سَلٰامْ بر آنانی که اَوَلْ
از ســیم خاردار نَـفْسـْ گُذَشْتَنْـ
و بَـعْد از سیم خار دار دشْمَنــــْ🥀
#سلامبـــَرشُهَـدآ... ✋💔
یه سلام از راه دور به حضرت عشق...❤️
به نیابت از شهید#محسن_وزوایی
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ
وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْن
#صبحتون_شهدایی📿
#شهید
#سوریه
#وعده_صادق
https://eitaa.com/joinchat/1613365268C0868f4d580
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#درمحضرولایت
گوش کنین...
#انتشارحداکثری
سخنان حضرت آقا در جمع رزمندگان 🌹
#شهید
#سوریه
#وعده_صادق
https://eitaa.com/joinchat/1613365268C0868f4d580
⭕️ روزنامه نگار انگلیسی:
منطقه خاورمیانه در حال رویش جدیدی است ،در چند روز گذشته اتفاقات سوریه قابل تامل است اما تنها کسی که #سکوت کرده و از نزدیک #شاهد_میدان است رهبر ایران است دلیل این سکوت فقط یک چیز میتواند باشد ایشان همیشه مدبرانه #حرف_آخر را خواهد زد.
#شهید
#سوریه
#وعده_صادق
https://eitaa.com/joinchat/1613365268C0868f4d580
آیین همسرداری از شهدا:
نشست جلوی پاهایم و آرام کفشهایم را بیرون آورد و آن کفش های نو را پایم کرد.
سرم را انداخته بودم پایین و فقط نگاهش میکردم،
نمیدانستم چه کار کنم،
دلم میخواست خوب نگاهش کنم، شاید دیگر از این فرصتها گیرم نیاید...
ناصر هنوز بلند نشده بود،
مشتریها میخندیدند و پچپچ میکردند. گفتم: «ناصر پاشو دیگه همه دارن نگامون میکنن.»
آرام گفت:
«خب نگاه کنن، گناه که نکردیم،
پای خانوممون کفش کردیم.»
راوی:همسربزرگوارشهید
#سردار_شهید_ناصر_کاظمی
#شهید
#سوریه
#وعده_صادق
https://eitaa.com/joinchat/1613365268C0868f4d580
🌻 کانال با شهدا تا ظهور🌻
⭕️ روزنامه نگار انگلیسی: منطقه خاورمیانه در حال رویش جدیدی است ،در چند روز گذشته اتفاقات سوریه قابل
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷٢٠ آذر سالروز شهادت شهید محراب آیت الله دستغیب به دست منافقین کوردل
🌹 یک مرد وارسته به تمام معنا
🔴 امام خمینی(رحمةالله علیه):
ایشان [ آیت الله دستغیب ] یک مرد وارسته به تمام معنا و معلم اخلاق، مرشد مردم و هر چه در صحبت هایش هست معنویات و دعوت به خدا و دعوت به اسلام است معذلک اینها بنایشان بر این است که آنهائی که بیشتر دعوت به اسلام می کنند آنها را بیشتر هدف قرار بدهند.
📚صحیفه نور،جلد 15، صفحه 255
مورخ:1360/09/21
🔴امام خامنه ای روحی فداه:
♦️این چهره پارسا و پرهیزكار [آیت الله حاج سید عبدالحسین دستغیب] در بهترین بخش از عمر پربركتش بیاعتنا به زخارف دنیوی همت و نیروی خود را در راه استقرار حاكمیت الله صرف كرد و به یاد خدا دلخوش بود كه «الا بذكر الله تطمئن القلوب».(۱) چهره معظّم و دوست داشتنی این مرد خدامحبوبترین چهره در میان مردم فارس و مورد احترام عمیق مردم در سراسر ایران بود.۱۳۶۰/۰۹/۲۰
♦️آیت الله حاج سید عبدالحسین دستغیب از نخستین كسانی بود كه پرچم تبلیغ انقلاب اسلامی را در سختترین شرایط در استان فارس برافراشت و بر معابر و مجامع، نام امام امت را بر زبان جاری ساخت، با دستگاه ظلم و جور به مبارزه برخاست.۱۳۶۰/۰۹/۲۰
#سالروزشهادت
#شهید
#سوریه
#وعده_صادق
https://eitaa.com/joinchat/1613365268C0868f4d580
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹عالم عامل شهیدآیت الله دستغیب
♦️ خدا لعنت کند هر عمامه سری را که از رهبری اطاعت نکند.رهبر یکی است، امام یکی است و نائب امام هم یکی است.تا زمانی که حسن (ع) امام بود حسین(ع) امام نبودوای بر ملتی که از رهبر خود فاصله بگیرد.
