eitaa logo
با شخصیت ها
220 دنبال‌کننده
353 عکس
205 ویدیو
56 فایل
🍃کانالی برای با شخصیت ها👌
مشاهده در ایتا
دانلود
#یه_خبر_خوب... سلام و عرض ادب.. حالتون خوبه؟! 👌ان شاءالله امشب یه مسابقه براتون در نظر داریم.. 🌹به سه نفر از عزیزانی که پاسخ صحیح رو بفرستن به قیدِ قرعه جایزه ی ناقابلی تقدیم میشه.. 🍃راستی سوال مسابقه با توجّه به خطبه ی 176 نهج البلاغه انتخاب میشه☺️ #با_ما_همراه_باشید... #با_شخصیت_ها... 👇👇 @bashakhsiyatha
🔘 شهادت امام جواد (علیه السلام) رو خدمت شما بزرگواران تسلیت عرض میکنیم... #اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ @bashakhsiyatha
با شخصیت ها
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 #تب_مژگان 4 👈 [وقتی قدرت حدسم را به کار میگیرم و دنباله یک پرونده را پیش بینی میکنم، با
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 5 [فکر کردم که یه نیم ساعت میشینم با عمار حرف میزنم و عمار هم توجیحم میکنه و ... اما ... دیدم اینجوری نمیشه و باید خیلی دقیق تر از این حرفها مطالعه اش کنم ... اما این پرونده، کد خورده بود!! وقتی پرونده ای کد میخوره، ینی به هیچ وجه نمیشه بیرون برد و باید تمام کارهای تحقیقاتی و مطالعاتیش همونجا صورت بگیره! اینو که شنیدم بیشتر ترغیب شدم که تمام وقتم را روی این پرونده بذارم ... فقط همینو بگم که حدودا یک ماه، هر روز 10 تا 12 ساعت طول کشید تا با وسواس و دقت فراوان مطالعه اش کردم. 🔸تازه کار نیستم اما این سومین پرونده داخلی هست که باید تا تهش میرفتم ... چون اکثر پروژه هام مشترک و فرامرزی بوده ... اما این پرونده از اولش ... از دیدن حال و روز عمار ... از کد خوردنش... از خط و ربط هایی که تا حالا به دستم داده بود ... همه چیزش خاص بود ... هنوز نمیدونستم چی در انتظارمه... بسم الله گفتم و با دقت بیشتری نشستم و مطالعه اش کردم ...] ⚪️ اون شب نفیسه خونه مژگان میخوابه ... و حتی صبح زود هم به خونه شون برنمیگرده ... بلکه تا دم دمای ظهر خوابیدن و بعدش پاشد و رفت ... ⚫️ همه از اون شب به بعد، متوجه رابطه عمیق تر مژگان و نفیسه شدند ... خب تا حدی هم طبیعی به نظر میرسیدکه دو تا دختر با هم خیلی دوست باشند و با هم خیلی رفت و آمد داشته باشند ... ولی بنظرم اگر این قسمت را از زبون خود مژگان بشنوید بهتره: 🔴 «خب نفیسه خیلی مهربون بود ... خیلی هم بی آلایش ... نگاه و لبخنداش خیلی اثرگذار بود ... مخصوصا روی ذهن و اعصاب یه آدم تنها و مریض مثل من که مدام تب بی مادری میگرفت و معلوم نبود اگر دوست عزیز و بی چشمداشتی مثل نفیسه به زندگیش نمیومد چه بر سرش میومد؟ 🔵 احساس منم از اون شب به نفیسه خیلی تغییر کرد ... ینی جهش پیدا کرد ... شدیدتر شد ... مخصوصا وقتی دست روی پیشونیم میذاشت و بدنم را که کوره آتیش شده بود، تیمار میکرد و تا صبح بالای سرم بیدار بود ...» 