eitaa logo
#رمان های جذاب و واقعی📚
3.8هزار دنبال‌کننده
347 عکس
321 ویدیو
7 فایل
کانال رسمی آثارخانم طاهره سادات حسینی #رمان هایی که نظیرش رو نخوندید #کپی برداری فقط با نام نویسنده مجاز است، بدون ذکر نام نویسنده حرام است تأسیس 26 خرداد ماه 1400 پاسخ به سؤالات...فقط در گروه کانال https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
مشاهده در ایتا
دانلود
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_دوازدهم🎬: بعد از گذشت چند روز از نابود شدن خدایان شهرهای د
🎬 پس بزرگان شهر تصمیم به کشتن جاماسب گرفتند، آنهم به بدترین وجه ممکن و مرگی دردناک... پس چند نفر را نگهبان جاماساب گذاشتند که مدام مراقب او باشند و او را زیر نظر بگیرند تا در وقت معین او را در بند کنند و به سزای کارهایی که بر ضد خدایان صنوبر انجام داده بود، برسانند. تعدادی کارگر هم مأمور حفر چاهی عمیق شدند، هر روز کارگرهای تازه نفس می رسید تا حفر چاه به سرعت پیش برود و این کارگران شبانه روز در کار بودند، روزها در زیر نور خورشید و شبها هم در نور مشعل های آتش مشغول کندن بودند، البته این چاه در جایی نزدیک ورودی شهر حفر می شد تا زمان آماده شدن هیچ کس از وجودش خبردار نشود. بالاخره بعد از یک هفته چاه عمیقی حفر شد، سپس با تدبیر بزرگان و شیوخ شهرهای دوازده گانه، لوله های قطوری که هر کدام به چشمه ای متصل بود را داخل چاه انداختند، درب لوله ها را مسدود کردند تا آب داخل لوله جمع شود تا پس از باز کردن درب لوله ها، آب با فشار به داخل چاه سرازیر شود. حالا که چاه با تمام تجهیزاتش آماده شده بود، تعدادی سرباز به خانه ای که جاماسب در آن سکونت داشت حمله کردند، او را دست بسته به سمت چاه می آوردند. حضرت جاماسب هر چه از علت این کار پرسش می نمود، کسی جواب نمی داد تا اینکه جاماسب را به خارج از شهر بردند و‌در کنار چاه حاضر نمودند. جاماسب آنجا در کمال تعجب تعداد زیادی از بزرگان شهرهای اصحاب الراس را می دید که هر کدام به طرف او چیزی پرت می کردند و به او ناسزا می گفتند. حضرت جاماسب باز هم سوالاتش را تکرار کرد، ولی او خوب می دانست به چه علت مردم چنین می کنند و برای آخرین بار و در لحظات آخر حیاتش باز هم دست از ارشاد مردم برنداشت و مردمی را که دور چاه برای دیدن مرگ او نشسته بودند را نصیحت نمود اما گویی ابلیس گوش آنها را کر و چشمان حقیقت بینشان را کور کرده بود. یکی از پیرمردهایی که دور چاه بود با شنیدن سخنان جاماسب بسیار عصبانی شد و می خواست کاری کند که او را از سخن گفتن بیاندازد، پس شروع به گفتن اورادی شیطانی کرد و سپس با اشاره حاکم شهر جاماسب را به داخل چاه پرت کردند. با برخورد بدن جاماسب به سنگ های درون چاه، ناله اش بلند شد، سپس لوله های آب را باز کردند و تخته سنگی بزرگ را در دهانه چاه قرار دادند، ناله های جاماسب و شکایتش از این قوم ظالم اوج گرفته بود و صدایش به بیرون از چاه می رسید اما مردم انگار قلبی در سینه نداشتند، با شنیدن ناله های جاماسب، شروع به هلهله کردن نمودند و آنقدر فریاد شادی کشیدند که صدای جاماسب در هیاهوی آنها گم شد و سرانجام بعد از چند دقیقه گویی این پیامبر مظلوم در بین باران جوشانی از آب، از نفس افتاده بود. جاماسب در راه خدا کشته شد و در این هنگام که مردم انتظار داشتند درخت صنوبر سرسبز شود ناگهان... ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_سیزدهم🎬 پس بزرگان شهر تصمیم به کشتن جاماسب گرفتند، آنهم به
🎬: در این هنگام که ناله و تضرع حضرت جاماسب به آسمان بلند بود و با همین ناله ها روح بلندش عروج کرد و مردم کف و سوت می زدند و هلهله می کردند گویا صبر خداوند بر ظلم این قوم پایان یافته بود پس خداوند به جبرائیل فرمود: این قوم گمان می کنند که بر بنده و فرستاده ی من مکر کردند ولی از غضب و عذاب من در امان خواهند ماند؟ این قوم همانند برخی از اقوام پیشین نه تنها مسیر هدایت نبی شان را انکار کردند بلکه به ضد آن نیز عمل می کنند. پس از این اتفاق عذاب الهی بر آن ها نازل شد عذاب این قوم بدین صورت بود که باد شدید قرمز رنگی شروع به وزیدن کرد، این باد آنقدر شدید بود که برخی به برخی دیگر می چسبیدند و سپس زمین شروع به داغ شدن کرد به گونه ای که بدن هایشان ذوب می شد و بر زمین می ریخت و تمام آن کسانی که همه بزرگان شهرهای دوازدهگانه بودند و تعدادی هم از مردم عادی در آنجا وجود داشت، همه از دم کشته شوند و به بدترین وجه و با آتش و‌حرارت و گرما کشته شدند. این عذاب باعث شد تا اقتدار این قوم در منطقه ایران شکسته شود وشاید یکی از علت هایی که بعدها آریایی توانستند به راحتی وارد این سرزمین شوند آن بود که نیروهای اصلی مقاومت کننده در برابر آن ها و بزرگان و‌حاکمان آنها در این عذاب از بین رفته بودند. حضرت جاماسب تعالیم خود را بر روی هزار تکه پوست گاو نوشته بود ، پس از آن که آن حضرت کشته شد و عذاب بر قاتلان او نازل شد، عده ای دیگر از کادوسیان متنبه شدند و راه حق را یافتند و بسیاری از مردم که در شهر های دیگری قرار داشتند به تعالیم جاماسب روی آورده و از طریق همان تعالیم نوشته شده که از جاماسب بر جا مانده بود به دین او معتقد شدند، پس این پیامبر که پس از کشته شدنش مردم به او معتقد شدند به حضرت عیسی شباهت دارد که پس از عروجش به آسمان مردم از او تبعیت کردند. مردم این منطقه ایران به دین جاماسب معتقد بوده اند و به همین خاطر هم به آن ها مجوس گفته میشده است مجوس از واژه مجوبس یعنی منسوب به جاماسب گرفته شده که در گذر زمان به واژه مجوس تبدیل شده است. پس دین مجوس هم که بعدها پیامبر زردتشت برای زنده کردن آن آمد، به ابراهیم نبی متصل است و برگرفته از دین حنیف است این هم سرنوشت نماینده سوم ابراهیم و در قسمت آینده به سراغ نماینده چهارم یا نبی چهارم که به فرمان خدا از جانب ابراهیم نماینده او در سرزمین عربستان شد خواهیم رفت ادامه دارد... 📝به قلم:طاهره_سادات حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_چهاردهم🎬: در این هنگام که ناله و تضرع حضرت جاماسب به آسمان
🎬: پس از نابودی شهر سدوم که بر سر شاهراه مهمی قرار داشت حضرت ابراهیم مسیر هدایتی را خودش در شهر حبرون پیش گرفت. از آن جایی که حضرت ابراهیم بنا داشت سنگ بنای یک تمدن الهی را از صفر پایه ریزی کند، در این منطقه پیچیدگی های تمدنی که در بابل و بین النهرین گفته شد و بعدها در مصر گفته می شود، وجود ندارد. در این منطقه روستاهای کوچکی تشکیل شده که بیشتر مشغول کشاورزی و دامپروری هستند. به همین خاطر عده ای از فیلسوفان مدرن و مخصوصا امانوئل کانت با نگاه تمسخر آمیزی به این تمدن می نگرند و نام آن را تمدن شبانی می گذارد. هدفشان از این نوع نگاه تمسخر آمیز آن است که بگویند آن خطی که توسط انبیاء مخصوصا حضرت ابراهیم دنبال شده است یک اتفاق ساده و کوچک است و دستگاه ایمان نتوانسته است از لحاظ شاخصه های تمدنی رشد کند. همچنین می خواهند بگویند که این تمدن شبانی ساده، در مقایسه با تمدن هایی مثل مصر باستان که بعدها تاثیر بسیار جدی بر فلسفه یونان گذاشته است تمدنی ساده و پیش پا افتاده به حساب می آید این درحالی است که تمدنی که حضرت ابراهیم در این منطقه بنا می کند می خواهد تمدن ایمانی را از صفر پایه ریزی کند و هیچ استفاده ای از تمدن های شرق یا غرب خودش (بین النهرین و مصر) نکند به همین خاطر چند سال بعد یکی از نوادگان ابراهیم نبی به نام یوسف می تواند مبدأ میل تمدن کفر آمیز مصر را عوض کند. این همان عظمتی است که تاریخ تمدن نویسان غربی نمی خواهند آن را ببینند؛ چرا که یکی از نوادگان ابراهیم در یک حرکت کوچک می تواند تمام زیرساخت های مصر و مبدا میل کفرآمیز مصر را تغییر دهد. این خط تمدنی در شام توسط حضرت اسحاق و یعقوب ادامه یافت اما یک خط تمدنی را هم اسماعیل و هاجر در حجاز دنبال می کنند. حالا زمان این است که به سراغ نماینده چهارم حضرت ابراهیم برویم، نماینده ای که در قران اذعان شده نسل انبیاء و ائمه از این فرزند ابراهیم است. حضرت ابراهیم در حبرون روزگار می گذرانید و رهبری مردم این خطه را بر عهده داشت و اینک موسم حج بود و چون از همان زمان آفریده شدن حضرت آدم، یکی از تکالیف آدم و تمام بنی بشر برپایی نماز وحج بود و اینک ماه ذالحجه بود، ابراهیم برای انجام این فریضه از ساره و اسحاق جدا شد و مانند همیشه با استفاده از طی الارض خود را به سرزمین حجاز رسانید و این زمانی ست که حضرت اسماعیل در عنفوان جوانی ست و اطراف کوه صفا و مروه آبادی های زیادی به وجود آمده و حضرت اسماعیل نور چشم تمام ساکنان حجاز است، جوانی بلند بالا با چهره ای جذاب و پهلوانی که در انتظار آمدن پدر است تا با هم حج را به جا آورند. حالا چندین روز از ذی الحجه می گذشت و ابراهیم به همراه فرزندش اسماعیل مناسک حج را به جا می آورد و روز عرفه بود و دم دم های غروب بود که ابراهیم و اسماعیل به خانه آمدند و ساعتی را با حضرت هاجر به گفتگو نشستندو سپس ابراهیم برای استراحت به رختخواب رفت، چشمانش تازه گرم شده بود که خوابی عجیب دید ادامه دارد... 