eitaa logo
بصائر حسینیه ایران🇵🇸
259 دنبال‌کننده
7هزار عکس
4.9هزار ویدیو
240 فایل
❧🌺✧﷽✧🌺❧ 🔸کانال بصائر حسینیه ایران در تلاش است که در هر مسأله‌ای برای مخاطبانش روشنگری ایجاد کند تا هیچ‌کس دچار مشکل نشود... فعالیت‌های این کانال در زمینه‌ی👇🏻👇🏻 #سیاسی #اجتماعی #اعتقادی #طنز #مناسبت #آموزش ارتباط با مدیر(ادمین): @omide1404
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باز سازی صحنه ترور دانشمند هسته‌ای، جناب آقای دکتر فخری زاده توسط کانال 13 اسرائیل ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ما را در ایتا، سروش، بله، گپ، روبیکا، آی گپ، هورسا، تلگرام، اینستاگرام و توییتر دنبال نمایید.👇👇 🆔 @basaerehoseiniyeh
🔸🔹🔸 ‍ 🍉 نباید های یلدایی : 🚫🚫🚫 🚫 از لبو و چغندر ( شامل قندهای امروزی هم می‌شود ) استفاده نکنید؛ چراکه در روایتی آنها را سبب غلبه مزاج سودا میداند. 🚫 به هیچ عنوان از هندوانه در شب یلدا استفاده نکنید. 🚫 در شب یلدا از خوراکی های با طبع به ظاهر سرد پرهیز کنید. 🍅🥒 🚫 به هیچ عنوان از بستنی در شب یلدا استفاده نکنید. 🍦🍨 🌷 بر اساس روایات : مصرف چند یا گاهی یک غذای سرد در شب و آن هم در شبهای فصل سرد احتمال فلجی را به همراه دارد. 🌷 در روایت است مصرف مرکبات 🍋🍊🍈در شب باعث لوچی چشم می شود. 《انحراف چشم》 🌷امام صادق 《علیه السلام》فرمودند : مرکبات باید در روز بعد از غذا مصرف شود و در ادامه می‌فرمایند : برای هضم آن نان خشک تنوری مصرف شود. 🚫 مرکبات شامل : پرتقال - لیمو ها - بالنگ - نارنگی و گریپ فروت و...... 🚫 از مصرف همزمان چندین نوع غذا و دِسر خود داری کنید. 🌷 امام صادق علیه السلام می‌فرمایند : دوست داشتم غذاهای رنگارنگ حرام میشد. 👈 نظر آیت الله تبریزیان در مورد روایت فوق : این فرمایش بخاطر این است که هضم غذاها با هم تفاوت دارد. 🍃🌺 یلدایتان را با دعا برای ظهور نور ، پر برکت کنید 🌺🍃 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ما را در ایتا، سروش، بله، گپ، روبیکا، آی گپ، هورسا، تلگرام، اینستاگرام و توییتر دنبال نمایید.👇👇 🆔 @basaerehoseiniyeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ببینید یک یهودی به نام راکفلر چطور با کمک پول و رسانه، درمان با داروهای طبیعی و گیاهی رو که در کتب پزشکی هم بودن، شیادی نامید و با سلطه بر صنعت داروهای شیمیایی، عامل مرگ انسانها شد... ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ما را در ایتا، سروش، بله، گپ، روبیکا، آی گپ، هورسا، تلگرام، اینستاگرام و توییتر دنبال نمایید.👇👇 🆔 @basaerehoseiniyeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسیار جالب، اگه جای شما بودم حتماً می‌دیدم؟!؟!؟!؟ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ما را در ایتا، سروش، بله، گپ، روبیکا، آی گپ، هورسا، تلگرام، اینستاگرام و توییتر دنبال نمایید.👇👇 🆔 @basaerehoseiniyeh
‏در سالروز ‎زلزله بم ببینیم مرگبارترین زمین‎لرزه‎ها در ایران ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ما را در ایتا، سروش، بله، گپ، روبیکا، آی گپ، هورسا، تلگرام، اینستاگرام و توییتر دنبال نمایید.👇👇 🆔 @basaerehoseiniyeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فقیرترین پزشک فوق‌تخصص ایرانی که ماشین و خانه شخصی ندارد، مطبش اجاره‌ای است، با دوچرخه رفت و آمد می‌کند و جدیدا هم دوچرخه‌اش را به یک نیازمند بخشیده است. او سالیان سال است که از بیماران خود، هیچ‌گونه حق ویزیتی نمی‌گیرد و رایگان طبابت می‌کند. ویدئو را ببینید تا بیشتر با این پزشک ایرانی آشنا شوید و برای دیگران بفرستید تا شاید نیازمندی نزد ایشان به رایگان ویزیت شود. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ما را در ایتا، سروش، بله، گپ، روبیکا، آی گپ، هورسا، تلگرام، اینستاگرام و توییتر دنبال نمایید.👇👇 🆔 @basaerehoseiniyeh
