#شماره_تلفنی_که_در_عالم_خواب_به_شهید_داده_شد!!
🌷عملیات والفجر مقدماتی تمام شده بود. از اینکه نتوانسته بودیم در عملیات شرکت کنیم ناراحت بودیم. سردار شهید الیاس حامدی معاون گردان صاحب الزمان (عج) رادیو کوچکی داشت که اخبار جبههها را از آن پیگیری میکرد. یک روز که موج رادیو را میچرخاند بر حسب اتفاق رادیو عراق را گرفت. وقتی گوینده اعلام کرد که با چند نفر از اسرای ایرانی قصد مصاحبه دارد شهید حامدی کمی مکث کرد تا از اسرا خبری کسب کند. بعد از چند لحظه اسیری خود را اهل اندیمشک معرفی کرد و گفت: با شماره تلفنی که اعلام میکند خبر سلامتی او را به خانوادهاش برسانیم.
🌷شهید حامدی شماره تلفن را یادداشت کرد و گفت: بیا برویم به خانوادهاش خبر بدهیم. بنا به دلایلی آن روز نتوانستیم خبر سلامتی آن برادر را به خانوادهاش برسانیم. شبِ همان روز شهید حامدی دو سید نورانی را در خواب میبیند که به او میگویند: چرا خبر سلامتی اسیر را به خانوادهاش نرساندید؟ این اسیر پسری به نام عباس دارد که دیشب تا صبح برای پدرش گریه کرده است. آن دو سید بزرگوار به شهید حامدی میگویند: شماره تلفنی را که یاداشت کردهاید اشتباه است و شماره تلفن صحیح را به الیاس میدهند. صبح وقتی شهید حامدی خواب را برایمان تعریف کرد مو در بدنمان سیخ شد.
🌷....وقتی به اندیمشک رسیدیم، اول شماره تلفنی که آن اسیر اعلام کرده بود را گرفتیم، دیدیم کسی جواب نمیدهد. من گفتم بهتر است همان شمارهای را بگیریم که در خواب به شما الهام شد. همین کار را کردیم پیرمردی جواب ما را داد بعد از احوالپرسی آدرس او را گرفتیم و به اتفاق هم به سمت منزل این مرد که عربی تکلم میکرد رفتیم. وقتی الیاس ماجرای خواب را برای ایشان تعریف کرد، به خصوص در مورد اسم پسر کوچک اسیر و گریهی شب گذشتهاش مطالبی را گفت و آن مرد عرب بلند شد و گفت: تا امروز شک داشتم ولی دیگر باورم شد که شما سرباز واقعی امام زمان (عج) هستید.
🌹خاطره ای به یاد سردار شهید الیاس حامدی معاون گردان صاحب الزمان (عج) لشکر ویژه ۲۵ کربلا
راوی: رزمنده دلاور قلی هادوی از رزمندگان لشکر ویژه ۲۵ کربلا
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#چرا_با_ولی_فقیهت_اینگونه_حرف_زدی؟
🌷مقام معظم رهبری ماه مبارک رمضان، خانواده شهدا را افطاری میدهند و در این برنامه افطاری میایستند و از خانوادههای شهدا احوال پرسی میکنند. چند سال قبل و در یکی از همین افطاریها، طبق معمول، مقام معظم رهبری از خانوادهی شهدا دلجویی میکردند. تا اینکه نوبت به یک خانواده، شامل همسر و دختر شهید رسید. آقا از آنها احوالپرسی کردند. دختر خانواده که تحت تأثیر حرفهایی قرار گرفته بود به آقا گفت: «من نمیخواستم بیایم؛ مادرم با زور و فشار مرا آورد.»
🌷رهبر به مادرش تذکر دادند: «نمیخواست بیاید نمیآوردیدش. چرا اذیتش کردید؟» سپس توصیهای به آنها کردند و رفتند. ....رهبر انقلاب ظهرهای ماه رمضان نماز میخوانند و نمازشان عمومی است. فردای آن روز و در نماز جماعت، از قسمت خانمها، خانمی جمعیت را میشکافد و به سمت رهبر انقلاب میرود. محافظها حساس میشوند و جلو میآیند تا مانعش شوند. میبینند خانمی میگوید باید آقا را بببینم.