👈 اما مژگان در جای دیگر از پرونده، که حدودا دو هفته بعد از اون شب را حکایت میکرد نوشته بود: ⚪️ «من و نفیسه که دیگه خیلی بیش از قبلا به هم نزدیک شده بودیم، با هم بیرون میرفتیم ... با هم غذا میخوردیم ... نشست و برخواست میکردیم ... مثل همه دوستی ها ... اما وابستگی بین ما یه جوری شده بود ... جوری که هم هیجان داشت و هم اضطراب ... هم لذت داشت و هم ته دلم را بعضی وقتا خالی میکرد... نمیدونستم چه حس عجیبی هست ... فقط به خاطر مشکلاتم و بیماریم، نفیسه را حتی هدیه خدا میدونستم...» ⚫️ تا اینکه یک روز بهم گفت: «مژگان! ما حدودا شش ماهه که با هم دوست هستیم اما تو تا حالا خونه ما نیومدی ... ترتیبی بده تا امشب شام بیایی خونمون ...خوش میگذره ... دوس دارم اتاقم را ببینی ... خونمون را ببینی ... خلاصه بیا ...» 🔴 وقتی با بابام مطرح کردم ... بابام مخالفت خاصی نکرد ... یه کم برام عجیب بود که بابام مخالفت خاصی نکرد اما حرفی زد که بیشتر منو متعجب کرد ... با لبخندی متعجبانه گفت: «امشب چه خبره؟! نه تو خونه هستی و نه آرمان!! آه تنهایی ... آه چقدر من تنهایم ... ینی این قدر بدشانسم که یه خری نیست ما را شام دعوت کنه ...» 🔵 از بابام پرسیدم: ینی چی آرمان خونه نیست؟! آرمان کجاست؟ ⚪️ بابام گفت: آرمان گفته امشب شام با این پسره است ... کیه اسمش؟ ... اسم خوبی داره ... آهان فرید ... گفته بعد از باشگاه با فرید میرن شام بخورن ... ⚫️ ذهنم درگیر شد اما خیلی حساس نشدم ... چون این مدت، از حساسیتم روی آرمان کمتر شده بود ... یه جورایی خیالم راحت بود که با فرید هست و با هم دوست اند و از تنهایی دراومده... 🔴 اون روز هیجان داشتم ... چون یادم نیست آخرین باری که شب، جایی پیش دوستام و یا خونه عمه ام خوابیده بودم کی بود؟! چون اصلا دوست خاصی هم تا قبل از نفیسه نداشتم ... عمه هم که ماشالله فقط محبت خرج میکرد ... اما نمیشد روش حساب کرد که بشه باهاش دوست شد ... 🔵 تا اینکه شب شد و بعد از اینکه آماده شدم، با آژانس رفتم خونه نفیسه و اینا ... در و باز کردم و رفتم داخل ... از دیدن تیپ و قیافه نفیسه متعجب شدم ... ادامه دارد... https://eitaa.com/bashakhsiyatha https://sapp.ir/bashakhseyatha
سلام شبتون بخیر 🌹☺️
با شخصیت ها
#یه_خبر_خوب... سلام و عرض ادب.. حالتون خوبه؟! 👌ان شاءالله امشب یه مسابقه براتون در نظر داریم.. 🌹
بسم الله الرحمن الرحیم - : امام علی (علیه السلام) در خطبه ی 176 کتاب شریفِ نهج البلاغه با توجه به فرمایش رسول خدا (ص) راه استواری بنده را چه میدانند؟! 🔷عزیزان تا پس فردا شب وقت دارند؛ پاسخ صحیح رو به آیدی زیر بفرستن... 👇👇 @Torabi_1397 🌹به سه نفر از کسانی که پاسخ صحیح رو میفرستن به قید قرعه جایزه ی ناقابلی تقدیم میشه.... @bashakhsiyatha
سلام صبحتون بخیر خیلی خوش اومدین... 🌹🍃🌹🍃🌹
2.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مظلوم تر از جواد بغداد نداشٺ آن مظهر داد، تاب بیداد نداشٺ مےخواسٺ ڪہ فریاد ڪند تشنہ لبم از سوز عطش طاقٺ فریاد نداشٺ 🏴
با شخصیت ها
بسم الله الرحمن الرحیم #مسابقه_شماره1- #سوال: امام علی (علیه السلام) در خطبه ی 176 کتاب شریفِ نهج
پیام ارسالی از اعضای کانال... شما هم یه مرور کنید.. لذتش رو حتما خواهید برد☺️
