eitaa logo
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
155 دنبال‌کننده
1هزار عکس
144 ویدیو
25 فایل
اینجا میقات محبین شهدا است. او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد.... گروه جهادی فرهنگی و رسانه ای نسیم مهر شماره ثبت : 4006312414011 ادمین کانال : @Ammosafer1461
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🌷خاطره ای از رزمنده محمدرضا طاهری، مداح مشهور در باره‌ شهید محسن گلستانی: 🌷شهيد بزرگوار گلستانى هنوز
به یاد رزمنده دوران دفاع مقدس و ذاکر دلسوخته اهل بیت (ع) "شهید محسن گلستانی" مسئول دسته اخلاص گردان حضرت حمزه سیدالشهدا {ع} لشگر ۲۷ حضرت محمّد رسول الله {صلوات الله علیه و آله} شهادت : ۲۴ بهمن ۱۳۶۴ فاو - عملیات والفجر هشت مزار : امامزاده عباس {ع} / چهاردانگه بخشی از وصیت شهید : « اگر اشکی دارید برای آقا اباعبدالله {ع} بریزید برای زینب {س} و یتیمان گریه کنید به پهلوی شکسته فاطمه زهرا {س} و به مظلومیت علی {ع} گریه کنید و اگر برای این خانواده و مصیبت های آنان اشکتان نمی آید پس برای خودتان گریه کنید که مبادا از اهل بیت {ع} دور باشید و متوجه نباشید و این مصیبت، گریه دارتر از مصیبت های دیگر است یاد امام حسین {ع} و شهدای کربلا و تمامی وقایع ایثارگرانهٔ پیامبران و امامان و مصیبت هایشان را زنده نگهدارید به خاطر رضای خدا و پا برجا بودن پرچم لااله الاالله و برای دین مبین اسلام بجنگید و سختی بکشید نه به خاطر حبّ متاع دنیا و زمین و ثروت شعائر اسلامی را زنده نگه دارید و سعی کنید نوحه خوانی و سینه زنی و مراسم های دعاهای کمیل و توسل و ندبه را هر چه با شکوهتر برگزار کنید که تنها راه نزدیک شدن به خدا دنبال راه ائمه {ع} و اولیا؛ رفتن است » سلام و صلوات هدیه به روح مطهر و ملکوتی مداح و معلم بسیجی شهید محسن گلستانی و شادی روح مادر دلسوخته اش الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَالْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
به یاد رزمنده دوران دفاع مقدس و ذاکر دلسوخته اهل بیت (ع) "شهید محسن گلستانی" مسئول دسته اخلاص گ
💠 خاطره ای از رزمنده دفاع مقدس، مداح و ذاکر اهل بیت (ع)، شهید «محسن گلستانی»:👇👇 «همین‌طور از لای دستش به سنگر عراقی‌ها نگاه می‌کردم متوجه شدم که دارند رگبار را عوض می‌کنند ضمن عوض کردن رگبار بودند که این فرصت را غنیمت شمردن و پریدم پشت یک تخته سنگی که جان پناه خوبی باشد برای جنگیدن. وقتی پشت تخته سنگ قرار گرفتم متاسفانه دیگر به سنگر عراقی‌ها دید نداشتم، چون از ارتفاع کمی به طرف پایین کشیده بودم و فقط صدای بچه‌ها را می‌شنیدم که گاهی اوقات تکبیر می‌گفتند و گاهی دعای توسل می‌خواندند من هم همان جا نشسته بودم و یک چندتایی از عراقی‌ها، پایین‌تر از من جمع شده بودند، روی یک تپه و از بچه‌های بالا هیچ خبری نداشتم. نزدیک غروب شد. پیش خودم گفتم خورشید که کاملاً غروب کرد، و هوا که تاریک شد، می‌روم پیش بچه‌ها و یک تصمیمی می‌گیریم که چکار بکنیم؟ از چه راهی برویم؟ چون واقعاً ما محاصره شده بودیم از سه چهار طرف آرپی‌جی و تیربار می‌زدند هیچ راهی نبود، بچه‌ها با فرمانده لشکر (شهید حاج همت) هم تماس گرفته و گفتند ما در اینجا مقاومت می کنیم. آنها با ایمانی که داشتند مقاومت نموده و تسلیم نشدند. اما از غروب بگویم .... تا به حال این قدر غروب را به این غمناکی ندیده بودم... پشت درخت بودم، به حالت درازکش.دراز کشیده، چون نمی‌توانستم سرم را بلند کنم. هوا که کم کم تاریک تر می شد، توانستم مقداری تکانی بخورم. با آن حال تیمم کرده. بطور نشسته نماز مغرب و عشایم را خواندم.🌴 از نظر دید، دشمن دیگر دیدی به من نداشت، ولی از لحاظ نزدیکی صدا خیلی به هم نزدیک بودیم و تمام حرکات پا و حرف زدن آن‌ها به گوشم می‌رسید. بعد تصمیم گرفتم که بروم پیش بچه‌ها تا برای گریز از محاصره دشمن چاره‌ای بیاندیشیم و همان مسیری را که پایین آمده بودم بالا رفتم. زیر همان درختی که شهید بازوزاده افتاده بود، دیدم چند نفر دیگر شهید شده‌اند، از جمله عباس رضایی و ساریخانی، ولی بقیه نیروها نبودند، همان ها که پشت یک تخته سنگی پناه گرفته بودند. گویا تغییر موضع داده و رفته بودند؛ شاید به این گمان که من برگشته‌ام جای دیگر و موضعی دیگر یا اینکه شهید شده‌ام🌷لذا به دنبالم نیامده و صدایم نزده‌اند. در همین فکر‌ها بودم که یک دفعه حس تنهایی بر من غلبه کرد و خودم را در آن مکان تنهای تنها یافتم. با خود فکر کردم که در لابلای این دشت و کوه‌ها، فقط من هستم و این همه دشمن خونخوار —- یک لحظه از خدا غافل شده بودم، غافل از اینکه نمی‌دانستم نزدیک‌ترین یار و قدرتمندترین پشتیبان من در آن جا خداست، اینجا بود که یک مرتبه، یادم هست که فقط خدا را صدا زدم، یکبار، دوبار، سه بار... گفتم شاید قسمت ما هم این بوده که این‌طوری آخرین لحظات زندگیمان را بگذرانیم... و خدا خواسته که ما این‌ جور تنها و بیکس در اینجا شهید شویم...🕊🕊 در این حال یکی دو تا از بچه‌ها را با صدای بلند خواندم، کسی جوابم را نداد، فقط صدای خودم در کوه و دره می‌پیچید و برمی‌گشت. پژواک صدای استمدادطلبی ام من به من هشدار می‌داد که:‌ ای !!! توجه تو باید به خدا باشد و از او مدد بخواه و به امداد‌های دنیوی پایبند مباش!! خداوند می فرماید: ادعونی استجب لکم ... تو مرا صدا بزن و از اعماق جانت صدایم کن🤲 از این صدای بلند من، مزدوران عراقی متوجه شده بودند که یک نفر پایین شیار تنهاست. این بود که شروع به تعقیبم کردند. یک دفعه متوجه صدای پای یک یا چندنفر شدم که از سمت راست شیار می‌آید و نشان می داد به طرف پایین در حال حرکتند. وقتی منور زدند، فوراً نشستم. تا نشستم سربازان دشمن متوجه شده و شروع کردند به سمت من تیراندازی کردن .... تا اینکه نتوانم از جایم بلند شده و بگریزم، هی می زدند جلوی پایم و دور و برم. فهمیدم نمی خواهند مرا بزنند، حدس زدم قصدشان به اسارت گرفتن من بود. لذا اسلحه‌ام را آماده کرده و پیش خودم گفتم اولین نفری که جلو بیاید او را میزنم .... ولی از آنجا که خدا نمی‌خواست، آن‌ها جلو نیامدند و فقط به نزدیکی های من تیراندازی می کردند. در آن تاریکی شب، زیر نور منور که عراقی ها انداخته بودند ناگهان چشمم خورد به تعدادی مین. درست که دقت کردم دیدیم که یک سری مین در اطرافم کاشته شده که ضامن آن‌ها به وسیله یک رشته سیم مویی و باریک به هم وصله، که کافی بود جزئی از بدنم به آن اصابت می‌کرد، تا منفجر شود🔴 من تا لحظاتی پیش، مقداری از این میدان مین را دویده بودم و از روی مین‌های مختلف، بدون آنکه خودم متوجه باشم عبور کرده بودم‼️ این چه حکمتی بود؟... این چه قدرتی بود؟... آیا این غیر از امداد و معجزه الهی بود؟ ▫️ در این حال با بررسی بیشتر دقیق تر زمین دور و اطراف خود، مسیر مین های کاشته شده را دیده و راه برون رفت از آن معرکه را یافتم.کافی بود نور منور خاموش شود ... که همینطور هم شد .... و من توانستم در تاریکی هوا از آن مهلکه هولناک بگریزم!