🌷به خاطر سر و صدا آقا سرشان را برمیگردانند و میپرسند: «چه خبر است؟» میگویند: «خانمی اصرار دارد شما را ببیند.» رهبر انقلاب اجازه دادند و گفتند: «خب بگذارید بیاید.» میبینند همان دختر شهید است. دختر شهید همین که به رهبری میرسد، عبای آقا را میگیرد و اشک میریزد. میگوید: «دیشب از پیش شما که رفتم به محض اینکه خوابیدم، پدرم به خوابم آمد. گفت: چرا با ولیّ فقیهت اینگونه حرف زدی؟»
راوی: حجتالاسلام حیدر مصلحی
گفتم به خِرد که رهبر دوران کیست؟
در ظل ولایت که میباید زیست؟؟
گفتا که بسی گشتم و یک تن دیدم
سید علی حسینی خامنه ای است
🔸 شهدا و حضرت زهرا(س)
◇ ازبس حضرت زهرایےبود،درعملیات خیبر
اسم گردانش راعوض کرد گذاشت"یازهرا(س)”
دروالفجر۸ شهیدکه شد
ایّام فاطمیه بود...
ترکش خورده بودبہ پهلویش...
#شهیدسیدکمالفاضلی
#شهادت_بهمن۶۴
🌸مکانیکی که فرمانده شد ...
اگر بگویم آچار فرانسه ی گردان بود اغراق نکردهام. اگر یک نفر او را نمیشناخت و برای اولین بار او را میدید، خیال میکرد، نیروی خدماتی گردان است. چون از آرایشگری گرفته تا مکانیکی خودروها و ... همه را او انجام میداد.یک روز که داشت پلاتین انگشتهای دستش را با انبر دست در میآورد، گفتم:
- «خلیل! چرا دستات این طوری شدند؟»
خندید و گفت:- «عملیات والفجر 8 با یک عراقی گلاویز شدم و او 16 تیر به شکم و دستانم زد.»گفتم:«خودش چی شد؟»
گفت: «با این که منو سخت مجروح کرده بود با هزار بدبختی با سرنیزه او را از پای در آوردم.»گفتم:- «چرا خودت پلاتینها را در میآوری؟!»گفت: «خوشم نمیآد وقتم را در بیمارستان هدر بدهم.»
شب عملیات کربلای 4 مثل یک شیر غران به دشمن هجوم برد. با این که دشمن از شروع عملیات با خبر بود، ولی او تا خاکریز سوم جزیره پیش رفت. وقتی او را دیدم دستانش باند پیچی شده بود. گفتم: «خلیل چی شد؟» گفت: «دوباره ترکش خوردند.».
#سردار_شهید_خلیل_زالپولی
از فرماندهان گردان مالک_لشکر ویژه ۲۵ کربلا
راوی:🌱
سید حشمت الله شهرزاد
منتظر:
💔 بعد از شهادت تکفیری ها روی بدن و سینه شهید نفت ریختند و آتش زدند😔، اما فقط لباس های شهید سوخت و بدن سالم ماند.‼️
مادر شهید میگفت:
قبلا هم به خاطر تصادف دچار سوختگی شده بود اما به خاطر #عزاداری و سینه زنی برای #امام_حسین(ع) هیچ آسیبی به بدنش نرسیده بود.✨🌱
#شهید #غلامرضا_لنگری_زاده🌷
اولین شهید مدافع حرم کرمان
شادی روحشون #صلوات
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
سکانس اول: #شلمچه من و حاج احمد کاظمی داریم روی خاکها قدم میزنیم عکاس عکس میگیرد و من یقین دارم
🌟 #روایتگری | #خاطرات_شهدا
🔰 زیر باران نگاهش....