♦️مواظب باشید گرگ ها شما را از رهبر الهی جدا نکنند.شما را گروه گروه نکنند.شما را طعمه خودشان قرار ندهند.وسیله پیشرفت دشمن نشوید.شما الان در جبهه جنگید.در جبهه جنگ دینی هستید.
🌹۲۰ آذر سالروز شهادت
#یادشهداصلوات
#شهید
#سوریه
#وعده_صادق
https://eitaa.com/joinchat/1613365268C0868f4d580
#نماز اول وقت
#سیره_شهدا
🌷خطاب شهید محراب، آیت الله دستغیب به آن برادر بسیجی در جبهه :
🔻منِ دستغیب، حاضرم یکجا، ثواب هفتـاد سال نمازهای واجب، نوافـل،حد روزه هـا، تهجدها و شب زنده داری هایم را بدهم به تـو . . . .
در عـوض، ثواب آن دو رکعت نمـازت
که در میدان جنـگ، بدون وضـو، پشت به قبـله، با لباس خـونی و بدن نجـس خوانده ای را از تـو بگیـرم. !!!
◇ آیـا حـاضر به چنـین معـامله ای هستی؟!»
هدیه محضر همه شهدا صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُم
#سالروز_شهادت
https://eitaa.com/bashohadataazohoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
" از این به بعد تصمیم گرفتم #نماز بخونم "
🍃دختری که در راهیان نور متحول شد
#راهیان_نور
#طلائیه
#شلمچه
#باولایت_تاشهادت
#قرارگاه_شهدایی
🕊🌷🕊🌷🕊
#کانال_باشهداتاظهور↙️↙️↙️
https://eitaa.com/joinchat/1613365268C0868f4d580
🌴یـازیــــنب🌴
♨️مجلس شورای اسلامی از دقایقی پیش یک جلسه غیرعلنی غیر رسمی با حضور فرمانده کل سپاه پاسداران تشکیل داده است، تحولات منطقه و سوریه محور این جلسه خواهد بود.
#سردارسلامی
#شهید
#سوریه
#وعده_صادق
https://eitaa.com/joinchat/1613365268C0868f4d580
🕊سالروز شهادت
#شهیدمدافع_حرم
#احمدجلالی_نسب
گوشه ای ازوصیت نامه،
اینجانب دفاع از حرم اهل بیت(ع) را با آگاهی بر این که وظیفه هر مسلمانی دفاع از اهل بیت که همان اجر و مزد رسالت نبی اسلام است که در قران کریم آمده انتخاب نمودم. خدا را شاهد و ناظر میگیرم که مسائل مادی و هیچ اجباری در این راه نبوده است. به همسر و فرزندانم
توصیه میکنم که همیشه و در همه حال پیرو ولایت ائمه اطهار(ع) و ولی فقیه زمان حضرت امام خامنهای بوده و خود را مدیون دین مبین اسلام و رهبری و انقلاب بدانند و از هیچ کوششی برای دفاع از حریم ولایت دریغ نکنند. به پسران ارجمندم توصیه میکنم که ضمن مواظبت از مادر و خواهر خود هر لحظه و زمان آماده جانفشانی در راه اسلام و ولایت باشند.
💐 شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
https://eitaa.com/bashohadataazohoor
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊سالروز شهادت شهید مدافع حرم احمد #جلالی نسب
💐 شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ
وَعَجِّلْفَرَجَهُم
https://eitaa.com/bashohadataazohoor
🔴حمایت جمعی از پزشکان، دندانپزشکان و داروسازان از قانون حجاب
♦️در آستانۀ ابلاغ قانون «حمایت از خانواده از طریق ترویج فرهنگ عفاف و حجاب» معروف به قانون حجاب، جمعی از پزشکان، دندانپزشکان و داروسازان در نامهای به رئیسجمهور و مردم ایران، ضمن تاکید بر اینکه این قانون، برخلاف سیاهنماییهای رسانهای، محصول ساعتها کار کارشناسی نمایندگان مجلس و مشورت آنها با صاحبنظران عرصه فرهنگ، حقوق، دین و علوم اجتماعی است، بر لزوم اجرای آن تاکید کرده و آمادگی خود را برای ارائه مقالات دنیا در مورد اثرات بدپوششی و برهنگی بر ابعاد مختلف سلامت فردی، روانی و اجتماعی به رئیس جمهور اعلام کردند.
