eitaa logo
داداش شهیدم ابراهیم هادی
357 دنبال‌کننده
22.8هزار عکس
15.6هزار ویدیو
76 فایل
اللهم الرزقنا توفیق الشهادة في سبیلک @zolfaqar4
مشاهده در ایتا
دانلود
در زمان دفاع مقدس خدمت امام خمینی (ره) رسیدند و از ایشان برای انجام کاری در اوقاتی که آسیبی به کار جنگ نمی خورد، مرخصی خواستند. وقتی امام راجع به دلیل مرخصی گرفتن در آن بحبوحه ی جنگ پرسیدند. شهید بابایی فرمود: من در دهه اول برای شستن استکان های چای عزاداران به هیات های جنوب شهر که من را نمی شناسند می روم. مرخصی را برای آن می خواهم. امام خمینی (ره) به ایشان فرمودند: به یک شرط اجازه مرخصی میدهم که هر موقع رفتی به نیت من هم چند استکان بشویی... شادی روح امام و شهدا صلوات ...🌷 ✨🕊🌹🌹🕊✨👇👇 ‌https://eitaa.com/bashohadatashahadattt
⊰•🕊🍃•⊱ 🔸سال ۱۳۶۱ ‎ را که جوان حزب‌اللّهی بود، گذاشتیم فرمانده پایگاه هشتم شکاری اصفهان؛ 🔸 بنا بود او این پایگاه را اداره کند؛ کار سختی بود. دل همه می‌لرزید؛ دل خود من هم که اصرار داشتم،می‌لرزید که آیا می‌تواند؟! 🔸اما توانست... او یک انسان واقعاً مؤمن و پرهیزگار و صادق و صالح بود. (مدظله‌العالی) ۱۳۸۳/۱۰/۲۳ 🕊🕊 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
⊰•🕊🍃•⊱ 🔸سال ۱۳۶۱ ‎ را که جوان حزب‌اللّهی بود، گذاشتیم فرمانده پایگاه هشتم شکاری اصفهان؛ 🔸 بنا بود او این پایگاه را اداره کند؛ کار سختی بود. دل همه می‌لرزید؛ دل خود من هم که اصرار داشتم،می‌لرزید که آیا می‌تواند؟! 🔸اما توانست... او یک انسان واقعاً مؤمن و پرهیزگار و صادق و صالح بود. (مدظله‌العالی) ۱۳۸۳/۱۰/۲۳ 🕊🕊 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
✅ از خلبان شجاع جهان اسلام، بابایی پرسیدند: عباس جان چه خبر؟ چه کار میکنی؟ گفت: به مشغولیم که غیر از کسی وارد نشود. 🔴 به مناسبت سالروز شهادت ✨🕊🌹🌹🕊✨👇👇 ‌https://eitaa.com/bashohadatashahadattt✌️ 💥 السلام علیک یا اباعبدالله الحسین 🇮🇷
💠عشقی فراتر از فوتبال 🔰عشق نوجوانی اش فوتبال⚽️ بود .عکس های ها را از مجلات ورزشی📰 و هر آنچه که به تیم محبوبش💖 ربط داشت جمع می کرد. ... این عشق در آن روزها تب رایجی بود. 🔰محمودرضا از دوره راهنمایی پای ثابت پایگاه مقاومت در مسجد🕌 چهارده معصوم شهرک پرواز شد . حالا عشق فوتبال یک جدی پیدا کرده بود. 🌷 🔰سر تحقیق زندگی نامه📜 دو شهید👥 پایش به موسسه هاتف هم باز شد. با حاج بهزاد پروین قدس آشنا شد. عکاس📸 بسیجی جنگ. رفته رفته تعداد بیشتر و بیشتری از برچسب های عکس های می خرید. 🔰حتی وقتی از پایگاه به خانه بر می گشت🏘 ای دور گردنش بود. تذکر میداد در خیابان با آن وضع نیاید. پدر جنگ را فقط در بمباران های💥 پالایشگاه تبریز تجربه کرده بود با آشنایی ویژه ای نداشت. 🔰تقریبا کسی علاقه به تکرار این برنامه را نمی یافت⚡️الا بزرگ تر. انواع پیشانی بندها هم به خانه می آمد، مشکی، سبز، زرد، حتی پرچم . پدر به فکر ادامه تحصیل📚 بچه هایش بود. 🔰او ابراز نمی کرد❌ اما این ته تهغاری بیشتر در دلش جا داشت😍 او با آن چهره و نگاه شاد و شیرین و بیش از همه ادب و پاکی اش✨ در دل همه شان جا کرده بود پدر به فکر تهیه همه شرایط بود تا بچه ها خوب خوب بخوانند👌 بچه های بزرگ تر همه وارد شده بودند. 🔰اما محمودرضا به خدمت سربازی رفت و وقتی برگشت طور دیگری شده بود. گویی هر آنچه در وجود او💗 رخ داد همان جا بود. دیگر را رها کرد و بیخیالش شد. جا برای دیگر فراخ تر شده بود. برای 🌷 ❤️ 🦋🦋🦋