🔻 عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد. ترکش خورده بود به سرش، با اصرار بردیمش اورژانس. میگفت: «کسی نفهمه زخمی شدم. همینجا مداوام کنید.» دکتر اومد گفت: «زخمش عمیقه، باید بخیه بشه.» بستریش کردند. از بس خونریزی داشت بیهوش شد! یه مدت گذشت. یکدفعه از جا پرید. گفت: «پاشو بریم خط.» قسمش دادم. گفتم: «آخه تو که بیهوش بودی، چی شد یهو از جا پریدی؟»
🚩 ....گفت: «بهت میگم به شرطی که تا وقتی زنده ام به کسی چیزی نگی. «وقتی توی اتاق خوابیده بودم، دیدم خانم فاطمه زهرا (س) اومدند داخل.» فرمودند: «چی؟ چرا خوابیدی؟» عرض کردم: «سرم مجروح شده، نمیتونم ادامه بدم.» حضرت دستی به سرم کشیدند و فرمودند: «بلند شو، بلند شو، چیزی نیست. بلند شو برو به کارهات برس.»
🔅 بهخاطر همین است که هر جا که میروید حاج احمد کاظمی، حسینیه فاطمه الزهرا (س) ساخته است، سردار عشق و شهید عرفه....
📍خاطره ای به یاد فرمانده شهید سردار حاج احمد کاظمی
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
💠 حیف نیست آدم ترس از خدا را ول کند، از دشمن بترسد!!؟ 🌷 فرمانده لشگر ۵۵ ویژه شهدا شهید محمود کاو
خاطره ای از شهید محمود کاوه/
ساکنان ملک اعظم،ص88
مفقود الاثر
می گفت:" دوست دارم مفقودالاثر باشم، این آرزوی قلبی من است.آخر در مقابل خانواده هایی که جوانانشان به شهادت رسیدند، ولی نشانی از آنان نیست، شرمنده ام".
در روستای خودشان چند جوان شهید مفقودالجسد بودند، واقعا احساس شرمندگی می کرد.
می گفت:" آرزو دارم حتی اثری از بدن من به شما نرسد".
در نامه ای که برای دخترش، بنت الهدی فرستاد، نوشته بود:" دخترم شاید زمانی فرا رسد که قطعه ای از بدنم هم به تو نرسد، تو مانند رقیه امام حسین _علیه السلام_ هستس، آن خانم لااقل سر پدرش به دستش رسید، ولی حتی یک تکه از بدن من به دست شما، نمی رسد".
یکی از رزمندگان که از جبهه برگشته بود تعریف می کرد، که از او شنیده:" دوست دارم مفقودالاثر بمیرم، اگر شهادت نصیب من شود، دوست دارم مفقودالاثر باشم چون قبر زهرا_سلام الله علیها_ هم ناشناخته مانده است".
🔰بوسه امام بر پیشانی تنها رزمنده
اشلو معروفترین لقب شهید مرتضی جاویدی است و دلیل گذاشتن این لقب برای او این است که با لباس عراقیها پیش خودشان میرفت و با آنان هم غذا میشد، او به سنگرهای عراقیها میرفت و با آنها صحبت میکرد، بعدها عراقیها پی میبردند که او ایرانی است و برای جاسوسی به سنگر آنها آمده است و برای سر مرتضی جاویدی جایزه میگذاشتند.
پس از پیروزی در عملیات والفجر ۲ اکثریت فرماندهان و رزمندگان نزد حضرت امام به تهران رفتند و سرلشکر رضایی موضوع عملیات را با حضرت امام در میان میگذارد و امام این شهید را در بغل میگیرد و بر پیشانیاش بوسه میزند، شهید صیاد شیرازی میگوید در تمام دورانی که همراه رزمندگان و فرماندهان دفاع مقدس خدمت حضرت امام میرسیم، فقط یک بار دیدم که امام رزمندهای را در آغوش گرفت و پیشانیاش را بوسید و آن کسی نبود جز شهید مرتضی جاویدی
هدایت شده از صوت انقلابی
🎓دورهٔ تخصصی تبلیغ دانش آموزی در قالب ۱۳ جلسه آفلاین بهصورت کاملاً #رایگان
📌 چه کنم مخاطب حرفم را بشنود؟
📌چه کنم مخاطب حرفم را بپسندد؟
📌 چه کنم مخاطب حرفم را بپذیرد؟
📌 و کلی سرفصل جذاب دیگر...