*چقدر زیبابود اگر روی تابلو های شهر بنویسند :* *مسیر لغزنده است* *دشمنان مشغول کارند!* *با احتیاط برانید* *سبقت ممنوع...* *دیر رسیدن به پست و مقام* *بهتر از هرگز نرسیدن* *به "امام زمان* " *است..!* *حداکثر سرعت، بیشتر از* *سرعت "ولی فقیه" نباشد.* *اگر پشتیبان "ولایت فقیه"* *نیستیدلااقل کمربند دشمن* *را نبندید!* *دور زدن اسلام واعتقادات* *ممنوع* *بادنده لج حرکت نکنید وبا* *وضو وارد شوید ...* *چرا که این جاده، مطهر به* *خون شهداست...* ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ما را در ایتا، سروش، بله، گپ، روبیکا، آی گپ، هورسا، تلگرام، اینستاگرام و توییتر دنبال نمایید.👇👇 🆔 @basaerehoseiniyeh
پیشنهاد مطالعه چندیست برنامه انتقال فایل شیر ایت قسمتی با عنوان داغ ها ایجاد و در آن کلیپ هایی را که عمدتا رقص و یا موارد مشکل دار هستند را از یوتیوپ منتشر میکند و قابلیت دانلود را هم به آن اضافه کرده و میشه گفت تبدیل به فیلترشکن اختصاصی یوتیوپ شده است و هیچ معلوم نیست در اغتشاشات به عنوان برنامه کمکی و فیلتر نشده به انتشار فیلم های ناآرامی ها بپردازد یا به انتشار فیلم هایی با محتوای مستهجن و... دست بزند هر چه هست با کلی دسترسی خارج از عرف و نیاز برنامه به گوشی های ما و کلیپ ها و برنامه های مشکل دار گزینه مناسبی برای نصب بر روی گوشی های خود و مخصوصا کودکان ما نیست برای مقابله با این بدافزار ما چند برای انتقال فایل های شما با سرعت مناسب و محیط کاربری ساده در زیر معرفی میکنم «تلپورت (انتقال سریع فایل)» http://cafebazaar.ir/app/?id=ir.brdev.teleport&ref=share «Share Music & Transfer Files - Xender» http://cafebazaar.ir/app/?id=cn.xender&ref=share «ارسال و ذخیره برنامه ها» http://cafebazaar.ir/app/?id=com.bartargroh1.sendandsave&ref=share «ارسال سریع» http://cafebazaar.ir/app/?id=com.sabadroid1.apksender&ref=share «انتقال فایل با وای فای» http://cafebazaar.ir/app/?id=com.karadev.wifishare&ref=share در ترویج این نرم افزارها کوتاهی نفرمایید! ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ما را در ایتا، سروش، بله، گپ، روبیکا، آی گپ، هورسا، تلگرام، اینستاگرام و توییتر دنبال نمایید.👇👇 🆔 @basaerehoseiniyeh
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ما را در ایتا، سروش، بله، گپ، روبیکا، آی گپ، هورسا، تلگرام، اینستاگرام و توییتر دنبال نمایید.👇👇 🆔 @basaerehoseiniyeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻 چگونه وبا را در ایران کنترل کرد، توصیه های حدوداً ۱۰۰۰ سال پیش ابن سینا که امروز برای مبارزه با تجویز می شود 📌باورتان نمی شود اگر بگویم این ویدیو محصول سال ۱۹۵۶ میلادی و یا ۱۳۳۵ شمسی، یعنی ۶۴ سال قبل است! انگار مو به موی این کلیپ را همین الان، از روی اوضاع کنونی ما و برای کرونا در ایران ساخته اند! اطلاعات و توصیه های پیشگیرانه ای که می دهد از اطلاعات کنونی پزشکی هم بهتر است! واقعا با دیدنش بر هوش و نبوغ سازندگان و پزشکی ایران باید درود فرستاد! این کلیپ باعث افتخار ایرانیان است، چرا که صدها سال قبل، ابن سینا با قرنطینه کردن مردم و توصیه به شستن دستها و دوری از استرس، وبا را در ایران کنترل کرد! پخش کنید تا همه این شاهکار را ببینند و بدانند پیشینیان باسواد ما چگونه ویروسهایی نظیر کرونا را کنترل می کردند! ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ما را در ایتا، سروش، بله، گپ، روبیکا، آی گپ، هورسا، تلگرام، اینستاگرام و توییتر دنبال نمایید.👇👇 🆔 @basaerehoseiniyeh
شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها را خدمت همه شیعیان و دوستداران اهل بیت نبوت تسلیت عرض می کنیم. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ما را در ایتا، سروش، بله، گپ، روبیکا، آی گپ، هورسا، تلگرام، اینستاگرام و توییتر دنبال نمایید.👇👇 🆔 @basaerehoseiniyeh