⊰•🕊🍃•⊱ 🔸سال ۱۳۶۱ ‎ را که جوان حزب‌اللّهی بود، گذاشتیم فرمانده پایگاه هشتم شکاری اصفهان؛ 🔸 بنا بود او این پایگاه را اداره کند؛ کار سختی بود. دل همه می‌لرزید؛ دل خود من هم که اصرار داشتم،می‌لرزید که آیا می‌تواند؟! 🔸اما توانست... او یک انسان واقعاً مؤمن و پرهیزگار و صادق و صالح بود. (مدظله‌العالی) ۱۳۸۳/۱۰/۲۳ 🕊🕊 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
👈 بـرای خـدا ڪار ڪنید 🍁یاد بخیر ڪه پول قرض الحسنه به دیگر نیروها میداد و میگفت وام است و وقتی میگفتند دفترچه قسطش را بده میگفت ڪسی دیگر پرداخت میڪند. 🍁یاد بخیر ڪه یڪی از دوستانش تعریف میڪرد ڪه : دیدم صورتشو پوشونده و پیرمردی رو به دوش کشیده ڪه معلوله ... شناختمش و رفتم جلو ڪه ببینم چه خبره ڪه فهمیدم پیرمرد رو برا استحمام میبره !! 🍁یاد بخیر ڪه قمقمه آبش را در حالی ڪکه خودش تشنه بود به همرزمانش میداد و خودش ریگ توی دهانش گذاشت ڪه کامش از تشنگی به هم نچسبه !! 🍁یاد بخیر ڪه انبار دار به مسئولش گفت : میشه این رزمنده رو به من تحویل بدی، چون مثل سه تا کارگر ڪار میڪنه طرف میگه رفتم جلو دیدم فرمانده لشگر مهدی باڪریه ڪه صورتشو پوشونده ڪسی نشناسدش و گفت چیزی به انباردار نگه !! 🍁آره به خیر ڪه خیلی چیزها به ما یاد دادند ڪه بدون چشم داشت و تلافی ڪمڪ ڪنیم و بفهمیم دیگران رو، اگر کاری میکنیم فقط واسه باشه و 👌هـر چیزی رو به دید خودمون تفسیـر نڪنیم !!
👈 بـرای خـدا ڪار ڪنید 🍁یاد بخیر ڪه پول قرض الحسنه به دیگر نیروها میداد و میگفت وام است و وقتی میگفتند دفترچه قسطش را بده میگفت ڪسی دیگر پرداخت میڪند. 🍁یاد بخیر ڪه یڪی از دوستانش تعریف میڪرد ڪه : دیدم صورتشو پوشونده و پیرمردی رو به دوش کشیده ڪه معلوله ... شناختمش و رفتم جلو ڪه ببینم چه خبره ڪه فهمیدم پیرمرد رو برا استحمام میبره !! 🍁یاد بخیر ڪه قمقمه آبش را در حالی ڪکه خودش تشنه بود به همرزمانش میداد و خودش ریگ توی دهانش گذاشت ڪه کامش از تشنگی به هم نچسبه !! 🍁یاد بخیر ڪه انبار دار به مسئولش گفت : میشه این رزمنده رو به من تحویل بدی، چون مثل سه تا کارگر ڪار میڪنه طرف میگه رفتم جلو دیدم فرمانده لشگر مهدی باڪریه ڪه صورتشو پوشونده ڪسی نشناسدش و گفت چیزی به انباردار نگه !! 🍁آره به خیر ڪه خیلی چیزها به ما یاد دادند ڪه بدون چشم داشت و تلافی ڪمڪ ڪنیم و بفهمیم دیگران رو، اگر کاری میکنیم فقط واسه باشه و 👌هـر چیزی رو به دید خودمون تفسیـر نڪنیم !!
7.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 ؛ خلبانی را از 🛩🛫 ✍ شهید بابایی قرار بود اخراج بشود ولی موقعی که ژنرال آمریکایی اقامه نماز اول وقت را دید نظرش عوض شد. ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