🎙با بیان:
حجت الاسلام مجید دهبان
➕جلسه اول
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3418
➕جلسه دوم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3419
➕جلسه سوم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3420
➕جلسه چهارم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3438
➕جلسه پنجم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3462
➕جلسه ششم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3477
➕جلسه هفتم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3488
➕جلسه هشتم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3497
➕جلسه نهم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3513
➕جلسه دهم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3616
➕جلسه یازدهم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3617
➕جلسه دوازدهم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3618
➕جلسه سیزدهم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3619
➕جلسه چهاردهم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3814
➕جلسه پانزدهم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3815
➕جلسه شانزدهم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3816
➕جلسه هفدهم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3817
➕جلسه هجدهم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3818
➕جلسه نوزدهم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3819
➕جلسه بیستم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3820
➕جلسه بیست و یکم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3821
➕جلسه بیست و دوم
https://eitaa.com/sot_enghelabi/3822
┏━━ 🎵 ━┓
🆔 @sot_enghelabi
┗━━ 🎵 ━┛
#نذر_مادر
🌷مادر محمود نذر کرده بود که پسرش در روز عاشورا شهید شود. میگفت: میدانستم شهید میشود. ختم سوره واقعه برداشتم که اگر شهید میشود، روز عاشورا شهید شود تا گریههایم برای امام حسین (ع) باشد و رنگ او را بپذیرد.
🌷غروب عاشورا بود که هنوز خبر شهادت محمود به او نرسیده بود. ناراحت بود. گفت: خدایا! نذرم را قبول نکردی؟! مادر عازم مسجد بود. وقتی خبر شهادت محمود را به مادر دادیم، اولین سئوالش این بود که کی شهید شد؟ وقتی گفتیم روز عاشورا، گفت: خدایا! ممنونم که نذرم را قبول کردی.
🌷با اینکه خبر شهادت محمود را شنید اما دوباره راه مسجد را در پیش گرفت. میگفت: محمود به امام حسین (ع) اقتدا کرد و امام حسین (ع) شهید نماز شد.
🌹خاطرهای به یاد شهید معزز محمود اخلاقی
📚 کتاب "نذر قبول" نویسنده: اشرف سیف الدینی
منبع: وبسایت برشها
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
#زیر_بیست_سالهها_غوغا_کردند!!
🌷وقتی برای آموزش لودر رفته بود، مربی آموزشی به او گفته بود که کوچک هستی و قدت کوتاه میباشد و پایت به پدال گاز و ترمز نمیرسد. اما شهید اصرار داشت که میتواند راننده دستگاه سنگین باشد و آموزش را دید. همچنانکه مربی گفته بود واقعاً پای شهید محمدی به پدال گاز نمیرسید.
🌷....بلند میشد و سرِ پا رانندگی میکرد که به همین شکل در عملیات والفجر ۸ مجروح شد که همسنگر شهید، نادری او را ۲ کیلومتر به دوش کشید تا از آتش سنگین و پُر حجم دشمن که پاتک زده بود به آمبولانس برساند، اما هنوز به آن سمت رودخانه اروند نرسیده بود که شهید شد.
🌹خاطره ای به یاد شهید ۱۷ ساله محمد جانمحمدی لندی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
📌 چهار توصیه شهید شیبانیمجد برای رسیدن به مقامی بالاتر از شهدای مدافع حرم
🔷️ یکی از دوستان شهید مدافع حرم محمدرضا شیبانی، خوابی که از شهید دیده بود را تعریف کرد و گفت:
◇ شهید شیبانیمجد به خوابم آمده بود با او دردل وگلایه کردم که تورفتی ومن ماندم.