#شهید
#سوریه
#وعده_صادق
https://eitaa.com/joinchat/1613365268C0868f4d580
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 حاج حسین یکتا: بشار سقوط کرد چون به حرف ولی زمان گوش نداد
♦️بشار اسد به غرب اعتماد کرد و به نصایح رهبر معظم انقلاب گوش نکرد، همان موقع که رهبری به او گفته بود غرب برایت نقشه دارد؛ و اینگونه شد که سقوط کرد؛ هر کس به حرف ولایت گوش ندهد سرنوشتش همین است چون گوش ولی فقیه به دهان امام عصر(عج) است.
#شهید
#سوریه
#وعده_صادق
https://eitaa.com/joinchat/1613365268C0868f4d580
🔆پاسخ حضرت امام خمینی به این شبهه که خون شهدای مدافع حرم هدر رفته است!!!
♦️ در آینده ممکن است افرادی آگاهانه یا از روی ناآگاهی در میان مردم این مسئله را مطرح نمایند که ثمره خونها و شهادتها و ایثارها چه شد. اینها یقیناً از عوالم غیب و از فلسفه شهادت حوادث بی خبرند و نمیدانند کسی که فقط برای رضای خدا به جهاد رفته است و سر در طبق اخلاص و بندگی نهاده است زمان به جاودانگی و بقا و جایگاه رفیع آن لطمهای وارد نمیسازد. و ما برای درک کامل ارزش و راه شهیدانمان فاصله طولانی را باید بپیماییم و در گذر زمان و تاریخ انقلاب و آیندگان آن را جستجو نماییم.
وخدا مسلّم خون شهیدان، انقلاب و اسلام را بیمه کرده است. خون شهیدان برای ابد درس مقاومت به جهانیان داده است. میداندکه راه و رسم شهادت کور شدنی نیست؛و این ملتها و آیندگان هستندکه به راه شهیدان اقتدا خواهند نمود.و همین تربت پاک شهیدان است که تا قیامتمزار عاشقان و عارفان ودلسوختگان و دارالشفای آزادگان
خواهد بود.خوشا به حال آنان که باشهادت رفتند!خوشا به حال آنان که در این قافله نور جان و سر باختند!خوشا حال آنهایی که این گوهرها را در دامن خود پروراندند!
#امام_خمینی
#شهید
#سوریه
#وعده_صادق
https://eitaa.com/joinchat/1613365268C0868f4d580
🌻 کانال با شهدا تا ظهور🌻
#دست_تقدیر ۱۰ #قسمت_دهم🎬: رقیه نگاهش را به صورت زیبای دخترش که بی شباهت به او نبود، دوخت و گفت: جاس
#دست_تقدیر ۱۱
#قسمت_یازدهم 🎬:
محیا با تمام شدن حرف مادرش از جا بلند شد و به سمت دیوار شیشه ای آمد، خیلی نامحسوس پرده را کناری زد و بیرون را نگاه کرد.
ابتدا نگاه جستجوگرش به دنبال جاسم بود، اما اثری نه از او و نه از ماشین ابوحصین نبود.
محیا با خود گفت: احتمالا به کمینگاهی رفته که با مادرم هماهنگ کرده و بعد نگاهش را به کمی بالاتر دوخت، با دقت نگاه کرد، درست می دید راننده اتومبیل مشغول صحبت با مردی دیگر بود، محیا با لحنی دستپاچه گفت: این دیگه کیه؟
رقیه خودش را به محیا رساند و گفت: کی را میگی دخترم؟
محیا راننده و آن آقا را نشان داد.
رقیه پرده را بیشتر کنار زد و خیره به دو مرد پیش رو شد و گفت: فکر کنم این آقا را دیده باشم...درسته خودش است یکی از کارگرهای هتل هست، وقتی می آمدم داخل راهرو هتل دیدمش و بعد زیر لب زمزمه کرد: پس این مرد هم با راننده هم دست است باید حواسمان را جمع کنیم و بعد دست محیا را گرفت و از دیوار شیشه ای فاصله گرفتند.