.... استاد پناهیان: اشکال ما در رابطه با نیت چیست؟! 💢خودمان را عادت نداده‌ایم تا از نیت خوب استفاده کنیم! 🔷عَوِّدْ نَفْسَکَ حُسْنَ النِّیَّةِ وَ جَمیلَ الْمَقْصَدِ، تُدْرِکْ فى مَباغیکَ النَّجاحَ :خودت را به داشتن نیّت خوب و مقصد زیبا عادت ده، تا در خواسته‌هایت موفق شوى. (غررالحکم) 🍃در طول روز تمرین کنیم نیت کردن را تا بتوانیم خوب نیت کنیم. به خاطر خدا غذا بخورید. حتی اگر غذای خوش‌مزه‌ای هست و یا اگر دوستتان که به شما تعارف کرده است، غذا می‌خورید؛ این کار را برای خدا انجام دهید. 🌹امام صادق(ع) از کنار خانه‌ای می‌گذشت، صاحب‌خانه در حال کاری بود. حضرت از فعل او سؤال کرد. او گفت پنجره‌ای باز می‌کنم تا دود آشپزخانه از آن بیرون رود. حضرت برای اینکه نیت او را خدایی کنند فرمودند: پنجره‌ای که برای شنیدن صدای اذان باشد از آن دود هم بیرون می‌رود. 🔷انسان به خاطر خدا مسواک بزند. برای خودتان می‌زنید ولی بگویید برای خدا مسواک می‌زنم. بگویید او دندان سفید دوست دارد. ✅با نیّت خوب رابطه انسان با خدا آغاز می‌شود..... ... 👇🌹 https://eitaa.com/bashakhsiyatha
با شخصیت ها
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 #تب_مژگان 5 [فکر کردم که یه نیم ساعت میشینم با عمار حرف میزنم و عمار هم توجیحم میکنه و
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷 6 ⚫️ نفیسه هم متوجه تعجب من شد ... اما خیلی عادی و مثل همیشه، تحویلم گرفت ... منم کم کم فضا برام عادی شد... کلی حرف زدیم ... رژیمم گذاشتم کنار و درست و حسابی شام خوردیم و تلوزیون نگاه کردیم ... تا حدودا نصف شب ... ما توی اتاق نفیسه بودیم و بابا و مامان نفیسه هم واسه خودشون بودند... 🔴 تا اینکه کم کم چشمامون داشت سنگین میشد و خوابمون میگرفت ... دیگه خیلی طولش ندادیم و آماده شدیم واسه خواب ... وقتی رفتم مسواک بزنم، یه لحظه فکر کردم که آرمان کجاست؟ آیا برگشت خونه یا؟ ... 🔵 وقتی برگشتم به اتاق نفیسه، دیدم رخت خواب ننداخته ... منم خیلی عادی یه بالشت برداشتم و گذاشتم روی زمین با بخوابم ... رفتم سراغ گوشیم ... داشتم واسه آرمان اس میدادم که نفیسه هم مسواک زده بود و برگشت به اتاقش ... ⚪️ تا منو دید زد زیر خنده ... گفت چرا پاین خوابیدی دیوونه؟ ... گفتم من همین جا راحتم ... دستمو گرفت و به زور منو خوابوند روی تخت... دیگه اس دادن واسه آرمان یادم رفت ... گفتم نفیسه جون مگه با هم تعارف داریم؟ ... اینجوری خوب نیست که تو روی تخت نباشی و روی زمین بخوابی ... تو بیا روی تختت تا من روی زمین بخوابم ... ⚫️ دیدم فقط خندید ... چراغ خاموش کرد ... درست جایی را نمیدیدم ... گفتم کجایی شیطون؟ ... اومد کنارم خوابید ... روی تخت یه نفره!! ... گفتم: اگه جات تنگه، تا تخت را بکشیم شاید کش اومد و تونستی با فراخ بال بیشتری بخوابی! فقیر بیچاره ... 🔴 قهقهه خنده اش به آسمون رفت ... گفت عجب تیکه باحالی انداختی ... فراخ بال نخواستیم ... فراش یار میخوایم ... 🔵 گفتم: بخواب! بخواب که داره کارمون به فلسفه و جملات قصارت میکشه ... بخواب دختر ... بخواب...[از نقل دو سه صفحه معذورم] 🔶 تا صبح ... ⚫️ بیشتر از اینکه خجالت بکشم، احساس گناه داشتم... نمیدونم چطوری باید تشریحش کنم ... معجونی از خجالت و احساس گناه... وقتی پاشدم و رفتم دست و صورتو شستم و وضو گرفتم برای نماز صبح، فهمیدم نمازم قضا شده ... اما باز هم دلم نیومد و با اینکه نمیدونستم قبله کدوم طرفه، دو رکعت نماز خوندم... 