eitaa logo
#رمان های جذاب و واقعی📚
3.7هزار دنبال‌کننده
336 عکس
314 ویدیو
6 فایل
کانال رسمی آثارخانم طاهره سادات حسینی #رمان هایی که نظیرش رو نخوندید #کپی برداری فقط با نام نویسنده مجاز است، بدون ذکر نام نویسنده حرام است تأسیس 26 خرداد ماه 1400 پاسخ به سؤالات...فقط در گروه کانال https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
10.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 😔 با وجود بیش از 400 میلیون شیعه، چرا امام حسین علیه السلام باید چنین فرمایشی کنند؟ چکار میکنیم ما؟؟ 🔺 ♻️ 💦⛈💦⛈💦⛈ @bartaren
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عشق رنگین❣ یک هفته ازتماس ساره میگذشت وامروز دوباره تماس گرفت ومن رابرای یک دورهمی دوستانه دعوت کرد. دوست نداشتم با شکیلا برخوردی داشته باشم واین موضوع رابه ساره گفتم واونم اطمینان خاطرداد که شکیلا نیست,گفت که چندنفراز دوستاش که دخترهستند وتنهامرد مجلس,نامزدش اونجاست,اما نگفت نامزدجدیدیش کیه وچون میخواست یک جورغافلگیری باشد,احساس میکردم که بشناسمش ,یعنی ساره یک جوری برخوردمیکرد که من نامزدش را میشناسم. به مامان گفتم ومامان طبق تعریفهایی که از ساره کرده بودم ,رضایت داد تا بروم اما شرط گذاشت که با پدرم بروم ومنم مخالفتی نکردم. چندروزی بودگوشی مامان خراب شده بود,همینجورکه کفشهام رامیپوشیدم,صدازدم:مامان گوشیت رابده ,شاید بین راه تونستم بدم تعمیرش کنند ,مامان گوشیش را داد,گوشی مامان راانداختم توکیفم ویک نگاه به ساعت موبایلم کردم ,اوووه داشت دیرمیشد,گوشیم راگذاشتم توجیب مانتوم وازمامان خداحافظی کردم ,با بابا حرکت کردیم,ساره نشانی آپارتمان خودش را داده بود,جلو ساختمان پیاده شدم اما یک دلشوره ی عجیب افتاده بود به جونم,چندبارمیخواستم برگردم ,اما نشدوای کاش برگشته بودم..... دارد..... 💦⛈💦⛈💦⛈ @bartaren
عشق رنگین ❣ زنگ در را زدم,ساره در رابازکرد. اوه اوه چه خبر بود ,رو کردم به ساره وگفتم:واااای اینجا چه خبره؟!چقدددد دوستات زیادن,لامصب همه هم خوشگلن کلک.... ساره:خیلیاشون تازه باهم آشنا شدیم ,یعنی میخواهیم باهم کارکنیم... گفتم :اینابیشتراز ۱۷_۱۸نفرن ,شرکتتون چیه؟؟ درهمین حین دوستای ساره که همه شان دختربودند دورم راگرفتند تا,باهم آشنا,بشیم وسوال من بی جواب موند. کنار شیما یکی از دوستای ساره نشستم,شروع کردبه صحبت کردن وخوشحال بود ازاینکه باساره ونامزدش آشنا شده واونا باعث شدند یک کار خوب وپردرآمد گیرش بیاد. متوجه شدم که شیما جز کسانی هست که درپی عشقی رنگین ازخانه فرارکرده وبعدش که عشقش توخالی ازکاردرآمده روی برگشتن به شهرستان وخانواده اش رانداشته ودرنتیجه تهران ماندگارمیشه وطبق گفته ی خودش تا دوروز دیگه میره سرکاری که براش جور کردند. لیوان شربتی از روی میزبرداشتم ورفتم پیش ساره,آخه خیلی سرش شلوغ بود,من تنها که نبودم,.... روکردم سمت ساره وگفتم:ساره جان پس نامزدت که همه جا حرفشه, کجاست؟؟ مثل اینکه دستش توکارخیره که اینهمه دختر تقریبا بی سرپرست وفراری راجمع کرده وبراشون کارنون وآب دار فراهم کرده؟ مخصوصا اینجوری گفتم ,اخه اوضاع برام خیلی مشکوک بود. ساره:خخخح ناکس منم کاشته اینجا,بهم گفته سورپرایز برات دارم,دل تودلم نیست تابدونم سورپرایز اشکان چی هست؟؟ وای این چی گفت؟اشکان؟یعنی.... من:اشکان؟!همون پسر خاله ی شکیلا؟؟ ساره:نه بابا,شکیلا کیلویی چنده ,ربطی به شکیلا نداره... باخودم گفتم,حتما تشابه اسمی هست وگرنه ساره تمام دم ودستگاه شکیلا وپدرش رامیشناسه و...اما یک حس بد مثل خوره افتاده بود به جونم یعنی چی میشه.. دارد.... 💦⛈💦⛈💦⛈ @bartaren
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
tanha_masir_6.mp3
13.88M
مسیر ششم استاد پناهیان ویژه دنبال کردن جلسات 👌👇 💦⛈💦⛈💦⛈ https://eitaa.com/joinchat/848625697C920431b97d
