🔴🔴🔴و مشکل اینجاست که ما چه بخواهیم و چه نخواهیم در حرکت هستیم و امکان توقف نداریم ....
🔵🔵🔵فقط باید جهت درست حرکت را پیدا کنیم ...
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
3⃣نیاز انسان
🔷🔷🔷وقتی انسان امتداد عظیم خود را حس کرد ، حرکت عظیمش را شروع می کند و در رابطه با این حرکت مستمر و با توجه به رابطه های پیچیده او با هستی و جامعه و نیروهای دروني خود، نیازهایی می بیند 🔷🔷🔷
🤔🤔🤔از طرفی این "نیازها" و «خواسته ها» در دسترس نیستند و برای رسیدن به آنها باید بکوشد 👌👌👌
🌳 در نتیجه ضرورت حرکت از این ناشی می شود که نیازهای آدمی، آماده و در دسترس نیستند
🌕 کسی که با این همه در رابطه است و برای این رابطه ها نیازهایی را احساس کرده، دیگر نمی تواند بی تفاوت و منتظر باشد بلکه باید خود شروع کند و در این شروع، محتاج شناخت این نیازها و تنظیم و تأمین آنهاست 🌕
🌹🌹🌹پس نیاز، قدر و ساختِ ماضرورت حرکت را به وجود می آورند و ضرورت این حرکت حتی از تنفس ما بیشتر است؛ چون ما با مرگمان ادامه داریم و در مرگمان تولد را یافته ایم که به تعبير «سحره» مرگ یک جهش و انقلاب است: «إنا إلى ربنا منقلبون»؛ مرگ یک انتقال و امتداد است.🌹🌹🌹
👈👈👈اگر از خودمان سؤال نکنیم که وقت خود را با چه چیز پر کرده ایم؟ از ما سؤال خواهد شد: «لتسئلنّ يومئذ عن النعیم»
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌕🌕🌕نکات طلایی🌕🌕🌕
📚اگر به همین وضعی که داریم، دل خوش کنیم و همین زندگی، همین تلاوت تکرار، همین حقوق، همین رفت و آمدها و همین انس ها ما را تامین کند، حرکتی نخواهیم داشت و سؤالی را دنبال نخواهیم کرد 🤔
🌹🌹🌹ولی اگر حس کنیم در جایی که هستیم، نمی توانیم بایستیم و مقداری که خود را ساخته ایم کفایت نمی کند، اینجاست که مسأله ای دیگر مطرح می شود و آن اینکه برای چه می خواهیم خودمان را بسازیم تا بفهمیم چگونه باید خودمان را بسازیم👌👌👌
✅✅✅کسی که می خواهد خودش را برای سه متر پرش بسازد، با کسی که سی هزار متر را در نظر دارد، طرز کار شان فرق می کند✅✅✅
🌸با این دید و با این خودشناسی؛ که انسان می فهمد در جایی که هست نمی تواند بایستد و باید حرکت کند، همین باعث خودسازی او می شود🌸
❓حال اگر بنا شد حرکتی کنیم، کجا برویم؟
❓به سوی چه هدف و مقصدی؟
❓چه بخواهیم تا بیش تر به دست آوریم؟
❓خواسته های ما چه مبنایی برای انتخابشان باشد؟
❓برای تأمین این مقصد و این خواسته ها، چه نیازها و کمبودهایی وجود دارد؟
🔴🔴🔴اینطور نیست که فقط بشنوید و بعد هم اگر شناختید و حرکت نکردید هیچ مشکلی پیش نیاید🔴🔴🔴
⚠️کسانی که به اندازه تمامی عمرشان آگاهی بدست آورده اند ولی به اندازه یک لحظه هم گامی برنداشته اند ، بدانند که همین آگاهی ها أغلال و زنجيرشان می شود و آنها را خُرد و خسته می کند⚠️⚠️⚠️⚠️⚠️