◇ الان که جنگ در سوریه تمام شده دیگه راه شهادت بسته شده است ، چکار کنم؟
◇ ایشان جواب دادند:چند کار را انجام بده هرکجا باشی شهادت به دنبالت می آید .
◇ شما بهترین دوستان من بودید اگر صبر کنید خداوند اجر دوشهید که به ما داده به شما اجربیشتری خواهد داد
◇ منخوشحال شدم وگفتم داری شکسته نفسی می کنی محمدرضا ماکجا وشما کجا و بعد گفتم چکار کنم .
◇ شهید شیبانیمجد چهار توصیه را گفت که انجام دهم:
◇ اول: کاری کنید خدا از شما راضی باشد
◇ دوم: نماز اول وقت ترک نشود
◇ سوم: به نامحرم نگاه نکنید
◇ چهارم: به کودکان با مهربانی رفتارکنید
🔻 و در پایان گفت: "خدایامن سوریه نیامدم جز به اختیار ونظر حضرت زینب (س)، ان شاءاله که شرمنده علمدار کربلا نباشم"
#شهید_محمدرضا_شیبانیمجد
📌 ماجرای خانمی در شیراز که از شهیدی در استان گلستان حاجت میگیرد.
🔷️ مادر شهید مدافع حرم محمدرضا شیبانی مجد در بیان خاطرهای میگوید: دربازگشت ازمشهد مقدس بودم و تصمیم گرفتم مستقیم به زیارت فرزندم در گلزار شهدا به امامزاده بروم.
◇ به آنجا که رسیدم خانمی بطرفم آمد واشک ریزان مرا درآغوش گرفت علت را که پرسیدم گفت: اهل شیراز هستم و قصد داشتم در شهر خودم با پخت شیرینی امرار معاش کنم ولی موفق نشدم .
◇ تا این که یکی از دوستان فرزند شهید شما را معرفی کرد و منهم به شهید شما متوسل شدم و او درخواب مرا به لطف خدا امیدوارکرد
◇ در حال حاضر گارگاهی دارم که باچند نفر مشغولیم خدا را شکر ازکارم راضی هستم.
◇ امروز قدردانی به استان گلستان آمده ام و خوشحالم از اینکه مادر شهید را هم اینجا زیارت می کنم
#شهید_محمدرضا_شیبانیمجد
🌷 شهیدی که از خدا خواسته بود اگر لیاقت شهادت ندارد مرگش را در روضه های امام حسین قرار دهد 🌷
🌷شهید مدافع حرم عباس آسمیه🌷
نام: عباس آسمیه
نام پدر: ــــــــــ
ولادت: ۱۳۶۸( البرز)
شهادت: ۱۳۹۴/۱۰/۲۱(سوریه)
وضعیت تاهل: مجرد
نام جهادی: ندارند
اخرین مقام: سرباز بی بی زینب (س)
نحوه شهادت: در نبرد با تروریست های تکفیری در استان حلب در شمال سوریه به دست عوامل این گروه تکفیری-صهیونیستی به مقام والای شهادت رسید.
سن شهادت: ۲۶ ساله ،فرزند دوم
علاقه: کتاب های شهدا ، شهید همت
قسمتی از وصیتنامه شهید:
ندای رهبر فرزانه انقلاب که فرمودند سوریه نباید سقوط کند ، که اگر در این مقطع زمانی و مکانی در مقابلشان ایستادگی نکنیم باید در مرز های خودمان شاهد آغاز در گیری ها بودیم به برکت انقلاب اسلامی و خون پاک شهیدان این راه امروز جمهوری اسلامی به حدی از توان نظامی و دفاعی رسیده که نه تنها هیچ قدرتی توان دست درازی به خاک پاک آنرا ندارند.
#یادش_باصلوات
طوری تلاش کنید که اگر روزی
امام زمان(عج) فرمودند:
یه سرباز متخصص میخوام
بفرمایند؛ فلانی بیاید...