نام : انسان 👦🏻 نام خانوادگی : آدمی زاد🙂 نام پدر : آدم 👨🏻 نام مادر : حوا 🧕🏻 لقب : اشرف مخلوقات 😎 نژاد : خاکی... 🌾 صادره :دنیا 🌍 مقصد : آخرت 👣 ساکن : کهکشان راه شیری , منظومه شمسی ,زمین 🪐 منزل : استیجاری 💶 ساعت حرکت پرواز : هر وقت خداوند صلاح بداند☝️🏻 مکان : بهشت اگر نشد جهنم 🌳🔥 👈🏻•|وسایل مورد نیاز|• 1- دو متر پارچه (کفن) 🥼 2- عمل نیک 💖 3- انجام واجبات 🛐 4- امر به معروف و نهی از منکر ✅ 5- دعای والدین و مومنین 🤲🏻 6- نماز اول وقت 📿 ⭕️ توجه ⭕️ 1- از آوردن بار اضافه از قبیل : حق الناس , غیبت و تهمت و غیره خودداری نمایید.⛔️ 2- خواهشمند است برای رفاه حال خود زکات را قبل از پرواز پرداخت نمایید.⏳ 3- آز آوردن ثروت , مقام , ماشین حتی در داخل فرودگاه خودداری نمایید. 💰 4- حتما قبل از حرکت به بستگان خود توضیح دهید که تا از آوردن دست گل های سنگین , سنگ قبر گران و تجملات و نیز مراسم های پر خرج خودداری کنند.‼️💐 5- جهت یادگاری قبل از پرواز از اموال خود بین فرزندانتان به عدالت تقسیم کنید. ⚖ ✳️ برای کسب اطلاعات بیشتر به قرآن و سنت پیامبر (ص) مراجعه فرمایید.. ✳️ تماس و مشاوره بصورت شبانه روزی , رایگان , مستقیم بدون وقت قبلی می باشد.☎️ 🕰 ⚠️ در صورتیکه قبل از پرواز به مشکلی برخوردید به شماره های زیر تماس حاصل فرمایید : ( سوره بقره/186 ) (سوره نسا/45) (سوره توبه/12 9) (سوره اعراب/55) سرپرست کاروان : حضرت عزرائیل ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ما را در ایتا، سروش، بله، گپ، روبیکا، آی گپ، هورسا، تلگرام، اینستاگرام و توییتر دنبال نمایید.👇👇 🆔 @basaerehoseiniyeh
♻️ به مناسبت سالگرد حاج قاسم سلیمانی سردار دلها وصیتنامه مصور ۱ https://digipostal.ir/crpsbe3 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ما را در ایتا، سروش، بله، گپ، روبیکا، آی گپ، هورسا، تلگرام، اینستاگرام و توییتر دنبال نمایید.👇👇 🆔 @basaerehoseiniyeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چالش به این میگن ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ما را در ایتا، سروش، بله، گپ، روبیکا، آی گپ، هورسا، تلگرام، اینستاگرام و توییتر دنبال نمایید.👇👇 🆔 @basaerehoseiniyeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[1]. در انتظارِ آمدنِ «علامه» نشسته بودی؛ سر به زیر و چشم به در. همچون همیشه؛ کوهی از عظمت، بنشته به گوشه‌ای! چه دیداری‌ست این «دیدار»! یکی «سلیمانیِ عَلَم» و دیگری، «سلیمانیِ عِلم»! یکی «مصباحِ عقل» و دیگری، «مصباحِ عشق»! [2]. حاج‌قاسم! دیدی که علامه، چه سخت در آغوشت کشید! رهایت نمی‌کرد! دست در گردنت انداخت و تو را در آغوشِ خویش، فشرد و رویت را بوسید! «مِهر» است دیگر! کارِ «دل» است! «شنیده‌ها» که چنین نمی‌کند؛ گویا به عیان، دریافته بود حقیقتِ شیرینِ وجودت را! [3]. حاج‌قاسم! شاید تعجبت را از رفتارِ علامه، با بوسه بر پیشانیِ ایشان، پنهان کردی، ولی من آن را احساس کردم! آری! این است علامۀ بزرگوارِ ما! چشیدی طعمِ محبّتِ صادقانه‌اش را؟! [4]. حاج‌قاسم! علامه گفت که همیشه دعاگویت هست! چه دل‌هایی در اندیشۀ تو، لحظه‌های ناب گذرانده‌اند! گویا اقیانوسی از عشق، همراهت بوده ... [5]. حاج‌قاسم! علامه با تو از «سایۀ آقا» سخن گفت! با «تو»! و گفت که خدا، تو را «قدردانِ نعمتِ آقا» قرار بدهد! تو که همۀ وجودت را در او فنا کرده بودی و جز به رضایتِ او نمی‌اندیشیدی! تو که در میانِ همۀ خطّ‌ها، خطّ قرمزت او بود! علامه، حتّی با تو نیز از این در، سخن گفت ... [6]. حاج‌قاسم! مهمانِ عزیزی از راه رسیده! محفلِ شما شوریدگان و شیداییان، «علامه» را کم داشت! او نیز آمد و جمع‌تان به کمال رسید! این بزمِ عاشقانه، گوارای وجودتان ... ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ما را در ایتا، سروش، بله، گپ، روبیکا، آی گپ، هورسا، تلگرام، اینستاگرام و توییتر دنبال نمایید.👇👇 🆔 @basaerehoseiniyeh
