eitaa logo
بصائر حسینیه ایران🇵🇸
335 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
8.9هزار ویدیو
258 فایل
❧🌺✧﷽✧🌺❧ 🔸کانال بصائر حسینیه ایران در تلاش است که در هر مسأله‌ای برای مخاطبانش روشنگری ایجاد کند تا هیچ‌کس دچار مشکل نشود... فعالیت‌های این کانال در زمینه‌ی👇🏻👇🏻 #سیاسی #اجتماعی #اعتقادی #طنز #مناسبت #آموزش ارتباط با مدیر(ادمین): @omide1404
مشاهده در ایتا
دانلود
48.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گذر از ناسوت و پرسه در لاهوت رهاورد سفر به کربلای ایران، خوزستان قهرمان کاری از هنرجوی بسیجی: سرکار خانم نرگس عباسی از هنرستان کاردانش زنده‌یاد حاج حسین جم با مدیریت سرکار خانم فریده بیات و مربی پرورشی، سرکار خانم معصومه سلمانی ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh
22.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
السلام علیک یا فاطمة الزهراء ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh
14.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بسیج یعنی ..... فرهنگ بسیجی یعنی ..... ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh
🤍❤️🤍❤️🤍❤️🤍    همونطور که رژ لبمو پررنگ‌تر می‌کردم با آهنگی که با صدای بلند در حال پخش شدن بود، همراه شدم.    چند لایه مو رو از داخل مقنعه‌ام در آوردم، به چهره‌ام، داخل آینه نگاه کردم، بعد کیفمو برداشتم و رفتم بیرون. + سلام مامان گلم. + سلام دخترم، باز دوباره که تیپ زدی. +مامانییی، من قبلاً در این مورد با بابا صحبت کردم. +درسته که پدرت در مورد پوشش، اختیار کامل به خودت داده ولی پس حیاات کو دختر؟ +واااااااای مامان، تو رو خدا دیگه در مورد حیا و عفت حرف نزن که گوشم پره از این حرفا. مامان سکوت کرد و سرشو انداخت پایین، منم بعد خداحافظی ازش، رفتم که به دانشگاهم برسم.  به اجبار خانواده، رشته‌ی وکالت رو برای تحصیل انتخاب کردم، خودم علاقه شدیدی به عکاسی داشتم.   ( من مطهره‌ام، پدرم پاسداره و مادرم خیاط، دو تا برادر بزرگتر و یک برادر کوچکتر از خودم دارم. تفاوت سنی من با برادر بزرگم مهدی ۵ ساله، مهدی، پرستاره و همسرش فاطمه هم از پرسنل بیمارستانه، به تازگی صاحب فرزند شدن که اسمش هدیه‌ست.  میثم یک سال و نیم ازم بزرگتره کارمند بانکه و به تازگی ازدواج کرده و همسرش ریحانه، معلمه، دختر خیلی خوبیه.   داداش کوچولومونم که ۲ سال از من کوچیک تره، اسمش محسنه، تازه دانشگاه قبول شده و مجرده.     خانواده من، خیلی مذهبی‌اند. اولاً با پوشش من مخالف بودن ولی بعدش که دیدن نمی‌تونن جلوم وایستند بهم این اجازه رو دادن که پوششمو خودم انتخاب کنم.)    وارد محیط دانشگاه شدم، کفشم پاشنش بلند بود، جوری قدم برمی‌داشتم که صداش تو کل دانشگاه می‌پیچید، یک دفعه همه نگاه‌ها برگشت سمت من، ولی من بدون توجه به نگاه‌هاشون به سمت دوستم می‌رفتم.    با پررویی تمام، آدامسمو باد می‌کردم و قدم‌هامو با صدای بیشتری برمی‌داشتم، تا رسیدم به دوستم. + سلام به به مطهره خانم، می‌بینم که باز هم همه رو حیرون کردی. + علیک سلام، اونا زیادی ندید، بدیدن، وللش. + بیا بیا بریم الان کلاس شروع می‌شه. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh
🤍💚🤍💚🤍💚🤍    با نیکا هم قدم شدم، کلاس اولمون با استاد کبیری بود، تقریباً ۳۵ ساله به نظر می‌اومد، تدریسش عالی بود.    داشتم با نیکا حرف می‌زدم اون وسطا باهم قهقه می‌زدیم و کلی می‌خندیدیم و منتظر بودیم استاد بیاد.    همون لحظه بود که یه پسر حزب‌اللهی، وارد کلاس شد، یکهو دلم ریخت، خنده‌مو جمع کردم و مؤدب نشستم. +هووی، چِت شد یکهو؟ هوووی با توام مطهره.    من غرق نگاه اون پسره بودم و اصلاً صدای نیکا رو نمی‌شنیدم، در آنی از لحظه، استاد کبیری اومد داخل. بعد حضور و غیاب، شروع به تدریس کرد، در تمام کلاس، تنها کسی که سؤال می‌پرسید اون پسری بود که تازه به کلاسمون اضافه شده بود. کلاسمون خیلی زود تموم شد. + اَه اَه اَه، مطهره دیدی پسره رو، ایشششش، چندش، چقدر قیافش و طرز حرف زدنش حال بهم‌زن بود. + وااا، نگو اینجوری نیکا. + چرا مطهره؟ واقعاً مسخرست.    چپ چپ نگاهش کردم، یک‌دفعه مثل برق گرفته‌ها، دستشو گذاشت جلو دهنش. + آییییی یادم رفت پدر و برادرتم همینجورین. + چی میگی نیکا، داری بدترش می‌کنی که. + اوووووف، اصلاً بیا بریم یه چیزی بخوریم. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh
1.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گروهی از دزدان در شرق لندن، از یک آنتن دست‌ساز برای شبیه‌سازی کلید الکترونیکی یک رولز رویس استفاده کردند. با این روش پیچیده، گرانترین اس‌یو وی (شاسی‌بلند) جهان، رولز رویس کالینن ۳۵۰ هزار پوندی، در ظرف ۳۰ ثانیه دزدیده شد. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh
"زمان" بخاطر هیچ کس منتظر نمی‌ماند !!! پس فراموش نکنید "دیروز" به تاریخ پیوست ، "فردا" معماست و "امروز" هدیه !!! قدرش را بدانیم ... ‌ 🌺سلام صبح بخیر🌺✋ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh
3.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 از هوش مصنوعی خواستیم حرم حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) رو برامون تصویرسازی کنه... ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh
955.9K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃😌 چند لحظه حس ناب ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh
فردی چند گردو به بهلول داد، 🔸گفت : بشکن و بخور و برای من دعا کن... 🔹بهلول گردوها را شکست و خورد اما دعا نکرد ... 🔸آن مرد گفت : گردوها را می خوری نوش جان ، ولی من صدای دعای تو را نشنیدم...! 🔹بهلول گفت : مطمئن باش اگر در راه خدا داده ای ، خدا خودش صدای شکستن گردوها را شنیده است ... تو بندگی چو گدایان به شرط مزد مکن؛ که خواجه خود روش بنده پروری داند😉 ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh
🤍💙🤍💙🤍💙🤍 کلاسهامون یکی پس از دیگری تموم شد و من خسته و کوفته برگشتم خونه. درحیاطو که بازکردم بوی خوب قورمه سبزی توی بینیم پرشد.دویدم سمت در و محکم بازش کردم. + سلااام مامانیییییی. + سلام عزیزم.خسته نباشی. + شماهم خسته نباشی.چه کردی زینب خانم. + آی شکمو.برو لباستو عوض کن تا برات غذا بکشم. بوسه ای روی گونش کاشتم و رفتم تو اتاقم. لباسمو عوض کردم،آرایشمو پاک کردم.رفتم رو صندلی جلو آینه نشستم.رنگ لاکمو عوض کردم. عوض کردن رنگ لاک و عوض کردن مدل آرایش،عوض کردن مدل و رنگ مو شده بود کار هر روزم.دیگه خسته شده بودم.خودمم میدونستم کارم اشتباهه ولی تو این دوره و زمونه باید همرنگ جماعت بود. رفتم تا ناهارمو بخورم.دستپخت مامان عالی بود.همون لحظه محسن و بابا اومدن داخل.به احترام بابا وایستادم. + سلام بابا.خسته نباشی. + سلام دخترم.ممنون. به محسن هم سلام دادم و دوباره مشغول خوردن غذام شدم.مامان رفت تا خیاطی کنه.برای بابا و محسن غذا کشیدم.بشقابمو برداشتم و شستم. + دخترم!! + جانم بابا. + امشب میخوایم بریم هیئت.تو هم میای؟ + اووووم.بله میام. بابا سرشو انداخت پایین و مشغول غذا خوردن شد. منم رفتم تو اتاق.روی تختم دراز کشیدم.بابا از اینکه من، تو یه جمعی باهاشون همراه باشم شرم داشت و خجالت میکشید،مامان هم همینطور. من بیش از هجده سالم بود و خودم میتونستم تصمیم بگیرم ولی خیلی از تصمیمات من ضد خانوادم بود.شاید این موضوع به تک دختر بودنم ربط داشت.نمیدونم هیچی نمیدونم. پتو رو کشیدم روم و خوابیدم. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh
🤍🧡🤍🧡🤍🧡🤍 وقتی بیدار شدم مامان هنوز داشت خیاطی میکرد.بابا و محسن هم تو اتاقاشون بودن. من رفتم تا لباسایی که امشب میخواستم بپوشم رو اتو کنم.یه مانتو مشکی که نسبت به بقیه مانتو ها بلندتر بود برداشتم.این مانتو مخصوص مهمونی ها یا مراسماتی بود که با خانواده میرفتم.یه شال و شلوار مشکی هم برداشتم. داشتم مانتو رو اتو میکردم که مامان اومد تو. + مطهره جان! امشب میخوای چی بپوشی؟ + اینا رو(با اشاره به لباس) + میخوای یه چادر بدم سرت کنی؟ + نه مامان.ممنون.همینا خوبه. + پس بیا یه عبا بپوش. + مگه این لباسا چه عیبی دارن؟ + عیبشون که زیاده.ولی امشب تو هیئت ... + تو هیئت چی؟ + هیچی ولش کن. به زور مامان اونشب یه عبا مشکی با روسری که لاش طلق داشت سرم کردم.حجابمو خودش درست کرد. + ناخنات. + ناخن هام چی؟ + پاک کنشون.زشته. + وای مامان ولم کن توروخدا.من که به خاطر احترام شما حجاب گرفتم. + به احترام من نبود،به احترام خانم فاطمه زهرا(س) بوده.دخترم تو ساداتی شرم کن. + مامان باز بحث سادات بودن منو نکش وسط.بیا بریم بابا منتظره. مامان نتونست اجبارم کنه لاکمو پاک کنم.بابا که انتظار داشت منو باهمون ظاهر همیشگی ببینه از دیدن وضع الانم تعجب کرد. ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ ✅ ایتا، سࢪوش، بله، گپ، روبیکا، آی‌گپ، شاد، آپاࢪات، هوࢪسا، پاتوق، ویسگوݩ، باهم، نزدیکا، ویࢪاستے و تلگࢪام با 👇 ᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆᳆ 🆔 @basaerehoseiniyeh