❤️ سلام بچهها، امیدوارم که حالتون خوب باشه❤️
😄 ما تصمیم گرفتیم که از امروز براتون یک رمان زیبا و دلنشین بزاریم.
هر روز ساعت ۱۱ صبح با دو قسمت از رمان منتظرمون باشید😄
#رمان
#بصائرحسینیه_ایران
#basaerehoseiniyeh
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آیگپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇
᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆
🆔 @basaerehoseiniyeh
48.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گذر از ناسوت و پرسه در لاهوت
رهاورد سفر به کربلای ایران، خوزستان قهرمان
کاری از هنرجوی بسیجی:
سرکار خانم نرگس عباسی
از هنرستان کاردانش زندهیاد حاج حسین جم
با مدیریت سرکار خانم فریده بیات
و مربی پرورشی، سرکار خانم معصومه سلمانی
#شهرستان_چادگان
#استان_اصفهان
#بصائرحسینیه_ایران
#basaerehoseiniyeh
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آیگپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇
᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆
🆔 @basaerehoseiniyeh
22.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
السلام علیک یا فاطمة الزهراء
#بصائرحسینیه_ایران
#basaerehoseiniyeh
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آیگپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇
᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆
🆔 @basaerehoseiniyeh
14.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسیج یعنی .....
فرهنگ بسیجی یعنی .....
#بصائرحسینیه_ایران
#basaerehoseiniyeh
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آیگپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇
᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆
🆔 @basaerehoseiniyeh
🤍❤️🤍❤️🤍❤️🤍
#رمان
#قسمت_یک
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
همونطور که رژ لبمو پررنگتر میکردم با آهنگی که با صدای بلند در حال پخش شدن بود، همراه شدم.
چند لایه مو رو از داخل مقنعهام در آوردم، به چهرهام، داخل آینه نگاه کردم، بعد کیفمو برداشتم و رفتم بیرون.
+ سلام مامان گلم.
+ سلام دخترم، باز دوباره که تیپ زدی.
+مامانییی، من قبلاً در این مورد با بابا صحبت کردم.
+درسته که پدرت در مورد پوشش، اختیار کامل به خودت داده ولی پس حیاات کو دختر؟
+واااااااای مامان، تو رو خدا دیگه در مورد حیا و عفت حرف نزن که گوشم پره از این حرفا.
مامان سکوت کرد و سرشو انداخت پایین، منم بعد خداحافظی ازش، رفتم که به دانشگاهم برسم.
به اجبار خانواده، رشتهی وکالت رو برای تحصیل انتخاب کردم، خودم علاقه شدیدی به عکاسی داشتم.
( من مطهرهام، پدرم پاسداره و مادرم خیاط، دو تا برادر بزرگتر و یک برادر کوچکتر از خودم دارم.
تفاوت سنی من با برادر بزرگم مهدی ۵ ساله، مهدی، پرستاره و همسرش فاطمه هم از پرسنل بیمارستانه، به تازگی صاحب فرزند شدن که اسمش هدیهست.
میثم یک سال و نیم ازم بزرگتره
کارمند بانکه و به تازگی ازدواج کرده و همسرش ریحانه، معلمه، دختر خیلی خوبیه.
داداش کوچولومونم که ۲ سال از من کوچیک تره، اسمش محسنه، تازه دانشگاه قبول شده و مجرده.
خانواده من، خیلی مذهبیاند.
اولاً با پوشش من مخالف بودن ولی بعدش که دیدن نمیتونن جلوم وایستند بهم این اجازه رو دادن که پوششمو خودم انتخاب کنم.)
وارد محیط دانشگاه شدم، کفشم پاشنش بلند بود، جوری قدم برمیداشتم که صداش تو کل دانشگاه میپیچید، یک دفعه همه نگاهها برگشت سمت من، ولی من بدون توجه به نگاههاشون به سمت دوستم میرفتم.
با پررویی تمام، آدامسمو باد میکردم و قدمهامو با صدای بیشتری برمیداشتم، تا رسیدم به دوستم.
+ سلام
به به مطهره خانم، میبینم که باز هم همه رو حیرون کردی.
+ علیک سلام، اونا زیادی ندید، بدیدن، وللش.
+ بیا بیا بریم الان کلاس شروع میشه.
#بصائرحسینیه_ایران
#basaerehoseiniyeh
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آیگپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇
᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆
🆔 @basaerehoseiniyeh
🤍💚🤍💚🤍💚🤍
#رمان
#قسمت_دو
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
با نیکا هم قدم شدم، کلاس اولمون با استاد کبیری بود، تقریباً ۳۵ ساله به نظر میاومد، تدریسش عالی بود.
داشتم با نیکا حرف میزدم اون وسطا باهم قهقه میزدیم و کلی میخندیدیم و منتظر بودیم استاد بیاد.
همون لحظه بود که یه پسر حزباللهی، وارد کلاس شد، یکهو دلم ریخت، خندهمو جمع کردم و مؤدب نشستم.
+هووی، چِت شد یکهو؟ هوووی با توام مطهره.
من غرق نگاه اون پسره بودم و اصلاً صدای نیکا رو نمیشنیدم، در آنی از لحظه، استاد کبیری اومد داخل.
بعد حضور و غیاب، شروع به تدریس کرد، در تمام کلاس، تنها کسی که سؤال میپرسید اون پسری بود که تازه به کلاسمون اضافه شده بود.