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عشق رنگین❣ همه مشغول صحبت وپذیرایی بودند اما خبری ازنامزد ساره نبود. کنارساره رفتم وگفتم:دلیل این جمع به اصطلاح خودمونی چیست؟ ساره:ببین سمیه جان ماکارمون بیزینسه البته برای خارج ازکشور این تعداد دخترا هم که میبینی,آماده ی اعزام به کشورهای اطرافند,یکی داخل کارخانه ماشین سازی,یکی فرش بافی,یکی البسه و...مشغول به کارمیشوند البته چون صاحب کارها بسیارپولدارند وکاراین افراد براشون مهم است درآمدشون اون طرف آب چندین برابر اینجاست وگاهی رویایی هم میشه,خلاصه بایک سال کارکردن اون طرف ,میتونی یک عمر اینجا راحت زندگی کنی ومن واشکان هم این خانومها راسامان دهی میکنیم ومیفرستیم ان طرف... به این کار یک خورده مشکوک شدم اما چون حرفهای ساره خیلی ساده وپاک بود,سعی کردم این سؤظن رااز خودم دور کنم.درهمین حین گوشی ساره زنگ خورد,ساره رفت طرف یکی ازاتاقها تا راحت صحبت کند. تا ساره برگرده,دوباره افراد جمع شده را ازنظر گذراندم,ازحق نگذریم ,یکی ازیکی خوشگل تر بودند,ولی چه جوری میتونن اعتمادکنن وراحت برن خارج ازکشور؟! ساره ازاتاق بیرون امد وبلندگفت:خانوما...دوستای عزیز اقا اشکان یک سورپرایز ویژه داره,الان آدرس یک کافی شاپ توپ رافرستاده تا باهم تشریف ببریم وخیلی ویژه پذیرایی شیم. تا ده دقیقه دیگه ماشین هم دنبالمون میفرسته. تااین راشنیدم,بدنم مور مور شد دوباره شک افتاد به جونم ,رفتم جلووگفتم :ساره جان من دیگه زحمت راکم میکنم... ساره:محاله...نمیگذارم باهم میریم باماشین خودم وبعدشم میرسونمت درخونه تان ناخوداگاه تسلیم شدم وای کاش نشده بودم. دارد... 💦⛈💦⛈💦⛈ @bartaren
عشق رنگین❣ بچه ها باچندتاماشین دیگه ومن هم با ماشین ساره راه افتادیم تا درمحلی که اشکان ادرس داده بود اختتامیه ی جلسه مان باشه. به کافی شاپ رسیدیم,پله میخوردپایین ,انگار یک زیرزمین بود,داخل کافی شاپ شدیم,عجب فضایی بود,یک سالن بزرگ که با انواع گلدانها تزیین شده بود والحق زیبا ودلنشین بود اما من حس بدی داشتم,دوتا پسرجوان آمدندجلو وبه ماخوش آمدگفتند,بچه ها هرکدام سرمیزی نشستند ویک آهنگ ملایم هم شروع به نواختن کرد,من کنارساره بودم که بالاخره اشکان خان تشریفشون را آوردند,خدای من باورم نمیشد این که....اینکه.....این همون پسرخاله ی شکیلا بود روکردم به ساره تاموضوع را بهش بگم که اشکان به ما رسید وابتدا با ساره دست دادسلام وعلیک کرد وروکرد به من وگفت:به به,ساره خانم این دوست خوشگلت رابه ما معرفی نمیکنی؟ عجب ناجنسی بود هاااا... ساره:اشکان جان,ایشون همون دوست عزیزم سمیه هست. دستش راطرفم دراز کرد تابامن دست بدهد وگفت:بسیارخوشبختم سمیه جااان اخمهام راکشیدم توهم وگفتم:بازی کثیفی راه انداختی آقاااای به ظاهر محترم,من مثل شما هرزه نیستم که بانامحرم دست بدهم وبدنم رابا دست دادن به کثافتی مثل شما نجس کنم. ساره ازطرز صحبت کردن من متعجب شده بود وگفت:چی شده سمیه؟مگه تو اشکان رامیشناسی؟ خوب بهش دست نده,چرا توهین میکنی؟ درعوض من, اشکان جواب داد:ساره جان به گمانم دوست عزیزززت من راباکس دیگه ای اشتباه گرفته... روکردم به ساره وگفتم:چرابهم دروغ گفتی,مگه من ازت نپرسیدم,اشکان پسرخاله ی شکیلاست وتو.گفتی نه؟ ساره:خوب راست گفتم ,چون اشکان پسرخاله شکیلا نیست,اصلا شکیلا خاله نداره,اشکان توکارهای بیزینس بادکتر همکاری میکرده ,یعنی باهم کارمیکردند.... حالامن بودم که بهتم زده بود,چشام سیاهی میرفت,دیگه شک نداشتم یک کاسه ای زیرنیم کاسه هست واینهمه دختر بیچاره ودربه در قربانی نقشه ای شوم هستند.... اشکان دستاش را جلوی چشام تکون داد وگفت :چت شده خانم کوچلو؟؟!! ساره هم بازوم راگرفت وروی صندلی نشاندم... همینجورکه توبهت بودم گفتم:ساره جان من باید برم,این اشکانت هم یک کلاش حرفه ای هست,اقای نامحترم چرا براشون نمیگی که خودت راپسرخاله ی شکیلا معرفی کردی وازمن خواستگاری کردی وبعدازجواب رد شنیدن ,باکمال وقاحت تهدیدم کردی... ساره روبه اشکان گفت:اشکااان سمیه چی میگه؟؟..... دارد.... 💦⛈💦⛈💦⛈ @bartaren