💢شهیدی که امام حسین ع او را طلبید... می گفت من از امام حسین(ع) طلب شهادت می کنم تا مثل علی اکبر و علی اصغرش شهید شوم. دوست دارم نه سر بر بدن داشته باشم,نه قبری داشته باشم و نه نشانی از من باشد! چند شب گذشت. از خستگی گوشه سنگر خوابم برده بود که از صدای گریه جمشید از خواب پریدم. می گفت یا امام حسین, مگه من چی کار کردم که من را نمی طلبی؟ با اشک التماس می کرد, من خوابم برد تا نماز صبح هنوز صدای گریه جمشید می امد. اما چهره ای شاد و خوشحال داشت. گفتم چی شد, خبریه؟ با خوشحالی گفت امروز به هدفم می رسم, اقا منو طلبیده! گفت اقا, امام حسین را در خواب دیدم. گفت ناراحت نباش, امروز تو را می طلبم... همون روز شهید شد و بدنش برنگشت ....
📌 اولین شهیدی که سر بریده‌اش را برای صدام به غنیمت بردند 🔹️ حاج رمضان برادر شهید رضا رضائیان درباره شهادت برادرش می‌گوید: ◇ برادرم رضا رضائیان اولین شهید سربریده جنوب است. البته همه فکر می‌کنند در کردستان سرش را بریده‌اند؛ اما جنوب و بعثی‌ها سرش را بریده‌اند. ◇ عکس‌های قدیمی، مخصوصا عکس جسد بی سر رضا دل آدم را ریش می‌کند. حاج رمضان با اشاره به عکس برادرش ادامه می‌دهد: ◇ رضا با شش نفر برای شناسایی به کارون می‌زنند و وارد سلمانیه در منطقه دارخوین می‌شوند. اما گیر عراقی‌ها می‌افتند. نارنجک تفنگی شلیک می‌کنند و رضا می‌افتد. ◇ بعثی ها می‌رسند بالای سرش و سرش را جدا می‌کنند و با خودشان می‌برند. رضا و محسن موهبت، همرزم رضا در آن عملیات شهید می‌شوند ◇ چند روز بعد از شهادت پیکر شهید را می‌آوردند سردخانه. خانواده می‌روند تا جسد را تحویل بگیرند. ◇ برادرهای سپاه نمی‌دانند چطور باید به خانواده رضا بگویند که شهید سر ندارد، مرتب به ما می گفتند باید صبور باشید. ◇ حاج آقا (پدرم) با تمام تلاشی که کردند، متوجه می شود خبری است و میگوید که می‌خواهد پسر شهیدش را ببیند. ◇ پدر بدون آنکه خم به ابرو بیاورد بالای سر رضا می‌ایستد. پسرش سر ندارد. جسد بی سر رضا را می‌خواهد ببوسد؛ اما سری در بدن نیست. به رسم عقیله بنی هاشم خم می‌شود و رگ های بریده شده پسر را می‌بوسد. ◇ پدر سراغ سر را می‌گیرد و می‌گويند به غنیمت برده اند و او با افتخار سرش را بالا می‌گیرد و می‌گوید:« سر امام حسین (ع) را بردند برای ابن زیاد؛ سر «رضا»ی من را بردند برای صدام»