💯💯💯اینکه می بینید با باری از معلومات و مطالعات و آگاهی ها ، هر کدام فرعونی شده ایم و آشکار و پنهان ، دعواها داریم، به همین خاطر است که آگاهی یک عمر را به دوش گرفته ایم ، ولی حرکت یک لحظه را هم نداشته ایم 💯💯💯
❗️❗️❗️باری که بازده نداشته باشد ، چه کمر ها که نمی شکند❗️❗️❗️
آدم ها در دو صورت آروم هستن :
1⃣ هدف رو فهمیده باشن و به سمتش در حرکت باشن
2⃣ اصلا ندونن هدف چیه و حرکت چیه‼️
با شخصیت ها
#حجره_پریا 45 دکتر آروم بهم گفت یه کاری کنین این خانم نخوابه... چون فکر کنم به سرش ضربه خورده... من
قسمت قبل مستند داستانی حجره پریا
#حجره_پریا 46
یکی دو ساعت به همون وضعیت سپری شد ... باید هر چه زودتر یه فکری به حال پریا و صابر میکردیم... شوخی بردار نبود... فقط یه فشار نامتعارف شدید کافی بود که همه چیز خراب بشه!
یکی از بچه ها اومد پایین و گفت: «حاجی یه نفر اومده با شما کار داره!»
گفتم: «کیه؟ از بچه های اداره خودمونه؟!»
گفت: «نمیدونم... گفت از طرف ملکوت 22 اومده!»
بیسیم زدم به ملکوت... گفتم: «حاجی شما برای ما مهمون فرستادی؟!»
ملکوت گفت: «آره... کارش درسته... باباش تخریبچی گردان خودمون بوده... الان هم پسرش راه باباش داره ادامه میده!»
گفتم: «باشه... توکل بر خدا ... اما حاجی اینجا شرایط حساسی هستا ... خودتون که ماشالله اوستایین!»
خیلی با حالت اطمینان گفت: «اونی که الان اومده پیشتون اوستای این کاره نه من!»
خودم رفتم بالا ... میخواستم تو حیاط و هوای روشنتر از زیر زمین ببینمش! با یه پسر کم ریش و کم سیبیل حدودا 30 ساله مواجه شدم! تا دیدمش تعجب کردم! خیلی جوون بود... اما قیافه جدی و بی احساسی داشت... خوشم میاد از اینجور آدما که تو کارشون خیلی اوستان اما نشون نمیده و هر کی ندونه فکر میکنه از یه جایی در رفته!
سلام کردیم... گفت: «منو ملکوت 22 فرستاده... مورد کجاست؟ درخدمتم!»
گفتم: «اسم شریفتون چیه؟!»
گفت: «قربان جسارت نباشه اما مامور نیستم اسممو بگم! اگر در اصل ماموریتم ضرورت داره و حتما باید بگم، تا بگم!»
گفتم: «نه! مهم نیست... فقط اون دو نفرو زنده میخوام... هردوشونو زنده تحویلم بده!»
گفت: «تلاشمو میکنم... حداقلش اینه که اگر قرار باشه اتفاقی برای کسی بیفته، اول برای خودم میفته!»
بردمش پایین... نزدیک رفت و شرایط دست پریا و صابر و کاشی زیر پای پریا سنجید و بررسی کرد. گفت: «لطفا همه را بفرستید بیرون... اگر خودتون مایلید بمونید، به مسئولیت خودتون تشریف داشته باشید اما لطفا بقیه بیرون باشن!»
همه رفتند و موندیم خودمون چهار نفر!
لباس بیرونیش درآورد و یه لباس راحتی، مثل لباس کارگاه نجاری و اینا زیرش تنش بود. با همون کارش را شروع کرد. وسایلش که بیشتر شبیه وسایل پزشکی و شکنجه های حرفه ای بود بیرون آورد... از انواع سوزن و انواع میکرو بطری و مایعات رنگارنگ و .... نمیدونم الکل و سیم های بسیار باریک و...