کلاسمون خیلی زود تموم شد.
+ اَه اَه اَه، مطهره دیدی پسره رو، ایشششش، چندش، چقدر قیافش و طرز حرف زدنش حال بهمزن بود.
+ وااا، نگو اینجوری نیکا.
+ چرا مطهره؟ واقعاً مسخرست.
چپ چپ نگاهش کردم، یکدفعه مثل برق گرفتهها، دستشو گذاشت جلو دهنش.
+ آییییی یادم رفت پدر و برادرتم همینجورین.
+ چی میگی نیکا، داری بدترش میکنی که.
+ اوووووف، اصلاً بیا بریم یه چیزی بخوریم.
#بصائرحسینیه_ایران
#basaerehoseiniyeh
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آیگپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇
᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆
🆔 @basaerehoseiniyeh
1.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گروهی از دزدان در شرق لندن، از یک آنتن دستساز برای شبیهسازی کلید الکترونیکی یک رولز رویس استفاده کردند.
با این روش پیچیده، گرانترین اسیو وی (شاسیبلند) جهان، رولز رویس کالینن ۳۵۰ هزار پوندی، در ظرف ۳۰ ثانیه دزدیده شد.
#جهاد_تبیین
#بصائرحسینیه_ایران
#basaerehoseiniyeh
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آیگپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇
᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆
🆔 @basaerehoseiniyeh
"زمان"
بخاطر هیچ کس منتظر نمیماند !!!
پس فراموش نکنید
"دیروز"
به تاریخ پیوست ،
"فردا"
معماست و
"امروز"
هدیه !!!
قدرش را بدانیم ...
🌺سلام صبح بخیر🌺✋
#بصائرحسینیه_ایران
#basaerehoseiniyeh
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇
᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆
🆔 @basaerehoseiniyeh
3.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 از هوش مصنوعی خواستیم حرم حضرت زهرا (سلاماللهعلیها) رو برامون تصویرسازی کنه...
#بصائرحسینیه_ایران
#basaerehoseiniyeh
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇
᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆
🆔 @basaerehoseiniyeh
955.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃😌 چند لحظه حس ناب
#بصائرحسینیه_ایران
#basaerehoseiniyeh
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇
᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆
🆔 @basaerehoseiniyeh
فردی چند گردو به بهلول داد،
🔸گفت :
بشکن و بخور و برای من دعا کن...
🔹بهلول گردوها را شکست و خورد اما دعا نکرد ...
🔸آن مرد گفت :
گردوها را می خوری نوش جان ، ولی من صدای دعای تو را نشنیدم...!
🔹بهلول گفت :
مطمئن باش اگر در راه خدا
داده ای ، خدا خودش صدای شکستن گردوها را شنیده است ...
تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن؛
که خواجه خود روش بنده پروری داند😉
#بصائرحسینیه_ایران
#basaerehoseiniyeh
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇
᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆
🆔 @basaerehoseiniyeh
🤍💙🤍💙🤍💙🤍
#رمان
#قسمت_سوم
#از_لاک_جیغ_تا_خدا
کلاسهامون یکی پس از دیگری تموم شد و من خسته و کوفته برگشتم خونه.
درحیاطو که بازکردم بوی خوب قورمه سبزی توی بینیم پرشد.دویدم سمت در و محکم بازش کردم.
+ سلااام مامانیییییی.
+ سلام عزیزم.خسته نباشی.
+ شماهم خسته نباشی.چه کردی زینب خانم.
+ آی شکمو.برو لباستو عوض کن تا برات غذا بکشم.
بوسه ای روی گونش کاشتم و رفتم تو اتاقم.
لباسمو عوض کردم،آرایشمو پاک کردم.رفتم رو صندلی جلو آینه نشستم.رنگ لاکمو عوض کردم.
عوض کردن رنگ لاک و عوض کردن مدل آرایش،عوض کردن مدل و رنگ مو شده بود کار هر روزم.دیگه خسته شده بودم.خودمم میدونستم کارم اشتباهه ولی تو این دوره و زمونه باید همرنگ جماعت بود.
رفتم تا ناهارمو بخورم.دستپخت مامان عالی بود.همون لحظه محسن و بابا اومدن داخل.به احترام بابا وایستادم.
+ سلام بابا.خسته نباشی.
+ سلام دخترم.ممنون.
به محسن هم سلام دادم و دوباره مشغول خوردن غذام شدم.مامان رفت تا خیاطی کنه.برای بابا و محسن غذا کشیدم.بشقابمو برداشتم و شستم.
+ دخترم!!
+ جانم بابا.
+ امشب میخوایم بریم هیئت.تو هم میای؟
+ اووووم.بله میام.
بابا سرشو انداخت پایین و مشغول غذا خوردن شد.
منم رفتم تو اتاق.روی تختم دراز کشیدم.بابا از اینکه من، تو یه جمعی باهاشون همراه باشم شرم داشت و خجالت میکشید،مامان هم همینطور.
من بیش از هجده سالم بود و خودم میتونستم تصمیم بگیرم ولی خیلی از تصمیمات من ضد خانوادم بود.شاید این موضوع به تک دختر بودنم ربط داشت.نمیدونم هیچی نمیدونم.
پتو رو کشیدم روم و خوابیدم.
#بصائرحسینیه_ایران
#basaerehoseiniyeh
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آیگپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇
᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆
🆔 @basaerehoseiniyeh