📝به قلم:طاهره سادات حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_پانزدهم🎬: پس از نابودی شهر سدوم که بر سر شاهراه مهمی قرار
🎬: حضرت ابراهیم هراسان از خواب بیدار شد، اسماعیل در کنارش بود، اسماعیل کوزه آب را برداشت و در پیاله سفالین مقداری آب به طرف پدرش داد و فرمود: حالتان خوب است پدر؟! حضرت ابراهیم که غرق صورت پر از نور اسماعیل شده بود سری تکان داد و فرمود: بلی، گویا خوابی خوش نبود که میدیدم‌ و دوباره سر به بالین گذاشت. ساعتی به نیمه شب مانده بود، ابراهیم در صحرایی بود که بی شباهت به حجاز نبود و دوباره همان صحنه را دید و باز از خواب بیدار شد. ابراهیم بر جای خود نشست و همانطور که در نور ستارگان و مهتاب چهره مهربان و زیبای اسماعیل را می نگرید زیر لب گفت: یعنی خداوند می خواهد چیزی را به من بفهماند؟! و جرعه ای آب نوشید و خوابید. نزدیک سحر بود که باز ابراهیم همان خواب را دید،اینبار هم هراسان از خواب بیدار شد. از اتاق بیرون آمد، زیر آسمان صاف و پر از ستاره ایستاد، نگاهی به سمت کعبه نمود و سپس نگاهش را به بالا دوخت و فرمود: خداوندا، خوب می دانم که پیامبران هیچ خوابی را وهم و بیهوده نمی بینند و خوابی که سه بار تکرار شود درست عین وحی آسمانی ست، پس من همان کنم که تو از من خواستی، راضیم به رضای شما و تن می دهم به امر و قضای شما و از من این عمل را بپذیر که ابراهیم باز پس میدهد امانتی را که سالها پیش به او عطا فرمودید، همان زمان که از شما نسلی صالح خواستم و شما اسماعیل را به من عطا نمودید و مرا بشارت دادید به جوانی حلیم‌..‌ در این هنگام اسماعیل هم از خواب بیدار شده بود و همراه پدر به ستایش خدایش مشغول بود. صبح زود بود، حرکات ابراهیم کمی عجیب شده بود و اسماعیل متوجه شد موضوعی ست که او خبر ندارد پس به پدر گفت: پدرم! شما را چه می شود؟! چرا اینگونه به من نگاه می کنید و هر بار که من به شما چشم میدوزم، نگاهتان را از من می دزدید؟! ابراهیم لبخندی زد و فرمود: از مادرت خداحافظی کن که باید برویم و به اعمال این روز برسیم، کمی جلوتر به تو خواهم گفت هر آنچه را که در پی اش هستی. ادامه دارد... 📝به قلم:طاهره سادات حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_شانزدهم🎬: حضرت ابراهیم هراسان از خواب بیدار شد، اسماعیل در
🎬: روز عید قربان بود و حضرت اسماعیل همراه پدر بزرگوارشان به راه افتادند و ابراهیم به رویایی که سه بار در روز و شب عرفه در خواب دیده بود فکر می کرد و می خواست موضوع را به گونه ای به اسماعیل بگوید که اولا او را پریشان نکند و دوما نتیجه تربیتش را ببیند که آیا اسماعیل آنگونه که می بایست درست تربیت الهی را فرا گرفته یا خیر، پس کنار کوه ایستاد و رو به اسماعیل گفت: فرزندم، من سه بار در خواب دیدم در حجازم و تو را ذبح می کنم پس بنگر که چگونه عمل خواهی کرد؟! حضرت اسماعیل نگاهی از سر تواضع به پدر نمود، او خوب می دانست که رؤیای پیامبران، رویای صادقه است و حال که پدرش سه بار این رویا را دیده پس به منزله وحی باید باشد پس رو به آسمان نمود و فرمود: پدر، کاری را که مأمور انجام آن هستی، به سرانجام برسان که خداوند با صابران است. ابراهیم لبخندی از سر شوق زد و اسماعیل را در آغوش گرفت چرا که اسماعیل هم گویی محو در وجود و فرامین الهی بود و بدون کوچکترین اعتراضی با روی گشاده از پدر می خواهد تا به امر خداوند عمل کند و اینجا بود که بر همه آشکار می شود که مراد از اینکه خداوند به ابراهیم وعده داد که به او«جوانی حلیم» عنایت می کند چیست و این خصوصیت حضرت اسماعیل است، حلیم و صبور و غرق در امر خداوند... حضرت اسماعیل متواضعانه به پدر می گوید: پدرجان! شما به امر خداوند عمل نمایید فقط چند خواهش از شما دارم که بسیار سپاسگزار می شوم که آن را بپذیرید حضرت ابراهیم می فرماید: بگو‌ میوه دلم، هر چه می خواهی بر زبان آور که من سرا پا گوشم اسماعیل نگاهش را به زمین می دوزد تا پدرش با دیدن چشمان او شرمنده نشود و می فرماید: پدرجان! من از شما می خواهم هنگام ذبح من، دست و پای مرا با بندی محکم ببندی، تا دست و پا زدن مرا هنگام ذبح کردن، نبینی و عاطفه و ترحم پدرانه ات به جوش نیاید و این ترحم مانع از اجرای بهتر دستور پروردگار نشود. اسماعیل صدایش را آرام تر نمود و ادامه داد: مرا به صورت بر زمین بخوابان و خنجر بر گردن من بکش تا مبادا وقت ذبح صورتم را ببینی و از کار خود که امر پروردگار است پشیمان شوی و قبل از ذبح، لباس مرا از تنم بیرون آور تا اثری از خون تن من بر آن نماند و اگر مادرم به هوای من خواست عطر تنم را از لباسم به جان بکشد، لباس خونینم را نبیند و قلبش اندوهگین نشود و مراقب باش از خون من بر تن و لباس تو ننشیند که بعد از ذبح ببینی و حسرت بخوری و از ذبح من پشیمان شوی اسماعیل سخن می گفت و ملائک آسمان شیون می کردند، چرا که آنها خبر داشتند نواده اسماعیل را روزگاری زنده زنده ذبح می کنند، دست و پایش را نمی بندند اما دست و پا زدن پاره جگر رسول الله را می بینند، او را از قفا سر میبرند و به پیراهن کهنه او رحم نمی کنند و خواهرش زینب به جای مادر، عطر تن حسین را نه از پیراهن کهنه بلکه از رگ بریده به جان می کشد. ابراهیم نتیجه تربیت عالی هاجر که بر اساس مدل تربیتی ابراهیمی ست را میبیند و از داشتن چنین فرزندی اشک شوق می ریزد و بیش از قبل محبت اسماعیل در قلبش شعله ور می شود، درست است پدر است و بند جانش به جان فرزندش وصل است اما امر خدا از این محبت واجب تر است. ادامه دارد... 📝به قلم:طاهره سادات حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
هدایت شده از گلچین برترین ها 😍
6_144247131774263417.mp3
20.44M
🎙️صحبت‌های استاد درباره پیامدهای رای‌آوردن ترامپ در داخل و خارج آمریکا 🗓 ۱۶ آبان ۱۴۰۳ 🎧 کیفیت 64kbps 🪴 https://eitaa.com/joinchat/3093234336C811d28df6b
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_هفدهم🎬: روز عید قربان بود و حضرت اسماعیل همراه پدر بزرگو
🎬: حضرت ابراهیم همانطور که خواسته فرزندش بود، لباس او را از تن بیرون آورد، دست و پای ایشان را با طنابی محکم بست . برای آخرین بار نگاهی پر از مهر بر چهره زیبای اسماعیل نمود، او باید از این جوان رعنا دل می کند و دل را در گرو مهر پروردگارش محکم تر گره می زد. اسماعیل را به صورت روی ریگهای بیابان حجاز خوابانید، خنجری را که تازه تیز کرده بود بر گلوی اسماعیل گذاشت و محکم کشید اما گلوی اسماعیل بریده نشد و خونی جاری نشد. حضرت ابراهیم خنجر را بالا آورد یک آن فکر کرد نکند خنجر را اشتباها بر عکس گرفته، دوباره خنجر را از این دست به دست دیگر داد و باز برگلوی اسماعیل و محکم تر از قبل کشید، اما باز هم هیچ اتفاقی نیافتاد و خونی جاری نشد و دوباره و دوباره و دوباره کشید، حضرت ابراهیم آنقدر خنجر را کشید که اثر خنجر بر گلوی اسماعیل ماند اما گلوی او بریده نشد. ابراهیم که گمان می کرد خطایی از او صادر شده که خداوند این قربانی را از او نپذیرفته و برای همین موضوع خنجر بر گلوی اسماعیل اثر نمی کند با پریشان حالی خنجر را به طرفی پرت کرد به طوریکه تیزی خنجر تخته سنگ را به دو نیم کرد و ابراهیم سر به آسمان بلند کرد و فرمود: خنجر آنچنان تیز بود که سنگ را دو نیم کرد پس چرا گلوی اسماعیل را نبرید؟! خداوند من از هر اشتباهی مرتکب شدم که باعث شده این ذبح را از من نپذیرید به درگاهت توبه می کنم و اشک از چشمان مبارکش سرازیر شد. در این هنگام فرشته وحی بر حضرت ابراهیم نازل شد و فرمود: ای ابراهیم تو امری را که در رؤیا به تو دستور داده شد با درستی به انجام رساندی و برای امر خداوند دل از فرزند دلبندت کندی و از این امتحان سخت سربلند بیرون آمدی و بدین سبب خداوند اراده کرده مقام «امامت» را که بالاتر از مقام نبوت است به تو عنایت کند و سپس قوچی از پشت سر ابراهیم پیش آمد و خداوند امر کرد که امروز این قوچ را قربانی کن اما در روزگاری دیگر از تو ذبحی عظیم به سمت درگاه خداوند روانه خواهد شد ابراهیم با حالت سوالی سری تکان داد و فرمود: آن ذبح عظیم چیست و فرشته وحی از ابراهیم پرسید... ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_هجدهم🎬: حضرت ابراهیم همانطور که خواسته فرزندش بود، لباس ا
🎬: خداوند می خواست به سوالات ابراهیم پاسخ دهد، پاسخی که در طول اعصار و سالیان دراز و تا دنیا دنیاست، بر تارک هستی بدرخشد پس از ابراهیم سوال نمود: ای ابراهیم! آیا تو خودت را بیشتر دوست می داری یا مظهر تامه کلمات الهی همانکه اراده خداوند بر آن است خاتم انبیاء شود و شجره امامت تا قیام قیامت از او پا بگیرد؟! ابراهیم لبخندی محو روی لبانش نشست و فرمود: خوب واضح است، من، محمد را از جان خود بیشتر دوست می دارم و او را عزیزتر می دانم. خداوند باز سوال فرمود: آیا فرزندان محمد که مظهر کلمات الهی هستند را بیشتر دوست می داری یا فرزندان خودت را؟! و باز ابراهیم پاسخ داد: من فرزندان محمد را بیشتر از فرزندان خودم و حتی عزیزتر از جان خودم می دانم. خداوند سوال فرمود: ای ابراهیم! اگر فرزند تو اکنون به دست تو ذبح شود عظیم تر است یا اینکه فرزند آن پیامبر ختمی به دست شقی ترین افراد در بیابانی دور از وطن و تشنه لب ذبح شود عظیم تر است؟ و آیا قربانی فرزند تو عبادتی بزرگتر است یا قربانی فرزند رسول خاتم عظیم تر است؟ ابراهیم فرمود: اگر فرزند محمد ذبح شود قربانی او عظیم تر است. در این هنگام حضرت جبرئیل با لباس عزا بر ابراهیم نازل شد و فرمود: ای نبی خدا به تو خبر می دهم از روزی که نواده فرزندت اسماعیل، در صحرایی پر از بلا بین دو نهر آب در حالیکه تشنه لب است زنده زنده ذبح می شود. اگر تو امروز بر اسماعیل مهر داشتی و خنجر بر گلوی او‌نهادی، در آن روز یکی از شقی ترین روزگار با قساوتی شدید از قفا خنجر به گلوی حسین می گذارد و حسین در پیش چشم خواهرش آنقدر دست و پا می زند که از نفس می افتد. جبرئیل باز روضه کربلا می خواند و ابراهیم بر مظلومیت آل طه اشک می ریخت، جبرئیل می گفت و ابراهیم ضجه می زد، ابراهیم آنچنان بر حسین گریه نمود که به حالت اغما افتاد و در این هنگام خداوند به او بشارت داد که به واسطه این عزاداری تو بر ذبح عظیم و امتحان تو در مورد فرزندت اسماعیل ذبیح الله، به تو مقام امامت را عطا فرمودیم و حال از جای برخیز که خداوند امر نموده تا تو با کمک فرزندت اسماعیل کاری بزرگ انجام دهید و خداوند اراده کرده بود که از ابراهیم دو شجره پا بگیرد، اول شجره بنی اسماعیل و دوم شجره بنی اسحاق(بنی اسرائیل) که شجره بنی اسماعیل شجره خالده است و تا قیام قیامت ادامه دارد و همیشه حجتی ازاین شجره می بایست بر روی زمین باقی باشد تا مدار آرامش زمین قرار گیرد و شجره بنی اسرائیل شجره ای تامه بود و در جایی نسل نبوت از آن قطع میشد و خدواند اراده کرده بود که شجره بنی اسرائیل، راه را برای ظهور و بروز بنی اسماعیل هموار کنند و مردم را به آمدن منجی دنیا که از نسل حضرت اسماعیل بود بشارت دهند. ادامه دارد... 📝به قلم:طاهره سادات حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
🎬: پس از ماجرای ذبح حضرت اسماعیل، خداوند به حضرت ابراهیم امر کرد تا برای اقامه دین خدا، کعبه را بازسازی کند. کعبه اولین ساختمانی که در روی زمین بنا شده بود، خانه ای چهارگوش که محاذی بیت المعمور در عرش است واز لحاظ جغرافیایی نقطه مرکزی و محور اصلی زمین است. و چون اجتماع مؤمنین نیاز به یک محور و جهت دارد و جهت جغرافیایی زمین هم این نقطه است و تا زمانی که این اجتماع حول کعبه محقق نشود، اقامه هم صورت نگرفته پس خداوند به ابراهیم امر نمود تا خانه کعبه را که در آن زمان اثری از آن باقی نمانده بود با کمک حضرت اسماعیل باز سازی کند و این خانه در اختیار بنی اسماعیل قرار گیرد چرا که محقق شده اقامه دین اسلام بر عهده نسل اسماعیل باشد و به تمام ابناء بشر و حتی تیره بنی اسرائیل تکلیف شده حج بگذارند همانطور که حضرت آدم و نوح حج گذارد. در اینجا داستان بنای اولیه کعبه را بازگو می کنند که اینچنین بوده است: هنگام هبوط حضرت آدم، ایشان بر روی کوه صفا و حضرت حوا بر روی کوه مروه قرار داشت. جبرائیل خیمه ای را بر روی ترعه (که پایه های بیت الله بود) قرار داد، ستون خیمه شاخه ای از یاقوت سرخ بود که شعاع نور آن کوه های اطراف مکه را روشن کرد. میزان شعاع نور این ستون، محدوده حرم را معین می کرد و خداوند منتهی الیه این نور را محدوده حرم امروزین قرار داد، منتهی الیه طناب هایی که با آن ها خیمه کشیده می شد و نگه داشته می شد، محدوده مسجد الحرام را معین کرد میخ های خیمه از سنگ های طلای ناب بهشتی و طناب های آن از موهای بافته شده سرخ رنگ بود، این اتفاقات تشریفاتی است که در لحظه هبوط، با حضور ملائکه در زمین رخ می دهد، سپس خداوند به جبرائیل فرمود که با هفتاد هزار فرشته بر زمین فرود بیایند تا این خیمه را از دسترسی ابلیس دور نگه دارند. این ملائکه باید با آدم مأنوس باشند و به منظور تعلیم و انجام مناسک بیت به آدم کمک کنند. و حضرت آدم به دور خیمه طواف می کرد پس جبرائیل ملائکه را در اطراف بیت گماشت تا از گزند ابلیس و دستیاران او نسبت به خیمه مراقبت کنند. آدم و حوا چند روزی را در این خیمه سکنی گزیدند و پس از مدتی که با آن محیط آشنا شدند فرمان خروج از آن خیمه از طرف خداوند صادر شد. پس جبرائیل نازل شد و آدم و همسرش را از خیمه بیرون آورد و آن ها را در نزدیکی کوه صفا اسکان داد. آدم و حوا از جبرائیل سوال کردند که آیا خداوند بخاطر نافرمانی گذشته مان از ما دلگیر و ناراحت است؟ (آن ها خیال می کردند که خداوند بخاطر نافرمانی گذشته شان آن ها را از خیمه بیرون کرده است.) جبرائیل پاسخ داد که خشم و غضب خدا متوجه شما نشده اما از فعل خداوند سوال پرسیده نمی شود. هفتاد هزار ملائکه ای که در اطراف خیمه بودند از خداوند تقاضا کردند تا در این مکان به محاذات بیت المعمور برایشان خانه ای بنا کند تا در اطراف آن طواف کنند. پس حق تعالی به من وحی کرده که تو را از این مکان دور کرده و خیمه را بالا ببرم. آدم پس از این کلام گفت ما به امر پروردگار راضی و خوشنود هستیم. پس مکانت و شرافت این بیت باعث شده تا در اطراف آن هیچ خانه ی انسانی وجود نداشته باشد. سپس جبرائیل ستون های بیت را با سنگ هایی از کوه های صفا و مروه و طور سینا و السلام که در نزدیکی کوفه قرار دارد، بالا برد که این کوه ها نقاط تمدنی مهمی در تاریخ بشر هستند. سپس خداوند به جبرائیل امر کرد که ساخت بیت را انجام دهد. پس اولین سازنده بیت، جبرائیل است. جبرائیل به فرمان خداوند چهار سنگ را از مواضع اربعه آورد و آن ها را بر ارکان و پایه های بیت که خداوند معین فرموده بود قرار داد. این نقاط همان قواعد بیت هستند.این نقطه ها که دارای ارتباط خاصی با بیت المعمور و عرش الهی بودند، توسط خداوند مشخص شده و طی تشریفات خاصی ساخته شد. سپس به جبرائیل دستور داد که بیت را از سنگ های کوه ابوقبیس بسازد و برای آن دو درب که یکی در مشرق و دیگری در مغرب واقع می شود قرار دهد. پس از آن که ساخت بیت تمام شد جبرائیل و ملائکه به دور آن طواف کردند و چون آدم و حوا طواف ملائکه را دیدند هفت بار به دور آن طواف کردند و اینگونه بود که کعبه بنا شد اما پس از شروع مهاجرت ها و پس از طوفان نوح، منطقه مکه متروک شد، وسوسه های ابلیس و طرح های ابلیس هم در ماجرای متروک شدن کعبه اثر داشته است و کم کم و با مرور زمان خانه کعبه از بین می رود تا زمان حضرت ابراهیم که دیگر نشانی از آن نمانده بود و اینک خدا می خواهد خانه اش را تجدید بنا کند ادامه دارد... 📝به قلم طاهره سادات حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_بیست🎬: پس از ماجرای ذبح حضرت اسماعیل، خداوند به حضرت ابراه
🎬: خداوند به ابراهیم امر نمود که با کمک اسماعیل خانه کعبه را بازسازی کنند تا اقامه دین خدا به طور کامل با مناسکی که قبلا گفته شد انجام شود تا زین پس مومنین در زمان حج به دور این نقطه مرکزی زمین بشتابند و در تعبد و بندگی خودی نشان دهند پس ابراهیم دست به کار شد تا بیت الله را تجدید بنا کند و لازم بود تا محدوده اصلی بیت مشخص شود. در این زمان جبرئیل بر ابراهیم نازل شد و همزمان بادی وزیدن گرفت و پرده ها کنار رفت و ستون های نورانی بیت الله الحرام همانگونه که قبلا جبرئیل آن را بنا نموده بود آشکار شد و حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل مشغول ساختن خانه خدا شدند. ابلیس که آگاه بود با تجدید بنای کعبه، دین خداوند به اقامه می رسد چندین بار در مقابل حضرت ابراهیم ظاهر شد و خواست مانع این کار شود و هر بار حضرت ابراهیم به او سنگ پرتاب کرد، درست شبیه زمانی که برای اولین بار این خانه بنا می شد و ابلیس باز چنین کرد و حضرت آدم هم به سمت او سنگ پرتاب نمود و همین واقعه باعث شد که پس از اتمام بنای کعبه، حضرت ابراهیم ستونی را ساخت و آن را نماد ابلیس قرار داد تا مومنین هر زمان برای مناسک حج به اینجا وارد شدند به این ستون سنگ بزنند و ذکر خدا را بگویند. حالا کعبه باز سازی شده بود، آنهم توسط ابراهیم و فرزند ارشدش اسماعیل و قرار بود اختیار دار این مکان مقدس و نقطه اصلی زمین، بنی اسماعیل باشند و ابلیس از این اتفاق به شدت عصبانی بود اما می بایست دست به کاری بزند که از قافله عقب نماند و همانگونه که همیشه در برابر خداوند و احکامش سکه بدل ساخته بود اینک هم اگر خداوند کعبه را تجدید بنا نموده و خانه امن خود قرار داده بود، او هم دست به کار شد تا خانه ای برای خود قرار دهد و چه جایی بهتر از «برج بابل» که سنگ بنایش را خود ابلیس نهاده بود و ساختمانی معروف و مشهور در آن زمان بود. پس ابلیس هم دست به کار شد و تمام سردارانش تلاشی عظیم بکار می بردند تا برج بابل رونق بگیرد و روزی برسد که رونق این برج و برج هایی شبیه آن از رونق کعبه بیشتر شود، پس مناسک ابلیسی عجیب و نویی در بین مردم بابل شکل گرفت. ابلیس همانگونه که در مقابل ازدواج حلال....زنا را باب کرد، در مقابل خانواده الهی...همجنس گرایی را به ظهور رساند، اینک هم درمقابل مُحرم شدن مومنین در کعبه و مناسک حج ، برای شیطان پرستان مناسکی ابداع نمود که برای نمونه یکی از مناسک این بود که بر هر زن واجب بود که در هر سال یک بار در برج بابل بنشیند تا مردی بیگانه بیابد و با او همخوابگی داشته باشد و اینچنین بود که زنان متمول با ارابه وارد معبد میشدند و همراه با ندیمه هایشان در معبد می نشستند و زنان عادی هم در جایگاهی مخصوص می نشستند و انتظار می کشیدند تا مردی از راه برسد و قطره ای نقره در دامانشان بیاندازد و این بدان معنا بود که آن مرد این زن را برای با هم بودن شبانه انتخاب کرده است. واینچنین بود که ابلیس پا به پای دین و احکام و مناسک خداوند پیش می آمد و برای اقامه دین ابلیسی او نیز مناسکی قرار داده بود و هر دم بر این مناسک افزوده می شد و آن را نو اندر نو می نمود و متاسفانه جمعی را به خود مشغول داشت. ادامه دارد... 📝به قلم:طاهره سادات حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_بیست_یکم🎬: خداوند به ابراهیم امر نمود که با کمک اسماعیل خا
🎬: گاهی برخی از انسان ها برای این که در این دنیا قدرت هایی را داشته باشند، به برخی از اجنه پناه می برند که به آن ها قدرت بدهند. قرآن می فرماید: انه کان رجال من الانس یعوذون برجال من الجن فزادوهم رهقا (و مردانى از آدميان به مردانى از جن پناه مى بردند و بر سركشى آنها مى افزودند.) اجنه در قبال قدرت هایی که به انسان ها می دهند درخواست هایی از آن ها می کنند که باعث می شد آن انسان ها در باطل و کفر فرو بروند. حضرت ابراهیم برای آن که پروژه اقامه را عملی سازد، دو پایگاه مهم را بنا نهاد؛ یکی از آن ها کعبه است که آن جا را احیا می کند و دیگری بیت المقدس است که از ابتدا آن را بنا می کند. سپس حضرت ابراهیم رسولانی را به نقاط مهم و پر جمعیت فرستاد که یکی هند و دیگری ایران بود. خودش نیز در سه راه مهم تمدنی قرار گرفت و کوشش کرد تا در آن جا حضور جدی داشته باشد و آنجا را حفظ کند. حضرت ابراهیم در این سه راه مهم تمدنی سنت میزبانی از کاروان ها را پایه ریزی کرد و تلاش کرد تا دین حنیف را به سرتاسر تمدن های اطراف انتشار دهد. البته این تلاش مثمر ثمر بود و ابراهیم با ماجرای نمرود و معجزه آتش در همه جا شناخته شده بود. موضوع دیگری که اینک مطرح می شود این است که برای تحقق اقامه دین سه مورد لازم و ضروری است که اگر این موارد پیش نیاید اقامه دین هم صورت نخواهد گرفت. اول اینکه همراهی امت ها با پروژه اقامه، یعنی باید مردمی باشند که این دین را اقامه و نبی خدا را همراهی نمایند دوم اینکه وجود پایگاه های متعدد در تمدن های مختلف، یعنی در جای جای دنیا دین خدا مکان شناخته شده داشته باشد که مردم در آنجا بهم بپیوندند و سوم اینکه ارتباط نبی با منبع وحیانی یعنی پیامبری وجود داشته باشد تا با منبع وحی و خداوند در ارتباط باشد و پیغام خدا را به مردم برساند حال در طرف اقامه باطل و دین ابلیسی هم نیز دقیقا هر سه مورد لازم است یعنی اگر شیاطین بخواهند در دنیا باطل را اقامه کنند اولا نیاز به پذیرش و همراهی مردم دارند؛ ثانیا به پایگاه های متعدد ابلیسی در نقاط مختلف نیاز دارند و ثالثا باید از وحی ها و الهامات ابلیسی (ان الشیاطین لیوحون الی اولیائهم) استفاده کنند. در زمان ابراهیم که او دو پایگاه مهم کعبه و بیت المقدس را برای پرستش خداوند و انتشار دین خدا بنا نهاد، ابلیس هم دست به کار شد، بابل و برج بابل را داشت و علاوه بر آن سرزمینی دیگر را پایگاه خود نمود. از زمان حضرت ابراهیم مهم ترین سرزمینی که حال و هوای ابلیسی و شیطانی دارد مصر است و داستان روایت انسان این بار از بیت المقدس به مصر می رود. حضرت ابراهیم علیه السلام سیصد سال عمر نمود و خود در بیت المقدس به تبلیغ دین خداوند می پرداخت و حضرت اسماعیل هم در حجاز و کعبه و بعد از اینکه حضرت ابراهیم از دنیا رفت حضرت اسحاق دین ابراهیم حنیف را منتشر می نمود و البته در این زمان این تیره کم کم طی مهاجرت های آرام آرام خود را به نزدیک مصر رساندند و در زمان حضرت یعقوب در کنعان ساکن شدند... ادامه دارد... 📝به قلم:طاهره سادات حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_بیست_دوم 🎬: گاهی برخی از انسان ها برای این که در این دنیا
🎬: داستان ما به سمت سرزمینی می رود که ابلیس روی آن بسیار کار کرده است و یکی از پایگاه اصلی شیطان است، حکومت مصر دارای پادشاه، کاهنان (که حلقه واسطه میان پادشاه و مردمند) و مردم جامعه می باشد. پادشاهان مصری برای اولین بار ادعا کردند از نسل خدایان هستند و دارای مقام نیمه خدایی هستند. پادشاهان آن گونه عمل کردند و در نگاه مردم جا انداخته بودند که آنان، فرزندان مستقیم خدا و نمایندگان راع (خدای خورشید) تلقی می شدند. نام دیگر خدای راع، «آمون» است که به صورت تک چشم نشان داده می شود و در کشفیات باستانی هم به وفور یافت می شود. استفاده از نماد خدای راع، در دوره حکومت قدیم و حکومت جدید مصر مرسوم بوده است. پادشاهان مصر بر جهل مردم سوار می شدند، خودشان را حامل قدرت خدای راع معرفی می کردند و در این سرزمین فقط پادشاه بود که حق قربانی کردن داشت و این حق خود را در اختیار کاهنان نیز قرار می داد. بنابراین در حکومت مصر، کاهنان نمایندگان فرعون هستند بر خلاف حکومت های قبلی که کاهن نماینده خدا بود. پس در مصر، ریشه تمام اتفاقات به فرعون باز می گردد چرا که تمام منشأ های قدرت به او منتهی می‌شود. به عقیده مصریان باستان، مرگ فرعون، بازگشت او به خدایان محسوب می شود و او یک موجود جاویدان است. به همین خاطر در کنار مقبره فراعنه یک معبد بزرگ ساخته می شد و مردم به عبادت آن خدا نیز مشغول می شدند. از این روست که قبرهای فراعنه و معابد در مصر از اهمیت ویژه ای برخوردار هستند اهرام مصر که شامل سه هرم اصلی می باشد در دوران اول حکومت مصر ساخته شده است. هرم بزرگ گیزا که توسط خوفو ساخته شده است اصلی ترین نماد دوران اولیه فراعنه در مصر می باشد. این اهرام طوری ساخته شده که هیچگونه ملاتی در آن به کار نرفته است. هرم با تخته سنگ هایی به وزن دو تن است و این مساله خبر از وجود یک دستگاه هندسی و معماری قوی در مصر می دهد که ریشه در مطالعات نجومی مصریان باستان دارد. علم نجوم از بابل به مصر منتقل شده است و مصریان مطالعات زیادی بر روی علم نجوم انجام می داده اند. آن ها توانسته بودند این علم را بومی سازی کنند و بر اساس آن طغیان رودخانه نیل را پیش بینی کرده و از آن استفاده کنند. همچنین علم نجوم باعث می شد تا از آن در مباحث هندسی هم استفاده کرده و معماری هایشان را رونق ببخشند و از طرفی علم نجوم، علمی ست که مستقیم با اجنه سرو کار دارد و به راحتی میشود این علم را از راه درستش منحرف نمود، پس در این سرزمین سحر و ساحری و شیطان پرستی حرف اول را می زند و به روایتی، سرزمینی ست که ابلیس روی آن سرمایه گذاری زیادی نموده است پس می خواهد بهره برداری خوبی از آن نماید ادامه دارد... 📝به قلم:طاهره سادات حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