رقیه ریز به ریز نقشه ای را که با جاسم کشیده بودند برای محیا گفت و گفت، مابین حرفهایش ، مسائل متفرقه پیش می آمد که برای آن هم با همفکری یکدیگر چاره ای می جستند، زمان بر خلاف چند ساعت قبل که محیا تنها بود به سرعت می گذشت و ساعتی به اذان مغرب مانده بود، هر دو زن درحالیکه پول و لباس های اضافی زیر چادر پنهان کرده بودند به طرف حرم رفتند، آخر می دانستند که بعد از نماز درهای هر دو حرم بسته میشوند.
محیا و مادرش ابتدا به حرم امام حسین رفتند، در این حرم غریب، فقط چشم ها بودند که حرف میزدند و اشک ها بودند که بارقص بر گونه خودنمایی می کردند، بالاخره بعد از خواندن زیارت و کمی راز و نیاز، هر دو زن از حرم امام بیرون آمدند و به سمت حرم علمدار حرکت کردند و کاملا احساس می کردند که آن مرد در تعقیبشان است و ورودی حرم منتظر انها خواهد ماند.
وارد حرم حضرت عباس شدند، پس از خواندن زیارت ، اطراف را نگاهی انداختند و تعداد انگشت شماری مرد و زن در آنجا به چشم می خورد اما خبری از راننده و آن کارگر هتل نبود، پس از دری که رو به ضریح باز می شد بیرون آمدند و در گرگو میش غروب به سمت قسمت پشتی حرم که کپه ای خاک در انجا به چشم می خورد رفتند.
مردی روی بسته که کسی جز جاسم نبود با کیف دستی خالی در انتظارشان بود.
با آمدن محیا و رقیه، جاسم سلام کوتاهی کرد و بدون زدن حرف اضافی همانطور که وسایلی را که زیر چادر پنهان کرده بودند در ساک دستش جای میداد به نقطه ای کمی دورتر اشاره کرد وگفت: ان قسمت دیوار صحن را ببینید، مقداری از دیوار فرو ریخته و شیاری ایجاد شده، شیارش به اندازه ای هست که یک نفر به راحتی بتواند از آن عبور کند، فردا بعد از نماز ظهر و عصر ماشین را پشت دیوار آنجا پارک می کنم و به محض اینکه آمدید،از اینجا می رویم.
محیا سرش را پایین انداخت با لحنی شرمسار از جاسم تشکر کرد و رقیه با چند دعای خیر برای او و مادرش عالمه، از جاسم خدا حافظی کردند و راه خروج را در پیش گرفتند و درست جلوی درب ورودی حرم، راننده را دیدند که با نگاه جستجوگرش در بین مردم به دنبال انهاست و تا انها را دید، با اینکه روبنده وچادر داشتند، انگار خیالش راحت شد، خود را به گوشه ای کشاند تا مثلا محیا و مادرش متوجه او نشوند.
مادر و دختر به سمت هتل که فاصله زیادی با حرم نداشت حرکت کردند و جاسم هم که با فاصله از آنها بیرون امده بود به سمت ماشین حرکت کرد.
ان شاءالله ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
#شهید
#سوریه
#وعده_صادق
https://eitaa.com/joinchat/1613365268C0868f4d580
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#غروب... 🍁
...وقت است که باز آیی!!!
گاهی به خود میگویم که این چه ابیاتی است که میخوانی اش؟
امام زمان خود که نباید بیاید.
فصول سال را نظر کن.
تا زمستان نشود و سوز و سرما نیاید، بهار هم نخواهد آمد.
حال آیا تا بحال برای امام زمان لرز کرده ای؟
آیا برای آمدنش تب کرده ای؟
آیا بیمارِ حجت خدا شده ای؟
تو که سرگرم دنیای خویش بوده ای و اصلا سرما ندیده ای که بهار بیاید!
آری ای عزیز.
چون من مباش که حسرت میشود سرمایه ات.
کاری کن.
گامی بردار.
قلمی بزن.
حرکتی کن تا امام زمان را بیاوری.
حجت خدا گرچه صاحب ما است ولکن میشود میهمان ما.
چه کرده ایم برای حبیب خدا؟
اندکی تامل کن ای نگارنده!!!🍁
#یا_زینب
#غروب_امام_زمانی
الاقل...محسن خاکزاد
🌻 کانال با شهدا تا ظهور🌻
🔰 شــــــیرمردی از خط شــــــیر #قسمت_یازدهم 🌷شهادت حاج حسین خرازی و پذیرش فرماندهی لشکر امام حسین
🔰 شــــــیرمردی از خط شــــــیر
#قسمت_دوازدهم
اگر امام خمینی (ره) امر فرماید که زاهدی! برای اسلام باید بروی و دست صدام را ببوسی، مطمئن باشید من درنگ نخواهم کرد.