نشست پشت سر صابر... جوری که تقریبا بین پریا و صابر محسوب میشد... برگشت و قبل از اینکه کارش را شروع بکنه، دستشو زد به زمین و با همون مختصر خاک روی زمین، تیمم گرفت!!
حساس شدم ببینم میخواد چیکار کنه؟ بهش نزدیک شدم و همونجوری که وایساده بودم، سرمو به طرف دیوار نزدیک کردم تا راحتتر بتونم ببینم... همونطوری که سرش پایین بود گفت: «قربان لطفا تاریکی نکن... نور اینجا به اندازه کافی کم هست!»
یه کم دیگه که بررسی کرد، رو کرد به پریا و گفت: «کارم خیلی حساسه... باید کاملا بی حس باشید!»
پریا با بی حالی و کم رمقی که داشت گفت: «چشم! تکون نمیخورم!»
اون گفت: «چشم چیه؟ یا باید بیهوشتون کنم یا باید بی حس بشید!»
پریا که نمیدونست چی بگه؟ گفت: «نمیدونم... سر در نمیارم!»
اون گفت: «خیلی ساده است... اگر بیهوش بشید، خدایی نکرده اگر ترکید، چیزی متوجه نمیشید و فقط بدنتون میسوزه و از دنیا میرین! اما اگر بی حستون کنم، شاهد کارای من هستین و ممکنه استرس وارد بشه و دستتون را از دست بدین و اتفاقای دیگه!»
صابر به اون گفت: «نمیتونی یه کم مهربون تر توضیح بدی؟! این چه طرز حرف زدنه؟! اصلا نمیخواد ... هیچکدومش نمیخواد... پاشو ببینم!»
به صابر گفتم: «صابر جان! آروم باش. این کارشو بلده! راس میگه. بذار کارش را بکنه!»
صابر باز ادامه داد و به اون گفت: «لابد برای منم نسخه داری! هان؟ چیه؟ بگو... تعارف نکن!»
حالا که دارم اینا را مینویسم، دارم عصبی میشم که اسمشو نمیدونم و باید به جای اسمش مدام بگم «اون» !
اون به صابر گفت: «شما که کاره ای نیستی! خطری هم تهدیدت نمیکنه! اصلا اتصال به مرکز نداری! نه اتصال به چاشنی و نه اتصال به حسگر! پاشو برو خونتون!»
صابر و من که داشتیم مثلا بهت و تعجبمون را میخوردیم، با هم گفتیم: «چی؟! دستمو بردارم؟! اتصال به هیچکگفتدومش ندارم؟!»
اون همون لحظه، به صابر گفت: «میشه یه لحظه اون سیمی که اون طرف شماست را بهم بدید؟!» تا اینو گفت، صابر صورتشو برگردوند... به محض اینکه صابر صورتش برگردوند، اون انگشت صابر را خیلی سریع... ینی خیلی سریعا ... در حد سرعت دست دزدهای حرفه ای، انگشت صابرو از روی دست پریا برداشت!
من و صابر تا به خودمون اومدیم، اون با اون یکی دستش و پای سمت راستش، صابر رو هل داد اون طرف و خودش نشست جای صابر!!
من و صابر فقط داشتیم حرص و تعجب خودمون و سرعت عمل اونو تحلیل میکردیم اما بازم سر در نمیاوردیم! خیلی قشنگ، صابرو از پریا جدا کرد و انداخت یه طرف!
بعدش هم به صابر گفت: «تشخیصت خوب بود... اگر خودت فهمیدی که نوع چاشنی و حسگر چیه، الحق و الانصاف تشخیصت خوب بوده اما اینکه ندونی اتصال دوگانه و تکگانه نداری، کار تو نیست و بهت حق میدم که هنوز حالت سر جاش نیومده باشه! برو... برو پیش زن و بچت!»
