#قسمتصدوشصتوپنجم
... خدا ... چرا ... این صابسگ نمیفهمه!؟ ... توی اون حال و اوضاع از کنار دهن سگه صدای قدقد اومد!
توی دلم گفتم: «خرس گنده! تو سگی؛ چرا صدا مرغ در میاری!؟»
صابسگ اخماش رو کرد توی هم و بلند دادا زد: «بس کن! اینجا نه!»
_ببخشید چیزی شده!؟
+میخواد دسشویی کنه!!!!!
_آااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا؟!!!
خدایا ... این کار و با من نکن!
دیگه جدیجدی داره خاک بر سرم میشه.
من که اینقدر خنگ نبودم که فکر کنم صابسگ سگش رو میبره دسشویی سرپا میگیره؛ اما، از شدت وحشت و برای اینکه به بهانهای از سگ و صابسگ دور شده باشم از روی صندلی بلند شدم و گفتم: « اگه فکر میکنید بهتره ببریدش جایی ... بفرمایید!»
+نه ... نه ... اصلا نیازی نیست! فیلو میدونه اینجا جاس نیست!... بشینید!»
چشمم افتاد به ساکا و چمدونای بالای سرم؛ همه در کنار هم، بدون سگ!
اولین بار بود که دلم میخواست چمدون باشم.
وقتم تموم شد باید مینشستم!.
✍🏻ا.م
#کتابخوانی
#زندگی_مثبت_کتاب_خوانی
#چشمهایباز_پلکهایبسته
#بصائرحسینیه_ایران
#basaerehoseiniyeh
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
✅ ایتا، سروش، بله، گپ، روبیکا، آی گپ، آپارات، هورسا، پاتوق، ویسگون، باهم، نزدیکا، تلگرام، اینستاگرام و توییتر با 👈👇👈👇👈👇
🆔 @basaerehoseiniyeh