🌹 به آخرین روزهای دفاع مقدس رسیدیم، در حالی که از قافله دوستان شهیدمان جامانده بودیم. با حاج علی در سنگر فرماندهی نشسته بودیم تا با توجه به شرایط سختی که به وجود آمده و احتمال گسترش حملات دشمن، برنامه ریزی بهتری انجام دهیم.
🌷 آن زمان ما ده گردان پیاده قبراق داشتیم که دو گردان آن در غرب خرمشهر، یعنی محدوده پل نو و شهرک ولیعصر در پدافند بودند.
🔺 عراقیها بار دیگر تا چند صد متری خرمشهر آمده بودند و لذا فرماندهان مجبور شدند لشکر امام حسین (ع) را به حساسترین خط دفاعی مامور کنند. دو نفره جمع بندی میکردیم که اخبار ساعت دو از رادیو پخش شد و در کمال ناباوری شنیدیم که قطعنامه ۵۹۸ توسط جمهوری اسلامی ایران پذیرفته شده است.
📝 امام در پیامی چنین فرمودند:
«کمربندهای تان را ببندید که هیچ چیز تغییر نکرده است. امروز روزی است که خدا این گونه خواسته است و دیروز خدا آن گونه خواسته بود و فردا انشاءالله روز پیروزی حق خواهد بود؛ ولی خواست خدا هر چه هست، در برابر آن خاضعیم و ما تابع امر خداییم و به همین دلیل است که زیر بار ذلت و بندگی غیر خدا نمیرویم.»
🔹 با شنیدن خبر در بهت و حیرت فرو رفتیم، ولی پس از چند دقیقه حاج علی برخاست و به خرمشهر رفتیم تا خط دفاعی را کنترل کند.
امام فرموده بودند که «ما باید برای دفع تجاوز احتمالی دشمن آماده و مهیا باشیم و ملت ما هم نباید فعلاً مسئله را تمام شده بداند؛ البته ما رسماً اعلان میکنیم که هدف ما تاکتیک جدید در ادامه جنگ نیست، چه بسا دشمنان بخواهند با همین بهانهها حملات خود را دنبال کنند.»
🔻به پل نو رسیدیم. بچههای گردان گریان و نگران از اتفاقی که افتاده بود، دور حاج علی جمع شدند و حتی عدهای اعتراض کردند که چرا این قطعنامه پذیرفته شده است. فرمانده، با اطمینان قلب آنها را در مورد حکمت الهی تصمیم حضرت امام توجیه کرد.
🔸 حسین زاهدی برادر حاج علی که آن زمان در اطلاعات لشکر خدمت میکرد، روایت میکند:
«تعداد اندکی از رزمندگان، خودسرانه و با وجود پذیرش قطعنامه به سمت عراق یعنی آن طرف اروند تیراندازی کرده و بدین صورت اعتراض خود را نشان دادند. اخوی که از ناراحتی و نگرانی زیاد بعضی از رزمندگان مطلع شده بود، در جمع بچهها حضور پیدا کرد و گفت:
«برادران رزمنده! ما سرباز اسلام هستیم، سرباز امام خمینی (ره) هستیم. امام میفرمایند که ما مأمور به انجام وظیفه و تکلیف هستیم. خود من، علی رغم این که قلباً از پذیرش قطعنامه ناراحت هستم، چون با شناخت، قدم در این راه گذاشتم. اگر امام خمینی (ره) امر فرماید که زاهدی برای اسلام باید بروی و دست صدام را ببوسی، مطمئن باشید من درنگ نخواهم کرد.»
⏪ ادامه دارد...
✍🏻 برگفته از #ماهنامه_فکه
📿 شادی روح شهدا صلوات
الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
#طریق_القدس #شهید_زاهدی
🌻 کانال با شهدا تا ظهور🌻
#غروب... 🍁 ...وقت است که باز آیی!!! گاهی به خود میگویم که این چه ابیاتی است که میخوانی اش؟ امام
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻 کانال با شهدا تا ظهور🌻
#دست_تقدیر ۱۱ #قسمت_یازدهم 🎬: محیا با تمام شدن حرف مادرش از جا بلند شد و به سمت دیوار شیشه ای آمد،
#دست_تقدیر ۱۲
#قسمت_دوازدهم 🎬:
نماز ظهر را در حرم مطهر سیدالشهدا خواندند، رقیه حسی غیر قابل تعریف داشت مدام به ضریح مبارک چشم می دوخت و اشکهایش بی امان می ریخت، محیا که حال مادر را اینچنین دید، با دستان ظریف و کشیده اش دست مادر را در دست گرفت و گفت: اینقدر بی قراری نکن، مشکل ما هم حل می شود و بالاخره خدا یک راهی برایمان باز می کند.