✅خاطره ای شنیدنی از استاد ادب پارسی "شفیعی کدکنی" : 🔵چند روزی به آمدن عید مانده بود. بیشتر بچه ها غایب بودند، یا اکثراً به شهرها و شهرستان های خودشان رفته و یا گرفتار کارهای عید بودند؛ اما استاد بدون هیچ تاخیری سر کلاس آمد و شروع به درس دادن کرد ... بالاخره کلاس رو به پایان بود که یکی از شاگردان خیلی آرام گفت: «استاد آخر سال است؛ دیگر بس است!». استاد هم دستی به سر خود کشید! و عینکش را از روی چشمانش برداشت و همین طور که آن را روی میز می گذاشت، خودش هم برای اولین بار روی صندلی جا گرفت. استاد 50 ساله‌ با آن کت قهوه‌ای سوخته‌ که به تن داشت، گفت: «حالا که تونستید من را از درس دادن بیاندازید، بگذارید خاطره ای را برایتان تعریف کنم: من حدوداً 21 یا 22 ساله بودم، مشهد زندگی می کردیم، پدر و مادرم کشاورز بودند، با دست های چروک خورده و آفتاب سوخته، دست هایی که هر وقت آنها را می دیدم دلم می خواست ببوسمشان، بویشان کنم؛ کاری که هیچ وقت اجازه به خود ندادم با پدرم بکنم! اما دستان مادرم را همیشه خیلی آرام، بو می کردم و در آخر بر لبانم می گذاشتم. استاد اکنون قدری با بغض کلماتش را جمله می کند: نمی دانم شما شاگردان هم به این پی برده اید که هر پدر و مادری بوی خاصّ خودشان را دارند یا نه؟ ولی من بوی مادرم را همیشه زمانی که نبود و دلتنگش می شدم از چادر کهنه سفیدی که گل های قرمز ریز روی آن نقش بسته بود حس می کردم، چادر را جلوی دهان و بینی‌ام می گرفتم و چند دقیقه با آن نفس می کشیدم... اما نسبت به پدرم؛ مثل تمام پدرها؛ هیچ وقت اجازه ابراز احساسات پیدا نکردم؛ جز یک بار، آن هم نه به صورت مستقیم. نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیاورم. از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق هق گریه مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم... استاد حالا خودش هم گریه می کند... پدرم بود، مادر هم او را آرام می کرد، می گفت: آقا! خدا بزرگ است، خدا نمیگذارد ما پیش بچه ها کوچک شویم! فوقش به بچه ها عیدی نمی دهیم!... اما پدر گفت: خانم! نوه های ما، در تهران بزرگ شده اند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما... حالا دیگر ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های پدر را از مادرم بپرسم، دست کردم توی جیبم، 100 تومان بود، کل پولی که از مدرسه (به عنوان حقوق معلمی) گرفته بودم، روی گیوه های پدرم گذاشتم و خم شدم و گیوه های پر از خاکی را که هر روز در زمین زراعی همراه بابا بود بوسیدم. آن سال، همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قد که هر کدام به راحتی، با لفظ "عمو" و "دایی" خطابم می کردند. پدر به هرکدام از بچه ها و نوه ها 10 تومان عیدی داد؛ 10 تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی به مادر داد. اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم فروردین، که رفتم سر کلاس. بعد از کلاس، آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم به اتاقش؛ رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ کهنه گوشه اتاقش درآورد و به من داد. گفتم: این چیست؟ گفت: "باز کنید؛ می فهمید". باز کردم، 900 تومان پول نقد بود! گفتم: این برای چیست؟ گفت: "از مرکز آمده است؛ در این چند ماه که شما اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند؛ برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند." راستش نمی دانستم که این چه معنی می تواند داشته باشد؟! فقط در آن موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم: این باید 1000 تومان باشد، نه 900 تومان! مدیر گفت: از کجا می دانی؟ کسی به شما چیزی گفته؟ گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین. در هر صورت، مدیر گفت که از مرکز استعلام می‌گیرد و خبرش را به من می دهد. روز بعد، همین که رفتم اتاق معلمان تا آماده بشوم برای رفتن به کلاس، آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتن شما استعلام کردم، درست گفتی! هزار تومان بوده نه نهصد تومان! آن کسی که بسته را آورده صد تومان آن را برداشته بود، که خودم رفتم از او گرفتم؛ اما برای دادنش یک شرط دارم... گفتم: "چه شرطی؟" گفت: بگو ببینم، از کجا این را می دانستی؟! گفتم: آخه شنیدم که خدا 10 برابر عمل نیک رو پاداش میده. (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها – قرآن کریم، سوره انعام، آیه160) رفتار ما با پدر و مادرمان سرمشق رفتار فرزندانمان خواهد بود. شادی پدران و مادرانی که در کنارمان نیستند و با خاطراتشان زندگی میکنیم یک فاتحه نثار کنید. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ما را در ایتا، سروش، بله، گپ، روبیکا، آی گپ، هورسا، تلگرام، اینستاگرام و توییتر دنبال نمایید.👇👇 🆔 @basaerehoseiniyeh
✅خاطره ای شنیدنی از استاد ادب پارسی "شفیعی کدکنی" : 🔵چند روزی به آمدن عید مانده بود. بیشتر بچه ها غایب بودند، یا اکثراً به شهرها و شهرستان های خودشان رفته و یا گرفتار کارهای عید بودند؛ اما استاد بدون هیچ تاخیری سر کلاس آمد و شروع به درس دادن کرد ... بالاخره کلاس رو به پایان بود که یکی از شاگردان خیلی آرام گفت: «استاد آخر سال است؛ دیگر بس است!». استاد هم دستی به سر خود کشید! و عینکش را از روی چشمانش برداشت و همین طور که آن را روی میز می گذاشت، خودش هم برای اولین بار روی صندلی جا گرفت. استاد 50 ساله‌ با آن کت قهوه‌ای سوخته‌ که به تن داشت، گفت: «حالا که تونستید من را از درس دادن بیاندازید، بگذارید خاطره ای را برایتان تعریف کنم: من حدوداً 21 یا 22 ساله بودم، مشهد زندگی می کردیم، پدر و مادرم کشاورز بودند، با دست های چروک خورده و آفتاب سوخته، دست هایی که هر وقت آنها را می دیدم دلم می خواست ببوسمشان، بویشان کنم؛ کاری که هیچ وقت اجازه به خود ندادم با پدرم بکنم! اما دستان مادرم را همیشه خیلی آرام، بو می کردم و در آخر بر لبانم می گذاشتم. استاد اکنون قدری با بغض کلماتش را جمله می کند: نمی دانم شما شاگردان هم به این پی برده اید که هر پدر و مادری بوی خاصّ خودشان را دارند یا نه؟ ولی من بوی مادرم را همیشه زمانی که نبود و دلتنگش می شدم از چادر کهنه سفیدی که گل های قرمز ریز روی آن نقش بسته بود حس می کردم، چادر را جلوی دهان و بینی‌ام می گرفتم و چند دقیقه با آن نفس می کشیدم... اما نسبت به پدرم؛ مثل تمام پدرها؛ هیچ وقت اجازه ابراز احساسات پیدا نکردم؛ جز یک بار، آن هم نه به صورت مستقیم. نزدیکی های عید بود، من تازه معلم شده بودم و اولین حقوقم را هم گرفته بودم، صبح بود، رفتم آب انبار تا برای شستن ظروف صبحانه آب بیاورم. از پله ها بالا می آمدم که صدای خفیف هق هق گریه مردانه ای را شنیدم، از هر پله ای که بالا می آمدم صدا را بلندتر می شنیدم... استاد حالا خودش هم گریه می کند... پدرم بود، مادر هم او را آرام می کرد، می گفت: آقا! خدا بزرگ است، خدا نمیگذارد ما پیش بچه ها کوچک شویم! فوقش به بچه ها عیدی نمی دهیم!... اما پدر گفت: خانم! نوه های ما، در تهران بزرگ شده اند و از ما انتظار دارند، نباید فکر کنند که ما... حالا دیگر ماجرا روشن تر از این بود که بخواهم دلیل گریه های پدر را از مادرم بپرسم، دست کردم توی جیبم، 100 تومان بود، کل پولی که از مدرسه (به عنوان حقوق معلمی) گرفته بودم، روی گیوه های پدرم گذاشتم و خم شدم و گیوه های پر از خاکی را که هر روز در زمین زراعی همراه بابا بود بوسیدم. آن سال، همه خواهر و برادرام ازتهران آمدند مشهد، با بچه های قد و نیم قد که هر کدام به راحتی، با لفظ "عمو" و "دایی" خطابم می کردند. پدر به هرکدام از بچه ها و نوه ها 10 تومان عیدی داد؛ 10 تومان ماند که آن را هم به عنوان عیدی به مادر داد. اولین روز بعد از تعطیلات بود، چهاردهم فروردین، که رفتم سر کلاس. بعد از کلاس، آقای مدیر با کروات نویی که به خودش آویزان کرده بود گفت که کارم دارد و باید بروم به اتاقش؛ رفتم، بسته ای از کشوی میز خاکستری رنگ کهنه گوشه اتاقش درآورد و به من داد. گفتم: این چیست؟ گفت: "باز کنید؛ می فهمید". باز کردم، 900 تومان پول نقد بود! گفتم: این برای چیست؟ گفت: "از مرکز آمده است؛ در این چند ماه که شما اینجا بودی بچه ها رشد خوبی داشتند؛ برای همین من از مرکز خواستم تشویقت کنند." راستش نمی دانستم که این چه معنی می تواند داشته باشد؟! فقط در آن موقع ناخودآگاه به آقای مدیر گفتم: این باید 1000 تومان باشد، نه 900 تومان! مدیر گفت: از کجا می دانی؟ کسی به شما چیزی گفته؟ گفتم: نه، فقط حدس می زنم، همین. در هر صورت، مدیر گفت که از مرکز استعلام می‌گیرد و خبرش را به من می دهد. روز بعد، همین که رفتم اتاق معلمان تا آماده بشوم برای رفتن به کلاس، آقای مدیر خودش را به من رساند و گفت: من دیروز به محض رفتن شما استعلام کردم، درست گفتی! هزار تومان بوده نه نهصد تومان! آن کسی که بسته را آورده صد تومان آن را برداشته بود، که خودم رفتم از او گرفتم؛ اما برای دادنش یک شرط دارم... گفتم: "چه شرطی؟" گفت: بگو ببینم، از کجا این را می دانستی؟! گفتم: آخه شنیدم که خدا 10 برابر عمل نیک رو پاداش میده. (مَنْ جاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثالِها – قرآن کریم، سوره انعام، آیه160) رفتار ما با پدر و مادرمان سرمشق رفتار فرزندانمان خواهد بود. شادی پدران و مادرانی که در کنارمان نیستند و با خاطراتشان زندگی میکنیم یک فاتحه نثار کنید. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ما را در ایتا، سروش، بله، گپ، روبیکا، آی گپ، هورسا، تلگرام، اینستاگرام و توییتر دنبال نمایید.👇👇 🆔 @basaerehoseiniyeh
💬 حرفی که به کسی یا فرزندت می‎زنی، دانه است و فکر او زمین. ببین در این زمین چقدر بذر می‎توان پاشید؟ اگر در یک‎متر زمین یک کیلو گندم پاشیدی، همه دانه‎ها سبز نمی‎شوند، تازه اگر هم دربیایند، همدیگر را خفه می‎کنند. موعظه زیاد، باعث می‎شود که حرفها همدیگر را لِه کنند همدیگر را بپوشانند. 🔹حکمت ناب و تمثیلات آیت الله حائری شیرازی(ره) ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ما را در ایتا، سروش، بله، گپ، روبیکا، آی گپ، هورسا، تلگرام، اینستاگرام و توییتر دنبال نمایید.👇👇 🆔 @basaerehoseiniyeh
🔹سخنگوی دولت: فرآیند غنی‌سازی ۲۰ درصد در فردو آغاز شد ♦️از برکت خون شهیدان سلیمانی و فخری زاده، ورق برگشت. 🔹این، نقطه پایان بر پنج سال خود تحریمی است؛ خنثی سازی تحریم ها آغاز شده است. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ما را در ایتا، سروش، بله، گپ، روبیکا، آی گپ، هورسا، تلگرام، اینستاگرام و توییتر دنبال نمایید.👇👇 🆔 @basaerehoseiniyeh
🔴 ‼️ | فقط یک درد دل ساده برای ثبت در تاریخ! 🔻 برای فوت مرحوم هاشمی رفسنجانی سه روز عزای عمومی اعلام کرده و تمام شهر ها را غرق در تصاویر او کردند. در سالگرد مرگش نیز همایش عظیم اندیشه‌های اخلاقی «آیت الله» هاشمی رفسنجانی را به راه انداختند؛ برخی از فتنه‌گران را آوردند تا از سیره اخلاقی وی سخن برانند. خلاصه، هرکاری خواستند با پول بیت المال کردند، تقریبا برای فوت شجریان هم همین کارها را کردند... 🔹 اما این روزها که آیت الله علامه مصباح، دارفانی را وداع گفته‌اند، علی رغم گذشت دو روز، تصویر یا بنری از ایشان در سطح شهرها، مخصوصا تهران و قم و اصفهان و... مشاهده نمی‌شود یا کمتر مشاهده میشود 🔹 اشکالی ندارد؛ تمام کاپ‌های اخلاق، انسانیت و عقلانیت مال شما؛ همان یک «الهم انا لانعلم منه الا خیرا» که آقا سه بار خواندند برای آقای مصباح کافی است. 🔹نه استاد مصباح عزیز در قیدو بند این برجسته‌سازی‌ها بود و نه مردم مومن و باهوش ایران به این مسائل اهمیت می‌دهند. 🔹 با این‌حال باید در تاریخ بماند که رهبر حکیم انقلاب در فوت مرحوم هاشمی، نه «آیت الله» گفتند و نه از «نسل صالح »و «برادر قدیمی و عزیز»، «مجاهد» و «دارای حضور انقلابی» سخن به میان آوردند. حتی برای هاشمی تصریح کردند که «اختلاف نظر» نیز داشته اند و در نهایت «غفران و رحمت و عفو الهی» را خواستار شدند. 🔹 اینکه در شهرها چه خبر است و چطور لشکری از موسسات و سازمان ها و... خود را برای هاشمی خرج می‌کنند، جای تامل بسیار دارد، اما اینکه چرا اقدامات چشمگیری در تکریم علامه مصباح صورت نمی‌گیرد، مایه تاسف است. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ما را در ایتا، سروش، بله، گپ، روبیکا، آی گپ، هورسا، تلگرام، اینستاگرام و توییتر دنبال نمایید.👇👇 🆔 @basaerehoseiniyeh
