🚩قرائت زیارت عاشورا
🕯️به یاد شهید علی یار خسروی
💚همنوا با امام زمان(عج)
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
:
@bashohadatashahadattt
AUD-20220806-WA0119.mp3
زمان:
حجم:
8.5M
🚩 زیارت عاشورا
🔹️با نوای استاد علی فانی
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین(ع)
💚💚💚💚💚
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
@bashohadatashahadattt
« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ »
اللّهمَّ عَجَّل لِوَلیّکَ الفَرَج
اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ تَحْتَ رایَةِ وَلِیِّکَ الْمَهْدِیّ(عجل الله)
ما گمان میکنیم خودمون اراده کردیم به سمت خدا بریم، در حالیکه خودِ خدا این اشتیاق رو به دل ما میندازه!
@bashohadatashahadattt
@ostad_shojaeنگاه درست.mp3
زمان:
حجم:
8.88M
#تلنگری
➖ نگاه شما به آنان که بیحجابی و سنت گریزی را ترجیح دادهاند، چگونه است؟
➖ چه شد که این اتفاق در بعضیها افتاده؟
➖ من با این اتفاقِ اجتماعی باید چگونه برخورد کنم؟
#رهبری
#استاد_شجاعی
#استاد_پناهیان
📣 مهم لطفا بشنویم ...
# لطفا انتشار بدهید .
@bashohadatashahadattt
💠حال و هوایِ نمازهایِ آخر
📿آقاسجاد نمازهایش را با #توجه و دقت بسیار میخواند. هرچه زمان بیشتر میگذشت نمازهایش❣ عاشقانهتر میشد. هیچ عجلهای برای تمام کردن نمازش نداشت. حتی در ضیق وقت!
📿همیشه در مسیر رشد بود. مثلا اوایل، خود را مقید به نماز #غفیله کرده بود. کمکم نمازهای نافلهی دیگر. تا جایی که تمامی نمازهای نافله را میخواند. اهل نافلهی #شب بود. حتی در سختترین ماموریتها.
📿یک مدتی بود که میدیدم در نمازهای شبش #گریه میکند و حالات خوشی دارد. کمکم این حال خوشش به نمازهای یومیه هم رسید. بعضی اوقات در نمازهای واجب و یومیهاش هم #اشک میریخت.😭
🕊بوی #رفتنش میآمد... اما نمیخواستم رفتنش را #باور کنم، درست مثل کسی که خودش را بهخواب زده باشد...!
📚 ساقیان حرم
#شهید_سجاد_طاهرنیا🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@bashohadatashahadattt
زمان:
حجم:
755.6K
صداےملڪوتۍاذانِ #شھیدابراهیمهادے
#اشْھَدٌانَّمٌحَمَّدرَسوٌلالله 💚✨
°•🌱|
💟ازدواج #مهدی_باکری مصادف با شروع جنگ تحمیلی بود. مهریه همسرش♥️ اسلحه کلت او بود. دو روز بعد از عقد💍 به #جبهه رفت و پس از دو ماه به شهر برگشت و بنا به مصالح منطقه، با مسئولیت #جهاد_سازندگی استان، خدمات ارزندهای برای مردم انجام داد.
💟مهدی در مدت مسئولیتش به عنوان #فرمانده عملیات سپاه ارومیه تلاشهای گستردهای را در برقراری امنیت و پاکسازی منطقه از لوث وجود وابستگاه و مزدوران شرق👹 و غرب انجام داد و بهرغم فعالیتهای #شبانهروزی در مسئولیتهای مختلف، پس از شروع جنگ تحمیلی💥 تکلیف خویش را در #جهاد با کفار بعثی و متجاوزین به میهن اسلامی دید و راهی جبههها شد.
#سردار_دلها
#شهید_مهدی_باکری🌷
🌹🍃🌹
@bashohadatashahadattt
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>
@bashohadatashahadattt
🌻#یوزارسیف
💥#قسمت9
وقتی به خودم اومدم ,که خیره به رد رفتن یوزارسیف مبهوت وسط,صحن مسجد ایستاده بودم,هول شدم وبا عجله به طرف وضوخانه راه افتادم,جلو در وضوخانه سینه به سینه با سمیه برخورد کردم..
یه نگاه از رو عصبانیت بهش انداختم وگفتم :معرکه میچنی ودر میری,دم بریده؟حیف که عجله ی وضو را دارم وگرنه تا توصف نماز از من کتک میخوردی...
سمیه خنده ای زد وگفت:فیلم نیا بابا,هرکه ندونه که من میدونم الان گربه تودلت عروسی داره وبعدش سرش را پایین اورد ونزدیک گوشم گفت:خداییش تا حالا اینقد از,نزدیک یوزارسیف را دیده بودی؟ وبااین حرف خنده ی شیطنت امیزی زد وبه سمت مسجد حرکت کرد ودرحالیکه دور میشد ادامه داد:بجنب,برات جا میگیرم,زود بیا..
ازکاراش خندم گرفت وباخودم گفتم:عجب پررویی هست این....
اذان را گفته بودند ,داخل مسجد شدم,همه به صف ایستاده بودند ونماز,شروع شد...جمعیت زیاد بود بین انها هرچی چشم گردوندم سمیه را ندیدم,بدو یه مهر برداشتم وخودم را رسوندم تو صف نماز تا به رکوع رفتند ,اقتدا کردم...
نماز مغرب وعشا تمام شد وطبق روال این چندین ساله,هرشب جمعه دعای کمیل میخوندند,اما دعای کمیلی که تواین ماه های اخیر,برگزار میشد خیلی خیلی با دعاهای قبلی توفیر داشت,اخه نه تنها من بلکه کل محل از خوندان دعا توسط,یوزارسیف کیف میکردند,اینقدر باسوز وگداز وخالصانه میخوند که هر کسی را جذب دعا میکرد,یه جوری,دعا را با صدای,زیباش میخونددکه احتیاج به هیچ روضه ومصیبتی نبود,همه وهمه در هرسطر وهرکلمه ,اشک میریختند,اولا فکر میکردم فقط من اینطوریام,اما بعدها که دقت کردم دیدم نه همه همینجورن...
مهر را سرجاش گذاشتم وکتاب دعا را برداشتم,دوباره چشم انداختم وهرچی گشتم اثری ازسمیه ندیدم اما با شناختی که ازش داشتم میدونستم حتما یه جا خودش را در پناه کسی گرفته تا نبینمش,وقتی از دیدن سمیه ناامیدشدم وباتوجه به اینکه دعا داشت شروع میشد,به سمت ستونی رفتم که هرشب جمعه,اونجا دعا را میخوندم,خودم اسم اون ستون را گذاشته بودم,ستون عاشقانه ها اخه من همیشه عاشقانه هایی خداییم را اونجا با خدا میگفتم,پای ستون یه پیرزن نشسته بود وبه اندازه یه بچه کوچک تا نفری کناریش جابود,خودم را رسوندم اونجا وباکلی معذرت خواهی توهمون جای کوچک ,جا شدم,مطمینم اگه سمیه میدید یه طنز برام میچید...شاید از جایی شاهد بود وداشت,تودلش به طنزی که برام علم کرده میخندید....
نشستم,درکتاب دعا را باز کردم یکدفعه از یاداوری صحنه ی ساعتی قبل واینکه الان پارچه چادری من ,دست یوزارسیف هست ,گونه هام گر گرفت که با نوای زیبای یوزارسیف از عالم خودم درامدم...
اللهم الغفر لذنوبی......
غرق دعا شدم...
#ادامه دارد...
#نویسنده_ط_حسینی
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