واخر سری به این نتیجه رسیدم گروه خونی ما بهم نمیخوره,هرچند ادعا کندکه اعتقاداتش با اقوامش متفاوته ولی بالاخره تو همون محیط بزرگ شده من باهرچی بتونم کناربیام با چیزای خلاف شرع نمیتونم.. هرچه که بیشتر فکر میکردم,بیشتربه این نتیجه میرسیدم که مابه درد هم نمیخوریم. فرداش اشکان بهم زنگ زد. من:الو بفرمایید اشکان:سلام خانم محمودی,صبوری هستم من:صبوری؟؟؟ اشکان:بله اشکان صبوری من:آهان الان به جا اوردم. اشکان:ببخشید مزاحمتون شدم,حقیقتش دیگه بیش ازاین نتونستم طاقت بیارم,اگرمیشه یه جا قراربگذاریم تا ببینمتون. من:نه نیازی ,نمیبینم اشکان:یعنی چه خانمم؟؟ من:اولا چای نخورده,پسرخاله نشید لطفا درثانی من به دوتا پیشنهادتون فک کردم وجوابم منفی است ,اقای محترم. اشکان:شما یک فرصت به من بدهید یه چندوقت مثل دوتا دوست باهم باشیم ,مطمینم نظرتون عوض میشه. من:حرف من همونه که گفتم ,اهل دوست پسرودختری هم که اینروزا ناجورباب شده نیستم,چون من جنس حراجی وبنجل نیستم که چوب حراج به جسم وابروم باخزعبلاتی مثل دوستی بانامحرم بزنم,من مثل یک الماس گرانبها هستم که برای خودم حرمت قایلم. کاملا معلوم بود که عصبانی شده, اشکان:پس منتظر من باش خانم الماس گرانبهاااا,اگه کاری نکردم که به دست وپام بیافتی مرد نیستم.. من:خخخخ همین الانشم مردنیستی ,روباه مکارررر وتلفن را قطع کردم. اما غافل ازاینکه این روباه مثل مار زخمیست وتا نیشش رانزنه ول کن نیست . دارد.... 💦⛈💦⛈💦⛈ @bartaren
عشق رنگین❣ امروز دوباره کلاس نقاشی داشتم ,نمیدونم برخورد شکیلا چی میتونه باشه. خیلی سوالا دارم که از ساره بپرسم. بالاخره به کلاس رسیدم,سرجای همیشگیم نشستم,اما هنوز خبری ازساره وشکیلا نبود. بعدازیک ربع ,ساره آمد ,مثل همیشه کنارم نشست وباخنده گفت:به به خانم آشوبگرمون چطوره؟ من:سلام,چرادیرکردی؟ شکیلا کجاست؟ ساره:با اجازتون حالش خوب نبود,نمیتونست بیاد, یه کم عذاب وجدان گرفتم ,اخه حتما به خاطرمن ,جشنش به هم ریخته,دلم سوخت. اهسته گفتم:حتما به خاطراون کارمن.... ساره:نه بابا,تقصیرخودشه,زیادی نوشید ,الانم توحالت نیمه هوشیاره,باباش ازبس عذاب وجدان داره ازکنارتختش تکون نمیخوره اووووف,خیالم راحت شد وبرگشتم به ساره گفتم :حس کلاس راندارم میای بریم یه دور بزنیم؟ ساره:جانا توسخن از دل ما میگویی.. ولی من میخواستم به بهانه ی گردش یه کم با ساره صحبت کنم. شدیم سوارماشین ,روکردم به ساره وگفتم:ساره من دوست ندارم به رفیقم سوظن داشته باشم وچون رک وراستم ,میخوام چندتاسوال ازت بپرسم بشرطی که ناراحت نشی هاا ساره:بپرس بابا,مقدمه چینی نکن.. ببین ساره,گفتی ازشهرستان اومدی دنبال کار,این نشون میده که احتیاج به پول داشتی والانم یک منشی ساده هستی که نهایتش ماهی یک میلیون بگیری ,اما بااین یک میلیون پول اجاره ی اون اپارتمان که خیلی بیشترازحقوقته را ازکجا میاری؟؟ ببین قصد بدی ندارم,یه جورکنجکاویه. من خواهرندارم ساره جان,احساسم به تو مثل خواهر نداشته ام است. بعدشم تو منشی بابای شکیلا هستی ومیدونم اینقدبی اعتقاد نیستی که اجازه بدهی هرکسی دستت رابگیره,من دیدم دکتر دستت راگرفت ودنبال خودش کشوند,آخه برای چی؟؟.... ساره یک نگاه بهم کردو آهی کشید و... ادامه دارد..... 💦⛈💦⛈💦⛈ @bartaren
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
tanha_masir_5.mp3
13.03M
مسیر پنجم استاد پناهیان ویژه دنبال کردن جلسات 👌👇 💦⛈💦⛈💦⛈ https://eitaa.com/joinchat/848625697C920431b97d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کتاب قطره‌ای به وسعت دریا اولین رمان پیرامون زندگی حاج قاسم سلیمانی | فروشگاه کتاب قم 📚 :طاهره سادات حسینی 👇👇👇👇👇 http://ketabeqom.com/bookinfo/%DA%A9%D8%AA%D8%A7%D8%A8%20%D9%82%D8%B7%D8%B1%D9%87%20%D8%A7%DB%8C%20%D8%A8%D9%87%20%D9%88%D8%B3%D8%B9%D8%AA%20%D8%AF%D8%B1%DB%8C%D8%A7/66867 سفارش کتاب 📕 👇👇 @Ahmad57h