✅ معجزه دعای حاج قاسم... متولد ۷۰ هستم، سال ۹۲ عقد کردیم و ۶ ماه بعد در بهمن ۹۲ عروسی کردیم، طبق فرمایش حضرت آقا یک ماه بعد از ازدواجم، اقدام به فرزندآوری کردیم و خداروشکر خیلی زود خدا محبت کرد اردیبهشت ۹۳ باردار شدم و یک کاکل پسر بهمون عطا کرد، تصمیم گرفتیم دوسال یکبار پشت سرهم تا ۶ فرزند بیاریم اما به ناگاه به امتحان بزرگی خوردیم و با مشکل ناباروری مواجه شدیم. در حالیکه هیچ مشکلی نداشتیم و چهار سال تحت درمان قرار گرفتیم و گفتن نابارورید باید آی وی اف بشید. درست همزمان با شهادت حاج قاسم بود که در تشییع ایشون خیلی متوسل شدیم و گفتیم با خون این شهید بزرگ حتما راههای زیادی باز میشه، درست یادمه هفته بعد از شهادت ایشون وقت داشتیم برای انجام مقدمات آی وی اف که بحمدالله به مدد خدا و اهل بیت و معجزه دعای حاج قاسم متوجه شدم باردارم، کادر درمانیمون در اوج ناباوری بودند، دکتر عزیز و مومنم سرکار خانم لباف اشک شوق در چشمانش موج میزد و از معجزه دعای شهید در شوق فراوان بودند. نیت کردیم اگر خدا بهمون پسر داد اسمشو بذاریم قاسم اما چند روز بعد پدر همسرم خواب دیدن که خدا به ما دختر هدیه داده، متوجه شدیم هدیه خدا با دعای این شهید عزیز، ویژه تره، و الان دخترم زهرا خانم چهار ماهه هستش، ما هم اگر مورد ابتلا و امتحان قرار نمیگرفتیم الان باید سه فرزند می‌داشتیم. این هم حتما مصلحتی بوده. خواهش میکنم از عزیزانی که مشکلات بارداری ندارند، قدر این نعمت بزرگو بدونن و به پاس قدردانی برای سربازی امام زمان فرزندان زیاد بیارند که اجرشون محفوظ و روزی بچه ها تضمین شده الحمدلله. هرکس مشکل ناباروری ‌داره توصیه میکنم که تحت نظر دکتر معتقد و عزیزمون، دکتر لباف قرار بگیرند که به حق برای فرزندآوری بی وقفه تلاش مضاعف میکنند با اینکه سنشون بالاست و همزمان به نیت حاج قاسم چله زیارت عاشورا بگیرند با صد لعن وصد سلام، مطمئن هستم که دامنشان سبز خواهد شد و چندتا از دوستان نتیجه گرفتن الحمدلله. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ما را در ایتا، سروش، بله، گپ، روبیکا، آی گپ، هورسا، تلگرام، اینستاگرام و توییتر دنبال نمایید.👇👇 🆔 @basaerehoseiniyeh
مستند 3 قسمتي "بازدارنده" با موضوع: موشک و توان موشكي، چالشي مهم بين دشمنان و جمهوري اسلامي از امروز تا چهارشنبه | شبكه يک سيما | حدود ساعت18 تكرار: روز بعد، ساعت 8 <لطفاً رسانه باشيد>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اراده و پشتکارمون از این موشم کمتره اینقدر تلاش کرد تا بعد از 5 ساعت موفق شد. به ساعت پایین تصویر توجه کنید.. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ما را در ایتا، سروش، بله، گپ، روبیکا، آی گپ، هورسا، تلگرام، اینستاگرام و توییتر دنبال نمایید.👇👇 🆔 @basaerehoseiniyeh
متولد ۶۳ هستم و چهارمین فرزند از ۵ فرزند یه خانواده معمولی. دوران مدرسه دانش آموز درس خوان و ممتاز مدرسه بودم. وقتی به سن ازدواج رسیدم، خانواده بدون اینکه به من چیزی بگن با این بهانه که: "می خواد درس بخونه" همه رو رد می کردن. تا اینکه یه روز علی رغم شرم و حیا به مادرم گفتم که اومدن خواستگارها رو به من اطلاع بدن تا خودم تصمیم بگیرم در رشته مورد علاقه و در شهر خودم در دانشگاه قبول شدم و سال چهارم دانشگاه یعنی سال ۸۶ ازدواج کردم. همسرم مرد مؤمن و با تقوایی بود که با وجود اینکه در یک تشکل دانشجویی فعالیت داشتیم من را ندیده بودند و با معرفی واسطه ها به خواستگاری اومدن. جلسات و صحبت های خواستگاری در منزل ما ولی به خاطر دوری راه بدون حضور خانواده ایشان