📌 پدر شهید بی‌سر ۱۱ سال منتظر پیکر دومین پسر شهیدش می‌شود 🔹️ شهید علیرضا رضائیان، برادر شهید بی سر رضا رضائيان که به آن پرداخته شد ۲۳ اسفند سال ۱۳۶۴ در عملیات بدر شهید می شود. ◇ علیرضا که پسری آرام وساکت است، بعد از برادر با حضور در مناطق عملیاتی راهش را ادامه داد و در ۱۹ سالگی شهید می شود؛ همان سنی که رضا شهید شد. ◇ پدر شهید که یکبار با پیکر بی سر پسرش رضا مواجه شده بود ، این‌بار این پدر شهید ۱۱ سال منتظر برگشتن پیکر دومین پسرش علیرضا می شود و صبر این پدر شهید برای پسر دوم محک می‌خورد و قبول می‌شود. 📎 پ.ن تصویر: چون عکس شهید رو نتوانستیم پیدا کنیم تصویر آرشیویی از گلزار شهدای اصفهان استفاده کردیم.
10.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸️روایتگری سردار احمدیان🎤 دهه اول محرم الحرام ۱۴۴۵
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
🩸«شهید مدافع‌حرمی که بعد از شهادتش، لباسهایش بوی عطر خاصی گرفته است.» ◇ روایت تکان‌دهنده‌ای درباره
نام: مجید قربانخانی ولادت: 1369/05/30 (تهران) شهادت: 1394/10/21 (سوریه/حلب/خانطومان) رجعت:98/2/6 🔸وضعیت تاهل: مجرد 🔹ملقب به : مجید بربری 🔸آخرین مقام: سرباز بی بی زینب(س) 🔹سن شهادت: 25 ساله و تک پسر خانواده شهیدی که سوره فاطر را بعد از شهادتش اعلام کرد بخونید و خیلی ها ازهمین سوره هدیه به شهید حاجت روا شدن😍
🥀🏴🕊🌹🕊🏴🥀 تا پیش از سفر خیلی پسر شری بود ، همیشه در جیبش بود ، هم داشت. وقتی از سفر برگشت ازش پرسیده بود چه چیزی از خواستی؟! گفته بود یه نگاه به گنبد کردم و یه نگاه به گنبد انداختم و گفتم آدمم کنید . سه چهار ماه قبل رفتن به به کلی شد ، بعد از اون همیشه در حال و بود. نمازهایش را اول وقت می خواند . خودش همیشه می گفت نمی دانم چه اتفاقی برایم افتاده که دوست دارم همیشه بخوانم و کنم و در حال باشم.