این قیافه منه: 🙄
اینم قیافه صابر: 😓
اینم پریا: 😨
اینم اون: 😐
اینم شماها: 👀
ادامه دارد...
دلنوشته های یک طلبه
@Mohamadrezahadadpour
🌸🌸🌸بعضی با خودشون فکر میکنن چکار کنیم که حرکت در ما ایجاد بشه و راه بیفتیم ...
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🚶🚶🚶حرکت چیزی نیست که انسان بخواهد آن را ایجاد کند.
🌷او به هر صورت حرکت دارد و مهم این است که به آن شکل بدهد🌷
💯💯💯ضرورتی ندارد که حرکت را در خود ایجاد کنیم؛ چرا که این حرکت، این نیرو، این انگیزش در ما وجود دارد 💯💯💯
↩️باید این حرکت طبیعی را که در ما وجود دارد و از ساخت و بافت و ترکیب ما مایه گرفته، به سمت و جهتی هدایت
کنیم ⬅️⬆️⬇️➡️
✈️ما مستمرا می جوشیم، ولی باید به این جوشش جهت دهیم🚀
🔴هواها و هوسها و عشق ها در ما وجود دارند🔴
🔷باید این نیروها تبدیل شوند و جهت بگیرند🔷
🔶🔶🔶باید ترس ها و بخلها و حتی دردها و رنج های انسان تبدیل شوند🔶🔶🔶
◻️⬛️◻️باید عقده هایش تبدیل شوند◻️⬛️◻️
📚داستان انسان، داستان عجیبی است که حتی عقده و درد و رنج، عامل سرگردانی او نیست📝
🤔 اگر آدمی بن بست هایش را بشناسد و بفهمد که چگونه از آنها بیرون آید، راه های بزرگ او هم شاهراه می شود🤔
📚📚📚اگر انسان بیابد که چطور از همان عقده ها بهره بگیرد ، سیئات او به حسنات و بدی هایش به خوبی ها تبدیل می شوند ، وگرنه نعمت ها و خوبی هایش هم در بن بست ها می گندد 👌👌
با شخصیت ها
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🚶🚶🚶حرکت چیزی نیست که انسان بخواهد آن را ایجاد کند. 🌷او به هر صورت حرکت دارد و مهم
با توجه به این پیام حالا این روایت رو بخونیم
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
او را به مردى باتقوا شوهر ده ؛ زیرا اگر دختر تو را دوست داشته باشد گرامیش مى دارد و اگر دوستش نداشته باشد به وى ستم نمى کند.
(امام حسن علیه السلام)
زَوِّجْها مِن رَجُلٍ تَقِیٍّ ، فإنّهُ إن أحَبَّها أکرَمَها وإن أبغَضَها لَم یَظلِمْها؛
مکارم الأخلاق: 1 / 446 / 1534 منتخب میزان الحکمه: 254
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
❗️❗️❗️دختره میگه یه خواستگار دارم همه چیش خوبه فقط نماز نمیخونه و خدا رو قبول نداره😄
🌹🌹🌹تقوا از ایمان بدست میاد🌹🌹🌹
اگر ایمان نباشه تقوا معنا نداره🙄
😎کسی که ایمان به خدا نداره یعنی حساب و کتاب و بهشت و جهنم رو هم قبول نداره ...
پس چه چیزی باعث بشه ظلم نکنه و حتی چیزی رو تحمل کنه ❓❓❓
🌳🌳🌳هر وقت تونستیم جلوی گذر عمر رو بگیریم و حوادث و اتفاقات رو دفع کنیم و هر تصمیمی گرفتیم اون رو اجرایی کنیم ...
🔷🔷🔷اونوقت یعنی میتونیم جلوی حرکت رو بگیریم ...
🌹اصلا برخی تصمیم های ما به نتیجه نمیرسه تا ما یادمون بیاد که خدایی هست و کارها بدست اوست ...