انجام شد. تقریبا در مورد تمام مسائل زندگی فکر کرده بودند که یکی یکی مطرح می کردند از مال دنیا چیزی نداشتند اما از نظر ایمان و تقوا و اخلاق برای من بهترین گزینه بودند برای تک تک رسوم از مهریه و مراسم و لباس و آرایشگاه با خانواده ها اختلاف داشتیم ولی در نهایت وقتی آنها اصرار ما را دیدند کلیه رسم و رسوم خلاصه شد در یک مهریه کم (که بعدا همون رو هم بخشیدم ) و یک ماه عسل و یک ولیمه ساده با حضور تعداد کمی از فامیل چند ماه اول ازدواج (چون درس من هنوز تموم نشده بود) در یک خوابگاه دانشجویی ۲۰-۳۰ متری زندگی کردیم و بعد به خاطر تحصیل همسرم راهی یه شهر دیگه شدیم از ابتدای ازدواج بنا را بر زود بچه دار شدن گذاشتیم. من که براساس فرهنگ رایج جامعه فقط به ۲ بچه فکر می کردم با استدلال ها و راهنمایی های همسرم به حداقل ۴ فرزند راضی شدم به خاطر فهم درستی که از دین داشتند همان اول زندگی این بهانه که : "اول خودسازی کنیم بعد بچه دار بشیم" را با این استدلال که : "قدم گذاشتن در راه حق همان و یاری و نصرت الهی همان" کنار گذاشتیم و از همان ابتدای زندگی از خدای متعال فرزند خواستیم سه ماه بعد از ازدواج اولین فرزندم در وجودم شکل گرفت. شادی وصف ناپذیر مادر شدن با ویار بسیار سخت و تنهایی و غربت و زندگی در یک زیرزمین نمور همراه شد همسرم صبح خیلی زود بیرون می رفتند و شب به خانه برمی گشتند و در تموم این مدت من در انتظار ایشون بودم تا برگردن بالاخره تاریخ زایمان رسید اما هیچ علامتی از درد زایمان نبود. وارد ۴۲ هفته شده بودم که به بیمارستان رفتم و با آمپول فشار دردها شروع شد و بالاخره بعد از چند ساعت دختر کوچکم در خرداد ماه ۸۷ در آغوشم قرار گرفت مادرم فقط ۱۰ روز پیش ما بود و بعد از اون، من بودم و نوزاد بی قراری که شبها تا صبح گریه می کرد مدتی به همین صورت شبها با بی خوابی گذشت تا اینکه با راهنمایی یک پزشک طب سنتی با روغن مالی ملاج با بادام شیرین و تمام بدن با گل بنفشه مشکل برطرف شد دخترم کمتر از دو سال داشت که دختر دومم با ویار و تهوع ابراز وجود کرد. تا ۱ سال و ۹ ماهگی (که در روایت به عنوان حداقل شیردهی دیده بودم) به دخترم شیر دادم دختر دومم را در خانه مامایی با تجربه به دنیا آوردم. در این مدت ما ۴ اسباب کشی در شرایط مختلف بارداری را بدون کمک تجربه کردیم ۱۰ روز بعد از تولد دختر دومم پنجمین اسباب کشی به آپارتمان خودمان بود(که البته نوساز نبود) و تقریبا همون زمان هم یک پراید نسبتا قدیمی خریدیم فرزند سومم را بعد از ۲ سال شیردهی به دختر دومم باردار شدم. خانواده همسرم منتظر پسر بودند و این باعث شد که چند ماه اول بارداری با استرس زیادی همراه بشه. خدا به واسطه پسرم منو نجات داد از حرف و حدیث ها و استرس ها و در خانه ی همان ماما که دختر دومم رو به دنیا آورده بودم ، به دنیا اومد محمدم هنوز یک ساله بود که فرزند چهارم را باردار شدم. مدت شیردهی را همان ۱ سال و ۹ ماه ادامه دادم در تمام این سالها خیلی وقت ها می شد که همسرم به مأموریت های چند روزه می رفتند و من با سه بچه کوچک در شهر غریب تنها می ماندم. البته ایشان همه ی خریدهای خانه که برای اون چند روز لازم بود را انجام می دادند تا اینکه به خاطر مسائل کاری همسرم، به زادگاهم برگشتیم. برای تولد فرزند چهارمم تاریخ دقیق زایمان نداشتم و از تاریخ تقریبی که از سونوگرافی گفته می شد، گذشت چون در بیمارستان گفته بودند ممکن است سزارین بشم شب از حضرت زهرا س کمک خواستم چون دوست داشتم بچه طبیعی به دنیا بیاد تا مشکلی برای بعدی ها نداشته باشم. صبح دردها شروع شد و در فاصله کمی دردها انقدر شدید شد که قبل از اینکه همسرم از محل کار برسن و منو بیمارستان ببرن بچه در خانه به دنیا اومد در حالی که تنها بودم. تلفنی از یک ماما کمک خواستم و اون مامای مهربون برای بریدن بند ناف و .. اومد. 👈ادامه پست‌های بعدی ✅ با ما در ایتا، سروش، بله، گپ، روبیکا، آی‌گپ، هورسا، تلگرام، اینستاگرام و توییتر 🆔@basaerehoseiniyeh