🔴شهیدی که بی‌سر و دست برگشت! 📀راوے: مادر شهید 🌹امیررضا به‌عنوان رزمنده‌ی مدافع‌حرم و نیروی مستشاری، چندین مرحله به سوریه اعزام شد که البته ما از اعزام او اطلاعی نداشتیم؛ چون خودش چیزی نمی‌گفت. هربار که تماس می‌گرفت، می‌گفتم پسرم تو کجایی من دلم برایت تنگ شده و او با مهربانی فقط می‌گفت مأموریت هستم و زود برمی‌گردم. ☘آخرین مرحله مورّخ ۱۵فروردین سال۱۳۹۲ به سوریه اعزام شد و در این مرحله، به‌مدت یک ماه از او خبری نداشتیم و آخرین‌بار، سه روز قبل از شهادت تماس گرفت و گفت سه‌روز بعد می‌آیم و دقیقاً سه‌روز بعد، در دهم اردیبهشت سال۱۳۹۲ در شهر حلب به شهادت رسید. 🌹تنها چیزی که تا به امروز آرزویش بر دلم مانده، این است که می‌خواستم قبل از خاکسپاری، سینه‌ی امیررضا را ببوسم ولی همکارانش نگذاشتند در داخل قبر، فرزندم را ببینم. پسرم سالم رفت ولی بی‌سر و دست برگشت. ☘شهید علیزاده به همراه شهید براثر برخورد موشک کنترلی مزدوران صهیونیستی به ماشین‌شان در مقابل سفارت ایران در حلب سوریه ترور شده و به شهادت رسیدند. ❇️شهید مدافع‌حرم
15.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸️روایتگری سردار احمدیان🎤 دهه اول محرم الحرام ۱۴۴۵
چهل مصداق امربه معروف و نهی از منکر در نگاه امام خامنه ای.pdf
288.3K
0️⃣4️⃣ مصداق امربه معروف و نهی از منکردر نگاه امام خامنه ای 👈« را کُند مشمارید، دیر شده ندانید. خداوند نسل گذشته ای را که پیش روی شما بودند از رحمت خود دور نساخت، مگر به خاطر آن که امر به معروف و نهی از منکر را ترک کردند. نسل گذشته ما از رحمت خدا دور شده بود. دچار نفرین و لعنت شده بود. اون نسلی که هم اسارت فکری داشت و هم اسارت مادی. هم اخلاقش فاسد شده بود، هم شکمش گرسنه بود، هم هیچ گونه اختیاری برای سرنوشت سازی خود نداشت. چرا این نسل گذشته ما که خود ما هم در آن نسل حضور داشتیم و در سرنوشت آنان شریک بودیم از رحمت خدا دور بودند؟ به خاطر اینکه امر به معروف و نهی از منکر نکردند. 👌امروز اگر ما هم امر به معروف و نهی از منکر نکنیم، باید بدانیم با اینکه انقلاب کرده ایم و در قدم اول پیش رفته ایم، عقب خواهیم ماند و . امروز بر ما هم لازم است که امر کنیم به نیکی و نهی کنیم از بدی. ...» ┏━━ 🇮🇷 ━┓ 🆔 @nasimmehr_is ┗━━ 🇮🇷 ━┛
💠مرتضی جاویدی معروف به «اشلو»، از بس که خودش را به عراقی ها می‌رسانده و به عربی باهاشان صحبت می‌کرده و می‌گفته: «اشلونک؟» یعنی حالت چطوره؟! بعد که می‌رفته، می‌فهمیده‌اند از نیروهای ایرانی بوده و خودش را عراقی جا زده که از آنها اطلاعات منطقه را بگیرد. عراقیها برای سرش جایزه گذاشته بودند ا◽️◽️◽️◽️◽️◽️◽️◽️◽️ 🌴وقتی شهید جاویدی جان حاج قاسم سلیمانی را نجات داد: 🔹در عملیات کربلای ۵، قاسم سلیمانی فرمانده لشکر41 ثارالله در محاصره‌ دشمن می افتد به قرارگاه اطلاع می دهد: عراقی‌ها ما رو محاصره کردن. تو چند متری‌مون هستن... بعید می‌دونم کسی از ما زنده بمونه... دیدار ما به قیامت!! جعفر اسدی فرمانده لشکر 33 المهدی در محور کناری لشکر ثارالله، بی سیم را برمی‌دارد و می‌گوید: «قاسم! قاسم! جعفر!» جواب می‌دهد: جعفر به گوشم! می‌گوید: اشلو رو برات می‌فرستم.جواب می‌دهد:هر کاری می‌کنی زودتر جعفر جان او هم مرتضی جاویدی فرمانده دلاور گردان فجر را به کمک حاج قاسم می‌فرستد. مرتضی بسرعت خود و افرادش را به پشت نهر جاسم در محدوده‌ 5 ضلعی می‌رساند. با عراقی ها درگیر شده و محاصره‌ را می شکند.دشمن عقب رانده می شود و نیروهای لشکر 41 از محاصره‌ نجات پیدا می کنند.