رقیه همانطور که اشک چشمانش را پاک می کرد گفت: نه گریه ام برای این نیست، حسی درونی به من می گوید که انگار این آخرین باری هست که به زیارت مولایمان حسین مشرف میشوم، من...من بدون حسین و کربلا میمیرم
محیا سر مادر را در اغوش گرفت و گفت: ان شاالله که هر سال خواهیم آمد، فکر می کنم وقت رفتن است، برویم حرم علمدار کربلا هم زیارت کنیم و سپس...
رقیه از جا برخاست و همانطور که دستش را روی سینه اش گذاشته بود، دوباره سلام داد و با احترام عقب عقب آمدند تا به روی صحن رسیدند
هر دو زن درحالیکه روبنده را پایین انداخته بودند به سمت حرم حضرت عباس روانه شدند، محیا که حس کنجکاوی اش گل کرده بود به عقب برگشت و یک لحظه چشمش به دو مردی افتاد که گویا تنها کارشان در این دنیا پاییدن او و مادرش بود، سرش را برگرداند و خودش را به مادرش چسپانید و گفت: مادر هر دویشان دنبالمان هستند.
رقیه دست محیا را گرفت و گفت: نترس، آنها داخل حرم نمیایند، همانطور که قبلا نیامده بودند و با زدن این حرف وارد حرم علمدار کربلا شدند.
بعد از زیارت و راز و نیاز، با احتیاط به پشت دیوار حرم رفتند، کسی پیش رویشان نبود، ابتدا رقیه از شیار دیوار گذشت و سپس محیا، محیا در حین آمدن متوجه جاسم شد که کمی آنطرف تر کنار ماشین منتظر انان بود، رقیه دستی تکان داد و ناگهان محیا روبه رویش، کارگر هتل را دید که به آنها چشم دوخته.
محیا همانطور که قلبش به تپش افتاده بود، چادر مادر را کشید تا او را متوجه آن مرد کند.
رقیه متوجه او شد، نمی دانست چکار کند؟و جاسم که از دور شاهد قضایا بود و کاملا فهمیده بود چه شده با قدم های شمرده جلو آمد و در همین حین از داخل کوچه روبه رو جمعی که تابوت میتی را روی دست داشتند بیرون آمدند، مردها جلو می رفتند و زنان شیون کنان به دنبال آنان روان بودند.
اینها که آمدند، انگار ورق برگشت، بهترین موقعیت بود.
محیا و رقیه خودشان را داخل جمع عزادار چپاندند و محیا به پشت سر نگاه کرد و متوجه شد جاسم با آن کارگر که گویا او هم اتومبیل داشت، درگیر شده
محیا صدایش را بلند تر کرد و گفت: مامان جاسم و اون آقا دارن دعوا می کنند، خواه ناخواه اون آقا به نحوی خودش را به ما میرسونه، چکار کنیم؟!
صدای محیا در صدای گریه زنها گم شد و در یک چشم بهم زدن رقیه دست محیا را چسپید و به سمتی کشاند.
محیا روبه رو را نگاه کرد...درست است بهترین راه همین بود.
مینی بوسی می خواست حرکت کند که رقیه صدا زد: صبر کن، ما هم مسافریم و با گفتن این حرف خودشان را به مینی بوس رساندند و با سوار شدن آنها، ماشین حرکت کرد.
ادامه دارد..
📝به قلم: ط_حسینی
...چقدر این روزها جای حاج قاسم خالی دیده میشود.
اما دلها به وجود ولایت خوش است و عنایت حضرت بقیه الله.
اگر حاج قاسم در حیات مادی نیست، جلوه های حماسی اش و مهربانی های پدرانه اش همواره جاری است در جامعه.
اصلا مقاومت در امروز بدون حاج قاسم معنا میدهد.
که...بشویم هر یک از ما...یک حاج قاسم کوچک...
#شهید
#سوریه
#وعده_صادق
https://eitaa.com/joinchat/1613365268C0868f4d580