سربازی که هیچ کارایی
نداشته باشه بدردِ آقا نمیخوره...
برید آمادگیِ
خودتون رو ببرید بالا
مومن باشید
همراه با آمادگیِ جسمانی...!
#شهیدحسینمعزغلامی🕊
🔰 فرمانده مازنی لشکر پایتخت؛
اسمش قلی بود ولی حمزه صداش میکردند.
متولد ۱۳۲۲ ؛ اهل منطقه ی لفور سوادکوه.
پدرش کشاورز بود.
خودش هم تو گلگیر سازی ماشین کار میکرد.
سال۱۳۵۰ با خانم رقیه بخشنده ازدواج كرد که ثمرۀ آن ۵ فرزند به نام های علیرضا، حمیدرضا، زینب، حسین و مصطفی بود.
سال ۱۳۵۹ هم به عضویت رسمی سپاه در اومد.
۲۹ سالگی عازم جبهه شد.
سرانجام پس از ۴۸ ماه حضور مداوم در جبهه، در تاریخ ۲۲ اسفند ۱۳۶۳ در جریان عملیات بدر در حالی كه فرماندهی گردان انصار از لشكر ۲۷ محمد رسول الله (ص) را بر عهده داشت، در منطقه عملیاتی شرق دجله در جزیره مجنون به شهادت رسید.
و پس از یازده سال چند تکه از بدن پاکش برگشت و در گلزار شهدای بهشت زهرا دفن گردید.
(قطعه ۲۹، ردیف ۱۲، شماره ۷)
🔹 قسمتی از وصیت نامه :
خداوندا!
تقاضای ديگری در پيشگاه تو دارم و آن اينكه دوست دارم جنازه ناقابل من از جنازه مقدس شهداي كربلا خصوصاً سرور شهيدان، حسين بن علی علیه السلام سالمتر نباشد؛ چون در پيشگاه مباركشان خجالت ميكشم.
من مدعی هستم كه راه امام حسين علیه السلام را دنبال ميكنم، به همين نيّت تقاضا ميكنم كه در موقع شهادت سر و دست در بدن نداشته باشم.
🔰شهیدی که «صیاد لحظهها» نام گرفت.
همرزم شهید کاظم فتحیزاده: یک بار با همدیگر کوه رفتیم، به نقطهای در منطقه کولک رسیدیم که توسط عراق مینگذاری شده بود، داشتم راه میرفتم که کاظم گفت: صبر کن، تکان نخور، چیزی جلوی پایم نشان داد و گفت: این یک مین گوجهای است من فکر کردم قارچ است به آرامی مین را کشید بالا و چاشنیاش را کشید و خنثی کرد، روزهای مرخصی هم کارش همین بود، میرفت توی میادین مین و مینها را خنثی میکرد، کاظم میگفت: خدا را خوش نمیآید عشایری که اینجا رفت و آمد دارند دچار مشکل شوند.
کاظم فتحیزاده با اینکه تحصیلات چندانی نداشت و آموزشهای آکادمیک را نگذرانده بود اما به واسطه تجربه اندوزی و دقت و هوش سرشاری که داشت در نقشهخوانی نابغه بود.
یکروز قبل از شروع یک عملیاتی نقشهای را پهن کرده بودند، کاظم تا چشمش به نقشه افتاد مکثی کرد و انگشت روی یک مربع در نقشه گذاشت و گفت: مقر و پایگاه منافقین همین نقطه است! اطرافیان به شوخی گفتند: حتماً علم غیب داری و سپس با استفاده از قطبنما و نقشه مشغول در عین ناباوری دیدند مقر درست در همان نقطهای است که کاظم چند لحظه پیش بر روی نقشه نشان داده است.
دوران جنگ تحمیلی
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
پهلوان بی مزار شهید ابراهیم هادی از زبان خواهر شهید بعد از ابراهیم حال و روز خودم را نمی فهمیدم ابر
🌷 شهید ابراهیم هادی همیشه میگفت:
بعد از توکل به خداوند ؛
توسل به حضرات معصومین
خصوصاً حضرت زهرا (س)
حلّال مشکلات است ...