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عشق رنگین❣ ازهمون لحظه ی اول که دیدمت فهمیدم دختر باایمان وتیزی هستی ومیدونم قابل اعتمادی,خواهشا هرچه که میگم بین خودمون باشه. راستش از روزی که استخدام اقای دکتر یا همون بابای شکیلا شدم,یه جورایی احساس میکردم حرف ناگفته ای توکارهای بهزاد(دکتر)هست,هرروز به بهانه ای, به من پولی چیزی میداد ,گاهی بی مناسبت وبامناسبت هدیه های گران قیمت برام میخرید وکلا نامحسوس به من محبت میکرد ومنم جذبش شدم,خوب آدمم,احساس دارم,ازشوهر قبلیم که هیچ شانسی نیاوردم وهیچ محبتی ندیدم,وقتی که بهزاد محبتم میکرد ناخوداگاه بیشتروبیشتر به سمتش کشیده میشدم ,تااینکه یک روز به خودم آمدم,دیدم به بهانه ی ازدواج ونشان دادن عشقی رنگین وفریبنده ,زن صیغه ای بهزاد شدم,من همسن شکیلام,یعنی هم سن دخترشم,اما الان زن موقتشم که ازدواج دایمم را هرروز به بهانه ای عقب میاندازد. اون آپارتمان هم ,بهزاد برام رهن کرده واین دویست وشش هم برام خریده.... امایک چیز این روزها ذهنم رامشغول کرده وبه طوریکه به سرم میزنه از بهزاد جدا شم. آخه متوجه شدم با زن دیگه ای در ارتباطه,آخه برام غیرقابل باوره ,یک مرد تواین سن باوجودیک زن دایم ویک زن جوان موقت ,بازم دنبال دوست دختره ..... خیلی براش متأسف شدم,اما چیزی نگفتم ,فقط توصیه کردم عاقلانه تصمیم بگیره وتوکل به خدا کند وهیچ وقت با ریسمان پوسیده ی بهزاد توچاه نره وبه راحتی زن دایمش نشه... ازموضوع اشکان هم با کسی ,چیزی نگفتم حتی به ساره ,چون از نظر من موضوع تمام شده بود ولزومی نداشت کسی درجریان باشه. درسته توجشن شکیلا اعصابم خیلی خورد شد اما دعا میکردم حالش خوب بشه. از شکیلا خداحافظی کردم وسوارمترو شدم,اما یک حسی بهم میگفت کسی داره تعقیبم میکنه .... دارد...... 💦⛈💦⛈💦⛈ @bartaren
عشق رنگین❣ یک هفته ای از جشن شکیلا میگذشت اما طبق خبرایی که ساره میداد,حال شکیلا وخیم شده بود ,مثل اینکه یکی از دوستای شکیلا,قرص اکس بهش میده وعلاوه برآن مشروب هم میخوره وهمه ی اینها باعث شده بود تا کار شکیلا به تیمارستان بکشه. توآشپزخونه بودم ,مامان صدازد سمیییییه....گوشیت خودش راکشت,ببین کیه.. سریع خودم را رسوندم به اتاقم ,ساره بود. من:الو سلام خانننم ,چه خبرا؟؟ ساره:سلام,خبراکه زیاده باید ببینمت,پاشو بیا همون کافی شاپی که همیشه میریم. من:نمیشه راهم دوره الانم که دیروقته,حالا تلفنی یه جاهاییش رابگو ,یک روز دیگه قرارمیذاریم تاهم راببینیم. ساره:وای دختر انگاری شانس بهم رو آورده ,به حرفت گوش کردم وعاقلانه تصمیم گرفتم. به بهزاد گفتم که متوجه ارتباطش با اون دختره شدم وبهزاد هم خیلی پررو برداشت گفت :خوب که چی دوسش دارم گفتم:مرتیکه ی هوس باز مگه دل تو هتل پنج ستاره است که محبت هرچی خوشگل وخوشتیپه توش لونه کرده؟! پررو برگشته میگه:همین که هست میخوای بخوا ونمخوای نخوا... منم رهن آپارتمان رابه جا مهریه ام برداشتم وازش جدا شدم. سمییییه, دیگه بهزادی برای من وجود نداره,منشی مطبش هم نیستم امروز باهام تسویه کرد.... بعدشم انگاری شانس بهم رو آورده ,بایکی دوست وهمکارشدم که قول ازدواج هم داده....سمیه خیلی معرکه است,هم پولداره ,هم جوونه,هم خوشتیپه وهم منو دوست داره... من:ببین ساره جان ,چشمات رابازکن دوباره گول نخوری ,تودوبار انتخاب نابه جا داشتی,خواهشا خوب فکرات را بکن عزیزم.... ساره:چشم خانومی.... دلم میخواد به زودی ببینمت ,اخه رودر رو بیشتر کیف میده,تعریف کنیم.... چون ترم نقاشیم ,۴۵روزه بود,تمام شده ومنم به بابا گفتم راه دوره وهزینش هم زیاده دیگه کلاس نمیرم.... دارد..... 💦⛈💦⛈💦⛈ @bartaren
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا