پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مسیر پیاده روی اربعین
هدایت شده از تبادلات لیستی بنری سنتری ۱۱۰ تبادل
حضرت زینب (سلام الله علیها) رو اینجوری به بچههامون معرفی کنیم....
صفر تا صد ماجرای کیمیا علیزاده👇
eitaa.com/joinchat/1350369280Cba31a11fa4
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
🔵ترتیل کامل قرآن کریم بصورت «تفکیک_صفحات» نیت کن و بیا
eitaa.com/joinchat/2609447280C262c2df213
🔵اربعین بهار دعا
eitaa.com/joinchat/3959816653C497eda6389
🔵اعتماد یا عدم اعتماد نمایندگان مجلس وزرای پیشنهادی کابینه پزشکیان؟؟؟!!!
eitaa.com/joinchat/898170882C1376290adb
🔵تفسیر آیه به آیه قرآن کریم
eitaa.com/joinchat/3761766412C256cf99ee0
🔵رمان های بسیار جذاب و واقعی
eitaa.com/joinchat/848625697C920431b97d
🔵جدیدترین و بروز ترین تزیینات
eitaa.com/joinchat/4133552247Cd45f4b08be
🔵رفاقت با شهدا
eitaa.com/joinchat/3469017138C966326f2fc
🔵فوت و فن غذاهای نذری
eitaa.com/joinchat/969867344C9d4c0c0809
🔵بانــــــویهنـرمنـــد (خیاطی ، ایده، آموزش ، ترفند)
eitaa.com/joinchat/456982804C2a2d3d765f
🔵فتنـــه_های_آخـــرالزمان
eitaa.com/joinchat/3596812291C5bffef7aba
🔵ادعیه و اذکار الهی(بسیار تاثــــیرگذار) و نمازهای مستحبی حاجت داری بیا
eitaa.com/joinchat/3061055870C0c0fe96038
🔵آموزش حلوا و شیرینی های ,نذری
eitaa.com/joinchat/2559836309C06c85bb166
🔵پیاماش یجوریه ڪه عاشق خدا میشے
eitaa.com/joinchat/2395799651C5ed5bfd5f1
🔵گلهای زیبای آپارتمانی
eitaa.com/joinchat/1435238543Cef0113d163
🔵دلتنگ کربلایی بیا اینجا
eitaa.com/joinchat/733741883C07a17b2d60
🔵معراج عشق
eitaa.com/joinchat/3066495783C98d78d276c
🔵قلبی آرام با یاد خدا
eitaa.com/joinchat/3435397138Ca49cae656a
🔵تعبیرخواب،دعاهای مشگل گشا
eitaa.com/joinchat/1562050661Ca783c7a21d
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
♨️ خواب عجیبی که رهبر_انقلاب برای مادرشان نقل کردند!
https://eitaa.com/joinchat/3685810185Cb159fc8661
🎥سخنان مادر گرامی رهبرانقلاب درباره روش تربيت فرزندانشان
➖➖➖ 🔷🔶🔹🔸🔷🔶 ➖➖➖
#لیستویژه 28 مردادماه؛ @Listi_Baneri_110
هدایت شده از رفاقت با امام زمان(عج)
#سلام_مولاجانم ❤️
🦋 سر شد بہ شوق وصل تو فصل جوانیَم
🌼هرگز نمےشود ڪه از این در برانیَم
🦋یابن الحسن براے تو بیدار مےشوم
🌼صبحٺ بخیر اے همۂ زندگانیَم
💚الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💚
#صبحتون_مہدوے 🌤
#التماس_دعای_فرج 🤲
☘| ألـلَّـهُـمَ عَـجِّـلْ لِـوَلـیِـکْ ألْـفَـرَج |☘
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
26.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرم مولا علی ع
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_ششم🎬: باز هم قومی کافر و لجوج از روی زمین محو شدند و مومنین
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_هفتم🎬:
جنب و جوشی در شهر در گرفته بود، هر کدام از مردم قوم ثمود یا به روایت تاریخ قوم سومر، مشغول کار و روزگار خود بود، یکی به تجارت مشغول و دیگری به باغ و زراعتش می رسید و آن یکی به گاو و شتر و استر و گوسفندش...
هرکس در پی امور زندگی خود بود و معبدهای مستحکم و با برج و باروهای بلند و سنگی در شهرهای قوم ثمود بنا شده بود.
این قوم پادشاهی داشت که آن را کاهن شاه می نامیدند، کاهن شاه را کاهنان معبد بزرگ شهر انتخاب می کردند و به قدت می رساندند، کاهنان مانند گذشته واسطه بین مردم و بت ها بودند و در حقیقت نقش پیغامبران ابلیس را داشتند.
اول صبح بود و شهر در جنب و جوش همیشگی اش به سر می برد اما کاهن شاه به تنهایی در معبد بزرگ شهر مشغول انجام اعمال مخصوص هر روز بود او اعمال انجام میداد و وردهایی بر زبان جاری می کرد که به موجب این اعمال و وردها تعدادی از اجنه شیطانی در بت های معبد حلول پیدا می کرد و وقتی مردم ساده و نادان برای عبادت به معبد می آمدند، آن جن به جای بت مورد نظر به مردم جواب سوالاتشان را میداد و با آنها سخن می گفت و همین باعث شده بود که تمام مردم شهر از جان و دل به بت ها ایمان بیاورند و آنان را خداوند خود بدانند.
کاهن شاه اعمال مخصوص را انجام داد، حالا هفتاد بتی که داخل معبد قرار داشتند دارای روحی از جنس ابلیس بودند و ابلیسکی درون جسم سنگی هر بت جای گرفته بود.
کاهن شاه به کاهن اعظم دستور داد که درب معبد را باز کنند و مردم را به حضور خدایان بخوانند.
نگهبانان معبد در ناقوس صبحگاهی دمیدند، ناقوسی که خبر از دیدار بندگان با خدای سنگیشان می داد.
به محض باز شدن درب معبد، مردم با شتاب به سمت سالن اصلی که بت ها در آنجا قرار داشتند هجوم آوردند و هر کدام با هدایایی که در دست داشتند به سمت خدایی که برای خود برگزیده بودند می رفتند.
کاهن شاه هم از پنجره ای در طبقه بالا که مشرف به سالن بتکده بود آنها را نظاره می کرد و بر ساده لوحی مردم می خندید و از دیدن هدایایی که هر روز به درگاه خدایان سرازیر می شد لذت می برد.
مردم یکی یکی جلو می آمدند و به خدای خود ادای احترام می کردند ، هدیه شان را پای بت مورد نظر می گذاردند و از معبد خارج می شدند، در همین اثنا بود که غوغایی به پا شد و یکی از نگهبانان فریاد زد، بانوی والا مقام خانم«صدوب» قصد عبادت دارند.
کاهن شاه با شنیدن این سخن، سریع قاصدی به سمت کاهن اعظم فرستاد و به او پیغام داد که صدوب را در بهترین جایگاه معبد جای دهند و از او پذیرایی ویژه ای شود و اسباب راحتی اش را فراهم آورند
همه فکر می کردند که کاهن شاه به دلیل متمول بودن صدوب به او اینچنین نظر خاص و ویژه دارد اما هیچ کس خبر نداشت، صدوب یکی از کسانی ست که خود ابلیس سفارشش را به کاهن شاه نموده هست، گویا صدوب باید در واقعه ای بدرخشد...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
@bartaren
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_هفتم🎬: جنب و جوشی در شهر در گرفته بود، هر کدام از مردم قوم ثم
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_هشتم🎬:
کاهن شاه از راه مخصوص و پنهانی که بین معبد و کاخ پادشاهی تعبیه شده بود و جز کاهن اعظم و چند کاهن مورد اطمینان، کسی از این راه اطلاعی نداشت وارد کاخ شد.
کاهن شاه بر تخت طلاکوبش تکیه داده بود که نگهبان به او خبر داد مشاور اعظم قصد ورود دارد و اجازه ورود مشاور صادر شد.
مشاور با عصایی کنده کاری شده که روی آن سر یک بز با شاخ های بلند به چشم می خورد وارد شد و گفت: جناب کاهن شاه، تنی چند از بزرگان درخواست دیدار دارند و در بین آنها سرور زنان این شهر خانم صدوب، بیش از دیگران اصرار به دیدار دارد.
کاهن شاه سری تکان داد و گفت: به همه بگو داخل شوند، مشاور اعظم چشمی گفت و بیرون رفت و بعد از لحظاتی تعدادی از بزرگان شهر که عموما جزء دسته کاهنان بودند وارد شدند.
کاهن شاه از زیر چشم نگاهی به همگان انداخت و سپس نگاهش روی چهره صدوب که بیشتر از همیشه آرایش داشت و زیباتر از بقیه وقت ها جلوه می کرد خیره ماند و گفت: چه چیزی باعث شده که شما قصد دیدار ما را کنید؟!
صدوب تعظیمی کرد و قدمی پیش گذاشت و گفت: درود بر شاه شاهان، کاهن شاه بزرگ، راستش همانطور که می دانید، مدتی ست که جوانکی گستاخ به نام صالح ادعای پیامبری می کند، او در کوچه و بازار می گردد و بر خلاف اعتقادات ما سخن می گوید، او از خداوند یکتا حرف می زند و به بت های ما اهانت می کند و مردم را به سمت اعتقادات و مقدسات دین خودش که یکتاپرستی ست دعوت می کند و این را هم بگویم که این تبلیغات مختص این شهر نیست و به ما خبر رسیده که صالح شهر به شهر و ده به ده و آبادی به آبادی می چرخد و اعتقاداتش را در کوی و برزن جار می زند و از این بدتر اینکه تعدادی از مردم قوم ثمود که مانند ما بت های قدرتمند را می پرستیدند، دست از پرستش الهه های معبد برداشته و مجذوب صالح شده اند...
صدوب اندکی سکوت کرد و بعد از اینکه نفسی تازه کرد ادامه داد: برای من بسیار گران می آید، زنان و مردانی که قبلا روی حرف من حرف نمی زدند، اینک به سخنان من بهایی نمیدهند، انگار نفوذ کلام من در بین اطرافیان وحتی بردگانم کم شده و من میترسم که این وضعیت تا آنجا ادامه پیدا کند که دامان معبد و کاهنانش را بگیرد و روزی برسد که هیچ کس حرف کاهنان را نیز نشنود و همه دل به سخنان صالح دهند، آن زمان نفرین خدایان دامان من و شما را خواهد گرفت، چرا که در وقتی که می بایست اقدامی موثر برای نابودی صالح کنیم نکردیم...
سخنان صدوب که به اینجا رسید، جمعی که همراه او شده بودند، شروع به تایید حرفهای او کردند و همهمه ای بر پا شد.
کاهن شاه سخت در فکر فرو رفته بود و بزرگان شهر هم به او چشم دوخته بودند.
بعد از گذشت دقایقی، کاهن شاه صدایش را بالا آورد و رو به مشاور اعظم که جلوی در ورودی ایستاده بود کرد و گفت: سخنان این جوانک که ادعای پیامبری می کند به گوش ما هم رسیده، اما فکر نمی کردم با آنهمه اعجاز که هفتاد بت معبد انجام میدهند، کسی به سمت صالح و خدای نادیده اش گرایشی داشته باشد، حالا که اوضاع چنین است، بگویید که سالن بزرگ جلسات معبد را برای جلسه ای فوری آماده کنند و کاهنان مخصوص که عهده دار بت ها هستند نیز حضور داشته باشند.
کاهن شاه از جا برخاست و همانطور که به سمت در دیگری که روبه روی در خروجی بود میرفت، به عقب برگشت و رو به صدوب گفت: خانم زیبا! شما هم در این جلسه که تا ساعتی دیگر برگزار می شود حضور داشته باشید، باید تصمیمی بگیریم که صالح را در بین مردم رسوا سازیم و اعتقادات برباد رفته مردم را نسبت به بت ها به جایگاه اولش برگردانیم.
صدوب درحالیکه با ناز و عشوه ای زنانه لبخند می زد گفت: چشم، بنده هم در جلسه حاضر میشوم و از این بابت مباهات دارم.
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
@bartaren
🌕✨🌕✨🌕✨🌕
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_صد_هشتم🎬: کاهن شاه از راه مخصوص و پنهانی که بین معبد و کاخ پادشا
#داستان_واقعی
#روایت_انسان
#قسمت_صد_نهم🎬:
میزی بزرگ و سنگی در وسط سالن به چشم می خورد و دو طرف میز نیمکت هایی از جنس سنگ قرار داشت و در صدر میز هم صندلی از چوب درخت گردو که کنده کاری های ریزی شده بود و دو طرف تاج صندلی با خط میخی عبارتی در تقدیس بت های شهر نوشته شده بود.
بزرگان شهر و کاهنان معبد دور میز بزرگ نشسته بودند و همهمه ای در بین جمع درگرفته بود، هر کسی چیزی می گفت و نظریه ای میداد اما در آن بین بیشتر توجه ها به صدوب بود، زنی زیبا و متمکن که با هر مردی که توجه اش را جلب می کرد چند صباحی حشر و نشر می کرد، زنی ولنگار که بی عفتی اش را با پول می پوشانید.
در این حین کاهن شاه وارد شد و به سمت صندلی که بر صدر میز بود رفت، حضار به احترام ورود او از جا برخاستند
کاهن شاه با تکبری در حرکاتش روی صندلی نشست و به دیگران اشاره کرد تا بر جای خود بنشینند.
حالا تمام سالن غرق سکوت بود، همه منتظر بودند تا کاهن شاه شروع به صحبت کند، آنها می دانستند که این جلسه برپا شده تا تکلیف صالح را مشخص کند، جوانی که چندین سال بود آرامش آنها و معابد و بت هایشان را بهم زده بود و اینک برای خود طرفدارانی داشت و این طرفداران باعث ترس بت پرستان و بزرگان و کاهنان شهر شده بود.
کاهن شاه باز هم سکوت کرد، گویی منتظر چیزی بود که بالاخره با ورود سردسته نگهبانان به سالن این سکوت شکست و آن مرد با صدای بلند اعلام کرد: صالح، پیامبر دروغین که کاهن شاه او را به این مجلس دعوت کرده هم اینک وارد می شود.
حرف هنوز در دهان سردسته نگهبانان بود که جوانی بلند بالا و قوی هیکل با چهره ای مهربان و نورانی در حالیکه تعدادی از مریدانش دور او حلقه زده بودند و او را همچون نگین انگشتری در بر گرفته بودند وارد سالن شد.
با ورود حضرت صالح به آن جمع، کاهن شاه با اینکه لباس های پر زرق و برق پوشیده بود و طلا و جواهرات چشمنواز به خود وصل کرده بود در مقابل عظمت و سادگی صالح، خود را خوار و خفیف می دید.
صدوب با دیدن حضرت صالح دندانی به هم سایید و زیر لب گفت: بالاخره من خون تو را خواهم ریخت و جگرت را به دندان خواهم کشید.
مجلس باز غرق سکوت بود، حضرت صالح نگاهی به جمع کرد و فرمود: به نام خداوند یکتا! همو که حضرت آدم و بنی بشر را خلق نمود و زمین و آسمان و ماه و ستارگان را برای راحتی و آسایش او آفرید، همانا خدایی جز خدای یگانه نیست و بت هایی که از سنگ و چوب و طلا ساخته اید، نمایندگان ابلیس بر روی زمینند و ابلیس آن کسی ست که کینه ای بزرگ نسبت به بنی بشر دارد و بزرگترین دشمن ماست، پس بر ماست که نمادهای ابلیس را فرو ریزیم و رو به سوی درگاه خداوند آوریم.
در این هنگام صدوب که طاقتش طاق شده بود، رو به کاهن شاه کرد و از او اجازه سخن گفتن گرفت و سپس به حضرت صالح گفت: ای مرد که ادعای پیامبری می کنی، ما گوشمان از این حرفهای بی ریشه شما پر است، این حرفها را برای عوام بگو شاید فریب تو را بخورند، برای ما و کاهنان که هر روز معجزات خدایان را با چشم خویش می بینیم از چیز دیگری سخن بگو...
کاهن شاه دستش را به علامت سکوت بالا برد و صدوب ساکت شد و کاهن شاه رو به حضرت صالح کرد و گفت: ای صالح! ما می خواهیم صدق گفتار تو و راستی اعتقادات خود را بیازماییم، تویی که ادعای پیامبری خداوند نادیده را می کنی، آیا حاضری به مقابله و جنگ رودررو با بت ها و مباهله با ما برآیی؟!
حضرت صالح نگاهی عمیق به کاهن شاه کرد و فرمود: تو خود خوب به صدق گفتار من آگاهی و بهتر از هر کس می دانی که معجزات بت های معبد، فریبی بیش نیست، اما من پیشنهاد شما را می پذیرم به شرط آنکه این مناظره یا مباهله در پیش چشم تمام مردم شهر انجام شود، که همگان به حقیقت اعمال ما آگاه شوند.
کاهن شاه که انگار خودش هم همین را می خواست، سری تکان داد و گفت: باشد، وعده ما دو روز دیگر، در همین معبد، جلوی چشم تمام مردم شهر، تو تمام سوالاتت را از خدایان ما بپرس، اگر خدایان جواب سوالات تو را دادند باید به آنها ایمان آوری و اگر ندادند، کذب گفتار معبد و کاهنان بر مردم عیان می شود.
کاهن شاه، چون از سحر ساحران و اجنه مستقر شده در کالبد بت های سنگی مطمئن بود، اینگونه پیشنهاد داد تا فردا صالح جواب سوالاتش را از زبان ابلیسک های هر بت بگیرد و رسوای خاص و عام شود، اما خبر نداشت که دست خداوند یکتا و احد و واحد بالاترین دست هاست...
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
@bartaren
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
ziarate-arbaeen.mp3
19.81M
زیارت اربعین
با نوای حاج میثم مطیعی
@bartaren