نام مادر سادات را که به زبان می آورد، بلافاصله می گفت “سلام الله علیها”
یادم هست یکبار در ایام فاطمیه در زورخانه، مرشد شروع به خواندن اشعاری در مصیبت حضرت زهرا سلام الله علیها نمود
ابراهیم همینطور که شنا میرفت، با صدای بلند شروع به گریه کرد ، لحظاتی بعد صدای او بلند تر شد و به هق هق افتاد طوری که برای دقایقی ورزش مختل شد و مرشد شعرش را عوض کرد.
🌷سال ۶۵، يك شب برای نماز شب از خواب بلند شد، آهسته مرا میپاييد كه بيدار نشوم ولی من كه از صدای خش خش كيسه خوابش بيدار شده بودم او را میدیدم كه آمادهی وضو و نماز شب شده. در بين نماز از پشت سر چشمانش را با دو دست گرفتم و مقداری سر به سرش گذاشتم به او گفتم: حاجی اينبار از من فراموش نكنی و مرا در خشاب چهلتایی نمازت قرار بدهی! خنديد و شروع به صحبت كرديم....
🌷نزديك اذان صبح بود و ازش سئوال كردم: حاجی توی اين دنيا چه آرزويی داريد و خيلی اصرار میكردم. گفت: اگر قول میدهی تا زمانیكه زنده هستم به كسی و حتی به خانوادهام هم حق نداری بگی، بهت میگم. من هم قول مردانه دادم. گفت: من نمیدانم چهطوری شده كه خودم را وقف تخريب كرده و عهد كردهام كه تا عمر دارم در تخريب باشم و از خداوند میخواهم كه در آخرين عملياتهای جنگ شهيد بشوم و حاضر نيستم كه بعد از جنگ را ببينم.
🌷گفتم: مگر میخواهی چند سال عمر كنی؟ حرف جالبی زد. گفت: مگر فكر میكنی كه چند سال ديگر جنگ است. و ادامه داد خلاصه چنين آرزو و عهدی دارم كه در پايان جنگ شهيد بشوم و دقيقاً در آخرين عمليات به نام مرصاد به شهادت رسيد.
شهید حاج سیدحسین موسوی مقدم
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
📌 شهیدی که در قبر #اذان گفت. 🔹 #شهید_عبدالمهدی_مغفوری شهیدی که مزارش بارها توسط رهبر انقلاب زیارت
📌 شهیدی که آیت الله موسوی عارف او را مجسمه تقوا معرفی کرد.
🔷️ شهید عبدالمهدی مغفوری تاریخ ولادت پنجم بهمن سال ۱۳۳۵ در کرمان به دنیا آمد و در تاریخ پنجم دی ماه سال ۱۳۶۵ به شهادت رسید.
◇ به عشق امام زمان عجل الله نامش را عبدالمهدی گذاشتند.
🔹نوزاد بود سخت مریض شد به ابوالفضل علیه السلام متوسل شدند بهبود یافت.
◇ نیمه های شب بیدار می شد وضو می گرفت و نماز شب می خواند.
🔹از ۱۲ سالگی اذان دعای سحر و ادعیه و قرآن میخواند دوستانش به او عبدالله می گفتند.
🔸از اولین کسانی بود که با شنیدن نام امام خمینی ره صلوات می فرستاد.
🔹با پیروزی انقلاب به عضویت سپاه درآمد و به کردستان اعزام شد.
🔸مسئول روابط عمومی سپاه کرمان سپاه زرند و فرماندهی سپاه سیرجان و واحد بسیج استان کرمان و جانشین ستاد لشکر ۴۱ ثارالله را به عهده داشت.
◇ چندین بار به جبهه عزیمت و مجروح و شیمیایی شد.
🔸آیت الله سید کمال موسوی عارف به او لقب مجسمه تقوا داده بود.