🔵 همش فکر شب گذشته اش میکردم... بعد از نماز، همون پایین تخت دراز کشیدم... صحنه هایی که فکرش هم نمیکردم مدام جلوی چشمام رد میشد... چشمام را گذاشتم روی هم... ⚫️ هنوز خوابم نبرده بود که نفیسه با صدای بسیار خسته و چشمای بستش گفت: قبول باشه حاج خانم! راستی قبله خونه مون را پیدا کردی؟! ... اگر قبله اش را پیدا کردی، یه ندا بده تا ما هم بدونیم... اصلا مگه خونه نفیسه و اینا قبله هم داره؟! 🔴 جوابش ندادم ... خوابم برد... حدودا یک ساعت خوابیدم ... با صدای مامانش از خواب بیدار شدیم ... گفت: دخترا پاشید که صبحونه تون آماده است... من مدام نگام روی زمین بود و به صورت کسی مخصوصا نفیسه زیاد نگاه نمیکردم... حتی خنده هم نمیکردم اما مجبور بودم که معمولی برخورد کنم... 🔵 موقع خدافظی شد... نفیسه هم گفت منم میخوام بیام بیرون ... باهام اومد بیرون ... سوار تاکسی شدیم ... کنار هم نشسته بودیم که دیدم به گوشیم اس اومد ... رفتم سراغ گوشیم ... دیدم نفیسه اس داده و نوشته: مژگان! نمیخوای اخمتو وا کنی؟! ... دلم داره میگیره دختر ... اصلا از چی ناراحتی؟ ... ⚪️ نگاش نکردم و بیرون را نگاه میکردم... تا اینکه من میخواستم پیدا شم... نفیسه گفت: میخوای باهات بیام؟ ... نگاش کردم و با حالت دلخوری ازش پرسیدم: خونمون را بلدم ... میترسی گم بشم؟! ⚫️ خندید و خدافظی کرد و رفت ... رسیدم به خونه و درو باز کردم و رفتم داخل... بابام خونه نبود ... عمه هم نبود ... گشتم و دیدم که آرمان هم خونه نیست ... داشتم به گوشیش زنگ میزدم که دیدم صدای در اومد... نگاه کردم دیدم آرمانه ... 🔴 اومد بالا ... سلام کردیم ... آرمان مستقیم رفت سراغ حمام و دوش گرفت ... من گشنم بود ... یه چیزی از یخچال آوردم بیرون و شروع به خوردن کردم که دیدم آرمان هم اومد... 🔵 احساس کردم خیلی حوصله نداره ... دستمو بردم به طرف دستاش و میخواستم دستشو بگیرم که دیدم یهو دستش را کشید ... تعجب کردم ... گفتم: چیه داداشی؟ چیزی شده؟ ... حرفی زد که نمیدونستم چی بهش بگم... گفت: «تو نمیفهمی ... تو دختری... غذاتو بخور و حرف نزن!!» ادامه دارد... https://eitaa.com/bashakhsiyatha https://sapp.ir/bashakhseyatha
🌹🌹🌹🌹☺✌🌹🌹🌹🌹 بزن کف مرتضی داماد گشته بزن کف قلب زهرا شاد گشته 👏👏👏 بزن کف در قدوم ماه داماد بزن لبخند تا حق را کنی شاد 👏👏👏 چنین داماد را باشد عروسی که هستی آیدش بر پای بوسی 👏👏👏 عروسی دختر ختم رسولان عروسی مصطفی را راحت جان 👏👏👏 عروسی مریم و هاجر کنیزش عروسی کو خدا دارد عزیزش 👏👏👏 عروسی هستی هستی فدایش عروسی خلق داماد از برایش 👏👏👏 چه دامادی که فخر کائنات است چه دامادی خداوند ثبات است 👏👏👏 چه دامادی سراپا فخر و عزت چه دامادی خدای عشق و غیرت 👏👏👏 چه دامادی محمد ساق دوشش ملائک هم غلام حلقه گوشش 👏👏👏 حلول ماه ذی الحجه و سالروز ازدواج حضرت علی(ع) و حضرت فاطمه ( س) مبارک باد 🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺
سلام و عرض ادب... نماز و صدقه ی اوّل ماه فراموش نشود.👆🌹 https://eitaa.com/bashakhsiyatha