🔹در همه حال و در هر شرایطی اذان می گفت وهنگام تشییع و دفنش موقع اذان بود برخی صدای اذانش را از تابوت شنیدند.
🔹در نماز خضوع و خشوع ویژه ای داشت در جلسه استانداری صندلی را کنار زد و به نماز ایستاد.
🔸هر کاری را با بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ شروع و با الْحَمْدُ للّهِ تمام می کرد.
🔹دوستان و همکاران را مؤمن خطاب می کرد و در حضور او غیبت ممنوع و با ادب تذکر می داد.
#شهید_عبدالمهدی_مغفوری
شهید دهقانی خادم حرم حضرت معصومه سلام الله علیها وصیت کرده بود مرا در قم دفن کنید تا در پناه بیبی فاطمه معصومه (س) که سالها جیرهخوارش بوده باشم مقداری تربت سیدالشهدا (ع) و مقداری از تربت شلمچه شهدای بزرگ همراهم بگذارید شاید مشمول شفاعت آنها شوم، همچنین دستمال مشکی اشکم که خدا قبول کند در روضههایم همراهم بوده آن را هم همراه بگذارید.💔🥺
#شهید_محمدحسن_دهقانی
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
📌 صدام جوان غیور ریش خرمایی را عقرب زرد نام گذاشته بود. 🔷️ تو همدان شاید کمتر کسی باشه که اسم «علی
🎥شهیدی که صدام را عاصی کرده بود.
🔹وقتی از علی چیتسازان خواستند گزارش آخر را بدهد، مقابل نقشه ایستاد و انگشت روی جاده زرباطیه به بدره گذاشت و گفت که فرمانده تیپ عراقی چه زمانی میآید و چه زمانی میرود، حتی اینکه تا کجا او را با سواری و بقیه مسیر را از کجا تا خط با جیپ و نفربر فرماندهی میآورند.
🔹فرمانده قرارگاه اصلاً باورش نمیشد که علی و نیروهایش ظرف یک ماه، خطوط سه و چهار عراق را هم شناسایی کرده باشند! برای همین چیزها بود که صدام به او لقب «عقرب زرد» داده بود.»
دوران جنگ تحمیلی
#شهید_ناصرالدین_باغانی
سال 46 در خانواده ی مذهبی و روحانی در قم به دنیا آمد.
با شروع حوادث انقلاب و جهت یاری مردم به سبزوار رفتند.
پدرش نماینده دور اول مجلس از سوی مردم سبزوار گردید.
ناصرالدین در شاخه جوانان حزب جمهوری مشغول فعالیت شد و در این مدت، چهار بار برنده مسابقات قرآن کریم شد.
با سپری کردن دوران دبیرستان در دانشگاه امام صادق(علیه السلام) پذیرفته شد.
خودش می گفت: من دانشگاه امام صادق را به دانشگاه امام حسین تبدیل کردم و مدرک قبولی را از دستان آقا اباعبدالله گرفتم.
از عملیات بدر در جبهه حضور داشت و در عملیات کربلای 5 در حالی که نوزده سال بیشتر نداشت در 21/12/65 به شهادت رسید.
دست نوشته ها و وصیتنامه او بسیار عجیب است.
مقام معظم رهبری درباره ی این شهید بزرگوار می گوید: نوشتجات این شهید عزیز را مکرر خوانده ام و هر بار بهره و فیض تازه ای از آن گرفته ام.
🌹با شهدا تا ظهور مهدی (عج)🌹
شهید محمدرضا تورجی زاده، از بس که شیفته حضرت زهرا (س) بود، به سادات هم ارادت ویژه داشت. گردانی داشت
♡شهدا و حضرت زهرا(س)
🔸رفیقش میگفت
یه شب تو خواب دیدمش بهش گفتم محمدرضا اینقدر از حضرت زهرا(س) خوندی چیشد اخرش؟ گفت همینکه تو بغل پسرش امام زمان(عج)جان دارم برایم کافیست
#شهیدمحمدرضاتورجےزاده
#یادشهداباصلوات